نقد فیلم Blue Beetle | ابرقهرمان مکزیکی
سوسک آبی مخاطبان کودک و نوجوانی را هدف قرار میدهد که قبلاً تجربه زیادی در تماشای فیلم نداشتهاند، اما درست مانند فیلمهای اکشن دهههای ۸۰ و ۹۰ میلادی، فیلمی باقی میماند که وقتی آن را ...
سوسک آبی مخاطبان کودک و نوجوانی را هدف قرار میدهد که قبلاً تجربه زیادی در تماشای فیلم نداشتهاند، اما درست مانند فیلمهای اکشن دهههای ۸۰ و ۹۰ میلادی، فیلمی باقی میماند که وقتی آن را همراه با خوراکیهایتان تماشا میکنید، میتوانید بخندید و لذت ببرید. در ادامه با ویجیاتو و نقد فیلم Blue Beetle همراه باشید تا این سوال را پاسخ دهیم که آیا این اثر میتواند جهان ابرقهرمانی دیسی را از رکود نجات دهد یا خیر.
هر صحنه از فیلم، اثر دیگری را به ذهن متبادر می کند!
اگر با فیلم و سینما از مدل جریان اصلی هالیوود آشنا باشید، متوجه خواهید شد که چیزی شبیه به این فیلم را دهها بار دیدهاید. داستان این جنس آثار ابرقهرمانی چیز عجیبی نیست، یک پسر جوان و معمولی ناگهان قدرت زیادی به دست میآورد. در ابتدا، او به شکل زندگی یک ابرقهرمان علاقهای ندارد، اما وقتی تهدیدی در خانه او را میزند، باید به مبارزه با یک چالش بپردازد، خود را باور کند و حریفی را که تقریباً دارای همان قدرتها است، شکست دهد. خب به نظر شما چنین ایدهای آشنا نیست؟!
حداقل اگر دو فیلم ابرقهرمانی در زندگیتان دیده باشید، متوجه خواهید شد که فیلم ابرقهرمانی «Blue Beetle» یا سوسک آبی پژواک واضحی از «مرد عنکبوتی»، «ونوم»، «مرد آهنی»، «فانوس سبز»، «پلیس آهنی» و خیل عظیم دیگر از آثار ابرقهرمانی است. این فیلم با ناتوانی در ارائه یک حرف جدید در ژانر ابرقهرمانی، مدام سعی میکند پیامی اجتماعی بدهد و با هر صحنه، فیلم دیگری را که قبلاً بهترش را تماشا کردهایم به پیش چشم من مخاطب بیاورد و خیلی روشن بگوید خانواده مهمترین چیز است.
سوسک آبی کیست؟
جیمی رِیِس یا همان سوسک آبی این فیلم، مرد جوانی است که از گاتهام فارغ التحصیل شده و به شهر خود بازگشته است. جیمی به محض ورود متوجه میشود که خانوادهاش دوران سخت اقتصادی را سپری میکنند. بنابراین، در حالی که او قصد دارد شغلی پیدا کند و از خانوادهاش حمایت کند، همه چیز آنطور که انتظار داشت پیش نمیرود. جیمی که تحت تأثیر یک سنگ حشرهمانند قرار گرفته، ناگهان قدرتهای فوقالعادهای به دست میآورد و اکنون باید برای محافظت از جان خود و عزیزانش تبدیل به قهرمان شود.
جالب اینجاست که بزرگترین نکته مثبت فیلم، همین شخص جیمی رِیِس یا همان سوسک آبی است که نقش او را شولو ماریدوئنا (میگوئل دیاز سریال کبرا کای) به خوبی بازی میکند. اولاً، این بچه به سادگی خوب است و کاریزمای لازم برای کنار آمدن با نقش اصلی چنین فیلمی را دارد، و ثانیاً، ریشه مکزیکی او عنصر مهمی از طرح گستردهتر فیلم است و تماس با فرهنگهای دیگر همیشه باعث میشود حتی روزمره ترین کلیشهها، یا به بیان ساده تعاملات خستهکننده نیز تا حدی جالب شوند.
