نقد فیلم صحنهزنی- پایان تلخِ یک مسیرِ تلخ
صحنه زنی دومین فیلم بلند علیرضا صمدی بعد از «بی نامی» ست. فیلمنامه فیلم را خودش نوشته و مجید رضابالا آن را تهیه کردهاست. بر خلاف فیلم قبلیاش، این فیلمساز جوان، این بار به سراغ ...
صحنه زنی دومین فیلم بلند علیرضا صمدی بعد از «بی نامی» ست. فیلمنامه فیلم را خودش نوشته و مجید رضابالا آن را تهیه کردهاست. بر خلاف فیلم قبلیاش، این فیلمساز جوان، این بار به سراغ موضوع برونگرایانهتری رفتهاست. معضلی اجتماعی در دل داستانی پیچیده. اصطلاح صحنهزنی به تصادفهای ساختگی اشاره دارد. تصادفهایی که تنها به هدف گرفتن خسارت از شرکتهای بیمه صحنهسازی میشوند.
داستان، روایتگر قصه سه خلافکار است که باندی برای صحنهزنیهای هدایت شده دارند. اسد رییس ساکت باند است، سبزواری نوچه وراج او و شخصیتی دیگر به نام مستر. اسد به طور موازی به دنبال زن و فرزند گمشدهاش هم هست که گویا به یونان گریختهاند. از طرفی ممدکار مزاحمی موی دماغ آنها میشود تا مادری را از سقط جنینش منصرف کند. فیلمنامه از شبکهای از خردهداستان تشکیل شده است. فیلمنامه، با خصلتی روانکاوانه علت بروز رفتارهای بزهکارانه را در کودکی شخصیتها و تجربه سخت زیست آنها جستجو میکند.
تیتراژ فیلم را ستارههایی جذاب روشن کردهاند. بهرام افشاری با نبوغ ذاتیاش برای ایفای توامان نقشهای کمدی و درام، مهتاب کرامتی با آن طمانینه همیشگی که باعث میشود کاراکترها کمی فکورتر به نظر برسند، مجید صالحی با مسیر جدیدی که مدتی ست در مسیر بازیگریاش اتخاذ کردهاست و لیندا کیانی با بازی گرم همیشگیاش.
با این حال بهترین بازی فیلم را نه این ستارهها بلکه پیام احمدینیا به نمایش میگذارد. او نقش را از یک پادوی ساده به شخصیتی دوستداشتنی ارتقا میدهد. شیطنتهای نمکین میمیک او مخاطب را به وجد میآورد. او با کمترین حرکات چهره بیشترین معانی را انتقال میدهد. ظرافتهای بازی او سکانسهای حضورش را گرم و دلچسب میکند.
اگرچه داستان و حتا رویدادگاه فیلم شباهت زیادی به «شنای پروانه» دارد اما از نظر سبک بصری بسیار متفاوت با آن است. بر خلاف شنای پروانه که در آن از تصاویر با عمق میدان کم استفاده شده است، عمق میدان در صحنهزنی بسیار زیاد است. به همین خاطر آدمها تنها و با فاصله زیاد از هم -و از دیگر چیزها- به نظر میرسند. از طرفی همه چیز در صحنه به وضوح دیده میشود.
البته شنای پروانه فیلمی قهرمان محور است و لاجرم شخصیت اصلی مدام در مرکز توجه؛ در نتیجه هم در جهان داستان و هم در فرم بصری، هرچیزی جز او از فوکوس خارج است. سبک بصری خاص محمد کارت باعث شده کاراکتر حجت مدام در تنگنا و تحت فشار به نظر برسد. در مقابل، ماهیت داستان محور صحنهزنی باعث میشود فیلمساز سبک دیگری برای تصویربرداری برگزیند. اتخاذ چنین سبکی از سلیقه فیلمساز ناشی میشود و احتمالا دلایل دیگری هم دارد اما هرچه هست از زیبایی بصری کار کاسته است چرا که با تمرکز پراکنده بر اشخاص و وقایع باعث آشفتگی میشود. موردی که در فیلمنامه هم قابل ردیابی ست.
