نقد فیلم The Laundromat – رسواییِ محافظهکارانه
فیلمهای بسیاری هستند که قصدشان انتقاد از سیستمهای پرخطا و معیوب است که بعضیهایشان واقعا خوب و قابل تاملند. بعضی دیگر به دلایل زیادی از عهده کار برنمیآیند؛ انتخابِ زاویه دید نامناسب، درامی بدون کشش ...
فیلمهای بسیاری هستند که قصدشان انتقاد از سیستمهای پرخطا و معیوب است که بعضیهایشان واقعا خوب و قابل تاملند. بعضی دیگر به دلایل زیادی از عهده کار برنمیآیند؛ انتخابِ زاویه دید نامناسب، درامی بدون کشش یا جوّزدگی حاصل از یک اتفاقِ بزرگ که در نهایت در حد یک افشاگریِ خنثی و نه چندان بُرَّنده باقی مانده و خیلی زود از ذهن مخاطب پاک میشوند. ویجیاتو را در نقد فیلم The Laundromat همراهی کنید تا ببینیم اینبار با چه نوع فیلمِ انتقادی طرف هستیم.
قصه دو آدمِ زرنگ
فیلم رختشویخانه یا بهتر است بگوییم پولشویخانه، به اندازه نامی که دارد، کنایی و غیرمستقیم نیست. البته نام فیلم برگرفته از کتابی با همین عنوان (The Laundromat) است که به قلم یک خبرنگار سمج به نام جیک برنستین نوشته شده و ماجراهای شرکتهای قلابی و فرارهای مالیاتی در آمریکا را برجسته کرده است.
چون از کم و کیف کتاب بیخبرم نمیتوانم قضاوت کنم که فیلم رختشویخانه تا چه حد در تصویر کردنِ آن موفق بوده است. اما قطعا میتوان فهمید اسکات برنز به عنوان فیلمنامهنویس تا چه حد با سودربرگ همنوا و همفکر بوده، چرا که گویا در شیوههای درامپردازی او ذوب شده است.
فیلم The Laundromat از جهاتی به فیلم دیگر سودبرگ یعنی پرنده بلند پرواز (High Flying Bird) شبیه است. در هر دو فیلم، بخشهای داستانی توسطِ بخشهایِ وراجِ غیرداستانی احاطه شدهاند. با این تفاوت که در فیلم رختشویخانه، قرار است دو شرکتدارِ بزرگ به نامهای موساک و فونسکا (اولدمن و باندراس)، مقدار زیادی از اطلاعات اقتصادی درباره فرار مالیاتی را برای ما لو بدهند و در نتیجه نقشهای کلیدی در فیلم داشته باشند.
از همان صحنه افتتاحیه فیلم، با آنها آشنا میشویم و حتی بخاطر روایتِ بیپردهای که فکر میکنیم قرار است برای ما داشته باشند، از آنها خوشمان هم میآید. در ابتدا تصور میکنیم آنها راویان بیطرف و دلسوزی هستند که میخواهند قصه فسادهای دولتی و مالی را برای ما موشکافی کنند.
اما خیلی زود متوجه میشویم که قرار است داستانِ دو کلاهبردار را گوش کنیم که کاری جز به رخ کشیدن خودشان و دفاع از کارهایشان ندارند. در ادامه نیز صحبتهای خوب و ساده آغازینشان درباره پول، خیلی زود به مباحث قلمبه سلمبه درباره مالیات تبدیل میشود و مجریانِ شوهای تلویزیونی را در ذهن تداعی میکند.
در واقع آنها اجازه نمییابند که در حد و اندازه کاراکترهای اصلی فیلم ظاهر شوند و مورد پیگیریِ مخاطب قرار گیرند. در عوض به شدت منزجرکننده و حوصلهسربراند و مخاطب از دیدنشان گریزان است. پس چگونه میشود پذیرفت که مخاطب به صحبتهای آنها با رغبت و اشتیاق گوش دهد تا سر از نحوه فرارهای مالیاتی در بیاورد.
البته همه مخاطبان به خوبی متوجه حرفهای این دو میشوند اما موضوع این است که موساک و فونسکا حتی در جایگاهِ راویانی که مخاطب دوست داشته باشد آنها را دنبال کند، نیستند چه برسد به آنکه در قد و قواره بدمنهای فیلم ظاهر شوند. از سوی دیگر زنی معمولی و مسنسال با نام الن مارتین (مریل استریپ)، قرار دارد که در صحنههای آغازینِ فیلم همذاتپنداری خاصی در ما ایجاد میکند.
