بررسی فیلم City Of Lies – مردی که زیاد میدانست
همیشه یک نفر هست که میخواهد بیشتر از دیگران بداند و حاضر است به خاطر کشفِ حقیقت به گوشه ای رانده شود و تا مرز سکته قلبی پیش برود. خیلی از ما آدم ها دوست ...
همیشه یک نفر هست که میخواهد بیشتر از دیگران بداند و حاضر است به خاطر کشفِ حقیقت به گوشه ای رانده شود و تا مرز سکته قلبی پیش برود. خیلی از ما آدم ها دوست داریم چنین اشخاصی را دور و برِ خودمان ببینیم و تحسینشان کنیم، حتی اگر آنقدر جسارت نداشته باشیم که مثل آن ها باشیم. ویجیاتو را در بررسی فیلم City Of Lies همراهی کنید.
- کارگردان: Brad Furman
- فیلمنامه نویس: Christian Contreras
- نویسنده کتاب : Randall Sullivan
- بازیگران: Johnny Depp, Forest Whitaker, Toby Huss
چیزی مهم تر از واقعیت وجود دارد؟
فیلم در مقدمه خود به سرعت پرسش اصلی را مطرح کرده و به جذاب ترین روش، آنچه را که باید بدانیم برای ما بازگو میکند. در ابتدا از طریق رادیو، اطلاعاتی درباره کشته شدن مرموزانه یک خواننده رپ معروفِ سیاهپوست (نوتوریوس بی. آی. جی) دستگیرمان میشود.
در ادامه از طریق فیلم های آرشیوی و مستند، به مطالبی درباره خشونت پلیسهای سفید پوست لس آنجلس علیه سیاهپوستان، معروفیت دو رپر سیاهپوست، توپاک شکور و بی آی جی (یا همان کریستوفر والاس) و نقش آن ها در اتحاد سیاه پوستان اشاره میشود بدون آن که روند فیلم را تحت شعاع قرار دهد. از سوی دیگر فیلم بر اساس زندگی کاراگاهی به نام راسل پل (جانی دپ) است که به خاطر پرونده قتل رپرها درگیر مخمصه ای طولانی مدت میشود و روزنامه نگاری به نام جیک جکسون (فارست ویتاکر) با دو دهه تاخیر برای کشف حقیقت به او میپیوندد.
در واقع فیلم بر اساس کتاب LAbyrinth اثر رندال سالیوان ساخته شده که به عنوان گزارشگر در این ماجرا شاهد و ناظر بوده است. در نتیجه، ما احساس میکنیم در حال تماشای یک بیوگرافی واقعی هستیم و نه یک فیلم گانگستری ساختگی با نقاط عطف تکراری. این دقیقا همان چیزی است که فیلم شهر دروغ ها را از فیلمی همچون Runner Runner (2013) از ساخته های همین کارگردان( (brad furmanمتمایز میکند.
در دقیقه سیزدهم، ما آنچه را واقعا رخ داده میبینیم؛ چگونگی کشته شدن بی آی جی. رپری محبوب و خوش اخلاق که در پی ایجاد اتحاد و همدلی میان سیاهپوستان است اما در لحظه ای تکان دهنده با 6 گلوله کشته میشود. این از لحظاتی است که ما بیش از پیش با پل و جکسون همراه میشویم چون از خودمان میپرسیم چرا و چه کسی؛ چرا کریستوفر والاس را کشتند و چه کسی او را کشت.
پل خیلی وقت است جواب این سوالات را میداند و ما هم خیلی زود جواب آن را متوجه میشویم اما مشکل از جایی شروع میشود که او نمیتواند واقعیت را اثبات کند و یا بهتر است بگوییم از جایی شروع میشود که کسی نمیخواهد واقعیت را بشنود.
سرنوشت مرموز دو غولِ رپ
توپاک شکورِ واقعی چه کسی بود. اولین جمله ای که می توان درباره او گفت این است: خواننده رپ معروفی که آلبومهایش جزو پرفروش ترین های جهان در دهه نود و نیمه آغازینِ قرن بیست و یکم بوده است.
