نقد سریال Masters of the Air (اربابان آسمان)
در ۱۵ مارس، سرویس اپل پلاس پخش سریال درام و نظامی Masters of the Air (اربابان آسمان) را به پایان رساند که شامل ۹ قسمت بود که حداقل ۲۵۰ میلیون دلار برای سازندگان آن هزینه ...
در ۱۵ مارس، سرویس اپل پلاس پخش سریال درام و نظامی Masters of the Air (اربابان آسمان) را به پایان رساند که شامل ۹ قسمت بود که حداقل ۲۵۰ میلیون دلار برای سازندگان آن هزینه داشته است. طرح سریال بر اساس کتاب مستندی به همین نام نوشته دونالد ال میلر به نگارش درآمده است که شامل مصاحبه با خلبانان و ضبطهای آرشیوی مختلف است. به طور کلی این داستان گزارشی جالب از سرنوشت خلبانان آمریکایی و یکی از مهمترین مولفههای جنگ جهانی دوم یعنی حریم هوایی در صحنه عملیاتهای مختلف است. اکنون ما در ویجیاتو، در بررسی زیر به شما میگوییم که این گزارش در یک مینی سریال اقتباسی چگونه به نظر میرسد. در ادامه با نقد سریال Masters of the Air (اربابان آسمان) همراه ما باشید.
داستان این سریال از این قرار است که در اوج جنگ جهانی دوم، در بهار ۱۹۴۳، خلبانان نظامی آمریکایی و بهترین دوستانشان، سرگرد گیل کلایون و جان ایگان، به عنوان بخشی از ۱۰۰ گروه بمباران نیروی هوایی ایالات متحده به انگلستان فرستاده شدند. در آنجا آنها باید مأموریتهای جنگی مرگبار را انجام دهند و اهداف استراتژیک مهم را مستقیماً در قلمرو دشمن بمباران کنند. این خلبانان مأموریتهای خود را در بمب افکنهای سنگین B-17 انجام میدهند و در آسمان نه تنها باید از دیوارهای آتش متراکم ضد هوایی ارتش آلمان نازی عبور کنند، بلکه با تعداد زیادی از پرندگان شکاری مرگبار لوفت وافه هیتلر نیز مبارزه خواهند کرد.
پیش از هر چیز باید بدانید که سریال «Masters of the Air» سومین پروژه تولید مشترک استیون اسپیلبرگ، تام هنکس و گری گوتزمن پس از «جوخه برادران» (۲۰۰۱) و سریال «اقیانوس آرام» (۲۰۱۰) است. سریالهای قبلی به ترتیب در مورد چتربازان و تفنگداران دریایی صحبت میکردند و اکنون نبردهای نظامی به حریم هوایی منتقل میشوند. بنابراین، «اربابان آسمان» سه گانه بزرگی را که به نبردهای خونین جنگ جهانی دوم اختصاص یافته است، میبندد.
اما این سریال نمونهای کلاسیک از یک فیلم پرفروش تلویزیونی حماسی با رویکردی به همان اندازه کلاسیک در اجرای آن است. همه چیز در اینجا بر اساس الگوهای درامهای جنگی پرهزینه مانند نجات سرباز رایان اسپیلبرگ ساخته شده است، اما این بدان معنا نیست که چنین مفهوم آشنایی دیگر ارتباط خود را با مخاطب از دست داده یا به طور غیرقابل برگشتی کهنه شده است. امروزه، برعکس، چنین پایبندی به روشهای خلاقانه اثباتشده، احترام و اعتماد به نتایج را القا میکند و نوعی یادآوری با صدای بلند است که پیامدهای فاجعهبار جنگ را بسیار منطقی گوشزد میکند. (اما کجاست گوش شنوا)
باید بدانید که سه قسمت اول از ۹ قسمت سریال از یک ساختار واحد پیروی میکنند؛ این یعنی ما در هر اپیزود با خلبانانی در یک جلسه توجیهی اجباری روبرو میشویم که همراه با دستورالعملهایی برای پرواز آینده خود آماده عملیات میشوند، و پس از آن این خلبانان با استقبال گرمی در قلمرو دشمن مواجه میشوند. این روند نسبتاً یکنواخت، و کمتر جالب، با وقفههای کوتاه بین بارها و حرف زدن خلبانان و روایت یک راوی از شخصیتهای سریال که توسط آنتونی بویل اجرا شده، رقیق میشود، و بیننده را در موقعیت داستان سریال جهت میدهد.
برای مثال، قسمت دوم توضیح میدهد که انگلیسیها و آمریکاییها رویکردهای اساسی و متفاوت برای دستیابی به اهداف داشتند. در حالی که بریتانیاییها ترجیح میدادند از بمباران شبانه استفاده کنند، اما گروه دوم که آمریکاییها بودند به بمباران هدفمند متوسل شدند و آنها این عمل را در روز انجام میدادند. این ماموریتها بسیار پرمخاطرهتر بودند و به دلیل تلفات هنگفت بود که اسکادران بمب صدم آمریکا نام «صد خونی» را دریافت کرد.
