
تیم ویجیاتو: با کدوم سری بازی هیچوقت ارتباط برقرار نکردیم
نه عزیز، من و تو بههم نمیخوریم!
اخیرا بازی جدید سری مانستر هانتر با نام Wilds منتشر شد و استقبال فوقالعادهای از این بازی اتفاق افتاده. این بازی توی سه روز تونسته هشت میلیون نسخه فروش داشته باشه که این آمار شگفتانگیزه. اما سری مانستر هانتر چندان بین بازیکنان ایرانی محبوب نیست و خیلیها شاید بازیهای زیادی از این مجموعه رو تجربه نکرده باشن. برای همین توی تیم ویجیاتو این هفته از اعضای تحریریه پرسیدیم که با کدوم سری بازی هیچوقت ارتباط برقرار نکردن و با وجود تجربه بازی نتونستن تجربه بهیادموندنی رقم بزنن. با ویجیاتو همراه باشید.

با اینکه دوتا نسخه از سری بازی رو کامل تموم کردم، ولی من هیچوقت نتونستم با فضا و گیم دیزاین بازیهای فار کرای ارتباط برقرار کنم. من نسخههای سوم و ششم رو کامل تموم کردم و دلیل اصلی که تونستم بازی رو تموم کنم، داستانش بود. ولی نسخههای اول دوم و چهارم و پنجم رو اصلا نتونستم لذت ببرم. کلیت بازی که خلاصه میشه به اینکه توی جهان بازی بچرخی و کارهای تکراری انجام بدی برام منطقی نیست. از یه طرف چون فار کرای تمرکز خیلی زیاده و ویلنهای نسخههایی که گفتم هم به اندازهای خوب نبودن که بتونم باهاشون ارتباط برقرار کنم.
علیرضا طالقانی
فکر میکنم قبلا راجع بهش صحبت کرده باشم ولی من هیچوقت نتونستم با سری متال گیر ارتباط بگیرم. نه اینکه بازیای بدی باشن، ولی هنوزم که هنوزه از نظر داستانی و شخصیتایی که توش هستن، یکم برام بازیای نچسبی هستن. البته در کل فکر میکنم کلا با بازیهای کوجیما همین مسئله رو داشته باشم، چون با اینکه گیم پلی Death Stranding رو دوست داشتم ولی واقعا داستانش چندان برام جذاب نبود.
البته یکی از برنامههای دراز مدتم اینه که دوباره به متال گیر شانس بدم. شاید این بار بتونم بالاخره درکشون کنم!
رایان زجاجی
معروفترین سری بازیای که هیچوقت نتونستم با هیچکدوم از نسخههاش ارتباط بگیرم، قطعا لجند آو زلدائه، با اینکه به اعتقاد بسیاری یکی از پنج بازی برتر زندگیم یعنی الدن رینگ الهام فراوانی ازش گرفته. من به ویژه به دو تا نسخهی بزرگ آخر یعنی Breath of the Wild و Tears of the Kingdom چندین ساعت فرصت دادم، ولی اصلا نتونستن سرگرمم کنن. یعنی نه مکانیکها برام جذاب بودن، نه داستان، نه شخصیتها و… . به طرز عجیبی حتی معتقدم مدام نجات دادن زلدا دیگه واقعا خسته کننده شده و هواداراش دارن منو سرکار میزارن. شاید مسئله اینجاست که من کلا با نینتندو و تخفیف ندادن به بازیای اختصاصیش حسابی مشکل دارم.