جالب این است که حجم زیادی از آهنگهای او با عنوان «پس از مرگ» دسته بندی شده اند که اشاره عجیبی به مرگ زودرس و ناگهانی او در اوج شهرت دارند. رقابتی که میان او و رپر دیگری در ساحل شرقی ایجاد میشود، حدس و گمانهای بسیاری در آن زمان ایجاد میکند. دقیقا همان زمانی که چشمهای سیاهان به هیپ هاپ ساحل غربی خیره شده بود، رپری به نام نوتوریوس بی. آی. جی (کریستوفر والاس متخلص به بیگی) در ساحل شرقی یعنی نیویورک، شروع به یکه تازی میکند.
از آنجایی که این دو خواننده علاوه بر موسیقی به فعالیت های اجتماعی به خصوص بر ضد نژادپرستی میپرداختند، توجه سیاه پوستانی را که مورد ظلم و سرکوب پلیس های سفید قرار گرفته بودند، جلب کردند.
موضوع فقط نژادپرستی نبود. موضوع فقر و نابرابری و بیعدالتی در همه سطوح بود. اما قسمتِ غمانگیز قضیه اینجاست که توپاک و بی. آی .جی نتوانستند اتحاد بین سیاه پوستان را حفظ کنند و با رقابت های ابلهانه وحدت را نادیده گرفتند. این موضوع راه را برای ایجاد تفرقه باز کرد. توپاک به اتهام آزار جنسی به زندان افتاد و توسط گروهی موسوم به «دث رو» نجات پیدا کرد.
البته به شرطی که چند آلبوم برای این کمپانی بسازد. سپس توپاک در اوج شهرت به ضرب پنج گلوله کشته میشود و بیگی به دلیل اختلافاتی که با او داشت متهم شناخته می شود. موضوع زمانی شک برانگیزتر میشود که بیگی در اوج ناباوری، 6 ماه بعد از توپاک، در لس آنجلس با گلوله فرد ناشناسی به قتل میرسد. کمپانی دث رو در فیلم شهر دروغها یکی از قماش های فاسدی معرفی شده که با کمک پلیس نیویورک در یک سری از قتلها از جمله قتل بیگی دست داشته است.
البته این گروه هرگز گیر نمیافتد و راسل پل هم نمیتواند چیزی را به اثبات برساند. دانستن این واقعیت ها به ما کمک میکند تا زوایای مختلف این موضوعِ حساس را بهتر و دقیق تر در فیلم دنبال کنیم.
لابیرنت یا شهر دروغ ها؟
نام کتابی که فیلم از آن اقتباس شده، به سرگردانی پل و جکسون اشاره دارد که در یک لابیرنتِ طراحی شده گیر افتادهاند و دست هایی قوی، مانع از رسیدن آن ها به خروجی اصلی میشود. البته شهر دروغ ها اسم بهتری برای این درامِ تلخ و مهیج است، چرا که فیلم میخواهد بیش از طرحِ معما، به افشاگری بپردازد و واقعیت یک جامعه را بیان کند؛ جامعه ای که ظاهرا قانون آن را اداره میکند اما در باطن چهره دیگری دارد.
شاید عده ای بگویند نقطه ضعف فیلم دقیقا از جایی شروع میشود که معما جای خود را به آسیب شناسی اجتماعی میدهد، اما میتوان گفت فیلم به شیوه ای واقع گرایانه با شخصیت هایی جلو میرود که قهرمانان معمولی هستند و میتوانند با جسارت، خطرِ بیانِ حقیقت را به جان بخرند.
این موضوع قطعا یکی از نقاط قوت است و نه نقطه ضعف. البته فیلم در قسمتهایی، به خصوص در سی دقیقه دوم تا حدودی ریتم جذاب خود را از دست میدهد که این کوچکترین ارتباطی با رویکرد فیلم ندارد و بیشتر به فیلمنامه برمیگردد.
ما در ابتدا میبینیم که پل تبدیل به کاراگاهی خانه نشین شده، چرا که نگذاشتهاند در این 18 سال تئوری خودش را ثابت کند. از سویی فلاش بک ها، مراحلی را که او برای اثبات حقیقت میگذراند، به ما نشان میدهد؛ مراحلی که ما پیشاپیش میدانیم قرار است به ناکامی برسد. در نتیجه آن تعلیقی که بتواند ما را میخکوب کند نصیبمان نمی شود هر چند که رفتارهای به ظاهر قانونی اما وحشیانه پلیس لس آنجلس و نحوه برخورد آن ها با پل تا حد زیادی تاثیرگذار است و ما را به دیدن جست و جوگری او ترغیب میکند.
