«جنیفر آنیستون روی پای من گریه کرد»
سریال Friends بیست و پنج سال پس از پخش قسمت آغازین خود اکنون به پربیننده ترین سریال دنیا تبدیل شده است. ما می دانیم برای شخصیت های اصلی چه اتفاقی افتاد اما فان بابی، جک ...
سریال Friends بیست و پنج سال پس از پخش قسمت آغازین خود اکنون به پربیننده ترین سریال دنیا تبدیل شده است. ما می دانیم برای شخصیت های اصلی چه اتفاقی افتاد اما فان بابی، جک گلر و سایر شخصیت ها چطور؟ با ویجیاتو برای شنیدن نقل قولهای جالبی از بازیگران این شخصیتها همراه باشید.
در مه سال 1994، جنیفر آنیستون که در آن زمان بازیگری شناخته شده نبود به محل فیلمبرداری استودیویی رسید که آن را شبیه کافه ای در منهتن ساخته بودند و خود را بر روی مبلی پرت کرد. او لباس سفید عروسی برتن داشت، موهایش از باران خیس شده بود و به تازگی از عروسی خود فرار کرده بود. دور او را، گروهی از بازیگران از پیش ناشناخته؛ مت له بلانک،دیوید شویمر،لیسا کودرو،متیو پری و کورتنی کاکس، با دهانی باز و چشمانی از حدقه درآمده گرفته بودند. و اینگونه بود که اولین اپیزود سیتکامی درباره شش دوست، نوشته شده به دست دیوید کرین و مارتا کافمن آغاز شد.
بیست و پنج سال به جلو می آییم و سریال Friends هنوز یکی از موفق ترین سریال های تلویزیونی تاریخ است. پس از آنکه مجموعه در سال 2018 وارد سرویس استریم نتفلیکس شد به پربیننده ترین برنامه ی اینترنت تبدیل شد و علی رغم این موضوع که آخرین اپیزود سریال در ماه مه سال 2004 پخش شد، بسیار پیش تر از ساخت و برپایی این سرویس های استریم، اما اکنون برنامه تلویزیونی مجبوب بریتانیا برای 5 تا 16 ساله هاست.
ستارگان مجموعه در حال حاضر از شهرت و ثروت بسیاری برخوردار هستند. آنان در فصل پایانی مجموعه هریک به ازای هر قسمت یک میلیون دلار دریافت می کردند که با این احتساب آنیستون، کودرو و کاکس به پردرآمدترین بازیگران زن تلویزیون تاریخ بدل شدند.
اما پیش از آنکه سریال Friends به پدیده فرهنگی تبدیل شود، پیش از آنکه تست های «شما کدام کاراکتر سریال هستید؟» از گوشه و کنار اینترنت سر در آورند، پیش از آنکه مدل موهای لایه دار و گریه های « We were on a break» سر داده شوند و پیش از آنکه سریال تبدیل به رفیق و یار زمان های تنهایی و اوقات فراغت در روزهای تعطیل داخل تخت خواب شود. سریال Friends تنها سریالی بود در میان سایر برنامه ها که برای مدیران ان بی سی به نمایش در آمد به امید آنکه توسط آنان خریداری شود.
در تاریخ چهارم مه 1994، اولین قسمت سریال Friends در ساختمانی متعلق به کمپانی برادران وارنر در بربانک کالیفرنیا فیلم برداری شد. در آنجا، پنج دوست؛ مونیکا گلر، فیبی بافی، چندلر بینگ، جوئی تریبیانی و برادر مونیکا، راس، را می بینیم که در کافه مورد علاقه خود جمع شده اند که ریچل گرین وارد می شود. راس به تازگی از همسرش کارول جدا شده که با زنی دیگر وارد رابطه شده است. و ریچل به تازگی از مراسم عروسی خود فرار کرده و نامزد خود بری را ترک کرده و به دنبال جایی برای اقامت است. با به پایان رسیدن اپیزود، ریچل با مونیکا هم خانه شده و در کافه مشغول کار می شود.
میچل ویتفیلد(دکتر بری فاربر، نامزد سابق ریچل و ارتودنتیست): کمی خودخواهانه است که بگویم من تنها دلیل وجود مجموعه هستم. اما وقتی به اولین قسمت نگاه می کنید، هنگامی که ریچل مرا در مراسم ترک کرده و به دیدار سایرین می رود، آن تلاقی نیروی محرکه سریال بود.
