نقد سریال The Boys – اهریمنی که نماد خیرخواهی است
در دورهای زندگی میکنیم که ابرقهرمانان قلههای شهرت و محبوبیت را درنوردیدهاند و به عضو جداییناپذیر هنر هشتم تبدیل شدهاند. فیلمها و سریالهایی ابرقهرمانمحور که بر اساس کمیک بوکها یا بدون الهامگیری از آنها تولید ...
تا بهحال از خودتان پرسیدهاید اگر ابرقهرمانان واقعا وجود داشتند، در دنیای کنونی ما چگونه جا میگرفتند؟ از کلیشههای همیشگی داستانهای سوپرهیرویی خسته شدهاید؟ اگر جوابتان به این سوالات مثبت است، سریال The Boys دقیقا برای شما ساخته شده. این عنوان در خلاف جهت رودی بسیار عمیق و مواج حرکت و از همان ابتدا با بیننده ارتباط پویایی را برقرار میکند. آن هم در دنیایی واقعی که ابرقهرمانان مورد ستایش بسیاری واقع میشوند و نمیتوان یک روز با ندیدن تیشرتهای اسپایدرمن یا ماگ بتمن پشت سر گذاشت. همه اینها بدان معناست که ابرقهرمانان یک صنعت به شمار میروند و بسیار پولساز هستند.
تلاشهای غیررسمی و مستقل برای ورود به این صنعت عمدتا یا شکست میخورند یا حرف چندانی برای گفتن ندارند. همین چند وقت پیش بود که فیلم Brightburn به سینماها راه یافت و نتوانست به خوبی مقصود مورد نظرش را مطرح کند. برایتبرن قصد داشت سوپرمنی بد را به مخاطبش ارائه دهد و در نهایت فراموش کرد چگونه به آن پیچ و تابهای سینمایی ببخشد. اما اگر میخواهید بدانید کجا میتوان شخصیتی که این فیلم قصد نشان دادنش داشت را ببینید، باز هم باید به سریال The Boys سری بزنید. سریال نه تنها همان منطق را برای هر شخصیت بهتر عملی کرده، بلکه ارتباطات کاراکترها را نیز در نظر گرفته و آن را به نوعی برای انتقال پیامش به کار میبرد.
دنیای وارونه
پیامی که کمیکهای اسپایدرمن و اقتباس زیبای ریمی قصد بیانش داشتند را به یاد دارید؟ «با قدرتهای بزرگ، مسئولیتهای بزرگی نیز میآیند». تمام تلاش اتمسفر خلق شده در The Boys این است که ایدئولوژی مطرح شده را نادیده بگیرد. یعنی اگر ابرقهرمانت مسئولیتپذیر و سختکوش باشد، در دنیای فاسد اطرافش جایی ندارد. و نکته جالبتر اینجاست که این ابرقهرمانان نمادی از خدایان دروغین جوامع مدرن هستند. صنایعی که در روز بارها کارهایی غیراخلاقی میکنند و پشت ماسک خیرخواه خود باقی میمانند. مردمی که تحمل پذیرفتن این موارد را نیز ندارند، به تحسین آنها پرداخته و روز به روز معده آنها را از غذایی به نام توجه سیر میکنند. دلیلی که بخش جامعهگرایانه The Boys قابل تحسین است، استعاره بزرگ دنیایش محسوب میشود. قسمتی از سخنانی که سریالهایی همچون Mr.Robot قصد داشتند با بیانی صریح و روشنگرانه ارائه دهند، طی این سریال در قالب یک تشبیه و استعاره بزرگ به ناخودآگاه مخاطب منتقل میشوند.
حتی دو گروهی که در The Boys وجود دارند نیز بیشباهت به جو مستر روبات نیستند. گروه «هفت» که متشکل از برترین (و در عین حال بدترین) ابرقهرمانان غول این صعنت یعنی شرکت Vought است و گروه «پسران» که در تلاشند تا این افراد از خود راضی را پایین بکشند. گروه هفت و به طور کلی شرکت وات درست مانند سرمایهدار داستان مستر روبات یعنی E Corp واقع شدهاند و پسران در اصل دار و دسته «الیوت آلدرسون» برای مقابله محسوب میشوند.
