۱۰ کلیشه که از دیدنشان در سریالها خسته شدیم
در طول سالهای قصهگویی در تلویزیون، کلیشه های بسیاری وجود داشتهاند که در تار و پود داستانها ریشه دواندهاند. این انتخابهای داستانی رایج را میتوان تقریباً در هر سریالی، از آثار ضعیفتر گرفته تا تحسینشدهها، ...
در طول سالهای قصهگویی در تلویزیون، کلیشه های بسیاری وجود داشتهاند که در تار و پود داستانها ریشه دواندهاند. این انتخابهای داستانی رایج را میتوان تقریباً در هر سریالی، از آثار ضعیفتر گرفته تا تحسینشدهها، مشاهده کرد. اما در حالی که برخی از این کلیشهها به سادگی پذیرفته میشوند، برخی دیگر جذابیت خود را از دست دادهاند.
طرفداران در ردیت (Reddit) تصمیم گرفتهاند که کدام کلیشه های تلویزیونی باید پایان یابند. آنها این کلیشههای فاحش را حاصل تنبلی سازندگان میدانند که مخاطب را ناامید میکند. در حالی که ممکن است این کلیشهها به طور گسترده در تلویزیون مورد استفاده قرار گیرند، طرفداران احساس می کنند این ترفندها بیش از کش آمدهاند.
- 1 ۱۰. تهدیدات مبنی بر پایان جهان از همان اول بسم الله
- 2 ۹. به هم میرسند یا نمیرسند؟
- 3 ۸. Fridging
- 4 ۷. سوءتفاهمهایی که منجر به رویدادهای بحث برانگیزی میشوند
- 5 ۶. پدران ابله
- 6 ۵. شخصیتهایی که ساخته شدهاند تا نتوانیم آنها را دوست داشته باشیم
- 7 ۴. عقب انداختن رفع پایان نفس گیر
- 8 ۳. هدر دادن فرصت برای از بین بردن دشمن
- 9 ۲. مثلثهای عشقی
- 10 ۱. مرگهای دروغین
۱۰. تهدیدات مبنی بر پایان جهان از همان اول بسم الله
با محبوبیت بیشتر و بیشتر سریالهای ابرقهرمانی و ماجراجوییهای ماوراء طبیعی مانند Stranger Things، سریالهای زیادی وجود دارند که با برخی از تهدیدات بزرگ مقابله میکنند. اما خطر پایان جهان بلافاصله پس از شروع سریال برای بسیاری از طرفداران خسته کننده است.
اگر داستانی در فصل اول با طرحی شروع شود که به پایان دنیا منجر میشود، دیگر به نظر نمیرسد که سریال بتواند هیجان را بالا ببرد و ریسکهای دیگری را به اثر اضافه کند. کاربری به نام Bread-Zeppelin همچنین خاطرنشان کرد که تهدید بزرگتر همیشه کارساز نیست زیرا «توطئههای شخصی و کوچکتر مورد علاقه من هستند.»
۹. به هم میرسند یا نمیرسند؟
از سریال Cheers تا The Office، یکی از کلیشه های مورد علاقه در کمدیها تب و تاب رسیدن و یا نرسیدن دو شخصیت به یکدیگر است. این کلیشه حول محور دو شخصیت میچرخد که عشق غیرقابل انکاری دارند و طرفداران احتمالاً دوست دارند این دو به یکدیگر برسند، اما این اتفاق نمیافتد - حداقل نه از اول و بدون دق دادن بیننده.
این کلیشه میتواند یک خط داستانی قانع کننده باشد، اما بسیاری از طرفداران احساس میکنند که اکنون بیش از حد قابل پیش شده است و جذابیتش را از دست داده. کاربر ردیت به نام BlandSauce کلیشه به هم میرسند یا نمیرسند را اینطور توصیف کرد: «آنها میخواهند به هم برسند، اما راستش نباید انجام به هم برسند!».
۸. Fridging
اصطلاح Fridging در واقع چیزی است که از کتابهای مصور آمده است و به معنی کشته شدن یک شخصیت زن فقط و فقط برای خدمت به قوس شخصیتی کاراکتر مرد است. از این کلیشه در سراسر فرهنگ پاپ از جمله در بسیاری از سریالهای تلویزیونی استفاده میشود.