کریستینا پیکلز(جودی گلر، مادر مونیکا و راس): من می دانستم که جنیفر آنیستون به موفقیت بزرگی می رسد از آن زمانی که او را در بازخوانی ها دیدم. اما نمی دانستم سریال هم موفق می شود. من آنقدر در اولین قسمت سریال هایی حضور داشتم که فکر می کردم موفق می شوند که شکست خوردند و بسیار بیشتر از آن در آنهایی که فکر می کردم بد هستند اما موفق شدند. من فقط می دانستم که دارم بازیگر خیلی خاصی را تماشا می کنم.
میچل ویتفیلد(بری فاربر): در آن زمان، چیزی به اسم فصل آزمایشی وجود داشت. همه می خواستند فصل های آزمایشی خود را بیازمایند و بازخورد مخاطبان را نسبت به آنان بسنجند. بازیگران از شیکاگو و نیویورک به لس آنجلس آمده و سه ماه برای فصل آزمایشی در آنجا زندگی می کردند و هر روز تست بازیگری می دادند به امید آنکه بتوانند وارد یکی از برنامه هایی شوند که برای تبدیل به مجموعه انتخاب می شوند. من فیلمنامه دوستان را در میانه های فصل دریافت کردم. به محض خواندن فیلمنامه به نماینده ام زنگ زدم و گفتم: «ما باید این را عملی کنیم»
وینسنت ونترسکا(فان بابی، دوست پسر مونیکا در فصل های اول و دوم): من آنقدر جوان و مغرور بودم و تنها قسمت اول آزمایشی برنامه جدید پزشکی فاکس را انجام داده بودم. فکر می کردم بهترین آدم در جهانم. در خانه بودم و نماینده ام گفت: «هی، مایلی برای این برنامه جدید امتحان بدی؟» نقش خیلی کوچکی بود بنابراین من مثل یک بازیگر کوچک نق زدم. اما چیزی در درونم می گفت انجامش بده. در نتیجه رفتم و درمقابل مارتا کافمن گریه کردم و او گفت:«عالیه!»
الیوت گولد(جک گلر، پدر مونیکا و راس): من می خواستم برای جیم کار کنم. خیلی درباره اش شنیده بودم: می دانستم او می داند چکار دارد می کند و اینکه باهوش است و می داند چه چیزی بامزه است. یکبار حتی به بخش استخدام بازیگران زنگ زدم چراکه برخی بودند که می گفتند: «نه،نه، نه. دوستان پول کافی برایت ندارد.» اما من می خواستم کار کنم و با افراد جدید دیدار کنم.
کریستینا پیکلز(جودی گلر): باروز نقش مهمی در خلق اتمسفر دوستان داشت. او شش بازیگر را به وگاس آورد پیش از آنکه کارشان را شروع کنند و آنها همگی اوقات خوبی را با هم سپری کردند. این موضوع به احتمال زیاد در تحکیم روابطشان نقش به سزایی داشت.
میچل ویتفیلد(بری فاربر): من برای تست بازیگری در نقش راس و چندلر آمده بودم و چندین بار دوباره برای امتحان رفتم و سپس آنها متوجه شدند که راس نقش مناسب من است. من تا آخر رفتم و داشتم برای مجموعه امتحان می دادم. در دقایق آخر آنها گفتند: «ما یک نفر دیگر را برای امتحان قصد داریم بیاوریم» مشخص شد آن فرد کسی نیست جز دیوید شویمر.
جین سیبت(کارول ویلیک، همسر سابق راس و مادر پسرش،بن. او جایگزین بازیگر اصلی، آنیتا بارون، شد که برنامه را پس از قسمت اول به دلیل کوچک بودن نقش ترک کرد): از نماینده ام با من تماس گرفته شد و گفتند که می خواهند به من یکی از نقش های اصلی را بدهند. به نماینده ام گفتم:«عالیه، اما بهشون گفتی که من باردارم نه؟» او جواب داد: «خدای من، نه! به آنها نمی گوییم» من اصرار کردم. زیرا می دانستم این برنامه ادامه می یابد و شبکه قطعا متوجه موضوع خواهد شد.