بعد از اتفاق ناگواری که برای یکی از عزیزانش میافتد او نیاز پیدا میکند که درباره شرکتهای بیمه بیشتر بداند. از آنجایی که او هم مثل اکثر ما یه انسان بدون پشتوانه است و دربرابر سیستمهای فاسد و ناکارآمد گیج و مبهوت مانده، با قصه او جلو میرویم تا ببینیم این زن که هیچگونه شباهتی به قهرمانانِ افشاگر ندارد، چگونه میتواند خودش را از این وضعیتِ بلاتکلیفی نجات دهد.
اما دقیقا زمانی که آماده میشویم تا واکنش او را دنبال کنیم، دوباره سر و کله دو پولشوی فیلم پیدا میشود که با لحنی تمسخرآمیز، زرنگباز بودن خودشان را برای بار چندم مطرح میکنند. کسی که فیلم را ندیده باشد تصور میکند که فیلم توانسته به خوبی حالِ ما را از این دو نفر به هم بزند و مخاطب را عصبانی کند.
من میگویم اگر قصد سودربرگ واقعا چنین چیزی بوده است، بهتر است عقیدهاش را تغییر دهد چرا که مخاطب زمانی که بسیار خسته و کلافه میشود و انتظاراتش «به هیچ عنوان» برآورده نمیشود، رویکرد به ظاهر انتقادیِ سودربرگ به سیستم مالیاتی نیز دیگر اثر چندانی بر مخاطب نمیگذارد.
مخاطب علاقهای به دنبال کردن آن دو کاراکتر ندارد و چشم به راه مریل استریپِ زبانبسته است. مهمتر از آن، بعد از ورود مرد سیاهپوست (نونسو آنوزی) و جذابیتی که در قصه چنین مرد کلاهبرداری وجود دارد، دیگر مخاطب حوصله برگشتن به داستانِ الن (مریل استریپ) را هم از دست میدهد.
مردی که هم کلاهبردار اقتصادی است و هم سر دختر و همسرش را کلاه میگذارد. از آن سو همسر و دخترش که ادعای اخلاقگرایی دارند با یک پیشنهاد وسوسهکننده حاضرند از همه چیز چشمپوشی کنند. این داستانک کوتاه تا دقایقی، سردیِ فیلم را جبران میکند اما در عینِ حال تحملِ بخشهای دیگر را هم سخت میکند.
داستانکِ زن چینی و مذاکرهاش با مرد اروپایی، تیر خلاص را به مخاطب میزند و به کلی جذابیتاش را از دست میدهد. معلوم نیست برنز و سودربرگ با این میزان از سابقه کاری، چطور نمیدانند که اگر نقطه اوجِ فیلم، خوب و چالشبرانگیز پیش نرود، مخاطب دیگر منتظر گرهگشایی نمیماند.
در واقع گرهای وجود ندارد که مخاطب بخواهد باز شدن آن را نظاره کند. مریل استریپ در فیلم به حالت ناامیدی و فلاکتزدگی افتاده است و اولدمن و باندراس همچنان شیک و مجلسی مشغول حرّافی هستند. سودبرگ بسیار دیرهنگام به یاد این موضوع میافتد که قرار بوده داستانِ فساد در اسناد پاناما را فاش کند. کارگردان تنها یک غافلگیری در انتهای ماجرا دارد و تصور میکند که مخاطب نیز بخاطر چنین غافلگیریای تا این اندازه صبر میکند.
رسواییِ محافظهکارانه
بالاخره در دولت اوباما این شرکتهای قلابی رسوا شده و به سزای عملشان میرسند. این تصویری است که سودربرگ ترجیح داده با محافظهکاری کامل نشان دهد و در عین حال ژست فیلم انتقادی به خود بگیرد. در انتها نیز با این جمله که هنوز چیزی تمام نشده، ظاهرا افشاگرانه جلوه کند. معلوم نیست اگر این فسادهای مالیاتی به جای پاناما به آمریکای شمالی مربوط بود، باز هم تا این حد سر و دست برای ساختن فیلمی دراینباره شکسته میشد یا خیر.
زمانی که موساک و فونسکا به راحتی از زندان بیرون میآیند و برایمان، همچنان جملاتی را ردیف میکنند که به ناچار مجبوریم تا آخرین لحظه بشنویم، در چشممان بیش از پیش غیرقابل تحمل میشوند. البته حق هم دارند. فیلم The Laundromat بیشتر بر دوش موساک و فونسکا بوده است و آنها هم به همین دلیل در پایان ماجرا، از ما تشکر میکنند که به داستان کسلکنندهاشان گوش دادیم.
کارگردان و نویسنده نیز در آخر به طور کامل به میان میآیند و این جمله را که با لحنی دلسوزانه بیان میشود، در دهان باندراس میگذارند: «موساک و فونسکا الکیه..ولی کلی شرکت دیگه عین ما هست..اره هنوزم توی کل دنیا دارن فعالیت میکنن». و اینگونه ما را مطمئن میکنند که قرار نیست چهره بد و پلیدی از این صاحبانِ فاسد سیستم سرمایهداری نشان داده شود. در واقع آنچه در فیلم غایب است، چهره واقعی و فعالیتهای گاه جنایتآلودِ اینگونه افراد است که در پشت نقابِ کمدیوارِ سودبرگ به فراموشی سپرده میشود.