یکی از کاربران ردیت به نمونه بارزی از این کلیشه در سریال The 100 اشاره کرد، کشته شدن جینا به عنوان محرکی برای شکل گرفتن داستان بلامی. به نظر این کاربر معرفی شخصیت و رابطهای عاشقانه و سپس کشتن او پس از دو قسمت بسیار بد و احمقانه بود.
۷. سوءتفاهمهایی که منجر به رویدادهای بحث برانگیزی میشوند
سریال چه درام باشد و چه کمدی، همیشه درگیری بین شخصیتها به وجود میآید. اما وقتی دعواها بر اساس یک اشتباه ساده باشد، بیننده را ناامید میکند. در بسیاری از سریالها مشکلی که با یک گفتگو ساده میتواند حل شود، تبدیل به مسئلهای بغرنج و طاقت فرسا میشود.
کاربری به نام Patrick_Shibari توضیح داد که او به خصوص وقتی مشکلات بالا میگیرد اعصابش خرد میشود «چون شخصیت دیگر در وسط جمله حرف شخص دیگر را قطع می کند.» درست زمانی که او در حال توضیح جزئیات مهمی است که میتواند همه چیز را حل کند.
۶. پدران ابله
این روزها خانوادههای زیادی در سیتکامها وجود دارند، از انیمیشنهایی مانند سیمپسونها تا آثار لایو اکشن مانند خانواده امروزی (Modern Family). اما همانطور که هومر سیمپسون و فیل دانفی ثابت میکنند، بسیاری از این سریالها شخصیت پدر کمهوشی را به تصویر میکشند.
این کلیشه به سالها پیش در کمدیها برمیگردد و میتواند شخصیتهای بسیار خندهداری خلق کند. اما کاربر با نام Jay_Eye_MBOTH_WHY شکایت کرد که «الان دیگر از مد افتاده و به نظر میرسد در تمام کمدیها وجود دارد.»
۵. شخصیتهایی که ساخته شدهاند تا نتوانیم آنها را دوست داشته باشیم
قرن بیست و یکم سریالهایی را پدید آورد که که شخصیتهای اول آن بیشتر به چالش کشیده میشد و دیگر نیازی نبود که آنها دوست داشتنی باشند. این امر عصر ضدقهرمانان تلویزیونی مانند تونی سوپرانو و والتر وایت را به وجود آورد، اما برخی از طرفداران از سریالهایی که از عمد تلاش میکنند شخصیتها را بد جلوه دهند، ناامید شدهاند.
برخی از طرفداران به عنوان مثال به شخصیتهای خودآگاه و نادان در سریال Girls اشاره کردند. Bassbadiya مینویسد: «چرا سریالی را تماشا کنم که هیچ کدام از شخصیتهای حداقل یک ویژگی خوب یا قابل تامل ندارند؟»
۴. عقب انداختن رفع پایان نفس گیر
پایانهای نفسگیر، موضوعاتی هستند که در سریالهای تلویزیونی ارزش خود را حفظ کردهلند و میتوانند داستانسرایی بسیار مؤثری پدید بیاورند. با این حال، برخی از سریالها پایان نفسگیری را در یک قسمت به تصویر میکشند و سپس رفع آن را در قسمت بعدی به تاخیر می اندازند.
کاربری به نام wastelandavenger از قسمتهایی گله کرد که به جای اینکه به حل شدن پایان نفسگیر قسمت قبل بپردازند روی گروهی دیگر از شخصیتها تمرکر میکنند و خیال بیننده را حتی یک ذره هم راحت نمیکنند. این موضوع در فصل دوم Stranger Things مشاهده شد. زمانی که بعد از اتفاقات در آزمایشگاه هاوکینز، قسمت بعدی، به جای پرداختن به این بخش از داستان، الون را در جست و جوی گذشتهاش به تصویر کشید.
