نقد فیلم Sympathy For The Devil – ترحم برای شیطان
Sympathy For The Devil یا همدردی برای شیطان، فیلمی در ژانر مهیج و رازآلود با رویکردهای روانشناختی است. کارگردانی Sympathy For The Devil برعهده یووال آدلر و نویسندگی آن برعهده لوک پارادایس قرار دارد و دو ...
Sympathy For The Devil یا همدردی برای شیطان، فیلمی در ژانر مهیج و رازآلود با رویکردهای روانشناختی است. کارگردانی Sympathy For The Devil برعهده یووال آدلر و نویسندگی آن برعهده لوک پارادایس قرار دارد و دو نقش اصلی آن را نیکلاس کیج و جوئل کینمن بازی میکنند.
جوئل کینمن در نقش مردی معمولی و آمریکایی است که در اطراف لاس وگاس به همراه خانوادهاش زندگی میکند. فیلم از جایی شروع میشود که او در مسیر بیمارستان است تا بتواند هنگام زایمان کنار همسرش باشد، اما قبل از پیاده شدن غریبهای عجیب (با بازی نیکلاس کیج) به طور غیرمنتظره، با خشونت و مسلح، وارد ماشین میشود و با تهدید او را مجبور میکند که تا شهر بوستون رانندگی کند. این دو بازیگر اکنون در موقعیتی غیر معمول در مقابل چشمهای بیننده به رانندهای ناشناخته و مسافری روانی بدل میشوند.
کاراکترهای کلیشهای کم کیفیت!
شخصیتها بینام و نشان وارد داستان میشوند و بینام و نشان هم از صحنه خارج میشوند. البته دو کاراکتر اصلی فیلم، آنقدرها هم مورد کندو کاو قرار نمیگیرند که بی اسمی آنها چیزی را در ذهن ما به عنوان مخاطب درگیر کند. چرا که فقط در حد تیپهای شخصیتی معمول و قابل پیشبینی فیلم و سریالهای اکشن و هیجانانگیز هالیوودی ماندهاند. این فیلم از ابتدا تا انتها ارتباط راننده و مسافر مرموز را نشان میدهد.
علاوه بر این دو که در یک آشنایی ناگهانی یکدیگر را ملاقات میکنند، تنها چند شخصیت سیاه لشگر هم در فیلم حضور دارند که نه دیالوگی بین آنها رد و بدل میشود و نه دوربین آنها را بیشتر از 30 ثانیه نشان میدهد. این فیلم تماما راجع به ارتباط شیطان گونه مسافر با رانندهای بیگناه و مظلوم است. به طور کل این دو نفر لایههای درونی پیچیدهای از خود بروز نمیدهند، حداقل نه آنقدر که ارزش کشف شدن داشته باشند.
شخصیت راننده با بازی جوئل کینمن تقریبا هیچ چیز منحصر به فردی برای ارائه ندارد. او نوعی تیپ شناخته شده از آن دسته از آدمهای خوب و خانواده دوست آمریکایی محسوب میشود که در انتها میفهمیم شخصیت منفی اصلی است. این نوع شخصیت پردازی آنقدر در سینمای هالیوود تکرار شده که تقریبا برای هر بینندهای که حداقل یکبار فیلمهای اکشن و رازآلود هالیوود را دیده باشد، قابل حدس است. در چنین آثاری هیچ چیز شوک برانگیزی اتفاق نمیافتد.
بهترین نقطه قوت فیلم فقط بازی نیکلاس کیج است، فردی قالب و ترسناک؛ طوری که انگار روحش را به شیطان فروخته. شخصیت مرموز و خشن او به خوبی جنون و شیدایی مطلق را ضمیمه جنبه کمدی کاراکترش میکند. این غریبه دیوانه، دائما حرفهای نامربوط میزند گویی از حقیقت به دور است و در جهانی دیگر سیر میکند. این فرد به صورت پیاپی رفتاری غیر منتظره از خود نشان میدهد و همچنین قصد و هدف خطرناکش ابدا مشخص نیست. در ضمن شمایل غیرنرمال او گواهی بر شخصیت مجنونش است. موهای قرمز، خندههای جنون وار و تغییر ناگهانی احساسات و بروز آنها، همه و همه از نوعی پریشان احوالی خبر میدهند.
کیج که درست مثل مسافری رسیده از جهنم میماند، جلوهای شیطانی را برایمان تداعی میکند. او که مشخص نیست چرا راننده را هدف قرار داده، خشم افسارگسیخته و غیر معقول خود را نثارش میکند. با سرنخهای اندک فیلم هم نمیشود به هدف او پی برد اما در انتها سازندگان فیلم سعی دارند با داستانی ترحم برانگیز دلایل فروپاشی روانی مسافر را بازگو کنند. فیلمنامه در حد درخشش ستاره خود، یعنی نیکلاس کیج نبود به همین دلیل به نظر من کمی احمقانه و پیشپا افتاده است که با یک انفجار اطلاعاتی، برون ریزی احساسی و دوره کردن خاطرات گذشته، بتوان دلایل خشم و افسردگی شخصیت شیدا را بیان کرد.