از سوی دیگر یک مکمل قوی در فیلم حضور دارد که این تاثیرگذاری را بیشتر میکند. روزنامه نگار بدپیله ای به نام جکسون که میل زیادی دارد که یک اسم را از زیر زبان پل بیرون بکِشد؛ اسم قاتل. اما به تدریج متوجه میشود که از نگاه دیگران (سردبیر و افسران پلیس) هر کسی که درباره جریانات قتل رپرها، با راسل پل نشست و برخاست کند، تبدیل به یک روانی متوهم میشود.
این برچسبی است که به همه ما داده خواهد شد. جکسون نماینده همه ما مخاطبانی است که میخواهیم بدانیم قاتلین واقعی چه کسانی هستند. در نتیجه فیلم شهر دروغ ها نیاز چندانی به معماهای پیچیده و مرموز ندارد چرا که آزمون عملی انسانیت به اندازه کافی دشوار، خطرناک و پیچیده هست و شاید اگر ما هم جای جکسون بودیم نهایتا همان کاری را انجام میدادیم که او در انتهای ماجرا انجام میدهد، البته امیدوارم.
دو قطبی بزرگ
در فیلم (Crash (2004 که برنده سه جایزه اسکار در سال 2005 شد، مساله نژاد پرستی به عنوان یک موضوع مهم در لس آنجلسِ آمریکا مطرح میشود و دوقطبی بزرگی که به خصوص میان سفیدپوستان و سیاه پوستان وجود دارد برملا میکند و تا حدودی به تسکینِ آن میپردازد. فیلم های زیادی وجود دارند که سعی میکنند با ایجاد همذات پنداری در مخاطبان، این دو قطبیها را در جامعه خود کاهش دهند.
فیلم شهر دروغ ها بیش از فیلم Crash، میتواند این فاصلهها را کم کند چرا که دو قطبی را به جایِ مهم تری سوق میدهد. در فیلم جدید برد فورمن ما فقط با مساله نژاد پرستی روبرو نیستیم بلکه با آدمِ خوب و آدمِ بد سروکار داریم. دیگر فرقی نمیکند که پلیس های فاسد و جنایت کارِ لس آنجلس، سیاه پوست هستند یا سفید پوست. رنگ پوست اهمیت خود را از دست میدهد و دو قطبی چالش برانگیزتری جای آن را میگیرد.
میتوانید در فضای مجازی تیترِ «خشونت پلیس های آمریکا» را سرچ کنید. نزدیک به صدها ویدئو و تصاویر موبایلی را مشاهده میکنید که در آن چه پلیس های سیاه پوست و چه پلیس های سفیدپوست با بدترین و خشن ترین شکل ممکن با شهروندان آمریکایی و مهاجران رفتار میکنند. چنین وقایعی اهمیتِ فیلم شهر دروغ ها را ده چندان میکند چرا که خیلی بیشتر از فیلم هایی همچون crash به بازتاب واقعیت اجتماعی میپردازد.
شاید به همین دلیل است که این فیلم در زمان مقرر خودش اکران نشد و با تاخیر چند ماهه به نمایش درآمد. البته خشونت نصفه و نیمه ای که در فیلم میبینیم اکثرا توسط پلیس های سیاه پوست انجام میشود که مورد حمایت سفیدپوستان بالا دستِ خود هستند.
در واقع تصویری از پلیسِ سفیدپوستِ خشن در فیلم نمایش داده نمیشود. این موضوع به خط قرمزهایی که قطعا برای برد فورمن تعریف کرده اند باز میگردد. اینکه پلیس سفید پوست فاسد و خشن در پس زمینه فیلم قرار بگیرد و تنها به صحبت درباره آن بسنده شود.
دو شخصیت اول فیلم نیز یک سفیدپوست و یک سیاه پوست بدون قدرت هستند که نمیخواهند به سیستم موجود تن بدهند و در نهایت در برابر آن سیستم، به یک سرنوشت مشترک میرسند و این موضوع بیش از پیش میتواند دو قطبیِ بین سیاه و سفید را در جامعه آمریکا کاهش دهد.