۳. هدر دادن فرصت برای از بین بردن دشمن
هنگامی که یک سریال دو شخصیت را در مقابل یکدیگر قرار می دهد، اغلب قهرمان و شرور، دیدن آنها در حال نبرد هیجان انگیزترین بخش کل سریال است. بنابراین هنگامی که آنها در حال مبارزه هستند و یکی از آنها فرصت دارد دیگری را نابود کند و سپس تردید میکند، میتواند خیلی، خیلی، خیلی (!) ناامید کننده باشد.
یکی از نمونههای معروف آن در بازی تاج و تخت است. زمانی اوبرین مارتل به جای کشتن گرگور کلگین شروع میکند به پز دادن. MKoilers این کلیشه را اینطور توصیف میکند که نویسندگان شخصیتی را ارائه میدهد که تمامی مشکلات را یکی پس از دیگری به راحتی حل میکند، سپس خودش برای خودش مشکل ایجاد میکند و نابود میشود.
۲. مثلثهای عشقی
یکی دیگر از کلیشه های عاشقانه که در سریالهای تلویزیونی بیشماری ظاهر شده، مثلث عشق است. این زمانی است که یک شخصیت به دو شخصیت علاقه دارد و باید از بین آنها یکی را انتخاب کند. این موضوعی است که در کمدیها، مانند Never Have I Ever، و همچنین درامهایی مانند Lost دیده میشود.
این یکی دیگر از موضوعاتی است که واقعاً میتواند بینندگان را به سمت خود بکشاند و برخی مثلثهای عاشقانه به روشهای رضایتبخشی به پایان رسیدهاند. اما همچنین میتوان آنها را بیش از حد طولانی کرد و مخاطبان را آزار داد. یکی از کاربران ردیت اینطور برداشت کرد که این روشی فوقالعاده ساختگی برای ایجاد درام بین شخصیتها است.
۱. مرگهای دروغین
مرگ یک شخصیت اصلی در سریال میتواند لحظهای بسیار تاثیرگذار باشد. با این حال، بسیاری از سریالها می خواهند بدون از دست دادن یکی از شخصیتهای اصلی خود، چنین تأثیری به وجود بیاورند. این موضوع کلیشه مرگ دروغین را به وجود آورده است.
همانطور که incogsteveo توضیح میدهد، این کار معمولاً منجر به مرگ یک شخصیت محبوب میشود که ظاهراً میمیرد اما سپس «به نحوی در قسمت بعدی دوباره زنده میشود.» این کار در همه سریالها دیده شده است، از تقابل گلن با مرگ در The Walking Dead یا تصمیم بحث برانگیز Family Guy در کشتن برایان برای چند قسمت.
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
طرف از همه طرف محاصره س ، بعد یهو یکی میزنه همرو با ماشین له میکنه و کاملا غریبه س و : بشین تو ماشین همه چیو برات توضیح میدم بعدا
شخصیت بد داستان همیشه قبل از کشتن قهرمان اونقدر وقت تلف میکنه تا یا یکی برای کمک بیاد یا اینکه قهرمان خستگیش دربره پاشه بکشدش
واقعا که این سایت از ویجیاتو کپی کرده !
https://www.bartarinha.ir/%D8%A8%D8%AE%D8%B4-%D9%81%D8%B1%D9%87%D9%86%DA%AF-%D9%87%D9%86%D8%B1-5/1244533-%D8%A7%D8%AA%D9%81%D8%A7%D9%82%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D8%A8%D8%A7-%D8%AF%DB%8C%D8%AF%D9%86-%D8%A2%D9%86-%D9%87%D8%A7-%D8%AC%D9%84%D9%88%DB%8C-%D8%AA%D9%84%D9%88%DB%8C%D8%B2%DB%8C%D9%88%D9%86-%D9%81%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D8%AF-%D9%85%DB%8C-%DA%A9%D8%B4%DB%8C%D9%85
فرزند ترجمه ی سایت دیگس نمیشه گف کپی
طرف یه ادم دستو پا چلفتیه که قراره دنیا رو نجات بده
شخصیت منفی اول نوچه هاشرو میفرسته دنبال قهرمان بعد که قهرمان زد نوچه هاشرو نابود کرد تازه خودش وارد عمل میشه????