غافلگیری نویسنده نیز آنقدر دیر اتفاق میافتد که مخاطب نایِ همراهی با آن را ندارد. البته غیرقابل باور هم به نظر میرسد. چگونه زنی همچون الن مارتین میتواند تا این حد در دَم و دستگاه چنین افرادی رخنه کند.
(آغاز خطر اسپویل) منشیِ واقعیِ شرکتِ موساک و فونسکا کجا رفته است؟ غیب شده است؟ چطور الن میتواند خود را جای شخصی جا بزند که هنوز در شرکت حضور دارد. اگر هم فرض بگیریم ترفیع مقام منشی باعث شده او به شعبه دیگری برود، پس چرا همچنان دستراستِ موساک است؟
این در حالی است که در واقعیت، رسوا کردن سیستمهای معیوب و فاسد با هزینههای گزافی همراه است و اینطور ساده و هالیوودی پیش نمیرود. در واقع صورت غمبارِ الن مارتین در کلیسا تنها برای فریبِ مخاطب ترتیب داده میشود و در پشت صحنه ماجرا، الن گویا مشغول گرفتنِ انتقام بوده است و نویسنده از ما توقع دارد با چنین فاغلگیریای به وجد بیاییم(پایان خطر اسپویل).
فیلم به جایِ پرداختن به داستانِ پرکششِ الن، به شیوهای کاملا سودربرگی، کسلکنندهترین زاویه دید را انتخاب میکند تا مبادا به یک فیلمِ مهیج و کلیشهای تبدیل شود. غافل از اینکه فیلم The Laundromat با تن دادن به طرحی به ظاهر روشنفکرانه، تاثیرِ انتقادیِ خود را نیز بسیار کم کرده است.
مریل استریپ، همچنان خوب
سی دقیقه ابتداییِ فیلم، احساسِ از دست دادن و خسارتهای بعد از آن را که ارتباط تنگاتنگی با شرکتهای بیمه دارد، به خوبی به ما منتقل میکند. صحنه قایقرانی الن و شوهرش از صحنههای بسیار دلانگیز فیلم است که با شوکی که هم به ما و هم به الن وارد شده، به صحنهای ماندگار در ذهن مخاطب تبدیل میشود.
دقیقا همین صحنه است که مخاطب را فریب میدهد و به ما اینطور القا میکند که قرار است بار دیگر بازیگریِ خیرهکننده استریپ را ببینیم و با فیلمی درخشان طرف باشیم. همذاتپنداری ما با الن زمانی که میفهمد دیگر نمیتواند منظره اولین دیدار با معشوقش (همسر فوت شدهاش) را ببیند به اوج میرسد.
با آنکه احساسات مخاطب و الن مارتین در پرده دومِ فیلم به کل نادیده گرفته میشود اما بازیِ مریل استریپ در همان زمان محدود و حتی در تکه کوتاهِ پایانی، همراه با غمی فروخورده است و به دل مخاطب مینشیند. بارِ انسانی فیلم نیز دقیقا بر دوش استریپ و قصه او قرار داده میشود، باری که نویسنده نمیگذارد به درستی به سرمنزلِ مقصود برسد.
جمعبندی
سه داستانکی که در فیلم نشان داده میشود، به همراه مونولوگها و دیالوگهای مستقیم و رو در روی موساک و فونسکا، قصد دارند زوایای مختلف فساد اقتصادی در آمریکا (و تلویحا همه کشورهای جهان) را پوشش دهند. اما در عمل این قصهها به رقابت با یکدیگر پرداختهاند. مخاطب از یک قصه خوب به یک مونولوگِ کشدار پرتاب میشود و سپس ناچار است دوباره زاویه دید جدیدی را بپذیرد.
اگر این بخشهای اپیزودیک میتوانستند در لحن و میزان جذابیت، حسی یکپارچه و متوازن داشته باشند، قطعا با فیلمِ خوشریتمی طرف میشدیم اما آنچه حاصل شده یک اثرِ وراج (مثل فیلم دیگر سودربرگ، پرنده بلند پرواز) با پُزِ انتقادی است. در واقع فیلم The Laundromat با آنکه به موضوع فراگیر و مهمی میپردازد که باید مردم در همه جهان درباره آن بدانند، اما به دلیل سرگرمکنندهنبودن و یا بهتر است بگویم خستهکننده بودن، از دست میرود. فیلم بیش از آنکه یک فیلم باشد یک بیانیه است و همین موضوع باعث میشود به اندازه لازم دراماتیک و چالشبرانگیز نباشد.
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.