هسته اصلی فیلم، ارزشهای خانوادگی است که در خانواده رِیِس دیده میشود و این فاکتور هرچند کلیشهای بازهم یک نکته روشن است؛ چرا که این خانواده همچون یک مجموعه واقعی آمادهاند تا برای یکدیگر به دل آتش بپرند. به نظر من همین صمیمیت بین آنهاست که کاتالیزور تمام اتفاقات فیلم است.
کلیشه، فرمول و دیگر هیچ
در ابتدا گفتم که فیلم به شدت کلیشهای است؛ اما استفاده از کلیشه بدون داشتن یک هویت مناسب، بزرگترین مشکل فیلم است. در نقد سینمای جریان اصلی و به صورت ویژه آثار ابرقهرمانی، مدام ذکر میشود که این آثار فرمولی هستند. اکنون گویی برای اثبات این موضوع، فیلم Blue Beetle مصداق خود فرمولزدگی است.
این فیلم بر خلاف فیلمهای مشابه خود که بر اساس فرمولی آشنا ساخته شدهاند، تعریف نمیشود. آثار فرمولی با برخی اضافات و تفریق موفق میشوند خودشان باشند و در معادله سینمای ابرقهرمانی و کلیشهای جایگاهی را برای خود به دست آورند.
اما این فیلم شبیه نتایجی است که با جایگزینی 1 به جای x به دست آمده است. این یعنی چی؟ یعنی فیلم یک کپی آشکار از برخی آثار است که نه با کلیشههایی که به آن متوسل میشود، بلکه با شبیه بودن مستقیم به آنها تعریف میشود. برای مثال: به نظر میرسد مرد آهنی، مرد عنکبوتی، شزم، ترانسفورمرز، پاور رنجرز و حتی مومیایی با چند صحنه خاص نمونههایی از این فیلم و سکانسهای آشنای آن باشند. حتی زمانی که شخصیتهایی که در سوسک آبی شمشیرهای بزرگی به دست میگیرند و با هم مبارزه میکنند به نمایش در میآید، فیلم فرهنگ دنیای انیمه را به خود میگیرد.
در تمام این لحظات سبک کارگردانی انجل مانوئل سوتو به شدت برجسته است؛ البته برجستگی آن به دلیل شبیه بودن آن به زبان بصری یک کارگردان دیگر است. سوسک آبی با لحن اکشن و شوخیهای بیبهرهاش، شبیه فیلمهای رابرت رودریگز است. این شباهت به شدت به فرنچایز «Spy Kids» یا همان بچههای جاسوس رودیگز است که به چشم میآید. حتی موضوع اهمیت پیوندهای خانوادگی در طول فیلم، فیلمهای کوکو و انکانتو و همچنین سه گانه بچههای جاسوس را به یاد میآورد.
این اثر در بخش شخصیت شرور نیز یک شکست کامل است. سوزان ساراندون در نقش ویکتوریا کورد، بدون شک یک هنرپیشه بزرگ است، اما در اینجا او فقط برای گرفتن چک دست به نقد از برادران وارنر به صحنه فیلمبرداری آمده، زیرا مطلقاً هیچ چیز جالبی در تصویر او از ویکتوریا کورد وجود ندارد. فیلمنامه لنگ کار هم قطعا کمکی به این شخصیت نمیکند، زیرا هیچ هویتی به او نمیدهد، و شخصیت او انگیزهای ندارد جز این که میخواهد قدرت بیشتری داشته باشد.
حتی داستان پسر عضلانی او، کاراپاکس (رائول مکس تروخیو) نیز به همین شکل بی احساس است، اگرچه میتوانم بگویم که در مورد او داستان بدتر است زیرا نویسندگان سعی میکنند کمی او را انسانی جلوه دهند، آن هم در آخرین دقایق فیلم به شکل خیلی کم و خیلی دیر!