هدر دادن فرصت برای از بین بردن دشمن
این رو مخه واقعا
اینم هست که کارکتر اصلی دشمنو میبخشه و نمیکشه چون خیلی مهربونه بعد دو حالت داره یا دشمن ادم میشه یا میزنه کارکترو میکشه که هر دو خیلی مسخره ن
مقاله باحالی بود - راست میگه
هر ده تا باهم تو بعضی انیمه ها دیده میشه?
ایده جدید و نو خیلی کمیاب شده و ما از نویسنده ها انتظار نداریم همیشه نوآوری داشته باشن ولی همون کلیشه رو حداقل خوب پیاده سازی کنن، یعنی چی انگار فیلم نامه هم دیگه رو کپی کردن
این کلیشه ها هم تو فیلم های صدا و سیما هست:
خانواده جدا شده
زنی که بهش ظلم شده و دنبال پسگیری حقش
شخصیت منفی دنبال پول
شخصیت اصلی اگه بچه مدرسه ای باشه همیشه توسط ۳ تا پسر قد بلند که حداقل یکیشون بلونده تو مدرسه بولی میشه
و آخر فیلم یا سریال اون ۳ تا ضایع میشن
خدایا بسهههههههه دیگه
ما خستهههههههه شدیم
فیلم ترسناکشون اینطوریه که جن رو میبینن که میره تو اتاق ولی اونا به جای اینکه فرار کنن میرن دنبالش تو اتاق تا جن اونارو بترسونه
بشین تو ماشین بعداً همه چی برات توضیح میدم
این یادتون رفت که
دقیقا، یارو از همه طرف محاصرس یهو یه نفر با ماشین میاد همینو میگه?
با اکثرشون موافقم. واقعا گزینه ۱ به جا بود . طرف اش و لا.ش شده ولی میبینی فصل بعدی زنده هست . مخصوص سریال های ایرانیه هست مورد ۱
یا کلیشه دیگه وقتی شخصیت منفی داستان یکی رو گروگان میگیره و در عوض اون یه چیزی میخواد ، همه میدونیم تهش اون گروگان رو آزاد نمیکنه ولی بازم به خواسته هاش عمل میکنن
این که کیلیشه نیست?
خوانواده هرکیو بکشند همین میشه
"بشین تو ماشین بعدا همه چیو توضبح میدم"
این رو مخ ترین چیزیه که تو عمرم شنیدم
این کلیشه از همشون گاد ترع(تو صدا سیما فق مشاهده میشه)زن تو یاتاق میخوابه مرده تو ی اتاق دیگه بعد فرداش زنه حامله میشه انقد گدرت مرداشون زیاد با گرده افشانی کارو حل میکنن?
مگه فقط با عشق انجام نمیشه؟ به چیز دیگه ای هم نیازه مگه؟??
گرده افشانی??
شما نمیتونید به نویسنده امر و نهی کنید چطور داستانشو بنویسه فقط از کاربرای ردیت همچین چرتو پرتایی بر میاد
شخصیت شرور: همه گروگان هارو با تیر بزنم بکشم؟ نه ! با طناب ببندمشون و آروم آروم بندازمش تو دیگ اسید تا یکی بیاد و نجاتشان بده و بزنه منو بکشه!
