نقد فیلم Amsterdam | سه دوست یک جسد و دردسرهای فراوان
بدترین گناهی که یک فیلم میتواند مرتکب شود این است که خستهکننده باشد. دومین گناه گه از مورد قبل نیز بدتر است، گیج شدن مخاطب از دیدن یک اثر است؛ و آمستردام هر دو گناه ...
بدترین گناهی که یک فیلم میتواند مرتکب شود این است که خستهکننده باشد. دومین گناه گه از مورد قبل نیز بدتر است، گیج شدن مخاطب از دیدن یک اثر است؛ و آمستردام هر دو گناه را مرتکب میشود. فیلم «آمستردام» ساخته دیوید او راسل، علیرغم بهترین تلاش کریستین بیل، مارگو رابی و جان دیوید واشنگتن در نقشهای اصلی، اثری بیمزه و ناامیدکننده است. اما چرا فیلمی با این میزان پتانسیل تبدیل به یک شکست شده است؟ برای یافتن پاسخ در ادامه با نقد فیلم Amsterdam همراه ویجیاتو باشید.
داستان فیلم پیرامون چیست؟ در آمستردام ساخته دیوید او راسل، سه دوست با بازی کریستین بیل، مارگو رابی و جان دیوید واشنگتن در دهه 1930 میلادی شاهد و کاشف یک قتل هستند، اما شاهدان این حادثه با یک توطئه، خود مظنون اول این قتل میشوند و در ادامه برای نجات خود یکی از ظالمانهترین توطئههای تاریخ آمریکا را کشف میکنند.
نقد فیلم: توصیف فیلمشناسی دیوید او راسل به عنوان فیلمسازی با آثاری «ناهموار» چیز عجیب یا دور از ذهنی نیست؛ اما چرا؟ چون صدای او بهعنوان یک راوی منجر به ساخت فیلمهایی با دقت چشمگیر نسبت به طبیعت انسان شده است؛ مانند: سه پادشاه (1999)، مبارز (2010) و دفترچه امیدبخش (2012). اما همین فیلمساز در کارنامه خود آثاری دیگر دارد که حرفهای زیادی برای گفتن در مورد آنها وجود ندارد. آثاری مانند قلب من هاکبی (2004) و عشق تصادفی (2015).
اما اکنون فیلم جدید دیوید او راسل، تحت عنوان آمستردام، یک معمای روایی است که خلاصه و لیست بازیگران آن بینهایت جذابتر از خود فیلم است. این یعنی ما با ایده و پیش فرض جالبی روبرو هستیم که در زیاده خواهیهای فیلمساز خودش گم میشود. یک پازل روایی گیجکننده و ناهموار. البته کنار هم قرار دادن پازلهای روایی برای راسل چیز جدیدی نیست. چرا که او این فرم از قصهگویی را در فیلم دیگر خود «حقهبازی آمریکایی» نیز استفاده کرده بود. اما آن فیلم، مانند موفق ترین آثار کارگردان، عنصری داشت که در اینجا به نظر میرسد دیوید او راسل کاملاً آن را فراموش کرده است. و آن عنصر چیزی نیست جز پرداخت مناسب شخصیتها.
فیلمی درباره افرادی که به اشتباه متهم شدهاند و تلاش میکنند بیگناهی خود را ثابت کنند، باید طرحی شیک با شخصیتهایی دوستداشتنی داشته باشد که مانند یک ساعت خوشفرم تیکتاک بزند. اما آمستردام بیشتر شبیه یک ساعت فاخته است، پر از زنگها و سوتهای نامربوط که هیچ هدفی از این که به شما بگویند ساعت چند است، ندارند.