ما در طول فصل اول سریال The Boys دو شخصیت اصلی را شاهد هستیم. «هیو (هیویی) کمپبل»، انسانی بسیار معمولی و روزمره که در تحولی بسیار پردازششده بخش مهمی از خود را در مییابد و «انی جنوئری» که قصد دارد ابرقهرمانی درستکار و صادق باشد و به تنها هدف خود، یعنی نجات انسانها برسد. اما در قسمت اول تند و تیز این فصل متوجه میشویم که دنیای این داستان، جایی برای هر دوی این افراد ندارد. «اِی-ترین»، ابرقهرمان بسیار سریع گروه هفت از درون دوست دختر هیویی میگذرد و او را به قطرههای پخش خون تبدیل میکند و اینجاست که سیر تحول این شخصیت آغاز میشود. در اصل منحنی شخصیتی هیویی به قدری خوب تعریف میشود که ضعفهای کوچک و ریز فنی را پوشش میدهد.
سپس داستان شخصیت «بیلی بوچر» را با بازی «کارل اربن» به ما معرفی میکند. فردی که نقش «راست کول» شوخطبع داستان The Boys را بازی میکند. بوچر اما برخلاف کول سخنرانیهایی چند دقیقهای نمیکند و دنیای اطرافش را با لهجه بریتانیایی خود به شوخی میگیرد. نقابی که برخی انسانها پس از شکستهای خود بر چهره میگذارند و خود واقعیشان را مخفی میکنند. اربن در این نقش و «جک کویِید» در نقش هیویی به بهترین نحو با فیلمنامه و کارگردان ارتباط گرفتهاند و همین موضوع باعث شده با بیننده هم شبکهای از فعل و انفعالات را تشکیل دهند.
قسمت اول این سریال حکم برگ برندهای را داراست که میتواند با بسیاری از آثار سینمایی رقابت تنگاتنگی داشته باشد. با اینکه در این قسمت سرعت معرفی دنیای وارونه سریال به مخاطب زیاد است، تعقل قابل تحسین پشت آن، این حماسه یک ساعته را به شدت منطقی میکند و ذهن بیننده را برای رویارویی با استدلالهای گسترده این فصل آماده میسازد.
قسمتهای بعد، از میراث نخستین اپیزود بیشترین بهره را میبرند و شیوه خود را در ارائه پیچشهای متفاوت داستانی به کار میگیرند. گاهی شاهد استفاده از المانهای زیرژانرهای متفاوت هستیم و کارگردان بهخوبی توانسته تعادل مد نظر بین این عناصر را حفظ کند. اتمسفر کلی روایت در کنار طنز عمدتا سیاهش، مسائل را بهطوری درامگونه جدی میگیرد و میتواند در کنار وحشیگرایانه بودن پیشروی داستانش، روی تپش قلب بیننده نیز اثرگذار باشد. در اصل بالانس ایجاد شده بین بخش درام بیشتر اجتماعی فیلمنامه و قسمت ابرقهرمانمحور مثالزدنی است و باید کلاهمان را به افتخار تیم سازنده برداریم.
بیشک نوشتن فصل اول سریال The Boys کار سختی محسوب میشود؛ مخصوصا با توجه به اینکه کمیکهای «گارث انیس» و «دریک رابرتسون» منبع اقتباس آن هستند. خلق دنیای سریال اما عالی انجام شده. نکته اینجاست که فیلمنامهنویسان کیفیت را فدای وفاداری صد درصدی به کمیکها نکردهاند و تغییرات راهبردی کارگشایی را در روند کلی روایت ایجاد کردهاند تا با مفاهیمی بهروزتر طرف باشیم. از طرف دیگر توانستهاند قسمتهای دوم به بعد را در همان حال و هوای افتتاحیه باشکوه خود حفظ کنند و تصمیمات کلیدی درستی را بگیرند.
