نقد انیمیشن Uglydolls – بِشکن بشکنِ، نَشکن
انیمیشن عروسکهای زشت یک اثر صمیمی با یک پیام آشنا و جالب است؛ مهم نیست چه شکلی هستی مهم این است که دوستداشتنی باشی. اگر کارخانههای «یکشکلسازی» تمام توانشان را برای تولید چیزهایی شبیه به ...
انیمیشن عروسکهای زشت یک اثر صمیمی با یک پیام آشنا و جالب است؛ مهم نیست چه شکلی هستی مهم این است که دوستداشتنی باشی. اگر کارخانههای «یکشکلسازی» تمام توانشان را برای تولید چیزهایی شبیه به هم به کار گرفتهاند و مدام در حال متر کردنِ زیبایی هستند، همچنان میتوانید جزو کسانی باشید که تفاوت را تمرین میکنند و به بروشورهای مد، لباس و مو پشت پا میزنند. کافی است که از صورت و بدنمان گلهای نداشته باشیم و خودمان را لایق محقق شدنِ رویاهایمان تصور کنیم. این پیام فقط مختص کودکان نیست، چه بسیاری از ما بزرگترها که هنوز با خودمان کنار نیامدهایم. ویجیاتو را در نقد انیمیشن Uglydolls همراهی کنید.
- کارگردان: Kelly Asbury
- نویسنده: Alison Peck
- بر اساس داستانی از : Robert Rodriguez
- صداپیشگان: Kelly Clarkson, Nick Jonas, Janelle Monáe
در میان اهالی شهر عروسکهای زشت، موکسی یا همان «خندون» با قیافهای صورتی رنگ و لبخندی همیشگی زندگی میکند. در قدم اول آنچه او را از عروسکهای زشتِ دیگر متمایز می کند داشتن یک رویا است؛ رویایی که هر چند دور به نظر میرسد اما موکسی همه آن لحظاتی که دلش میخواهد روزی اتفاق بیفتد را طراحی کرده و هر صبح به دفتر نقاشیاش سر میزند.
در حالیکه هیچ کدام از زشتهای دیگر به دنیای بیرون از آن دیوارهای مقوایی اعتقادی ندارند یا اگر هم داشته باشند از پیگیری کردن رویاهایشان مایوس شدهاند.
اما موکسی آرام نمینشیند و تعدادی از دوستانش را برای هجرت از روستای زشت ها به تجربه جاهایی جدید ترغیب میکند. آنها به شهری از عروسکهای زیبا اما یکشکل میروند که تفاوتهایشان در حد رنگ و مدل موها است. چهرههای آنها قبل از ورود به دستگاهِ زیباسازی به کلی شبیه به هم است. اما در چنین فضایی هم باز کسی هست که خودش را قله زیبایی میداند.
لو پسری مو بلوند و مغرور است که به عنوان یک ضدقهرمان، روبروی موکسی و دوستانش میایستد. لو یادآورِ تمام موانعِ سر راه رویاهایمان است که مدام به ما میگویند «تو به اندازه کافی خوب، زیبا، استاندارد، مرغوب یا توانا نیستی»
ویژگی دوم موکسی که کاملا مختصِ اوست، این است که رویاهایش را «شجاعانه» دنبال میکند. قطعا خیلی از ما هم در جست و جوی رویاهایمان رفتهایم اما به محض اینکه چند نفر به ما خندیدهاند یا مسخرهمان کردهاند به کل هر چه که در ذهن داشته ایم را کنار گذاشتیم.
موکسی با گوشهای منحنی شکل در زیر سرش و دندانهایی که به زیبایی دندانهای عروسکهای شهر کمال نیست، ناامید نمیشود و سعی میکند شانسش را بارها و بارها برای ورود به دنیای کودکان امتحان کند.
از طرف دیگر یکی از عروسکهای گروه زشتها با رنگی نارنجی و یک پیشبندِ آشپزی، دقیقا با یک روحیه متفاوت در گروه جاسازی شده است و ترسوها را نمایندگی میکند. اوکس (ox) شهردار شهر عروسکهای زشت نیز نماینده تمام کسانی است که یکبار تمام توانشان را برای رسیدن به هدفشان به کار میگیرند اما با اولین شکست به کلی زمین رقابت و جنگیدن را ترک میکنند.
اما چیزی که میان زشتها به وضوح پیداست، دوستی و صمیمت میان آنهاست. چیزی که میان عروسکهای زیبایی که تمام فکرشان از رقابت پر شده، وجود ندارد.
کم نیستند انیمیشنهایی که وسایلِ خانه یا اسباببازی کودکان را دستمایه شخصیتها و ماجراهایشان قرار دادهاند. اکثرشان هم برایمان خاطره انگیزند و البته سود اقتصادی زیادی هم برای شرکتهای سازنده این انیمیشنها دارد. بهترین فروش نصیب عروسکهایی خواهد شد که پیش از بازار فروش، روی پردهها به نمایش درآمده باشند و بچههای زیادی داشتنش را آرزو کرده باشند. قطعا فروش عروسکهایی نامتقارن و متفاوت از نوع عروسکهای شهر زشتها، بعد از چنین انیمیشنی بالاتر میرود.