ابتدا گمان میرود که کاراکتر اسد شخصیتِ محوری داستان است. قهرمانی خاموش و کاریزماتیک که دردهایی هم دارد اما آنها را پشت چهره سنگیاش پنهان میکند. دیری نمیگذرد که تقریبا تمام تصوراتمان خدشه دار میشود. اسد ساکت و جذاب است اما دردش را همه میدانند. همه به معنای واقعی کلمه.
گرهگشایی از سوالات مهم داستان بسیار دیر اتفاق میافتد. ما نمیفهمیم که سبزواری چرا ناگهان قدرت میگیرد و اسد چرا ناگهان به چنین خفتی میافتد تا زمانی که دیگر میلمان به دانستنش را از دست دادهایم. اسد، سبزواری را تحقیر میکند. در جواب او یک دفعه تصمیم میگیرد اسد را نابود کند. نه آن تحقیر به اندازه کافی ست و نه آن تنبیه متناسب.
انگیزههای سبزواری به عنوان شخصیتی که در پایان فیلم، همه چیز را به نفع خود به پایان میبرد به شدت ناشناخته است. ما نمیدانیم او چه میخواهد و به چه دلیلی به نوچههایش پر و بال میدهد و به چه دلیلی آنها را از عرش به فرش میکشد. شخصیت مددکاراز سبزواری هم ناشناختهتر است. تا جایی که بیدرد و حتا تا حدی شکمسیر به نظر میرسد.
این موارد درباره شخصیتهای دیگر هم صادق است. میدانیم که همه درد دارند و همه از گذشتهای غمبار آمدهاند اما نمیدانیم چه بلایی بر سرشان آمده و فرصت کافی برای شناخت هیچ کدام نداریم. تنههای نیمسوخته از آتش جهنمشان را میبینیم اما چون به خوبی از سرگذشتشان آگاه نیستیم، فرصت همدلی با آنها را پیدا نمیکنیم.
از بزرگترین نقاط ضعف فیلم، چهرهپردازی شخصیتهاست. گریم کاراکترهای اصلی، نه تنها هیچ کمکی به شناساندن آنها به مخاطب نمیکند، بلکه به شدت هم بیرون میزند.
در پایان باید گفت صحنهزنی هم یکی از آن ایدههای خوبی بود که حول محور یکی از معضلات داغ اجتماعی شکل گرفت اما نه تنها درد را به خوبی به نمایش نگذاشت، بلکه با پرداخت نصفه و نیمه، ایده را هم از دهن انداخت. نکته اصلی فیلم، زندگی یاسآور آدمهایی نیست که حاضرند جانشان را به خطر بیندازند تا امرار معاش کنند؛ بلکه بیشتر به ملودرام خانوادگی اسد و جنگ قدرت میان او و سبزواری و حتا رابطه عاطفیاش با خانم مددکار منعطف است!
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
شبیه کریتوس شده/:?
پوووووووف
ایرانی جماعتو چه به فیلم آخه...
فیلمای قدیمی خفن: من لطیفه ام؟
سینمای ایران بالای هزار جایزه بینالمللی داره اونم با این همه سنگ اندازی و سانسور...
با این حمایتهای امثال شما معلومه سینمای ایران پیشرفت نمیکنه!
حرف حق
تموم شد.. خیلی تاثیر گذار بود.
اهان باشه
اوف ایرانو چه به فیلم که داداش
تا همین دهه ۹۰ فیلم های سینمایی مون عالی بودن هنوزم فیلم های خوبی داریم ولی خب کم شدن یکم رو حرفت فکر کن
البته که الان واقعا اوضاع سینما تعریفی نداره
قورباغه و زخم کاری که توی همین یه سال اخیر منتشر شدن هم که بادمجونن