خدایان دروغین
اکشنی که The Boys در طول فیلمنامه ارائه میدهد اما کمتر از همردههایش است. یعنی مشخص است که در وهله اول بیان مفهوم ابرقهرمانان دروغین مطرح بوده، سپس تحول یا عدم تحول شخصیتهای درستکار جامعه مورد اشاره واقع شده و بعد از آن تازه به این پرداخته شده که باید اکشن هم در سریال جا داشته باشد. زیرکی صورت گرفته این است که این اکشنها به میزان درستی در سرتاسر روایت پخش شدهاند و با هم به تصویر کشیده نمیشوند. در حقیقت خبری از مبارزات بزرگ ابرقهرمانان و ابرشرورها نیست. این موضوع همچنین به مفهوم کلی نیز ربط دارد. در دنیایی که ابرقهرمانان کلیشهای همان ابرشرورها هستند و افراد معمولی باید نقش ابرقهرمانانی را بازی کنند که نزد جامعه شریر خوانده میشوند، قطعا نمیتوان انتظار نبردهای بزرگی داشت.
درست در جایی که با خودتان میگویید «این سریال هم داره حوصلهسربر میشه»، کارگردان پیچش داستانی فوقالعاده خود را رو میکند که موجب میشود نتوانید وسوسه دیدن قسمت بعد را نادیده بگیرید. از طرف دیگر، شخصیتهای فرعی به تدریج به داستان تزریق میشوند و شکل نهایی دستهبندیهای مختلف کاراکترمحور کم کم شکل میگیرد.
کریپک همچنین مرز مشخصی بین معرفی شخصیتها و پردازش آنها کشیده. یعنی تمام تلاش خود را کرده که از لایههای مختلف شخصیتی به همین راحتیها پردهبرداری نکند و در زمان و مکان مناسب، چه از نظر بصری و چه از نظر روند داستانی، جزئیات دلخواهش را به کاراکترها ضمیمه میکند. نمونه بارز این منطق، شخصیت «فرنچی» است. در ابتدا او را دلالی میبینیم که کارش تمیزکردن گندکاریهای دیگر افراد در قبال پول است. این وظیفه او در طول فیلم تغییراتی جزئی پیدا میکند، اما پیامش مدام تکاملیافتهتر و معنادارتر میشود. به گونهای که در انتها، ضعفهای روحی وی نمایانتر از همیشه هستند و به اصطلاح، ماسک او برای مخاطب برداشته شده. شخصیتهای Mother's Milk و دختر مورد آزمایش واقع شده یا «کیمیکو» هم که دیرتر به داستان اضافه میشوند، منطق شخصیتهای فرعی دیگر را دنبال میکنند.
شخصیت استارلایت شاید در طول سریال کمتر به چشم بیاید، اما تأثیر بسیار مهمی در پیشرفت تکامل دید ما نسبت گروه هفت و کثیفکاریهای ابرقهرمانان را داراست. او در صحنههای مختلف، مانند استاندارد پاکی و صداقت در نظر گرفته شده و موجب میشود بیننده بفهمد چه زمانی ابرقهرمانان دیگر به جاده خاکی میزنند و این عمل غیراخلاقی از چه جنبههایی قابل نکوهش است. رابطه انی با مادرش هم از آن دسته مواردی است که در دیگر فیلمها و سریالهای ابرقهرمانی نمیبینید. بیان این موضوع کلیشهای که انتظارات والدین و بچهها میتوانند تفاوتهای زیادی داشته باشند، باز هم در قالب تشبیه بزرگ کلی قرار گرفته و به طوری بینظیر، قسمت نوجوانانه یا جوانانه همیشگی اینگونه روایتها را به شیوهای متمایز تشکیل داده. او همچنین این ایدئولوژی را مطرح میکند که حتی ابرقهرمانان هم میتوانند مشکلات انسانهای معمولی را داشته باشند. یعنی طبقات مختلف جامعه معضلهایی دارند که دارای شباهتهایی با یکدیگر هستند.