این دسته از انیمیشنهایی که کاراکترهایشان همان وسایل بازی کودکان هستند، اکثرا دو قاعده مشترک و کلی دارند:
قاعده اول: بچهها با وجود اینکه کاملا در پس زمینه ماجرا قرار دارند و انیمیشن روی آنها مانور نمیدهد اما به قدری برای اسباب بازی ها عزیز و مهم هستند که در عین حضور نداشتن بچه ها ما وجودشان را حس میکنیم.
در انیمیشن عروسکهای زشت تمام رویای آنها تا ابدیت، بودن در دستان بچهها خواهد بود. بارها و بارها چشمان موکسیِ صورتی رنگ برای رسیدن به آن روز موعود در کنار یک بچه خوب خیس میشود. آرزوی عروسکهای دیگر نیز همین است؛ این موضوع طبیعتا علاقه بچه ها نسبت به عروسکها را نیز بیشتر میکند وقتی علاقه بسیار زیاد عروسکها به خودشان را به این خوبی در انیمیشنها میبینند.
قاعده دوم: چیزی که بسیار معمول شده، تفکیک قائل شدن داستان به چندین دنیای متفاوت است که با دریچه، پنجره، در و از این قبیل چیزها بینشان فاصله افتاده است. عروسکها در دنیایی مجزا از بچه ها زندگی میکنند و قطعا برای مخاطب کم سن و سالِ این انیمیشنها بسیار جذاب است که حس کنند عروسکها هم در دنیای خودشان روزی حرکت میکردند و مثل انسانها از دنیای دیگری به اینجا میآیند.
در واقع اسباب بازی ها در مقابل بچه ها بدون هیچ حرکتی هستند درحالیکه در نبود آنها برای خودشان برو و بیایی دارند. جدال اصلی یا بین خودِ عروسکها است یا شرایط سختی که از بیرون بر عروسکها وارد میشود. هدف نهایی عروسکها هم دقیقا همان آغوش گرم بچههاست. در این انیمیشن ما به کل در دنیای عروسکها هستیم و تنها در قسمت نهایی است که همراه آنها وارد دنیای بچهها میشویم.
به قدری عروسکها منتظر لحظه دیدار با بچهها هستند که ما هم چشم انتظاریم ببینیم برخورد دخترک با موکسی چگونه خواهد بود. در تیتراژ پایانی شاهد صحنههایی از زندگی عروسکها، اینبار در دنیای بچهها هستیم. دنیایی که در انیمیشن چندان به آن نمیپردازد اما در همین زمان کم نکته جالبی را بیان میکند؛ اینکه عروسکها با صاحبانی شبیه خودشان همبازی شدهاند. دختر بچه با یک دندان کمتر، درست شبیه به موکسی است.
اصلا یکی از پیامهای جالب انیمیشن همین است. «حتی بچهها شبیه به هم نیستند پس عروسکها هم باید با هم متفاوت باشند». در واقع قدرشناسی از تفاوتها تمِ اصلی این انیمیشن است تا به مخاطبان کودک و بزرگش بیاموزد و یادآوری کند که سرمایه تک تک ما همین چیزهای بخصوصی است که ما را با آنها میشناسند. پیام اکثر انیمیشنهای خوب دنیا، از جنس روانشناسیِ شخصیت است و از خودشناسی حرف میزند. درست است که ساده ترین داستان ها برای انتقال چنین پیام هایی انتخاب میشود اما دقیقا به همین دلیل است که حتی بزرگسالان هم از دیدن این چنین انیمیشنهایی خسته نمیشوند.
جودیِ ریز نقش و ظریف، در انیمیشن زوتوپیا میخواهد از محدودیتهایی که پیش پایش گذاشتهاند فراتر برود و بتواند پلیس شهر شود. در انیمیشن توربو، یک حلزون که بزرگترین مشخصهاش کُندی و آهستگی بوده به دنبال آرزویی است که محقق شدنش بسیار غیرممکن به نظر میرسد و آن هم پیروزی در مسابقات اتومبیلرانی است.
رنگو نیز نمیخواهد یک سوسمارِ بیمصرف باقی بماند و از زمانی که اراده میکند چیز دیگری شود، واقعا میشود. مثالها در زمینه انیمیشنهایی که خودباوری را به تصویر کشیدهاند بسیارند. اما نکته مهم این است که استعداد در کنار علاقه باید در نظر گرفته شود. با دقت در همه این انیمیشنها میبینیم که این شخصیتها خودشان را به تواناییهایی مجهز میکنند و قدم به قدم به خواستههایشان میرسند؛ درست مثل موکسی و دوستانش.