مایک هاگرتی(آقای تریگر، مسئول ساختمان): من از سال ها قبل مت پری را اندکی می شناختم. وقتی او بچه بود، به بار فورموزا در سانتا مونیکا می آمد که پاتوق رفت و آمد هالیوودی ها بود. من آنجا مشتری همیشگی بودم و با هم گپ می زدیم. اون واقعا بچه باهوشی بود. در همان سن و سال در تعداد زیادی سریال آزمایشی بازی کرده بود و یک قدم با ستاره شدن فاصله داشت.
کازیمو فوسکو(پائولو، دوست پسر ایتالیایی ریچل در فصل اول): آنها همگی عادی بودند. همه شان جنبه انسانی عالی داشتند و بسیار متواضع و حرفه ای بودند. آنها سالها صرف پیدا کردن کار مناسب خود کرده بودند.
کریستینا پیکلز(جودی گلر): در ابتدای دوستان، مت له بلانک اضطراب داشت. هربار کاری انجام می داد به دنبال تایید کارگردان، تهیه کننده یا نویسنده ها بود اگر سر صحنه حضور داشتند. در چهره اش سوال: «آیا دارم درست کارم را انجام می دهم؟» دیده می شد. او در نهایت اجرایی فوق العاده از خود نشان داد. او در نقش جوئی بی نظیر بود و به آرامی جوئی را به شخصیتی فوق العاده و واقعی تبدیل کرد.
مایک هاگرتی(آقای تریگر): این بچه ها آماده درخشش بودند؛ همگی انقدر خوب بودند که می توانستند برای خودشان یک مجموعه مجزا داشته باشند. و تیم انتخاب بازیگران به طریقی آنها را کنار هم قرار داد و آنها همگی آماده بودند به پیشواز وقایع شگفت انگیز بروند و همین هم شد.
کازیمو فوسکو(پائولو): وقتی اولین قسمتم را ضبط کردم هیچ کس هنوز در تلویزون آن را ندیده بود. وقتی هنوز داشتیم فیلمبرداری می کردیم اعلام کردند که سریال برای 12 قسمت سفارش داده شده است. جنیفر آنیستون روی پای من گریه کرد چرا که تا به حال چنین واقعه ای برایش رخ نداده بود.
لری هانکین(آقای هکلز، همسایه طبقه پایین مونیکا و ریچل): من پیش از انکه همه چیز شروع شود آنجا بودم. قبل از همه حضور داشتم و تمرین ها و روخوانی ها را به چشم دیدم. مجموعه هنوز پخش نشده بود اما یادم می آید با خودم فکر می کردم: «این بازیگران جوان همگی با استعدادند.»
میچل ویتفیلد(بری فاربر): هیجانی در بین همه وجود داشت. خودبزرگ بینی در سر صحنه حس نمی شد و دست اندرکاران حس می کردند که پروژه چقدر خوب است.
جین سیبت(کارول ویلیک): پسرم در تاریخ دهم سپتامبر 1994 به دنیا آمد. روز بعد نماینده ام تماس گرفت و گفت: «سریال Freinds دوباره از سر گرفته شده است؛ آنها آنیتا بارون را مرخص کرده اند و مایلند فردا تو جای او را بگیری.» جواب دادم: «واو! من کمی کوفته ام! فکر نکنم بتوانم.» اما نماینده ام گفت: «جین این پیشنهاد بزرگیه. آنها گفتند مراعات حالت را می کنند و می توانی پرستارت را هم بیاوری.» گفتم: «من پرستار ندارم! مادرم هست.» وی پاسخ داد: «پس مادرتو بیار!» بنابراین من نشستم و از پسرم مراقبت کردم و قسمت اول سریال را تماشا کردم. و وقتی دیدم دیوید شویمر طولانی ترین سکانس را انجام داد جذب آن شدم. در آنجا بود که می دانستم باید با او کار کنم.
وینسنت ونترسکا(فان بابی): من با دیدن دیوید شویمر شگفت زده شده بودم. البته که دختران هم عالی بودند و عاشق آنها می شدی. اما دیوید کسی بود که مستاصلانه می خواستم از من خوشش بیاید؛ و او یکی از کسانی بود که تمایلی به ملاقات با بقیه نداشت.
