ثبت بازخورد

لطفا میزان رضایت خود را از ویجیاتو انتخاب کنید.

1 2 3 4 5 6 7 8 9 10
اصلا راضی نیستم
واقعا راضی‌ام
چطور میتوانیم تجربه بهتری برای شما بسازیم؟

نظر شما با موفقیت ثبت شد.

از اینکه ما را در توسعه بهتر و هدفمند‌تر ویجیاتو همراهی می‌کنید
از شما سپاسگزاریم.

Magpie
فیلم سینمایی

نقد فیلم Magpie – کارمای خیانت بن!

تو فکر می‌کنی با دو تا زن در ارتباطی، اما هر دوش منم!

مهسا فرهادي
نوشته شده توسط مهسا فرهادي | ۹ آذر ۱۴۰۳ | ۱۳:۰۰

Magpie، یک فیلم هیجان‌انگیز در سبک نئو-نوآرمحصول مشترک سال 2024 بریتانیا و آمریکا، به کارگردانی سام ییتس (Sam Yates) است. داستان فیلم درباره زوجی به نام انت و بن می‌باشد که پس از انتخاب دختر کوچک‌شان برای بازی در فیلمی در کنار بازیگر جذابی به نام آلیشیا، زندگی‌شان دستخوش بحران‌های عاطفی و آشکار شدن رازها و دروغ‌ها می‌شود. این ماجرا حسادت و شک انت را نسبت به رابطه احتمالی بن و آلیشیا تشدید کرده و تنش‌های زیادی در روابطشان ایجاد می‌کند. در طول فیلم، رابطه این خانواده بررسی می‌شود و شخصیت‌ها با چالش‌هایی که زندگی‌شان را تهدید می‌کند مواجه می‌شوند.

فیلم Magpie به بررسی روابط انسانی، حسادت و آسیب‌های روانی ناشی از بی‌توجهی می‌پردازد. در این فیلم، بازیگرانی چون دیزی ریدلی (Daisy Ridley)، ماتیلدا لوتز (Matilda Lutz)، شازاد لطیف (Shazad Latif)، و هیبا احمد (Hiba Ahmed) به ایفای نقش می‌پردازند.

کدام هیجان؟

Magpie

فیلمی با ژانر هیجان‌انگیز انتظارات مشخصی را ایجاد می‌کند. ایجاد تنش، کنجکاوی و هیجانی که مخاطب را به لبه صندلی‌اش می‌رساند. اگر هیجان در فیلمی چون Magpie به‌جای تقویت شدن، سرد و یخ‌زده به نظر برسد، دلایل متعددی ممکن است دخیل باشند مثل ریتم کند داستان؛ فیلم به جای تمرکز بر وقایع یا تنش‌های آشکار، بیشتر به بررسی روابط درونی و عواطف پنهان شخصیت‌ها می‌پردازد. اگرچه این موضوع می‌تواند عمیق و تأمل‌ برانگیز باشد، اما در واقع با انتظارات ژانر هیجانی هم‌خوانی ندارد و مخاطب را دچار احساس ایستایی می‌کند.

تمرکز بر جنبه‌های درام به‌ جای هیجان نیز، از اوج‌های قابل انتظار فیلم می‌کاهد. شخصیت انت و پیچیدگی روانی او در محوریت داستان قرار دارند و تنش اصلی ناشی از بحران روابط خانوادگی است. چنین تم‌هایی، اگرچه غنی و معنادار هستند، با این وجود از نظر مخاطب عام که به دنبال هیجان مستقیم و اکشن است، سرد به نظر می‌رسند. این فیلم دارای ضعف در ایجاد تعلیق و بحران نیز می‌باشد. در واقع فیلم در خلق لحظات تأثیرگذار و ترس‌آور، که مخاطب انتظار دارد، ضعیف عمل کرده است. شخصیت‌ها و داستان نمی‌توانند حس هم‌ذات‌ پنداری یا نگرانی را القا کنند، بنابراین تنش فیلم غیرموثر می‌شود و به یخ‌زدگی احساسی منجر می‌گردد.

فیلم‌های ژانر هیجان موفق از عناصری همچون موسیقی، تدوین مناسب و تعلیق مؤثر بهره می‌برند تا مخاطب را درگیر کنند. با این حال Magpie نتوانست این عناصر را به درستی استفاده کند و هیجانات را زنده و ملموس نگه دارد، کارگردان به وضوح نیاز دارد که نحوه نمایش و تنظیم ریتم داستان را بازنگری کند. ترکیب عمیق‌تر ژانر هیجانی با المان‌های روانشناختی می‌توانست به خلق تنش واقعی کمک کند که کارگردان در آن موفق عمل نکرده است.

