بررسی فیلم Velvet Buzzsaw – کشتارگاه رنگ روغن
ارّه چرخی مخملی یا ارّه مدورِ مخملی، ماجرای آثار هنری مختلفی است که برای تاجرانِ هنر، زیبا و وسوسه انگیز به نظر میرسند اما رفته رفته چهره واقعی شان را نشان میدهند. نام فیلم به ...
ارّه چرخی مخملی یا ارّه مدورِ مخملی، ماجرای آثار هنری مختلفی است که برای تاجرانِ هنر، زیبا و وسوسه انگیز به نظر میرسند اما رفته رفته چهره واقعی شان را نشان میدهند. نام فیلم به اندازه کافی ما را یاد همه ارههایی که از دهه 70 تا به امروز ساخته شده می اندازد. همین موضوع انتظار «یک چیز جدید» را در ما ایجاد می کند. احتمالا کسانی که با دیدن فیلم های سلاخی، دچار هیجاناتِ موقتی و خوش آیند می شوند، با شنیدن نام این فیلم در لیست اکرانی های 2019، خودشان را برای نمایشی از وحشتِ یک اره بازِ مرموز آماده می کنند. اما بهتر است همین ابتدا از فیلم مایوس شوید و به مطالعه «چرا اینطور بد جلو می رود» بنشینید؛ به هر حال نقدها فقط در اعلام خوب یا بد بودن فیلم ها خلاصه نمی شوند. ویجیاتو را در بررسی فیلم Velvet Buzzsaw همراهی کنید.
- کارگردان: Dan Gilroy
- نویسنده: Dan Gilroy
- بازیگران: Jake Gyllenhaal, Rene Russo, Zawe Ashton
- بودجه: 21 میلیون
اسلشرهای خوب در اقلیتند
فیلم برخلاف پوستر رسمیِ خون آلودش و حتی بر خلاف عنوانِ پرطمطراقش و با وجود بازیگری خاص از نوعِ جیک جینلهال، حتی یک دقیقه هم شما را یاد ژانر وحشت نمی اندازد و فقط محصولی است که باید به انبار بزرگ اسلشرهای پیش پا افتاده ملحق شود؛ شبه ژانری که عمدتا با صفتی مثل سخیف بودن می شود توضیحش داد.
فیلم روانیِ هیچکاک به عنوان یکی از بهترین فیلم های اسلشری، اول از همه یک تریلرِ مبهوت کننده است؛ تریلر همان چیزی ست که وحشتی بدون آن خلق نمی شود. در فیلم «روانی» کند و کاوی جدی در شخصیت یک بیمار روانی انجام شده است. اینکه اره، چکش یا تبری بر سر قربانیانِ عمدتا جوان فرود بیاید و فیلمساز مدام به دیدنِ زجرکش شدن آنها دعوت مان کند، نه تنها هیچ ارزش هنری ندارد که فقط و فقط راهی برای عادی سازی خشونت و شکنجه است. به خاطر بیاورید که هیچ صحنه مازوخیستی از نوع سری فیلم های اره، در فیلم روانی هیچکاک وجود ندارد اما تماشای این فیلم همچنان مخاطبانِ امروز را میخکوب می کند درحالیکه انبوهی از خونریزی های جدید هالیوودی چنین حسی به ما نمی دهند.
دن گیلروی تا بحال 3 تا از فیلمنامه هایش را شخصا کارگردانی کرده و در این کارنامه کوچکش به عنوان نویسنده - کارگردان تقریبا متوسط ظاهر شده است. او در فیلم شبگرد (2014) Nightcrawler که هم بهترین فیلم او و هم یکی از بهترین فیلم ها برای مضمونِ «ببینید آدمها بخاطر پول چه می کنند» به حساب می آید، نامزد اسکار بهترین فیلمنامه غیراقتباسی شد. چه می شود که این فیلمساز که سابقه قلم زدنش به اوایل دهه نود میلادی بر می گردد در آخرین فیلم خودش تا این اندازه افول می کند و دچار بدنویسی می شود. تا جایی که تقریبا سخت می شود تصور کرد فیلمنامه نویس های دو فیلم شبگرد و اره مدور مخملی یک نفر هستند.