میچل ویتفیلد(بری فاربر): نزدیک به انتهای فصل اول مردم با دیدن من جملاتی چون «اوه تو همان عوضی در دوستان هستی»به زبان می آوردند. در ان زمان بود که فکر کردم:«این به زودی همه گیر می شود»
لری هانکین(آقای هکلز): رفتم خانه و مجموعه برای ماه های متمادی پخش نشد برای همین به کل از یادم رفته بود. و سپس بیرون آمد و با استقبال چشمگیری رو به رو شد.
مایک هاگرتی(آقای تریگر): آنها وقتی سریال شروع شد هنوز ستاره نبودند اما رفته رفته به شهرتشان افزوده می شد و احتمالا بر روی قراردادهایشان کار می کردند اما اینطور به نظر نمی آمد که داری وارد اتاقی پر از ابرستاره ها می شوی. این اتفاق کمی دیرتر افتاد.
وینسنت ونترسکا(فان بابی): فصل اول را ضبط کردم و یک کمدین داشت بینندگان حاضر در استودیو را سرگرم می کرد، انرژی صحنه خوب بود. با پایان فیلمبرداری سال دوم، استودیو مثل سیرک شده بود. یادم می آید فلزیاب داشتیم. استودیو گوشاگوش پر بود. در این زمان بود که کاور رولینگ استون با عکس هر شش نفر آنها منتشر شد_ مه 1995.
کازیمو فوسکو(پائولو): در فصل دوم در همه چیز تغییر ایجاد شد. می توانستید آنها را در اتومبیلی که سوار می شدند ببینید یا وقتی درباره خریدن چیزهای مختلف صحبت می کردند. ثروت به سویشان جاری شده بود.
جین سیبت(کارول ویلیک): از آنجایی که من از اوایل کار حضور داشتم آنها خیلی گوشه گیر در اطرافم نبودند. اما سایر ستاره های مهمان اعتراض می کردند که چرا به این بخش یا آن بخش دسترسی ندارند. آنها باید امنیت را سفت و سخت می گرفتند و باید بیشتر حواسشان را روی کسانی که به اتاق تعویض لباس و سایر بخش های دیگر می رفتند جمع می کردند.
لری هانکین( آقای هکلز): بار سوم یا چهارمی که در صحنه حاضر شدم آنها شماره یک بودند(اپیزود یازدهم فصل دوم دوستان. قسمتی که در آن ازدواج زوج زن همجنسگرا در تاریخ 11 ژانویه 1996 پخش شد و با 31.6 میلیون بیننده بیشترین امتیاز قسمت را در آمریکا از آن خود کرد) مت له بلانک به تازگی خانه ای خریداری کرده بود و همه آنها خوش حال بودند. من آدم اجتماعی نیستم و نفوذ به آن گروه کار بسیار سختی بود. با هم حرف می زدند و هربار ک دوربین ها خاموش می شد بازیگران و تهیه کننده ها دور هم جمع می شدند و من حس یک خارجی را داشتم. حس می شد که این بازیگران از در عرض سه یا چهار سال از فرش به عرش رسیده بودند.
کازیمو فوسکو(پائولو): می دانید، زندگی یک نفر وقتی همچین پولی به دستش می رسد تغییر می کند. پول به حساب بانکی تان سرازیر می شود و مجبورید خرجش کنید. آنها متوجه شدند و انجامش دادند. رفته رفته پاپاراتزی ها سر و کله شان پیدا شد و برایشان آسان نبود که دیگر در گوشه ای قهوه بخورند. اما به عنوان یک انسان؟ تغییری نکردند. نه با من.
وینسنت ونترسکا(فان بابی): فصل اول، آنها برنامه ای داشتند که وضعیت خوبی داشت و به نظر می رسید که ادامه خواهد یافت اما طبیعتا آنها بیتلز نبودند. اما وقتی برای سال دوم بازگشتند آنها تبدیل به بیتلز شدند.
مایک هاگرتی(آقای تریگر): به عنوان یک گروه آنها تصمیم گرفتند که وقت آن رسیده سهم بیشتری از سود سریال نصیبشان شود. کار ریسکی بود و آنها داشتند همه چیز را وسط می گذاشتند.