از بازیگران دیگری که اشاره نکردن به ایفای نقش عالی آنها خالی از لطف است، میتوان به «الیزابت شو» و «آنتونی استار» اشاره کرد. شو در نقش «مدلین استیلول» یا همان مدیر اجرایی شرکت وات، به بهترین شیوه زنی قدرتمند، حمایتگر و از همه مهمتر مدبر را به تصویر کشیده. استار نیز در نقش ابرقهرمان برتر و والای گروه هفت، یعنی «هوملندر» قرار گرفته و او نیز توانسته سوپرمنی منفی و آنتاگونیستگونه را به مخاطبش بشناساند. رابطه این دو نیز زیبا اما پیچیده است. «سایمون پگ» هم در نقش پدر دلسوز و سادهلوح هیویی، نقشی را بازی میکند که انگار برای آن ساخته شده و انتخاب بازیگری حتی در این سطح هم راضیکننده است.
یکی از مواردی که توجه مرا جلب کرد، هویت مخفی برعکس ابرقهرمانان داستان است. در دیگر فیلمها و کمیکها، هویت مخفی شخصیتهای اصلی در حقیقت همان چهره ابرقهرمانشان است. مانند «بروس وین» که هویت مخفی بتمن را داراست یا «پیتر پارکر» که به طور مخفیانه لباس اسپایدرمن را بر تن میکند. البته، در برخی مواقع آنها مجبور به افشای این هویت مخفی خود میشوند. مانند کمیکهای Civil War که در آنجا، پارکر هویتش را برملا کرد. اما در The Boys این ماجرا برعکس است. هویت مخفی ابرقهرمانان در اصل همان ظاهر معمولی یا انسانی آنهاست و نام و پوشش ابرقهرمانیشان، هویتی اصلی به شمار میرود.
فیلمبرداری سریال The Boys خلاقانه و از همه مهمتر نو است. درست است که شاهد همان قاببندیها و ترنزیشنهایی هستیم که در دیگر عناوین این ژانر یافت میشوند، اما اتمسفر کلی برعکس اثر، دست فیلمبرداران و کارگردان را برای کشاندن خلاقیتهای خود از داستان به حلوههای بصری نیز باز گذاشته. برای مثال قاببندی کلوزآپ دوربین هنگام حملههای اضطراب هیویی با موسیقی ثابتش، درست همان حس مد نظر کارگردان را به شما نشان میدهد: اضطراب با چاشنی خشم. از طرفی، دوربین معمولا همسطح یا پایینتر از چهره هوملندر قرار میگیرد تا سلطه او بر اتمسفر کلی را نمایان کند. نورپردازی و استفاده از جلوههای ویژه نیز به کمک این شخصیتپردازی آمده و در مکانهای تاریک، چشمان قرمز هوملندر در مرکز توجه قرار میگیرند تا تکاملبخشی بر نماد اهریمن داستان باشند.
از طرف دیگر میبینیم بیشتر لوکیشنهای سریال در محلهایی بسته و تقریبا خفه واقع شدهاند. اینجاست که نماهای بسته سعی بر القای این مفهوم را دارند که آدمهای خوب داستان ما یا همان پروتاگونیستها، به صورت زیرزمینی و مخفیانه فعالیت میکنند و در صورتی که روی زمین بیایند، شانس بقای کمی خواهند داشت. همچنین یکی از کارهای زیبایی که به چشم من آمد، استفاده از نمای نقطه نظر ابرقهرمان نامرئی داستان، یعنی «ترنسلوسنت» است.