اما نکته اینجاست که از قسمت سه داستان دچار یک دگرگونی میشودو در واقع سازندگان به وضوح قصد نداشتند که کل سریال را بر اساس یک طرح واحد اجرا کنند و قسمت چهارم (آخرین قسمت به کارگردانی کری فوکوناگا، مسئول فصل اول True Detective) ساختار ایجاد شده را میشکند و توسعه مناسب داستان را در جهت پرداخت بهتر موقعیت و شخصیت ارائه میکند.
از این نقطه به بعد، داستان بسیار فراتر از مرزهای یک پایگاه هوایی واقع در شرق انگلستان خواهد رفت. این یعنی برخی از خلبانان سقوط کرده باید از سرزمینهای اشغالی آلمان فرار کنند، برخی دستگیر خواهند شد و برای برخی حمله به شواینفورت و رگنسبورگ که در اوت 1943 انجام شد، آخرین تلاش برای نابودی ارتش هیتلر و رسیدن به پایان جنگ است. خب تا رسیدن به اپیزود چهارم شاید مخاطب نتواند بین شخصیتهای متعدد تمایز قائل شود (و این ممکن است برای همه اتفاق بیفتد)، پس این مشکل باید به طور خودکار ناپدید شود.
پس هنر این سریال پس از معرفی شخصیتها تمرکز روی دو شخصیت شاخص است. شخصیت دو دوست، سرگرد گیل کلایون (آستین باتلر) و جان ایگان (کالوم ترنر)، همان دو شخصیتی هستند که مورد توجه مخاطب هم قرار خواهند گرفت. علت توجه مخاطب نیز به جز کاریزمای هر دو بازیگر این شخصیتها، وجود نشانههای شخصیتی متضاد بین این دو دوست است. اولی محتاط، مسئولیت پذیر و خونسرد است. دومی یک عاشق تند مزاج الکلی و عشق بازیهای غیر متعارف زنانه است.
این تضاد شخصیتی تا پایان سریال ادامه پیدا میکند و مخاطب در طول چند سکانس به صورت ویژه این شکافهای جالب بین این دو شخصیت را درک خواهد کرد. به طور کلی چه این دو شخصیت و چه شخصیتهای مکمل همه به کمک بازیگران قابل قبولی اجرا شدهاند که یکی از نکات مثبت سریال است. در اینجا قهرمان مرد فراوان است، اما زن شاخصتر یکی است که حکم یک مامور مخفی را در داستان دارد، و او نیز تنها شخصیت زنی است که میتوان آن را کم و بیش عادی و نه اپیزودیک در نظر گرفت. باید بدانید در حالی که سریال بر روی روابط بین فردی تمرکز دارد، اما برخی از آنها میتوانستند بهتر توسعه یابند. علاوه بر این، انتقال بین صحنهها نیز گاهی اوقات خیلی ناگهانی است که میتواند کمی گیج کننده باشد.
در مجموع به رسم دیگر آثار جنگی شاخص سینما، در طرح داستان اربابان آسمان، همانطور که شایسته یک درام جنگی بزرگ است، جایی برای نمایش قهرمانی، شکستهای ناامیدانه، و مقدار معینی از زشتی جنگ و یک موسیقی متن ارکسترال عالی طراحی شده وجود دارد تا لحن آشکاری را به مخاطب هدیه کند. اما قبل از هر چیز باید به صحنههای خشن و فوقالعاده هیجان انگیز ماموریتهای رزمی و دوئلهای هوایی درون سریال اشاره کرد.
اگر این سریال را دنبال کنید از همان ابتدا متوجه خواهید شد که پروازها، هم از نظر فنی و هم از نظر دراماتیک، در بالاترین سطح انجام میشوند و وقتی شخصیتها در «قلعههای پرنده» خود به سمت آسمان اوج میگیرند، بیننده چارهای ندارد جز اینکه به معنای واقعی کلمه به صفحه بچسبد و پیوسته آنچه را که اتفاق میافتد تماشا کند. البته لازم به ذکر است که این سریال قطعا حقایق جدیدی در مورد جنگ و ماهیت بیرحم شر مطلق در چنین رویداد تاریخی را آشکار نخواهد کرد و این مورد نیاز هم نیست.