مارلو توماس(ساندرا گرین، مادر ریچل): کم پیش می آید که با هم قرارداد ببندید و من فکر می کنم که این کار آنها استاندارد جدیدی را برای بسیاری از مجموعه های آینده تعیین کرد. وقتی که شبکه دارد یکی یکی با شما مذاکره می کند قضیه می تواند رقابتی شود اما آنها همگی فهمیدند که حضور همه آنها با هم در کنار هم باعث شکوفایی مجموعه می شود.
جین سیبت(کارول ویلیک): یکبار سر صحنه بودم. تازه ناهار خورده بودم و جن،لیسا و کورتنی را دیدم. تازه باران آمده بود که در لس آنجلس خیلی نادر است نه؟ و آنها در گودال آبی که خارج از استیج صدا جمع شده بودند آب بازی می کردند. انقدر شگفت زده شده بودم چراکه هیچکس دیگری در آنجا نبود و آنها همینطور زمین می خوردند و به هم می خندیدند. این شهد و عصاره اصلی کار بود آنها توانسته بودند لذت با هم دوست بودن و آن بازیگوشی ها را ثبت کنند و لحظاتی جادویی خلق کنند. عشقی که اعضای این گروه نسبت به هم داشتند فوق العاده بود.
کریستینا پیکلز(جودی گلر): آنها گروهی متحد بودند. کار همدیگر را نگاه می کردند. اگر کسی در سکانسی حضور نداشت بقیه تماشا می کردند و می خندیدند. خیلی غیرمعمول است که روی صحنه انقدر حامی همدیگر باشید.
پگت بروستر(کتی، دوست دختر جوئی و چندلر در فصل چهار): آنها همدیگر را دست می انداختند . اگر کسی جوکی می گفت و خنده دار نبود آنها همه به سوی آن شخص رو می کردند و می گفتند: «خرابش کردی، لیسا!» آنها سر به سر هم می گذاشتند و بخش هایی را به فیلمنامه اضافه می کردند که در زندگی واقعی با همدیگر انجام داده بودند: یکی از آنها حرف می زد و همگی وانمود می کردند خوابند.
وینسنت ونترسکا(فان بابی): وقتی یک سکانس را انجام می دادیم اگر بیننده ها نمی خندیدند ما دور هم جمع می شدیم و متیو پری می گفت: «اگر این کار را کنیم چی؟» و مت له بلانک می گفت:«آره!» و از هم جدا می شدیم و دوباره آن صحنه را اجرا می کردیم. حس آن را داشت که در یک بازی فوتبال بودی.
پگت بروستر(کتی): متیو پری همیشه باید بخش آخر را می داشت. اگر آخر یک صحنه بود او مدام چیزی را پیشنهاد می کرد. آنها به خاطر اینکه همیشه می خواست پیروز از موقعیت ها بیرون بیاید او را دست می انداختند.
کریستینا پیکلز(جودی گلر): همه چیز با نوشتن شروع و تمام می شود. دیوید و مارتا هر قسمت را نمی نوشتند آنها نویسندگان بسیاری خوبی را استخدام کردند اما حرف نهایی را آن دو می زدند و باید گفت که سلیقه و نظری بی عیب و نقص داشتند.
الکساندرا هولدن( الیزابت استیونز، دوست دختر راسدر فصل ششم. او یکی از شاگرادنش بود و بروس ویلیس نقش پدر او را بازی می کرد): ما در یک قسمت در یک کابین هستیم و من و راس در حال معاشقه روی مبل هستیم. او می گوید: «نمی توانم فکر پدرت را از سرم بیرون کنم.» نویسنده ها کات دادند و گفتند:«پس از اینکه راس این حرف را می زند تو چرا نمی گویی: هرچی برات کار می کنه؟» ما این جوک را در لحظه آخر اضافه کردیم و خیلی بامزه بود. آنها می توانستند در لحظه چیزهایی شبیه این خلق کنند.
کریستینا پیکلز(جودی گلر): دیوید و مارتا از دفتر می آمدند تا تمرینات کامل را مشاهده کنند که واقعا ترسناک بود. آنها بر روی ردیفی از صندلی ها به همراه نویسنده ها و مدیران ان بی سی می نشستند و می توانستی هرچه در ذهنشان می گذرد ببینی. آنها نظراتشان را می دادند و سپس آنجا را ترک کرده و همه چیز را تغییر می دادند. دیوید و مارتا ستاره های بزرگ تیم نویسندگی بودند.