IQ10000000000000000000000000000000000000
شخصیت اصلی زن قدرتمند سیاه پوست همجنسگرا بولی شده توسط مردان
حموم رفتن زن
خوابیدن زن
کارها بد بد زن
استخر رفتن زن
همه اینها با روسری فقط در صدا و سیما
ادمین های عزیز بنظرم ایشون داره غیر مستقیم میگه بیاید منرو بن کنید بنظرم به خواستش عمل کنید
یک کلیشه هست که بیشتر تو انیمه ها می بینم مخصوصا ژانر شونن ، یک قهرمان دست و پا چلفتی که هیچ قدرتی نداره و بین بقیه از همه ضعیف تر و هیچ کس هیچ انتظاری ازش نداره ولی یهو قوی ترین قدرت کل دنیا رو یا به دست میاره و یا به ارث می بره چند تا مثال : میدوریا ، ناروتو ، ارن ، کانکی و... اکثرا هم پسرن
نمیخوام فن بوی بازی در میارم ولی ناروتو بخاطر قدرت کیوبی بود که نمیتونست درست جوتسو اجرا کنه بعدش با کلی تمرین و استفاده از قدرت کیچبی قدرتمند شد من به این نمیگم کلیشه چون منطق داره پشتش حداقل
جون دادن یه نفر تو بغل یکی از آشناهاش بعد از اینکه کلی وصیت میکنه و حرف میزنه و یهو سرش میفته
کیلیشه نیست آدم اگه لب گور باشه تا خودشو ول کنه میمیره
مرگهای دروغین
کارکتر تو خطره و هشتاد نفر محاصرهاش کردن
رفیقش که ۵ فصل پیش توسط کوسه بلعیده شده: الان میام مادر دشمن رو *****
وقتی همو میبینن: کارکتر اصلی: چجوری آخه
دوستش(که پنج فصل قبل توسط کوسه بلعیده شده): بشین تو ماشین، بعدا همه چیز رو برات توضیح میدم.
چرا احساس می کنم دوست شخصیت اصلی کلی وسط اون موقعیت حاد تنذ میگه و دو تا کاراکتر با هم یه بوس لبالب هم داشتن؟??
یعنی اینا دیگه چیز کلیشه ای نمی سازن؛ اول میشینن دور هم کلیشه رو می سازن؛ کامل که شد: بسم الله؛ کلیشه رو گسترشش میدن تا بشه فیلم.
نظرتون درباره شخصیتی که خیلی وقت پیش مرده و ما فکر میکردیم زندست چیه؟؟
کلیشست ولی به اندازه اینا استفاده نشده
زجر دادن یک شخصیت دوست داشتنی بیش از حد یا بیخیال شدن منطق علمی و عقلی در سریال که بیشتر یه نوع توهین به شعور مخاطبه مثلا توی سریال گیم اف ترون فصل هشت این موضوع به خوبی دیده شد نمیخام وارد جزئیات بشم که دوستانی که ندیدن ناراحت نشن ( ایکاش ویجیاتو یه قابلیت سانسور اسپویل در نظرات رو به روش زومجی قرار بده ) یا بدتر از اون سریال واکینگ دد که از فصل شش به بعد جوری رفت رو مخم که کلا ییخیالش شدم
اره خیلی نیاز به این قابلیت احساس میشه
حضور بیش از حد سیاه پوستا و فمنیستا تو سینما
اولین و بزرگترین کلیشه ای که دیگه واقعا داره حالم بهم میخوره از وجودش همین وجود شخصیت هایی که تنها کاری که تو سریال میکنن تمسخر شخصیت اصلیه همه فیلما اینو دارن دیگه خداییش بسه(البته که همه این کلیشه های لیست رو مخن)
پ,ن: و بزرگترین و خسته کننده ترین کلیشه فیلم های ترسناک,ساخت یک فیلم با چند نوجوان که اول از همه اون پرحرفشون میمیره
یکی دیگه اضافه میکنم:
حموم رفتن زن با روسری تو صدا و سیما??
گل گفتی داش
چرا اکثرشون توی سریال های صدا و سیما هست...!
البته نه فقط سریال ها، که انیمه ها، کمیک ها، بازی ها، کتاب ها... هم از اینا زیاد رنج می برن.
اصلا یه تئوری هست میگه: دیگه چیری نیست که بشه کشفش کرد.
سالیانه میلیارد ها اثر ساخته میشن؛ واقعا چیزی اصلا مونده برای کشف؟
خب خلاقیت پس چیه؟
خب همین کلیشه هایی که به وجود اومده بر اثر خلاقیت به وجود اومده دیگه شما بیا یه کلیشه خوب بساز و بمون بگو پس خلاقیت چیه
نظری ندارم.
یعنی ببین هر چی بسازی آخریش میشه یه چیزی پیدا کرد که به جفتشون بگیم نزدیک به هم.