تنها ایده کارگردان

Magpie

صحنه‌‌هایی که بن و آلیشیا از تعاملات غیرمستقیم و دنیای مجازی به یک رویارویی واقعی منتقل می‌شوند، تنها نقطه قوت منحصر به فرد فیلم و کارگردانی تلقی می‌شود. در واقع سازنده تمام انرژی خود را روی این مفهوم متمرکز کرده است، که نشان‌ دهنده عدم تعادل در روایت داستان و نکته‌های جالب توجه فیلم است. کارگردان با تکیه بیش از حد بر یک ایده، لطمه قابل توجهی به سراسر فیلم وارد کرده است. فیلم‌سازی موفق نیازمند ایجاد لایه‌های متنوع داستانی است. اگر کارگردان تنها یک لحظه یا ایده را برجسته کند و از گسترش سایر جنبه‌های داستان غافل شود، روایت کلی ضعیف و غیر چند بعدی خواهد بود. در اینجا، صحنه برخورد بن و آلیشیا اگرچه می‌تواند جذاب و هیجان‌انگیز باشد، اما تبدیل آن به محور اصلی بدون تقویت سایر عناصر (مثل پیش‌زمینه عاطفی یا پیام‌های عمیق‌تر) اثر را تک‌ بعدی می‌کند.

همچنین گسست در خط داستانی نیز به چشم می‌خورد. مواجهه رو در رو بن با آلیشیا به شکلی ناگهانی و بدون بستر منطقی در داستان اتفاق می‌افتد، که باعث می‌شود حس ناهماهنگی در داستان ایجاد شود. شکستن خط داستانی باید به رشد یا تعلیق فیلم کمک کند، اما اگر به‌عنوان یک ترفند صرف برای جلب توجه مخاطب باشد، صرفاً اثر را سطحی نشان می‌دهد. در سایر بخش‌های فیلم نیز نبود نوآوری وجود دارد؛ تأکید بیش‌ازحد روی این صحنه ممکن است نشان‌ دهنده عدم توانایی فیلم در ارائه پیچیدگی‌های دیگر باشد. فیلم‌سازان ماهر معمولاً از چنین نقاط اوج برای تقویت تم کلی اثر استفاده می‌کنند و آنها را با دیگر ابعاد داستان پیوند می‌دهند. اما اگر فیلم در سایر زمینه‌ها چیزی برای ارائه نداشته باشد، حتی یک ایده خوب هم نمی‌تواند آن را نجات دهد.

در فیلم به جای تمرکز صرف بر یک لحظه یا ایده، سازنده باید لایه‌هایی از تنش و تعلیق را در طول داستان ایجاد می‌کرد تا مواجهه نهایی تأثیر عمیق‌تری داشته باشد. توسعه بیشتر شخصیت‌ها، ایجاد انگیزه‌های قوی‌تر برای آنها و کاوش در پیام‌های عاطفی می‌توانست فیلم را غنی‌تر کند. تعادل بین ایده‌های بصری خلاقانه و روایت محکم می‌توانست این نقطه قوت را به بخشی از یک کل قوی‌تر تبدیل کند. در کل، چنین ترفندهایی باید در خدمت داستان باشند، نه صرفاً یک ابزار برای جلب‌توجه زودگذر.

انتخاب کلیشه‌ای یک مرد!

تکرار یک روایت فرسوده در این فیلم مثل بسیاری از فیلم‌هایی که هر ساله اکران می‌شوند، به چشم می‌خورد. این نوع خط داستانی که مردی میان همسر و معشوقه‌اش گیر می‌افتد، در طول سال‌ها در آثار سینمایی بارها تکرار شده و به یک کلیشه تبدیل شده است. این موضوع نه تنها تازگی خود را از دست داده، بلکه در بسیاری موارد به عمق کافی نمی‌رسد تا دیدگاه‌های جدید یا پیام‌های معنادار ارائه دهد. در نتیجه، چنین انتخاب‌هایی گاهی به‌جای تأثیرگذاری، سطحی و پیش‌بینی‌پذیر به نظر می‌رسند. فیلم‌های موفق امروزی تلاش می‌کنند تا از کلیشه‌های ساده‌ لوحانه عبور کنند و شخصیت‌ها را چندلایه و عمیق نشان دهند. اما وقتی انتخاب‌های شخصیتی به کلیشه‌های سنتی محدود می‌شوند (مثلاً رقابت دو زن برای جلب توجه مرد)، نه‌تنها پیشرفت شخصیت‌ها، بلکه پیچیدگی درام نیز آسیب می‌بیند.