جواب این سوال تقریبا قابل حدس است. با یک مرور سریع بر ژانرهایی که گیلروی تا بحال در آن ها کار کرده می توان فهمید که او بیشترین تجربه را در ژانر اکشن و جنایی داشته است. از جمله این فیلم ها اکشنِ علمی تخیلی فریجک (1992) Freejack و همچنین فیلم «دو نفر برای پول» با نقش آفرینی آل پاچینو است. فیلم میراث بورن The Bourne Legacy به عنوان یک اکشن مهیج و فیلم ماجراجویی- هیولاییِ کونگ جزیره جمجمه (Kong: Skull Island) تا حدودی از باقی کارهایش مشهورترند. شبگرد نیز فیلمی در ژانر جنایی - روانشناختی بوده و پیداست که تجربه های سابق به گیلروی در این فیلم کمک زیادی کرده است. در واقع این کارگردان امریکایی اولین بارش است که پا به دنیای پرپیچ و خم و مردافکن ژانر ترسناک می گذارد.
البته واقعا هم ساختن فیلم های جناییِ ترسناک، سخت تر از ساختِ فیلم های صرفا جنایی است. ولی قضاوت ما درباره کار اخیر این کارگردان وقتی بی رحمانه می شود که می بینیم گیلروی حتی از پسِ صحنه های جنایی فیلم هم برنمی آید، کاری که بلدش بود و به طور فوقالعاده ای در شبگرد ایفایش کرد. جالب است که وجود دو بازیگر خوب مشترک (جیک جینلهال و روسو) در این دو فیلم (شبگرد و اره مدور مخملی) هم موفقیتی را ضمانت نمی کند.
پیتزای بدون پنیر
پیرز (جان مالکوویچ) نقاشی که دوران رکودش را سپری می کند، دیالوگی در فیلم دارد که فیلمنامه نویس دقیقا عکسِ آن، فیلم را جلو برده است: «ایده ها میان اما به محض ظاهر شدن خودشان را می کشند». در طول فیلم ایده ها فقط بلدند دیگران را بکشند و خودشان سر پا باقی بمانند. نشان به آن نشان که این ایده ها حتی صاحبِ خود را که تصمیم داشت آثار شیطانی اش را نابود کند، می کشند تا کشته نشوند. دیس بیماری خودش را پذیرفته بوده و حاضر شده که در لانه عنکبوتی خودش چمباتمه بزند و بیرون نیاید تا کسی را بخاطر روح و روان خطرناکش دچار مشکل نکند. لااقل او به خاطر همه این دلایل یک روانی قابل احترام است و تنها قتلی که مرتکب شده شامل حال پدر متجاوزش شده است.
گیلروی می توانست با فلش بک هایی از زندگی دیس، کمی حال و هوای اسلشری به فیلم بدهد و ما بتوانیم حداقل شاهد اجرای آبرومندانه یک قتل باشیم. اما این اتفاق نمی افتد و ما فقط باید بنشینیم و شاهدِ روزنامه ورق زدن و گپ و گفت درباره قاتل باشیم.
در واقع ما گیرِ یک فیلم اسلشری افتادیم که یکی از قاعدههای مهمش، یعنی داشتن یک کاراکتر کاملا روانی و عاشقِ کشتن را کم دارد. هرگز تابلوها نمی توانند تبدیل به کاراکترهایی جاندار و واقعا ترسناک شوند و این کمبود را در فیلم پر کنند؛ نه آن دستی که به طور کاریکاتوری از سقف در می آید (بدون اینکه تابلویی آنجا وجود داشته باشد) و نه دستان پرموی میمون ها و نه رنگ های تابلوها و نه حتی اره درونِ گوی.
بدتر از همه این ها یک آدم آهنی غیرجذاب است که وظیفه به قتل رساندن مورف، شخصیت اصلی فیلم را به عهده دارد. اجرای بسیار بدِ قتل در آن راهروی تاریک، باعث شده که مورف به صورت کمدی وار بمیرد و اگر مخاطبان با دیدن این صحنه خندیدهاند، اصلا جای تعجب ندارد. برای فیلمی که در ژانر ترسناک طبقه بندی شده، این بدترین اتفاق ممکن است.