جین سیبت(کارول ویلیک): یک جوک بود که مدام تغییرش می دادیم. نمی توانستیم درست انجامش دهیم. اپیزودی بود که در آن سوزان و من داشتیم سالگرد ازدواجمان را جشن می گرفتیم و راس در زمان بدی سر می رسد و من باید به صورت گزیده و خلاصه به او بفهمانم که الان وقت خوبی نیست. برای همین یک موی کوچک را از روی زبانم برداشتم. این تنها باری بود که چیزی را پیشنهاد کردم که واقعا تکان دهنده بود و پخش هم شد.
آیشا تایلر(دکتر چارلی ویلر، دوست دختر جوئی و سپس راس): یادم می آید یکبار به آپارتمان مونیکا رفتم و از پنجره بیرون را نگاه کردم تا ببینم می توانم مرد بی ریخت لخت را پیدا کنم اما البته در آنجا تنها یک راهرو بود.
پگت بروستر(کتی): من از آنها می ترسیدم. تو اتاقم قایم می شدم چون آنها خیلی معروف بودند. دوستان در آن زمان بزرگترین برنامه در کشور بود.
آیشا تایلر(دکتر چارلی ویلر): وارد شدن به استودیو کار دشواری بود. من فکر می کنم بازیگران تجربه ی بسیاری با بازیگران مهمانی داشتند که می آمدند و با جو و اتمسفر بامزه بودن در سر صحنه دوستان تقلا می کردند.
مارلو توماس(ساندرا گرین): کار ساده ای نیست که وارد مجموعه ای شوی که پایه و اساس آن ریخته شده و هرکسی شخصیت خود را دارد و خانواده ای مستحکم شکل گرفته است. بعضی اوقات جای جدیدی برای شخصیت جدید وجود ندارد. اما آنها خودشان جارا باز می کردند.
الکساندرا هولدن(الیزابت استیونز): از من خواسته شد تا یک روخوانی با دیوید شویمر انجام دهم. ترسناک بود چرا که تهیه کننده ها به من گفتند به جذابترین شکل ممکن حاضر شوم. من نمی دانستم با این درخواست چکار کنم. همین باعث شد دنبال دم خودم بدوم. تمام شب بیدار ماندم و به این فکر کردم که چه بپوشم. الان که سنم بالا رفته از دریافت چنین پیامی خشنود نمی شوم.
الیوت گولد(جک گلر): ما سکانس هایی از اپیزود عروسی را در لندن انجام دادیم(عروسی راس و امیلی در فصل چهارم). من در آن زمان در ایالات متحده کاری دیگر انجام می دادم و تعلیقی در انتهای اپیزود وجود داشت و من احمقانه آن را لو دادم. بعضی از تهیه کننده ها از دستم به شدت عصبانی شده بودند.
جین سیبت(کارول ویلیک): برای ما و تهیه کننده ها خیلی مهم بود که زوجی عاشق را نشان دهیم .اما بعضی از وابستگان خاص، اپیزود ازدواج (کارول و سوزان) را نمی خواستند پخش کنند. آنها کاملا بلاکش کردند.
با پایان فصل نهایی دوستان در سال 2004، بازیگران اصلی همگی به گرانقیمت ترین ستارگان تاریخ تلویزیون تبدیل شده بودند و برای هر قسمت یک میلیون دلار دستمزد می گرفتند.
میچل ویتفیلد(بری فاربر): همسرم، هربار که فکر می کند من می توانستم نقش راس را بازی کنم و الان میلیون ها دلار به دست آورده بودم کز می کند. اما من اصلا بهش فکر نمی کنم.
وینسنت ونترسکا(فان بابی): هربار که یک چک دریافت می کنم(از بابت پخش مجدد مجموعه) با خودم فکر می کنم:«واو،آنها(بازیگران اصلی) باید خیلی ثروتمند باشند.» من حدود سالی 2000 دلار سالیانه از این بابت دریافت می کنم و فقط دو قسمت بازی کردم.
جین سیبت(کارول ویلیک): تقریبا راضیم. واضحا، من چک میلیون دلاری دریافت نکردم اما دوستان برایم موقعیت های مناسبی پیش آورد. توانستم فرزندانم را بزرگ کنم و پروژه هایی خوبی بهم پیشنهاد شد.
