نقد فیلم The Marsh King’s Daughter | دختر سلطان مرداب
فیلم «دختر پادشاه مرداب» به کارگردانی نیل برگر یک ترکیب نه چندان متعادل بین درام هیجانی و خانوادگی است؛ یک فیلم هیجانانگیز روانشناختی که به بررسی معنای خانواده و سنگینی گذشته دردسرساز میپردازد. این اثر ...
فیلم «دختر پادشاه مرداب» به کارگردانی نیل برگر یک ترکیب نه چندان متعادل بین درام هیجانی و خانوادگی است؛ یک فیلم هیجانانگیز روانشناختی که به بررسی معنای خانواده و سنگینی گذشته دردسرساز میپردازد. این اثر سینمایی به عنوان یک اقتباس ادبی از رمان کارن دیون به همین نام، تلاش میکند تا رمان را فشرده کند، اما آیا فیلمساز توانسته یک اقتباس خوب به مخاطب هدیه دهد یا خیر؟! برای رسیدن به پاسخ این پرسش در ادامه با نقد فیلم The Marsh King's Daughter همراه ویجیاتو باشید.
داستان فیلم «The Marsh King’s Daughter» حول محور زندگی هلنا پلتیه (با بازی دیزی ریدلی) است. هلنا باید با گذشتهای تاریک و مرموز که مرتبط به پدرش، شاه مرداب (بن مندلسون) میشود، روبرو شود. پدر هلنا قبلاً مادر او را ربوده و او را در شرایط دشواری بزرگ کرده است. حالا پدر از زندان آزاد شده و هلنا متقاعد میشود که او قصد دارد خودش و دختر هلنا را نیز برای همیشه به اسارت ببرد. بنابراین، هلنا تصمیم میگیرد با او مقابله کند و از او یاد بگیرد که چگونه در جنگلهای ویران زنده مانده است. این مسیر پر از چالشها و ترسهایی بزرگ است.
داستان از منطقهای باتلاقی شروع میشود. هلنا مشتاقانه درسهای زندگی را از پدر شکارچی خود میگیرد. اما دختر نمیداند که زندگی کاملاً متفاوتی در خارج از جنگل وجود دارد. این یعنی جهان او حول پیکر ابهتآمیز یک مرد آشکار میشود: هلنا نحوه شکار را از پدرش یاد میگیرد، و با هر آموزش این پدر بدن دخترش را خالکوبی میکند و قوانین بقا را برای او تکرار میکند.
ولی نکته اینجاست که در مناظر سبز آرام درون جنگل، لحظاتی از اضطراب نیز دیده میشود: برای مثال مادر این خانواده، مانند مجسمهای یخ زده، به سختی چند عبارت را به زبان میآورد. کمی بعد، بیننده میفهمد که این بی تفاوتی نیست، بلکه تواضع از روی ناامیدی است. در واقع با وجود نشان دادن رابطه گرم بین پدر و دختر، فیلمساز روشن میکند که این یک مدینه فاضله نیست، بلکه فقط یک توهم خوشبختی است. اما حجاب در شرف افتادن است، و واقعیت هلنا را مجبور میکند تا با حقیقت روبرو شود.
با کمال تعجب، ویژگی تعلیق یک تریلر هیجانی دقیقاً در اولین اقدام فیلم احساس میشود، زمانی که به نظر میرسد دنیای شخصیت اصلی هنوز نابود نشده است. در این لحظه تابش نور خورشید شاخههای درخت را میشکند و با آمدن یک انسان جدید به جنگل ناگهان سکوت مادر و آرامش دختر به پایان میرسد.
اما بررسی فیلم دختر پادشاه مرداب با عدم بازگویی برخی نکات یا اسپویل نکردن سخت است. این فیلم در امتداد ژانر قدیمی و به نوعی فراموش شده فیلمهای هیجانانگیز در مورد فرار تبهکاران از زندان که در دهه نود میلادی به صورت دستهای در هالیوود منتشر میشدند، حرکت میکند. اما نکته جالب این اثر آن است که فیلم نیل برگر هم میخواهد با روندهای جدید فیلمسازی همصدا باشد و هم رنگ بوی گذشته را بدهد.