در نهایت میشود گفت که کنار دیوانههایی همچون، جوکر، دکستر، نورمن بیتز و هانیبال لکتر که در تاریخ سینما به عنوان مالیخولیاییترین افراد شناخته میشوند، بازی مسافر ناشناخته، دیوانه و خشن ما یک کپی بد از شخصیتهای تاریخ ساز آنان بود.
خلا خلاقیت
فضاسازی کم هزینه فیلم Sympathy For The Devil هم نتوانست کم و کاستیهای فیلمنامه را برایمان جبران کند. ۸۰٪ فیلم در ماشین حین رانندگی اتفاق میافتد. مدتهای مدیدی در فضای یکنواخت به دیالوگهای پرت و بیمعنی گوش میدهیم تا چیزی از داستان دستگیرمان شود. علاوه بر آن اکثر صحنهها در تاریکی رقم میخورند. به جز رنگهای نئونی و درخشنده خیابانهای لاس وگاس، همه چیز در تاریکی فرو میرود، چرا که کارگردان برای مرموز نشان دادن فضا راه حل خلاقانهای پیدا نکرده است.
خشونتِ صحنههای اکشن و هیجانانگیز هم به همان شیوه کلاسیک و کلیشهای به وقوع میپیوندد. کارگردان با اسلحه کشی و زد و خوردهای تکراری و بیمضمون، صحنههای باورناپذیری را رقم میزند. در واقع او حفرههای داستان را با اعمال جدی مثل رانندگی با پای تیر خورده یا شلیکهای اسلوموشن پر میکند. اگر به تماشای فیلمی اکشن ساخت هند یا فیلمی فانتزی مینشتیم، منطقیتر به نظر میرسید که شخصیتها از زیر رگبار اتفاقات جان سالم به در ببرند. سکانسهای فرار و گریز و خشونت بار آنقدر غیرواقعی ترسیم شدهاند که ممکن است ژانر کمدی را هم به این فیلم اضافه کنیم؛ چرا که این وقایع باورناپذیر به طرز خندهداری برای مخاطب احمقانه جلوه میکنند.
قطعا بدترین صحنه سازیها و میزانسن فیلم متعلق به پایان آن است. در ابتدا تا میانه «همدردی برای شیطان» دوربین تقریبا ثابت مانده و فقط کلوزآپ دو بازیگر اصلی را از کادرهای کوچک و تاریک پنجره ماشین به تصویر میکشد. این دو در طول یک ساعت به طور خسته کنندهای دیالوگها را به سمت هم پرت میکنند، اما همانطور که پیشبینی میشد کارگردان کار را در انتها به شلوغ بازی، پرتاب کوکتل، آتش سوزی و تیراندازی کشاند تا تکراریترین صحنه ممکن را روی پرده نقرهای سینما تصویر کند.
با این وجود محتوا بار منفی بیشتری را به فیلم وارد میکند. وقتی که در میان خروش دود و آتش، دیالوگهای بی سرو ته بازیگران را با یکدیگر میشنویم، میفهمیم تمام تلاش عاجزانه آنها برای بازگو کردن روایت موفق نبوده.
کلام آخر
خط داستانی قابل پیشبینی و یکنواخت پیش میرود. تنها چیزی که Sympathy For The Devil را سرپا نگه میدارد، بازی درست و وحشی نیکلاس کیج است. این فیلم کم هزینه فقط در صدد آن است که آنتاگونیست را در جلوه انسانی مظلوم و شرافتمند نشان دهد، اما طرح کلی داستان ساده و احمقانه پایهریزی شده. متاسفانه Sympathy For The Devil کاملا قابل حدس و نامنسجم پیش میرود به طوری که برای بازی ستاره خود (نیکلاس کیج) هم فیلمنامه دقیق و مناسبی ارائه نمیدهد. واضحتر بگویم فیلمنامه برای نمایان کردن شیدایی او بسیار سطح پایینی دارد. در واقع کل این فیلم برای سرگرم کردن لحظهای کوتاه است، چرا که روایتی قدرتمند ندارد تا بشود در مورد آن مدتها صحبت کرد و حتی سکانس خاطره انگیزی هم رقم نمیخورد تا حداقل یک صحنه منحصر به فرد در ذهن بیننده به ثبت برساند.
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
بندِ Guns N' Roses یه آهنگی به همین نام داره؛ پیشنهاد میکنم گوش بدید
یه چند دقیقشو دیدم مزخرف بود