کازیمو فوسکو(پائولو): من اندکی پشیمانی دارم؛ حس می کنم می توانستم بیشتر از شهرت سریال استفاده کنم. آن موقع درگیر طلاق بودم و زندگی شخصی ام درگیرم کرده بود. برای خودم سخنگو نگرفتم که باید می گرفتم.
مایک هاگرتی(آقای تریگر): مردم معمولا گرایش دارند شما را به فراموشی بسپارند اما همیشه خوب است که چیزی داشته باشی که مردم شما را با آن بشناسند.
وینسنت ونترسکا(فان بابی): من به سرعت پیشنهاداتی دریافت کردم..همین موضوع باعث شد خیره سر شوم. فکر کردم خیلی باحالم و هیچ چیز در شانم نیست. همیشه تحسین می کردم که (بازیگران اصلی) چقدر با ظرافت با این موقعیت ها برخورد می کردند. زیرا من تنها مزه کوچکی از آن چشیده بودم و به سختی می توانستم هضمش کنم. دوستان به وضعیتم به عنوان بازیگر کمک کرد اما فکر نمی کنم به آن اجازه دادم تا حد ممکن به آن کمک کند.
آیشا تایلر(دکتر چارلی ویلر): مردم رنگین پوست همیشه از آن آگاهی داشتند( نبود تنوع). حتی گاهی اوقات مردم مدام اشاره می کردند که دوستان به اندازه منهتن در دنیای واقعی متنوع نیست.
کازیمو فوسکو(پائولو): امروزه، یکی از آن شش نفر حتما باید سیاه پوست می بود.
آیشا تایلر(دکتر چارلی ویلر): شخصیت من بر روی صفحات کاغذ به عنوان یک زن رنگین پوست نوشته نشده بود و من در رقابت با زنان بسیار از ریشه های نژادی مختلف امتحان دادم به همین دلیل فکر می کنم آنها مرا به خاطر اینکه مناسب این نقش بودم انتخاب کردند. اما می دانستم این اتفاق موضوع جدیدی برای مجموعه است و می دانستم از اهمیت بسیاری برخوردار است چراکه داستان در منهتن جریان داشت که اکثر جمعیت آن سفیدپوست هستند و این تصویرسازی غیرواقعی از دنیای واقعی بود.
کازیمو فوسکو(پائولو): یک سکانس بود که ماساژ داده می شدم و باید نقش این آدم عوضی که به فیبی دست میزند را بازی می کردم. با تصویری که از من نشان میداد مشکل داشتم زیرا به گونه ای به نظر می آمد که انگار تمام مردان ایتالیایی اینطورند. کاری که آنها از من میخواستند انجام دهند بی احترامی بود اما یادم می آید که به درک متقابلی از موضوع رسیدیم و من احساس راحتی کردم.
پگت بروستر(کتی): خیلی عجیب است که برنامه را در آن زمان با وقایعی که الان در رسانه های جمعی رخ می دهد مقایسه کنی. هیچ کس نمی تواند همه چیز را درست انجام دهد. این الان وضعیتی است که در آن قرار داریم. همه چیز به مورد بازخواست یا تهاجم قرار گرفتن مردم منتهی می شود. بله اگر به دنیای امروز نگاه کنی و بعد به دوستان این به فکرت می رسد:«اوه واو، آنها جوک های همجنسگرایانه می گفتند و حتی دوستی رنگین پوست ندارند» اما در آن زمان وضع همین بود.
وینسنت ونترسکا(فان بابی): به عنوان یک بازیگر دوست داری جزئی از چیزی باشی: کاری که انجام دادی حتی پس از مرگت هم باقی بماند. و وقتی می بینی که برنامه ای 25 ساله بر روی نتفلیکس قرار می گیرد و گروه جدیدی از مخاطبین آن را کشف می کنند به دیدگاه جدیدی می رسی.
الکساندرا هولدن(الیزابت استیونز): برادرزاده 12 ساله ام به تازگی از من تی شرتی با نوشته «سنترال پرک» بر رویش خواسته است. خیلی برایم عجیب است. اون وقتی من بر روی مجموعه کار می کردم هنوز وجود خارجی نداشت.
کریستینا پیکلز(جودی گلر): بچه ها سراغم می آیند و فیلمنامه را برایم بازخوانی می کنند.