منظور من این است که از یک طرف، فیلم به راحتی در «دراماتورژی تروما» که در ده سال گذشته به طور غیرعادی مد شده است فرو میرود (زمانی که کل طرح بر اساس غلبه بر پیامدهای یک رویداد آسیب زا از گذشته ساخته شده است) و در عین حال مستقیماً در دایره ژانری جای میگیرد که با آن در تضاد است.
همچنین نکته قابل توجه دیگر در قصه این فیلم آن است که درد یا همان ترومای گذشته در اینجا قهرمان را نمیشکند، بلکه برعکس، او را تقویت میکند. و در واقع، معلوم میشود که کل فیلم درباره تلاشی برای اصلاح خود نیست، بلکه در مورد فرصتی برای ابراز وجود کامل است. این شکل مدرنی از نمایش قدرت زنانه است. اما در مقابل این نگاه مدرن در فیلم دختر پادشاه مرداب، فیلم از نگاه ژانری نیز بسیار قدیمی به نظر میرسد.
باید بدانید کارگردان فیلمهایی چون «The Illusionist» و «Limitless» یعنی نیل برگر را نمیتوان یک رویاپرداز بزرگ نامید، اما کارگردانی خشک و ساده او در اینجا مناسب ترین راه برای نمایش این داستان به نظر میرسد. برگر به عنوان کارگردان در طول فیلم سر و صدای زیادی نمیکند، این یعنی کارگردان به وضوح ریتم را در کل زمان اجرای داستان حفظ میکند، و همچنین با فیلتر نگاه او فیلم به خود اجازه نمیدهد خیلی در نگاه مخاطب زیبا باشد و سعی میکند داستان را عمدتاً به صورت تک رنگ و ساده (از جمله مسدود کردن برخی زوایا و تغییر اپتیک در لحظات مناسب) تعریف کند.
در این بین روی فلاش بکها نیز به خوبی فکر شده، چرا که در آن ما رویدادهای یکسانی را میبینیم، اما در یک زمینه جدید یا با جزئیات جدید معنایی کاملاً متفاوت به دست میآورند. حتی ما به عنوان مخاطب میفهمیم عبور دوربین به ظاهر مزاحم از جنگلهای باتلاقی زیبا، یک کارکرد مستقیم دراماتیک دارد؛ آن چیست؟! این یعنی کسی همیشه قهرمان را تماشا میکند، مثل این است که او تمام عمرش را در شکار بوده، چنین حسی در فیلم و به ویژه از نیمه آن تا پایان داستان، به صورت کامل روی فضای این اثر سوار است.
و دیزی ریدلی نیز اینجا به عنوان بازیگر اصلی کاملاً در جای خود قرار گرفته، هم وقتی مهارتهای اکشنتر خود چون دویدن یا شلیککردن را نشان میدهد، و هم وقتی که برای دخترش داستانی را قبل از خواب میخواند. و او واقعاً در اپیزودهای مشترک با بن مندلسون نیز عالی شکوفا میشود، این بازیگر آیندهدار جزئی از افراد کمی است که میتوانند تهدید و حساسیت را تنها در یک نگاه ترکیب کنند.
اما با تمام این تفاسیر «دختر پادشاه مرداب» را به سختی میتوان یک فیلم هیجانانگیز تازه یا قابل قبول نامید. علت نیز روشن است، چرا که تصویر به راحتی جایی در وسط قرار میگیرد. در واقع فیلم قابل پیشبینی است و حتی مسیر پیش روی داستان نیز کلیشهای و آشنا به نظر میرسد. هرچند نمیتوان نادیده گرفت که نیل برگر زیبایی مسحورکننده جنگل را به خوبی با وحشت جنایات انجام شده در آن ترکیب میکند.