وقتی همه بی هم هستند
مورف منتقدی است که نقدهایش کاملا مبتنی بر حس شخصی اش بوده است. بگذریم که نظراتش درباره این گالریِ افتضاح، کاملا درست و بجا بود (به استثنای نظرش درباره یک گوی فلزی که بی دلیل همه افراد در فیلم آن را محشر، عجیب، مسحور کننده و بسیار هنری می دانستند) اما نمی دانم چطور فیلمنامه نویس نظرات او را تا به این حد در فروش تابلوها موثر می دانسته اما تلاشی نکرده او را واقعا در این ابعاد بزرگ معرفی کند. مورف بیشتر شبیه یک مرد ملوس رفتار می کند و انقدر سادهلوحانه پرداخت شده که وقتی عصبی می شود و می خواهد کار جدی ای در فیلم انجام دهد چندان روی اقدامش حساب نمی کنیم. همین طور هم می شود.
اصولا تحمل فیلم هایی که حتی یک شخصیت هم در آن قرار نیست نیاز ما به «غلبه بر وضعیت وحشت» را برآورده کند کاری سخت است. حتی سخت تر از دیدن فیلم های منزجر کننده و تهوع آور اسلشری که لااقل یک شخصیت متحول ساز در آن ها وجود دارد.
در فیلم من شیطان را دیدم (I Saw the Devil (2010 ما شاهد انتقام کور یک پلیس از یک جانی هستیم. گرچه در مسیر این انتقام و رنج دادن های بیشتر به بیمار روانی عده بیشتری قربانی شده و فرصت جنایت بیشتری به قاتل داده می شود اما حداقل شخصیتی در فیلم وجود دارد که در برابر این قاتل متجاوز می ایستد. میل درونی ما برای نابودی و مضمحل شدن روانی اگر برآورده نشود حداقل باید ببینیم که کاراکتری از میان کاراکترها می تواند مثل دختر بیچاره در فیلم جیغ (Scream (1996 از شر دوستان روانیاش فرار کند. حتی یک نفر هم در فیلم اره مدور مخملی راهی برای نجات پیدا نمی کند.
جان مالکوویچ بعد از بازی های زیادش که عموما قابل توجه بودند (مالکوویچ بودن، بعد از خواندن بسوزان، بیوولف) در این فیلم تبدیل به یک مهره کاملا سوخته می شود؛ شاید بتوان گفت شبیه پیاده ای که در صفحه شطرنج عمر زیادی ندارد. پیرز هنوز در ساحل مشغول بازی با چوب و ماسه است تا شاید ایده ای به ذهن مرده اش الهام شود. او نه کشته می شود نه فعال است و نه چیزی. یک بلغمی سرد و بی تحرک و بدون واکنش در کل فیلم که هیچ خاصیتی ندارد. پیرزی که ظاهرا از تمام ماجراهای فیلم دور می ماند و حضوری گذرا و البته بی تاثیر در فیلم دارد، می توانست نقش مکمل خوبی برای کاراکتر مورف با آن راه رفتنِ کمی زنانه اش باشد که در مقایسه با زنان فیلم (جوزفینا و ردورا) که روحیه خشن تر و سخت تری داشتند، زیادی شل و وارفته به نظر می رسید.
گیلروی در فیلم شبگرد، با همان مهارت و دقتی که برای شخصیت اصلی اش لوییس بلوم (جیک جینلهال) دیالوگ نویسی کرده، به همان میزان برای پرداخت شخصیت وردستِ بلوم، با بازی ریز احمد (خواننده و بازیگر پاکستانی) از خودش مایه گذاشته است. اما در فیلم اره مدور مخملی، هم شخصیت اصلی رها شده و هم فرعیها.
قطارِ ریل گذاری نشده
پرداختن به این موضوع که «روان پریشی در هنرمندان امری تقریبا شایع است و آثار هنری می توانند حتی برای بوجود آورندگانِ جنون زده شان دردسرساز باشند» خوب و حتی مهم است اما حیف که گیلروی نمی تواند این موضوع را در یک درام حداقل کمی هیجان انگیز پیاده سازی کند.
حتی فیلمساز نتوانسته روشِ کار تاجران هنر را آنطور که باید نقد کند چراکه آنها یا احمق هایی فلک زده و نزدیک به بازنشستگی هستند یا ابلهانی فرصت طلب. درست است که ردورا، گرچن و جوزفینا به عنوان سه گانه طمع در فیلم حضور دارند و این موضوع وجهی از انتقاد گیلروی را نسبت به نگاه تجاری به هنر نشان می دهد اما نگاهش به کاراکترها کاملا یکدست و بدون هیچ تمایزی است. گرچه در نهایت آثار هنری نه فقط به مرفهینِ ویلانشین بلکه حتی به نصاب بیچاره و مردمی که در پایان فیلم خریدار شان می شوند نیز حمله کرده و خواهند کرد. و این موضوع حتی فراتر از انتقام گیلروی از تاجران طمعکار هنر است.