پگت بروستر(کتی): جوانانی که در دهه بیست سالگی هستند صدایم را می شناسند. در سوپرمارکت بهم رو می کنند و می گویند:«تو کتی هستی!»
میچل ویتفیلد(بری فاربر) «مرد، چطور بود؟ تو تونستی جنیفر آنیستون را ببوسی!»
الیوت گولد(جک گلر): من با تیلور سوئیفت ملاقات کردم و او گفت:«من تو را می شناسم. من عاشق سریال Freinds هستم! تو آقای گلری.»
کازیمو فوسکو(پائولو): من می توانم در نفیس ترین و ممتازترین فیلم ها بازی کنم اما به محض آنکه مردم متوجه می شوند من پائولو بوده ام می گویند«خدای من!»
پگت بروستر(کتی): برنامه ای مانند دوستان یکی در میلیون اتفاق می افتد. معمولا یک اپیزود کار به جایی نمی برد یا اگر قبول شد شما سه اپیزود ضبط می کنید یا آن را به یک سال می رسانید و سپس همه چی تمام می شود.
آیشا تایلر(دکتر چارلی ویلر):مجموعه های دیگری بوده اند که مضمون دوستان به عنوان خانواده انتخابی را تکامل بخشیده اند اما سریال دوستان در بردارنده کامل این ایده بود.
مارلو توماس(ساندرا گرین): آنها مستقلند، والدینشان به آنها نمی گویند چکار بکنند، خودشان تصمیم می گیرند و خودشان مرتکب اشتباهات می شوند _ در انجام این کارها موفق نیز هستند. برای قشر جوان تر دیدن این وقایع ایجاد انگیزه می کند.
الکساندرا هولدن(الیزابت استیونز): تلویزیون در آن زمان خیلی با حال حاضر تفاوت داشت. نمی دانم که آیا مجموعه ای به موفقیت دوستان ساخته می شود یا نه. حس می کنم الان خیلی محتوا وجود دارد و خیلی طیف گسترده ای دیده می شود.
وینسنت ونترسکا(فان بابی): من خیلی جوان بودم، بیست و هفت سال داشتم. در آن زمان حس جوانی نداشتم اما الان مثل این است که به گذشته سفر می کنم. ولی دوست دارم این کار را انجام دهم چرا که خاطره خوبی برایم است و یادآور آنکه زمان در حال گذر است. بسیاری فرصت اینکه به گذشته خود نگاه کرده و به یاد بیاورند که از کجا به کجا رسیده اند را پیدا نمی کنند.
الکساندرا هولدن(الیزابت استیونز): مانند زندگی دیگری به نظر می آید. وقتی الان سریال Freinds را نگاه می کنم با خودم فکر می کنم: «واقعا اونجا بودم؟ واقعا اتفاق افتاد؟ واقعا من جزئی از چیزی بودم که سال ها بعد چنین اثر بزرگی از خود به جای گذاشته؟» سورئال به نظر می رسد.
مارلو توماس(ساندرا گرین): هرکاری که می کنی رجی از قالی کار و زندگی شماست. هر نخ کوچکی به سویی کشیده می شود. و نخ ساندرا گرین در قالی من قطعا رنگیست که مردم به خاطر می آوردند و نسبت به آن احساس خوبی دارند همانطور که خودم دارم.
وینسنت ونترسکا(فان بابی): وقتی کسی جلو می آید و به شما می گوید: «هی تو در سریال Freinds خوب بودی.» به شیوه ای با آن ارتباط برقرار می کنی. تو بخشی از چیزی بودی که برایشان معنا دارد و این در عوض برای من معنادار است. باعث می شود حس کنید: «شاید واقعا زندگی ات را تلف نکرده ای.»
الیوت گولد(جک گلر): من مت له بلانک را اخیرا در استودیو دیدم و همدیگر را در آغوش کشیدیم. بدون خودنمایی، ما همه بخشی از یکدیگر هستیم.
وینسنت ونترسکا(فان بابی): همه چیز آنطور که فکرش را می کنی تغییر نمی کند. چیزی که برای ما مهم است: دوستی، خانواده، جامعه و خندیدن به موقعیت های مضحک. دوستان یعنی همین و این جاودانه است.
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.