بهراد قلندرزادهکاربر M. T. Khalaj درباره موضوع این هفته نوشت:
صددرصد ویچر هر بار که رفتم سراغش کلا یک ساعت طول نکشید تا Uninstall ش کنم نه گیم پلیش برام جذابیت داره و نه کلا برام گیم جذابیه
M. T. Khalajکاربر sibzaminie هم نوشت:
خب بازیهایی که فکر میکردم قراره حسابی عاشقشون بشم ولی تحمل بازی کردنشون رو هم نداشتم زیاد بودن، ولی بزرگترین و عجیبترینش gta بوده
واقعا درک نمیکنم چرا این بازی بعد دوازده سال هنوز انقدر طرفدار داره. از نظر من: داستان بازی همیشه لنگ میزنه، سبک اپن ورلد اصلا به درد بازی های مدرن شهری نمیخوره و انقدر مکانیکهای بازی پراکندهاست که حتی نمیشه اون رو به ژانر خاصی نسبت داد
به غیر از جیتیای، بازیهای مترویدوینیا همیشه برام تجربه های غریبی بودن و بعد از نهایتا ۴۰ دقیقه بازی کردن هر کدوم، گم میشدم و میذاشتمشون کنار
البته این طلسم با prince of Persia:TLC شکسته شد و با آوانس های این بازی، من بلاخره تونستم طعم فوقالعاده مترویدوینیا رو بچشم
شما با کدوم سری بازی هیچوقت ارتباط برقرار نکردید؟ حتما نظرتون رو با ما به اشتراک بگذارید.
موضوع تیم ویجیاتو هفته بعد «کدوم بازی باعث شد به چیز جدیدی توی زندگی علاقهمند بشیم؟». این موضوع میتونه به موسیقی، تاریخ یا حتی فلسفه ربط پیدا کنه. کدوم بازی تونست در و دیدگاه جدیدی رو به شما باز کنه و شما رو وارد یک دنیای کاملا جدید و جذاب بکنه؟ حتما نظرتون رو با ما به اشتراک بگذارید تا بهترین کامنتها در کنار نظر اعضای تحریریه قرار بگیره.
بیشتر بخوانید:
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
صد در صد یکی از بازی هایی که من رو به سینما و کارگردانی علاقه مند کرد دیترویت بیکام هیومنه ، واقعا absolutely cinema!!!
(البته گفتن رددد و هوی رین هم خالی از لطف نیست)
شاید این مورد کمی عجیب باشه اما بازی This War Of Mine باعث شد که من به هنر نویسندگی روی بیارم .
تا قبل از تجربهی این بازی ، کاملا از نوشتن متنفر بودم و دلیلش هم برام مشخص بود ؛ هر داستانی نیاز به یه زاویهی دید برای روایت داره و این زاویه برای شخص من همیشه تکراری بوده ... مثلا Call Of Duty رو در نظر بگیرید . یه تفنگ تقدیمت میشه با مهمات و نارنجک ها و هزار تا کوفت و زهر مار و تبدیل میشیم به یه شخصیت شکست ناپذیر که همه رو میکشه و جلو میره و ادامهی ماجرا ...
اما چی میشد اگه این زاویهی روایی داستان تغییر پیدا میکرد ؟ به جای اون سرباز جنگی ، ما یک شهروند ساده بودیم که صرفا باید توی جنگ زنده بمونه و این دید رو بازی TWOM تقدیم من کرد و باعث شد که به همهچیز از چندین و چند جهت نگاه کنم ، از موضوع های ساده یه دنیای شگفت انگیز خلق کنم و هر بار ، روایت رو از یه زاویهی حداقل کمتر دیده شده تعریف کنم ، زاویهای که هر کسی بهش فکر نکنه ، درست مثل کاری که TWOM کرد .
یه چندسری بود که سراغ ش می رفتم ولی هیچ وقت نتونستم تمومش کنم ( به خاطر سختیش) و از یه جایی بیشتر نمی تونستم جلو برم . یه بازه از نظر روانی اوکی نبودم رفتم سراغش دوباره و این دفعه تصمیم گرفتم بفهمم ایراد کار کجاست و چه چیزی باعث جلوگیری از پیشرویم میشه . در نهایت این باعت شد که تو زندگی واقعی اجراش کنم , شکست هامو بپذیرم و عاملشون رو پیدا کنم این بازی sifu بودش
فقط میتونم بگم بالاترو من رو قمارباز کرد
امان از اعتیاد