در این بین فیلمنامهنویس اشتباهات عجیب دیگری هم می کند. نه فقط آثار دیس که حتی گوی قاتلی که دیگر از ساخته های دیس نیست، رنگ های تابلوهای یک گالری دورافتاده و حتی مجسمه پست مدرن خانه ردورا و خالکوبی چرخ دنده روی کتفش، همگی با همدستیِ هم، کار قتل ها را جلو می برند؛ پیگیری ها برای شناخت دیس بی معنی بوده چون همه آثارهنری به یک اندازه قطعه ای از پازل جنایت هستند. گویا فیلمساز با ردورا تاجری که روزی روزگاری به دنبال هنر بود و آن را نیافت، هم عقیده است که همه هنرها به یک اندازه خطرناک هستند.
پیرز شدیدا الکلی و دمریش نقاش دیگر این فیلم، یک موادکشِ سطحی است. کاراکترهای غیرهنرمند هم وضعی بهتر از این ندارند. جوزفینا از بی قیدی هنرمندان حرف می زند اما خودش هم شبیه آنهاست. در واقع آدم حسابی ترین کاراکتر در فیلم، مورف است که جز در یکی دو صحنه، هیچگونه حس کنجکاوی یا همراهی در ما ایجاد نمی کند. جدا از اینکه این میزان از نگاه سیاه به هنر و هنرمند کلا چیز جالبی نیست، باید گفت که این موضوع باعث شده با یک درامِ یکدست روبرو شویم؛ بنابراین «تعلیق» هم می میرد.
گاهی «مقایسه» بهترین راه است
«مقایسه» فیلمها یک امر کاملا خودکار در ذهن مخاطبان و حتی منتقدان است و نمی توان منکرِ این قضیه شد که اصل ژانر و دسته بندی کردن فیلمها بر اساس درون مایه های داستانی و عناصر تصویری شان برای بوجود آمدن همین امکانِ مقایسه است. بخصوص که مضامین به کار رفته مشترک زیادی هم در این ژانرها پیدا می شود. علاوه بر بحث ژانر، نام اره خودش نوعی دسته بندی و مقایسه بین تمامی فیلم هایی که در عنوانشان این وسیله تیز و برنده به کار رفته ایجاد می کند.
در فیلم کشتار با اره برقی در تگزاس The Texas Chainsaw Massacre فرار دختر از دست قاتل روانی (معروف به صورت چرمی) ترسناک ترین و پر دلهره ترین فرار از دست قاتل است؛ قاتلی که در پنج قدمی قربانی می دود و اره برقی اش هر لحظه ممکن است گوشت تن دختر را پاره کند. صحنههای فرار این فیلم دهه هفتادی را با صحنه فرار مورف از دست ولگرد آهنی در یک فیلم متعلق به سال 2019 مقایسه کنید. دوربین مستندگونه و حالت بدوی و شلخته قتلهای فیلم اره برقی در تگزاس را که به باورپذیر شدن کار کمک کرده با دوربین شَکیل و دکوپاژهای قابل حدس فیلم اره مخملی مقایسه کنید. فیلم کاملا تجربی اره برقی در تگزاس، حداقل نمایشی از یک مقاومت تمام عیار بود و نه تسلیم و مرگ زودهنگام در کنج عزلت.
این فیلم نه از تجربه های خوب گذشته بهره برده و نه از اشتباهات پیشینیان درس گرفته است. در فیلم هفتِ فینچر قتلها خارج از دید ما رخ می دهند چون ماجراهای پساقتل است که اصل روایت فیلم به شمار می آیند. اما رویکرد فیلم اره مدور مخملی نه به درستی مرحله قتل را شامل می شود نه پساقتلها را و میان این دو درجا می زند.
فیلم خشن اره Saw 2004 نمایشی از شکنجه قربانیان و تلاش های عمدتا عبث و بی ثمرشان است و پیشروی داستان فیلم اره چرخی مخملی نیز همین است منتها حتی منهای آن التهاب ها و هیجانهای موقتی؛ حتی می توان گفت فیلم گیلروی از فیلم اره هم پوچ گراتر است. قربانیان حتی فرصت یک دست و پا زدن حسابی یا یک فرار جدی را ندارند و مثل مگس هایی که به تور عنکبوت افتاده بدون هیچ گونه مقاومتی خورده می شوند.