در واقع آمستردام یک فیلم با ستارههای زیاد است، اما بیشتر از وجود شخصیت، به نظر میرسد این بازیگران برجسته هالیوودی نشان دهنده کلیشهها یا خطوط کلی ایدههایی هستند که دیوید او راسل بسیار مشتاق صحبت در مورد آنها است. در واقع فیلمنامه سعی میکند این عدم سه بعدی بودن شخصیتها را با جزئیات دمدمی و در ظاهر مسخره جبران کند. بنابراین، با کمبود شخصیت تنها چیزی که برای ما باقی میماند این است که امیدوار باشیم که خود طرح اولیه به اندازه کافی جذاب باشد. اما بدبختانه همه چیز قربانی سبک شخص دیوید او راسل شده است.
بنابر همین سبک عجیب کارگردان، ما به به عنوان یک بیننده دائماً در این فکر هستیم که چه اتفاقی دارد در فیلم میافتد و چرا اتفاق میافتد؟! فیلمهایی وجود دارند که دقیقاً به همین دلیل کار میکنند، اما این سردرگمی در دست افرادی مانند چارلی کافمن یا دیوید لینچ هدفمند است، نه یک عارضه جانبی ناگوار همچون آمستردام که در دام شخص دیوید او راسل افتاده است.
علاوه بر این، امانوئل لوبزکی، به عنوان فیلمبردار، این ایده را در این فیلم مطرح میکند که قهرمانان داستان بارها و بارها به شکلی شبیه یک عکس روبروی ما قاب شوند و جلوی دوربین صحبت کنند. البته تاثیر کارگردان در ترکیب بندی تصویر مشهود است. اما امانوئل لوپزکی نابغهای است که کارنامه درخشان او برای همه روشن است، بنابراین ناامیدکننده است که چنین استعدادی در زیر نظر کارگردانی چون دیوید او راسل به معنی واقعی کلمه حیف شده است.
به هر کجای این اثر که نگاه میکنیم، به نظر میرسد نتیجهای نداشته است. زیرا هیچ یک از آن مواردی که برای بهتر شدن طرح در نظر گرفته شده بود، حتی کوچکترین معنایی در نتایج نهایی آن ندارد. برای مثال آیا در مورد سبک و فرم آمستردام چه در نظر گرفته شده بود؟! یک ادای دین به سینما نوآر؟ چیزی که من در فیلم با آن روبرو شدم نه یک نوآر بود و نه حتی ادای دینی به آن! به طور کلی لحنی که ما در آمستردام مشاهده میکنیم، چیزی شبیه به «کمدی اسکروبال» است که همزمان میخواهد رمز و راز برادران کوئن را با سبک ظاهری وساندرسون ترکیب کند. و همه این موارد باهم یک آشفتگی کامل است.
با این تفاسیر تمام فیلم ناگوار نیست. و بهترین چیز در مورد آمستردام با اختلاف بازیگران آن است. کریستین بیل، مارگو رابی و جان دیوید واشنگتن به عنوان سه نفر پیشرو میدرخشند. دوستی آنها سرگرمکننده، شیرین و مهمتر از همه در لحظاتی باورپذیر است.
در پایان باید گفت: آمستردام تلاشی بلندپروازانه برای ساختن نوعی طنز نوآر است، که در آن با یک داستان شوم تاریخی اما در عین حال پوچ با بازیگران فوقالعاده روبرو هستیم. اما از آمستردام خیلی بیشتر از آنچه که دیدم انتظار داشتم. فیلم کاملاً اثر افتضاحی است و هیچ بازدهی برای مخاطب ندارد. بین ایدههایی که دائماً از بین میروند، عنصر «معمایی» که به لطف ابتداییترین کارهای انجام نشده نابود میشود و میل به گفتگوهای تکراری، آمستردام همچون یک ترکیب نچسب شده که در دلِ سبک عجیب و اجرای ناتوان خود گم شده است.
دیوید او راسل با «آمستردام» بالاخره میخ را به دیواری میکوبد که میتواند تابلوی خود را با نوشته «بی ارزشترین فیلم یک کارگردان خوب هالیوود» به آن آویزان کند. اما چرا؟ چون «آمستردام» به شما نشان میدهد که یک شهر چگونه است، اما ساکنان آن گاهی در پسزمینه محو میشوند.
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.