نقش زنان در این فیلم بیشتر به ابزار روایی تبدیل شده است تا عناصر منحصر به فرد داستان! این رویکرد معمولاً نقش زنان را به عناصر منفعل یا نمادین برای پیشبرد داستان مردانه تقلیل می‌دهد. به جای نمایش قدرت، خواسته‌ها، یا پیچیدگی‌های درونی زنان، آنها صرفاً به عنوان گزینه‌هایی برای انتخاب‌های شخصیت مرد به تصویر کشیده می‌شوند. در Magpie نیز شخصیت آلیشیا یا انت فرصت کافی برای رشد شخصیتی نمی‌یابند، و این ضعف بیشتر احساس خواهد شد. Magpie واقعیت‌های پیچیده‌تر را بازتاب نمی‌کند. روابط انسانی در دنیای واقعی به‌ مراتب پیچیده‌تر از رقابت‌های ساده و کلیشه‌ای میان دو نفر است. سینما می‌تواند این پیچیدگی‌ها را منعکس کند و با روایت‌های تازه به تفکر مخاطب عمق ببخشد. اما تکیه بر الگوی مرد، همسر، معشوقه نه‌ تنها از این فرصت استفاده نمی‌کند، بلکه داستان را به یک رقابت سطحی تقلیل می‌دهد.

تمرکز بر زوایای روان‌شناختی می‌توانست مسیر روایی فیلم را نجات دهد. به‌ جای نشان دادن رقابت سطحی، Magpie می‌توانست بر پیامدهای روان‌شناختی و عاطفی این انتخاب‌ها تمرکز کند. همچنین ایجاد پیچیدگی در شخصیت‌ها نیز می‌توانست کیفیت فیلم را ارتقا دهد. مثلا هر دو زن باید مستقل از شخصیت مرد، اهداف و انگیزه‌های متمایزی داشته باشند تا داستان پویاتر شود. در نهایت کارگردان باید از نتیجه‌گیری کلیشه‌ای اجتناب می‌کرد. فیلم می‌توانست به‌جای ارائه یک پایان ساده و قابل پیش‌بینی، مسیر متفاوتی برای شخصیت‌ها طراحی کند که نشان‌ دهنده رشد یا تغییر واقعی باشد. چنین تغییراتی می‌توانند نه‌ تنها کلیشه‌های داستانی را کاهش دهند، بلکه تجربه تماشاگر را نیز غنی‌تر سازند. با این وجود سازنده آینده‌ای کارما گونه برای بن رقم می‌زند که در آن ماشینش سقوط می‌کند و درست در همان لحظه انت لبخندی به لب دارد!

انت، تنها نکته مثبت فیلم!

Magpie

    تنها نکته مثبت فیلم Magpie، بازی سرد و خنثای شخصیت انت (همسر بن و مادر تیلی) می‌باشد. بازی سرد و خنثای انت به عمد طراحی شده است تا وضعیت روانی او را به تصویر بکشد؛ زنی که در میانه بحران عاطفی، حسادت و تردید قرار گرفته است. این نوع بازی می‌تواند حس بیگانگی، انزوا و نوعی فروپاشی روانی را به‌ خوبی منتقل کند. بازیگر موفق شده است این احساسات را به شکل ظریف و قابل لمس نمایش دهد و شایسته تحسین است، چرا که چنین اجرایی نیازمند توانایی در خلق تعلیق و انتقال احساسات درونی بدون نمایش آشکار است. در مقابل، اگر سایر عناصر فیلم، مثل روایت، کارگردانی، یا بازی‌های دیگر بازیگران از این عمق برخوردار نباشند، بازی سرد انت به‌ جای هماهنگی با فضا، به عاملی جدا افتاده تبدیل می‌شود. این حالت نشان‌ دهنده ضعف در انسجام کلی فیلم می‌باشد، در این فیلم متاسفانه یک بازی خوب نمی‌تواند کمبودهای دیگر را جبران کند.