فیلم های بد را هم ببینیم تا بدانیم خوب ها تصادفی ساخته نمی شوند
ساخت یک فیلم اسلشری خوب، اصلا کاری آسان و دم دستی نیست. حتی فیلم بسیار قویِ زودیاک می رفت که به یک شاهکار نئوکلاسیک تبدیل شود اما نشد. پرده میانی ضعیف، ریتم بد آن و شناوری و بلاتکلیفی کارکترها عامل اصلی تبدیل شدن فیلم زودیاک به چیزی متوسط و نه عالی بود. شخصیت اصلی رسما در فیلم غیب می شد و بازگشت دیرهنگامی داشت. اگر قرار نیست صحنه های جنایت فیلم اره مدور برقی را با صحنه های این فیلم که سالها پیش از آن ساخته شده مقایسه کنیم پس باید چطور با توقعات شکل گرفته مان برخورد کنیم؟ اگر فیلمی قرار نیست شخصیت یک روان پریشِ آشوب گر را همچون فیلم های خاطره انگیزی همچون راه رفتن مرد مرده (Dead Man Walking (1995 کمی مورد تحلیل روانشناسانه و جامعه شناسانه قرار بدهد پس هدفش چیست؟
ما هیچ وقت نمی توانیم از سقوط یک فیلمساز متوسط صحبت کنیم. فقط غولها سقوط می کنند چون در اوج قرار گرفته اند. دن گیلروی اکثر اوقات فیلم های متوسطی داشته و شاید جذابیت فیلم شبگرد باعث شده که توقعات مخاطبان و منتقدان از گیلروی بسیار بالاتر از آن روال ِ همیشگی اش برود. بی دلیل نیست که دو فیلم بعدی اش در رتبه های پایین و پایین تر قرا گرفته اند. شاید خودش هم زیادی کار را ساده گرفت و پیش خودش فکر کرد که یافتن ایده اولیه و جنینی در برخورد با یک گالری بزرگ نقاشی برای ساخت یک فیلم دو ساعته و سر پا آن هم از جنس ترس و وحشت کفایت می کند.
با همان منطقی که ردورا حاضر نشد کارهای اخیر پیرز با طرحهایی بدون خلاقیت را در گالری اش قرار دهد، ما نیز این فیلم را در آرشیو فیلمهایمان قرار نمی دهیم.
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
ارزش دیدن نداشت حیف حجم ..
این فیلم به قدری مضخرف و بی سر و ته بود که اصلا ارزش یکبار دیدن را ندارد و امیتاز منفی هم برای این فیلم زیاده . بی نهایت بی سر و ته خسته کننده و مضخرف.
بنظرم در مورد فیلمی که دوست ندارید چیزی ننویسید!... چون مقایسه هاتون بسیار بی ربط و پرت بودن....
"شبه ژانری که عمدتا با صفتی مثل سخیف بودن می شود توضیحش داد".... این جمله یعنی چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یعنی «اسلشرهای خوب در اقلیتند». همه فیلمهای مقایسه شده هم، مربوط به همین ژانر بودن. لطفا با حوصله بیشتری مطلب رو بخونید. ممنون
من عاشق اینم که یه نقد و بررسی بخونم و شیش هقت تا هم از فیلم ها اسپویل بشه ، تبریک میگم:/
نقدتون خیلی حوصلهسربر و خسته کننده بود، بیشتر از اینکه نقد خود فیلم باشه بررسی بقیه فیلم های مشابه بود ، تکلیف نویسنده هم از اول مشخص نبود چی به چیه!فقط چون باید نقد و بررسی طولانی باشه گاز رو به شقیقه ربط دادین ، از هر دری سخن به میون اوردید و خیلی کم به خود فیلم پرداختید! که باعث میشه برای من خواننده بسیار خسته کننده باشه که به سختی تونستم تا اخر نقد باهاتون همراه باشم، به هر حال خسته نباشید :)
ما روی این سایت خیلی امیدواریم لطفا لطفاً خرابش نکنید!
فیلم های دیگری که نامشون در نقد آوورده شد برای پیشبردِ نقد فیلم مورد نظر بود (به شیوه مقایسه ای). ممنون از نظرتون. موفق باشید