میتوانست از این هم بهتر باشد
Kelly Asbury کارگردان و داستاننویسِ انیمیشنهای بزرگ و معروف زیادی بوده است. اگر تنها انیمیشنِ اسپیریت Spirit: Stallion of the Cimarron را در کارنامهاش داشت باز هم یکی از بهترینها به حساب میآمد. درست است که او در ساخت انیمیشن عروسکهای زشت نتوانسته پیشرفت چشمگیری داشته باشد یا آنطور که انتظار میرفت خلاق ظاهر نشده و روندِ داستان نیز تقریبا قابل پیشبینی است اما بخاطر دوستداشتنی بودن کاراکترها و پیامهای خوب انیمیشن همچنان به این کلیشه علاقمند میشویم.
ناگفته نماند که یک غافلگیریِ جذاب در پایان انیمیشن وجود دارد که به کاراکتر لو مربوط میشود. اگر تعداد این غافلگیریها کمی بیشتر میشد با انیمیشن جذابتری روبرو میشدیم اما تا اینجای کار هم برای انیمیشنی بالاتر از رده سنی هفت سال جذاب است.
انیمیشن با دو نوع طراحی کاراکتر طرف بوده است. عروسکهای زیبایی که باید همشکل اما قابل تشخیص از یکدیگر باشند و عروسکهای زشتی که باید تنوع کافی داشته باشند. به غیر از کاراکتر مَندی (تنها عروسک زیبایی که با زشتها همدل و همراه میشود) که پوستی تیره تر از بقیه دارد، باقی عروسکهای شهر کمال، تنها با مدلهای مو و لباس از هم متمایز میشوند.
دست طراحان برای عروسکهای زشت خیلی بازتر بوده و جذابیت انیمیشن هم به آنها مربوط میشود؛ «جنس عروسکها»، «تکرنگ بودن» و «داشتن رنگ تند و گرم» از ویژگی مشترک عروسکهای زشت است که باعث این جذابیت شده و شیوه انیمیت کردنِ این کاراکترها (نحوه حرکت بدن و حتی باز و بسته شدن لبهایشان) این موضوع را دوچندان کرده است.
گرچه در میان عروسکهای زشت هم این کاراکتر موکسی است که خلاقانه تر طراحی شده است. سگ زشتِ یک چشم (Pitbull) و خفاشِ باهوش و دیگر کاراکترها آنقدرها هم ابداعانه طراحی نشده اند و ما را یاد خیلی از کاراکترها در انیمیشن های دیگر میاندازد.
مسئله زشت بودن یا زیبا بودن
دوران بچگی اکثر ما با سیندرلا، سفیدبرفی، آناستازیا، کوزت، زیبای خفته و این دست کاراکترهای فوقالعاده سپری شد. وجه مشترک همه آنها زیبایی بود. در دهههای اخیر نمایش این زیباییهای استاندارد در انیمیشنها کمرنگتر شده تا جاییکه ما با قهرمانانی زشترو نیز همراه میشویم و از آنها خوشمان میآید. گرچه این زشتها گاهی شامل هیولاهای شرور هم میشوند که با این حالتش موافق نیستم. کار تا جایی جالب است که ما با صورتهایی نه چندان زیبا اما با شخصیتهایی درخشان روبرو میشویم.
عنوان انیمیشن با اینکه به زشت بودن بعضی از عروسکها اشاره دارد اما این مسئله زشت بودن یا زیبا بودن در انیمیشن به چالش کشیده میشود. نشانِ تناسب یونانیها که هم روی سردرِ ساختمان زیباسازی آن را میبینیم و هم روی زمین آنجا، از جمله ایدههای تصویری جالبی است که انیمیشن قصد نقد کردنش را دارد. در نهایت آنچه میبینیم عروسکهای بامزهای هستند که عروسکهای زیبا یک دهمِ نمک آنها را ندارند. در پایان ما به آنها میگوییم «عروسکهای جذاب»، «عروسکهای مهربان» اما زشت نه.
در دیگر انیمیشنهای فوق العاده ای که کلی اسبری داستان هایشان را نوشته است، همین مسئله زشتی و زیبایی به چشم میخورد و اصلا تم اصلی این استوریها را شکل داده است. شرک و دیو و دلبر (Beauty and the Beast) از جمله این داستانها هستند. پیداست که یکی از دغدغه های مهم این نویسنده و کارگردان، دقیقا همین موضوع روانشناسانه مهم است که نقش سرنوشتسازی در زندگی کودکان و نوجوانان دارد.
در بحث اجرایی نیز، این انیمیشن توانسته بخشی از فراز و نشیبهای زندگی کودکانِ متفاوت (از هر نوع) را به خوبی به تصویر بکشد و نمونه ای از ایدههایی که به ذهن چنین کودکانی میرسد را نشانمان دهد. خیلی از آن ایدهها درست شبیه کار موکسی و دوستانش هستند که سعی میکنند خودشان را به چیزی که نیستند شبیه کنند اما فقط پذیرفتن آنچه هستند نجاتشان میدهد. بنابراین از این جهت هم این انیمیشن وجه آموزشی بسیار خوبی در کنار سرگرمیهایش دارد.
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.