    اگر بازی بی‌روح و سرد انت به دلیل ضعف در فیلمنامه یا شخصیت‌ پردازی باشد و نه یک انتخاب خلاقانه، این نکته مثبت نیز زیر سؤال می‌رود. در چنین حالتی، بیننده حتما احساس می‌کند که این بازی صرفاً نتیجه کمبود فرصت برای پرداخت بهتر شخصیت است و نه یک تصمیم هوشمندانه هنری. یک بازی سرد و خنثی زمانی مؤثر است که بتواند در تضاد با سایر شخصیت‌ها یا وقایع فیلم قرار گیرد و مخاطب را به درک عمیق‌تری از وضعیت ذهنی شخصیت سوق دهد. اگر چنین تعاملی وجود نداشته باشد، بازیگر تنها به‌ عنوان یک حضور منفعل به نظر می‌رسد که نمی‌تواند وزن لازم را به داستان اضافه کند.

    تقویت انسجام داستانی می‌توانست بازی خوب انت را نجات دهد. کارگردان باید بازی انت را با سایر عناصر فیلم هماهنگ‌تر رقم می‌زد تا این جنبه مثبت به بخشی از روایت کلی تبدیل شود. ایجاد تنوع در لحن بازی هم می‌توانست به عاملی موثر در بازی دیزی ریدلی تبدیل شود. هرچند بازی سرد می‌تواند پیامد شرایط روانی انت باشد، اما ارائه تغییرات ظریف در بازی می‌توانست عمق بیشتری به شخصیت ببخشد. تکیه بر جزئیات بصری و روایی نیز در این اثر نادیده گرفته شده است. اگر فیلم بر فضای روان‌شناختی شخصیت‌ها متمرکز می‌بود، باید از ابزارهایی مانند نورپردازی، موسیقی و مونولوگ‌های درونی برای تقویت تأثیرگذاری این بازی بهره می‌برد. در مجموع، هرچند بازی انت می‌توانست نقطه قوتی باشد، اما تنها بودن کاراکتر او در این جایگاه ضعف کلی فیلم را نشان می‌دهد و نیاز به تقویت سایر عناصر را برجسته می‌سازد.

    وجود المان‌های نامربوط

    Magpie

    در فیلم Magpie چند اتفاق رخ می‌دهد یا المان‌های ظهور می‌کنند که ربطی به داستان و اتمسفر روایت ندارند. مثلا برخورد کلاغ سیاه به پنجره در ابتدا به مخاطب حسی از ترس را منتقل می‌کند؛ به طوری که انگار قرار است فیلم وارد ماجرایی تازه و راز‌آلود شود. با این وجود هیچ رخدادی آن برخورد را تکمیل نمی‌کند. یا گاها در فیلم مسیر داستان و رخداد‌ها با یکدیگر جور درنمی‌آیند. مثلا با این که تمام این اتفاقات را خود انت رقم زده است اما رفتاری از آلیشیا بروز پیدا می‌کند که انگار واقعا خیانتی صورت گرفته مثل مواجهه آلیشیا با زخم دست بن!

    کارگردان نتوانست بین این المان‌های مختلف ارتباطی عقلانی و باور‌پذیر برقرار کند. بنابراین انگار سازنده تنها مولفه‌های مختلف را کنار هم چیده است، بدون این که هم‌راستای یکدیگر باشند. علاوه بر این مخاطب هرگز نمی‌فهمد که انت از ماندن در این زندگی چه قصدی دارد. اگر شرایط بن و رفتار بدش برای او اثبات شده است چرا زودتر‌ از این ها از خانه نرفته است؟ یا چرا رابطه‌اش با بن را همچنان ادامه داده با این که در انتها قصد داشت از دست همسرش خلاص شود؟ این‌ها سوالاتی هستند که در این فیلم بی جواب می‌مانند.

    همچنین فروپاشی روانی انت درست جایی که فرزندش را در خانه جا گذاشت تا به نقطه‌ای برسد که دیگر پیجر صدای گریه فرزند را پخش نکند، درست رقم خورده است اما ادامه آن یا گذشته این اتفاق دقیق و عمیق پرداختته نشده. هنریک ایبسن در نمایشنامه آیلف کوچولو خانواده‌ای با مشکلات مشابه را رقم می‌زند و با وجود این که متن بدون فضای بصری روایت شده است بسیار قوی‌تر در پرداخت چنین مفهوم و داستانی عمل کرده است. بنابراین به مخاطبین سایت پیشنهاد می‌کنم به جای دیدن این فیلم وقت خود را برای خواندن نمایشنامه مطرح شده صرف کنند.

    50
    امتیاز ویجیاتو

    دیدگاه‌ها و نظرات خود را بنویسید

    مطالب پیشنهادی