با این حال، در اپیزود پایانی، سازندگان تا حدودی به هولوکاست نوعی توجه سطحی میکنند، که با توجه به اینکه اسپیلبرگ، کارگردان فیلم برجسته «فهرست شیندلر» چقدر به این موضوع اهمیت میدهد، جای تعجب ندارد. اما مدل نمایش این موضوع دم دستی است. از اساس اربابان آسمان با سیستم فکری اسپیلبرگ و خط ایدهپردازی یهودی طلبانه او شکل گرفته و از همین جهت نیز قدرت نفوذ دستگاه تبلیغاتی بر غیرنظامیان عادی آلمانی که مدام در کادر چشمک میزنند نیز به وضوح قابل مشاهده است. و هیچ چیز خوبی برای گفتن در مورد هیچ یک از مردم آلمان و نازیها وجود ندارد؛ که به نظر من این مدل پرداخت جبهه مقابل یا همان دشمن به شدت کاریکاتوری و کلیشهای است.
برای درک بهتر یک مثال از خود سریال را بیان میکنم که در آن کشاورزان معمولی مشتاقانه به دنبال چند خلبان آمریکایی میدوند که مجبور شده پس از سقوط در خاک دشمن از هواپیما بیرون بیاید. نکته اینجاست که این کشاورزان و فرزندانشان پس از دیدن این افراد با صدای بلند فریاد میزنند: «آمریکایی، آمریکانا!» و در جایی دیگر مردم شهر متاثر از بمباران آمادهاند تا خلبانان اسیر آمریکایی را تکه تکه کنند. این از اساس خط مظلوم نمایی ارتش آمریکا و البته همان قهرمانسازی اسپیلبرگی است که به بهترین شکل در این سریال خودنمایی میکند.
تمام این نکات یعنی سریال Masters of the Air (اربابان آسمان) مطمئناً یک محصول با کیفیت بالا با رویکردی کاملاً کلاسیک برای پیاده سازی ایدههای مورد نظر منافع ملی آمریکایی است. البته جدا از خط فکری حاکم بر سریال، باید گفت هنگامی که استیون اسپیلبرگ و تام هنکس با هم همکاری میکنند، میتوانیم منتظر کارهای پیشگامانه باشیم. «اربابان آسمان» هم سریالی است که مطمئناً توجه تاریخدوستان به ویژه آنهایی که به جنگ جهانی دوم علاقه مند هستند را به خود جلب خواهد کرد.
شاید این سریال از دیگر تولیدات جنگی عالی متمایز نباشد، اما با واقع گرایی و توجه به تمام جزئیات، از لباسها گرفته تا طراحی صحنه و جلوههای ویژه، همه درجه یک هستند (اگرچه گاهی اوقات تصور میکردم که در CGI زیادهروی شده است). این نکات مثبت به بیننده این امکان را میدهد که احساس کند به گذشته سفر کرده است. در واقع زیاد سخت نیست که کیفیت بالای تولید این سریال را درک کرد. شما با کمی دقت میبینید که برای بازآفرینی و ارائه بمب افکنها، تجسم آنها و نمایش فضای داخلی آنها چه در زمین و چه در آسمان چقدر تلاش شده است.
در نتیجه باید گفت: «اربابان آسمان» سریالی است که قطعا به عنوان صدای مهمی در بحث جنگ و تاثیر آن بر مردم به یادگار خواهد ماند. اسپیلبرگ و هنکس بار دیگر ثابت کردند که می توانند داستانی را به گونهای روایت کنند که نه تنها بیننده را درگیر خود کند، بلکه به شدت سرگرمکننده باشد. علیرغم کاستیهای سریال، چون از اساس این روزها اثر ایدهآلی وجود ندارد، این سریال نیز محصولی است که ارزش توجه دارد و اگر سریالهای قبلی این تیم یعنی Band of Brother و Pacific را تماشا کرده باشید، میتوانید حدس بزنید که کم و بیش با چه چیزی روبرو خواهید شد.
اما این اثر در سطح تولیدات قبلی این گروه توانا نیست. من این سریال را بالاتر از آنچه تام هنکس و استیون اسپیلبرگ قبلا خلق کردهاند، نمیدانم. اما برای درک بهتر ارزش و پیام آن، شما را تشویق میکنم که شخصاً این داستان حماسی از شجاعت، برادری و فداکاری را تجربه کنید؛ چیزی که این روزها به وضوح در سینمای جریان اصلی گم شده است.
نکات منفی سریال: سرعت روایت کند در سه اپیزود اول، نمودارهای شماتیک و قابل پیش بینی در نمایش شخصیتها، استفاده بیش از حد CGI آن هم گاهی اوقات با کیفیت پایین.
نکات مثبت سریال: قابهای زیبا و تدوین خوب در بخش اکشن، صحنه های جنگی چشمگیر، تصاویر هوایی و نبردهای واقعگرایانه در آسمان، موسیقی باشکوه - پر از احساسات و پیچشهای ناگهانی داستان، بازیگران - شخصیتهای دارای کاریزما، مضامین داستانی - تاکید شدید بر قدرت دوستی، تاریخ - داستان عمیق و تکان دهنده در مورد روان انسان و بهای جنگ.
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
دارم میبینمش و از لحاظ کیفیت خیلی خوبه