موسیقی بخش دیگری است که تحول هیویی به شدت تأثیرگذارتر میشود. برای مثال استفاده از ویولن به شیوههای کلاسیک و تقریبا شبیه به Vertigo از «آلفرد هیچکاک» در صحنهای که او وسایل اتاقش را خرد میکند، با بازی فوقالعاده کویید همراه شده و یکی از بهترین سکانسهای کل سریال را ساخته. از طرف دیگر، استفاده «جیمز گان»طور از موسیقیهای ریتمیک و مشهوری که ترانه یا ملودی و سازبندیشان با صحنه همخوانی دارد، موجب شده فیلم پویاتر به نظر برسد. مخصوصا انتخاب موسیقی در اولین قسمت با وسواس بیشتری صورت گرفته و بیننده را به سفری دور جهان میرود. سفری که از آمریکا آغاز میشود، با سیری در کوچه و پسکوچههای فرانسه ادامه مییابد و در نهایت، لندن جنگ جهانی دوم را برای نقطه پایانی خود انتخاب میکند.
پاراگراف بعدی بخشی از داستان سریال را اسپویل میکند
اگر بخواهم برخوردی صادقانه داشته باشم، پایانبندی فصل اول The Boys چندان هم بیعیب نیست. بزرگترین عیبی که مخاطب را آزار میدهد، اندینگی است که او را بین زمین و هوا نگه میدارد. درست است که این تصمیم کارگردان در راستای این صورت گرفته که تعلیق داستان را بیشتر کند، اما باز هم روایت را بیش از حد باز میگذارد. بعد از اینکه رازها برملا میشوند، بد نیست تا حداقل دورنمایی از آینده کلی یونیورس خلق شده را ببینیم و بدانیم مسیر بعدی سریال در کدام جهت پیش میرود. این کلیفهنگر همزمان با غافلگیرکننده بودنش، ناامیدکننده هم هست. عیب دیگر این فصل که نمیتوانستم بدون اسپویل به آن اشاره کنم، تدوین صحنههای مرگ خشن و خونبار خود است که کمی شلخته و خارج از نظم مورد نیاز به نظر میرسد. برای مثال در صحنهای که جمجمه صاحب خانه از خدا بیخبر در ماجرا خرد میشود، تدوین باعث سردرگمی مخاطب شده و نمیگذارد وخامت این اتفاق درون دل او احساسی تاریک ایجاد کند. ناسلامتی یک انسان مرده! پایان اسپویل
تفاوت بین ابرقهرمان بودن و نبودن آنچنان هم زیاد نیست
سریال The Boys به خوبی از پس القای پیامش به مخاطب برآمده. در دنیای تجاری امروز، ابرقهرمانان هم مانند بستری برای سرمایهگذاری هستند و حضور آنها در دنیای واقعی ممکن است پیامدهای بد و ناگواری داشته باشد. در دورانی که ژانر ابرقهرمانی پر از کلیشههای تکراری شده، د بویز با پرسپکتیو متفاوت خود آن را به روشی متمایز احیا میکند و برای هر طرفدار این ژانر ایدههای تازهای را به تصویر میکشد. به شخصه نمیتوانم برای انتشار فصل بعدی آن صبر کنم.
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
تازه فصل دمو رو تموم کردم یعنی فوق العاده بود شخصیت های دوس داشتنی داشتن مخصوصا بوچر، و فرنچی و بازی های بی نظیری بازي آنتونی استار فوق العاده بود نقش آدم بی ثبات که همیشه دنبال حفظ جایگاهش بین مردم و جامعه ولی با روش خودش و بادروغ هست و براش به شدت مهمه همه دوسش داشته باشن یاد شخصیت تایلر ولیک تو مستر ربات افتادم بی صبرانه منتظر فصل سوم هستم قسمت اخر هم بی نظیر بود و با مرگ بکا خیلی غم انگیز بود درام سریال با وجود خشونت و صحنه های حال به هم زنش به شدت قوی بود و خشونت داستان هم بجا بود
به شخصه عاشق شخصیت فرنچی شدم.
سپاس از مطلب مفیدتون
خیلی ممنون دوست عزیز بابت نظرت. منم از شخصیت فرنچی خیلی خوشم اومد و امیدوارم تو فصل دوم هم بهدرستی از پتانسیلهاش استفاده بشه.
بسیار عالی
ممنون دوست عزیز.