ارسال یک پیام
در حالی که این فیلم یک اثر اکشن با دوز بالای کمدی و مملو از ارجاعاعات مختلف است، اما رسالت پرداختن به بسیاری از مسائل اجتماعی را بر عهده دارد. در حالی که این فیلم باید با این باری که به دوش میکشد، جدیت خود را نیز بالا ببرد، اما فیلمساز مسائل جدی را که با آنها سروکار دارد به یکی از شوخیهای کار خودش تبدیل میکند.
برای مثال: اول از همه میبینیم که طبقات اقتصادی این جامعه با خطوط تیز از هم جدا شدهاند. این فیلم درباره فارغ التحصیلان دانشگاهی صحبت میکند که بیکار هستند یا نمیتوانند شغلی در زمینهای که در آن تخصص دارند پیدا کنند. این فیلم همچنین نشان میدهد که اجاره بها به طور تصاعدی افزایش یافته است و جاه طلبیهای شرکتهای چند ملیتی باعث شده است که آنها حتی زندگی عادی شهروندان کشور خود را نیز درهم بشکنند.
پس از این، کارگردان انجل مانوئل سوتو همچنین اشاره میکند که در آمریکا با مهاجران به عنوان یک انسان درجه دوم رفتار میشود، در واقع مدیران بازار کار در آمریکا، مهاجران را محکوم میکنند که فقط در مشاغلی در پایین ترین سطوح بخش خدمات کار کنند. خب وقتی به این قسمتها گوش میدهید، فیلم سعی میکند چیزهای مهمی را بیان کند، اما این کار را به گونهای سست انجام میدهد که افرادی را که دردها و نگرانیهایشان واقعی است را به کاریکاتور تبدیل میکند.
البته با گفتن این موضوع به هیچ وجه مدعی نیستیم که نمیتوان با مسائل اجتماعی شوخی کرد یا اینکه کمدی به عنوان یک ژانر نمیتواند به آنها بپردازد. ما در مورد تناقض این واقعیت صحبت میکنیم که شخصیتی همچون رودی، که گفتمان درستی دارد، همزمان یک نظریه پرداز توطئه پارانوئید است، این شکل از نمایش چیزی جالبی نیست و باعث میشود آن پیام مورد نظر قربانی شود.
سوسک آبی دیسی را نجات میدهد؟!
در پایان بیایید به پرسش ابتدای این نقد بپردازیم که آیا Blue Beetle میتواند دیسی را از یک رکود نجات دهد یا خیر. خب سوسک آبی یک داستان کلاسیک از تولد یک ابرقهرمان است. و «کلاسیک» در اینجا بیشتر به سمت «کلیشهای و فرمولی» گرایش دارد. این اثر ابرقهرمانی یک فیلم خانوادگی است که نشان میدهد حتی ابرقهرمانان هم نمیتوانند بدون حمایت خانوادهشان کار کنند. اگر روزی کسی بخواهد یک کتاب درسی در مورد نحوه ساخت یک فیلم ابرقهرمانی معمولی بنویسد، Blue Beetle جای استاندارد آن کتابچه راهنمای کاربر را خواهد گرفت.
با این تفاسیر، سوسک آبی سعی میکند بیننده را راضی کند، اما فقط در حدود بیست درصد موفق میشود. اما چرا؟ چون یک فیلم ابرقهرمانی شاد تابستانی است که عمدتاً کودکان و نوجوانان را هدف قرار داده است. این یک داستان آشنا از یک ابرقهرمان است که شبیه به آن را بارها دیدهایم. بنابراین شروع دنیای سینمایی دیسی از جیمز گان را به سختی میتوان موفق نامید. چیزی که این فیلم نشان میدهد توانایی خروج از رکود را که ندارد هیج، بلکه گویای یک بحران عمیق است.
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
والا خیلیا مثل نقد شما اومدن و گفتن که انگار blue beetle ترکیبی از مرد آهنی و مرد عنکبوتی و ونوم هست
فقط هی فنبوی ها خودشون رو می کشتن که وای نه شما اشتباه میکنید شما فنبوی مارول هستید دوست ندارید دیسی پیشرفت کنه
این شباهت خیلی تو چشمه!