جانی دپی متفاوت
اولین چیزی که با شنیدن اسم جانی دپ (با نام کاملِ جان کریستوفر دپ دوم) در ذهن ما تداعی میشود، ظرفیت بالای چهره او برای گریم های بسیار متفاوت است. این موضوع اول از همه به بازیگری او در فیلم های ژانری باز میگردد.
تنوع نقش های دپ در ژانرهای فانتزی (با فیلم های شناخته شده ای همچون ادوارد دست قیچی Edward Scissorhands، چارلی و کارخانه شکلات سازی (Charlie and the Chocolate Factory)، ماجراجویی (از جمله پنج گانه دزدان دریایی کاراییب)، اکشن و حادثه ای، کمدی، رمانتیک، ترسناک، وسترن و درام جنایی- تبهکاری به حدی است که ما را به تغییرات زیاد در چهره این بازیگر 56 ساله سینمای هالیوود عادت داده است.
«جالب بودن نقش» یکی از مولفههای انتخاب کاراکتر توسط او عنوان شده و قطعا بازی در نقش راسل پل جذابیت متمایز کننده ای برایش داشته است. میتوان گفت بازیِ دپ در شهر دروغ ها کاراکتری بسیار متفاوت در رزومه بازیگری او محسوب میشود که به شیوه ای وسواس گونه و با ظرافت ایفا شده است.
در این فیلم، دپ در نقش کاراگاهی وظیفه شناس، آن هم به شیوه ای بسیار واقعگرایانه، بدون هیچگونه هیجاناتِ ژانرهای جنایی- تبهکاری ایفای نقش میکند. اما آنچه نقشِ راسل پل را در قامت جانی دپ ماندگارتر میکند، جسارت این کاراکتر در ایستادگی در مقابل یک سیستم فاسد است.
به جرات میتوان گفت تا پیش از این جانی دپ هیچگاه چنین نقش جسورانه ای را بازی نکرده بود. در این فیلم، دیگر گریم اهمیت خود را از دست میدهد و آنچه باقی میماند ایفای نقشی واقعی است که در عین معمولی بودن به یک قهرمان تبدیل میشود.
البته نقش او در کنار فارست ویتاکر تکمیل میشود. ویتاکر که برای مخاطبان ایرانی، بیشتر با نقشِ مکمل اما تاثیرگذارِ کاپیتان اد رمی در فیلم باجه تلفن (Phone Booth (2002 شناخته میشود، در فیلم شهر دروغ ها نیز مکملی بسیار مهم محسوب شده و در یک سوم انتهایی فیلم به یکی از شخصیت اصلی تبدیل می شود.
آدم های خوب را تنها نگذاریم
موضوع خانواده، تنها غیابِ مهمِ فیلم است که در فیلمنامه به درستی پرداخت نشده است. ارتباط پل با پسر و همسر سابقش اش تا پایان فیلم در یک فاصله چند متری باقی میماند و ما دلیل این فاصلهها و سکوتهای بین آنها را چندان نمیتوانیم درک کنیم.
تنها در یک قسمت پل اشاره میکند که بعد از ناکامی در پرونده قتل رپرها و استعفای تا حدی اجباری اش، خانواده او را رها میکند که این چندان برای ما قانع کننده به نظر نمیرسد. خانواده ای که از اتفاق ناگواری که برای پل میافتد رنجیده خاطر میشوند اما در هیچ کدام از لحظات دشوار همراه او نیستند.
پل یک تنه هم باید در مقابل مفاسد بایستد و هم رنجِ تنهایی را تاب بیاورد. فقط میتوانیم افسوس بخوریم که چرا انسان های شریف تا این حد نادیده گرفته میشوند. در انتها باید گفت که شهر دروغ ها با یک سی دقیقه آغازینِ درخشان به لحاظ فیلمنامه، تدوین و بازیگری و با یک سی دقیقه متوسط با لحظاتی مهیج و سپس با پایانی تلخ، واقع گرایانه و تاثیرگذار میتواند با وجود نقایص و ضعف هایی که در ریتمِ اثر وجود دارد، به فیلمی تامل برانگیز و خوب تبدیل شود.
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.