ولی این نکته نیز گفتنش ضروری است که فیلم The Marsh King’s Daughter بیش از هر چیز یک درام شخصیتی است. و همانطور که در بالا گفته شد، دیزی ریدلی یکی از بهترین بازیهای دوران حرفهای خود را به عنوان هلنا بزرگ ارائه میدهد و واقعاً فرصتی برای درخشش پیدا میکند. او تمرکز اصلی داستان است، اگرچه ما اجمالی از دوران کودکی او را نیز میبینیم. او در نقش کسی که تکههای دنیای شکستهاش را برمیدارد کار بزرگی میکند تا زندگی قدیمیاش به شیوهای معمولی و پایدار بازگردد. در واقع فیلمساز با این شخصیت به مخاطبش میگوید از گذشته بترسید یا با آن روبرو شوید.
البته به جز ریدلی دیگر شخصیتها، یعنی هم بازیگر نقش همسر یعنی گرت هدلاند، و هم پدر شرور یا همان بن مندلسون به شدت سطحی نوشته و حتی گاهی ضعیفتر از حد معمول پرداخت شدهاند. بنابراین فیلم به شدت تک شخصیتی است. اما وقتی متوجه میشویم که چقدر فضای کمی برای بررسی شخصیت پادشاه مرداب یا همان پدر در نظر گرفته شده است، همه چیز ناامید کنندهتر میشود. در واقع از ما خواسته میشود که داستانهای ذهنی خودمان را در مورد اینکه این مرد چه کسی بود، چگونه به پادشاه مرداب تبدیل شد و چه چیزی او را مجبور به تبدیل شدن به حیوانی که هست کرد، بسازیم. بنابراین فیلمساز هیچ توضیحی برای اقدامات او در ادامه فیلم باقی نگذاشته است.
ولی قدرت فیلم در پیام آن نهفته است؛ این فیلمی از تضاد شخصیتی قوی است. آنتاگونیست، جیکوب هالبروک، به شکلی متقاعدکننده (و دلهره آور) هم به عنوان پدری دلسوز و هم یک سوءاستفاده گر خودشیفته نشان داده میشود. چه اتفاقی میافتد که اهداف خوبی مانند «حفاظت از خانواده» با اقدامات غیر اخلاقی انجام شود؟ آیا ممکن است هم کسی را دوست داشته باشید و هم از کاری که انجام داده است وحشت کنید؟
حتی فرزندان فجیع ترین سوء استفاده کنندگان جهان نیز گاهی با این دوگانگی دست و پنجه نرم میکنند. خود آزاردهندهها اغلب هیچ اشتباهی در اعمالشان نمیبینند. در واقع، پدر هلنا از کودکی او به عنوان «دوران کامل» یاد میکند، علیرغم اشتباه بزرگش. اگرچه تعداد کمی از ما به اندازه «پادشاه مرداب» ظالم و آزاردهنده هستیم، اما اغلب دیدگاهی نادرست نسبت به گناهکاری خود در برخی امور داریم و از بهانههایی برای توجیه گناه خود مانند او استفاده میکنیم. بسیاری از ما ادعا میکنیم که اهداف درستی داشتهایم و زندگی «کاملا درستی» داشتهایم، اما همه در عمق وجودمان میدانیم خود را فریب میدهیم.
در نتیجه باید گفت: «دختر پادشاه مرداب» متأسفانه به دلیل برخی لحظات کسلکننده، نقاط داستانی قابل پیش بینی و موقعیتهای بازیگری ضعیف برخی از بازیگران مکمل، از پتانسیل بالای سینمایی خود استفاده نمیکند. بنابراین «دختر پادشاه مرداب» میتواند برای برخی مخاطبان حس بدی داشته باشد، همچنین فراموش نکنید فیلم فاقد زندگی درونی است که یک رمان به شخصیتها میدهد. اما کارگردانی، فیلمبرداری خیرهکننده، تدوین تند و تیز و پر تعلیق در لحظههای اکشن فیلم و ستارهای چون دیزی ریدلی این دختر پادشاه مرداب را از باتلاق بیرون میآورند.
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.