
فصل سوم «ریچر»: بهترین اکشن تلویزیونی یا تکرار یک فرمول؟
نبرد هرکول آمریکایی با غول هلندی

جذابیت جک ریچر در سادگی آن نهفته است. اینجا مردی است که قویتر از شما، باهوشتر از شما و خوشقیافهتر از شماست. مردی که هیچ یک از اضطرابهایی که زندگی شما را دشوار میکند ندارد، مردی که به هیچ چیز وابسته نیست، مردی که از اسطورههای خالص قهرمان آمریکایی تراشیده شده و توسط هر جناح سیاسی این کشور به عنوان نماد خود انتخاب شده است. و از همه مهمتر، اینجا مردی است که از تواناییهای به ظاهر فوقبشری خود برای اصلاح بیعدالتیهای غریبهها استفاده میکند، در حالی که در گمنامی به سراسر کشور سفر میکند و در موقعیتهایی قرار میگیرد که کمی عدالت میتواند از جامعهای آسیبدیده محافظت کند.

جک ریچر فقط یک فانتزی قدرت نیست؛ او خود فانتزی قدرت است، یک تفسیر آمریکایی از قهرمانان شکستناپذیر اساطیر باستان، شخصیتی که تنها دغدغهاش انجام کار درست است، حتی اگر انجام کار درست به معنای شکستن دهها بازو و گردن باشد.
لی چایلد، به عنوان یک نویسنده، حدود ۳۰ سال پیش زمانی که جک ریچر را خلق کرد، به جذابیت قدرتمند و بنیادین این شخصیت پی برد. و زمانی که سریال «ریچر» در Prime Video آغاز به کار کرد، مشخص بود که این شخصیت در دستان تیمی از نویسندگان و فیلمسازان قرار دارد که این جذابیت را درک میکنند. با این حال، فصل دوم این سریال شامل یک الگوی تکراری بود، الگویی که برخی دوستش داشتند، و گروهی دیگر آن را در جهت منفی نقد کردند.

بنابراین فصل سوم «ریچر» با چیزی برای اثبات کردن هویت جذاب خود وارد میشود. نکته اینجاست که فصل سوم برای تکرار موفقیت باید به خوبی فصل اول باشد. باید برخی گناهان فصل دوم را پشت سر بگذارد. باید ثابت کند که، مانند شخصیت اصلی خود، این سریال میتواند ضربات را جذب کند و دوباره به پا خیزد. اما آیا این فصل به این خواسته رسیده است یا نه؟
خوشبختانه، فصل جدید نه تنها یک بازگشت قدرتمند است، بلکه کماکان روی دور توجه مخاطبان خود قرار دارد و بازهم برگ برنده خود ریچر به عنوان شخصیت اصلی داستان است. فصل سوم نیز یک نمایش خشن، خندهدار و به طرز عجیبی جذاب از عضلات، جسارت و کمدی طعنهآمیز است. این فصل همچنین بسیار جذاب و مردانه است. مردانه از این نقطه نظر که «ریچر» نه تنها با قدرت بازگشته، بلکه برای یک انتقام از گذشته بازگشته است.
راستش را بخواهید ریچر فصل سوم در حکم هرکول افسانهای است که به آن نیاز داریم. اما چرا؟ چون داستان فصل سوم بر اساس رمان «پِرسیودر» (متقاعدکننده)، هفتمین (و بهترین) کتاب از این مجموعه روایت شده است. این یعنی فصل سوم ریچر (با بازی آلن ریچسون) را در یک عمارت مجلل در ایالت مِین نشان میدهد که متعلق به یک تاجر خطرناک (با بازی آنتونی مایکل هال) با انگیزههای مبهم و گروه کوچکی از محافظان مسلح است.

اما همه چیز آنطور که به نظر میرسد نیست (البته)، و به سرعت مشخص میشود که ریچر در عمارت به دام نیفتاده است، بلکه آن احمقهای بیچاره با بازوهای شکننده و گردنهای نازکشان هستند که با او به دام افتادهاند. اینکه چگونه ریچر وارد این موقعیت میشود و چگونه از آن عبور میکند، جزئیاتی است که لو دادن آن اسپویلر محسوب میشود (قسمت اول این فصل، همان پیچش نفسگیر و درخشان ابتدایی کتاب را حفظ کرده است)، اما تماشای آن مانند این است که کوسه فیلم «آروارهها» را در استخری مملو از آدمهای بد ذات که مستحق مجازات هستند، رها کرده باشند.
در جهت این که برای کسی داستان را اسپویل نکنیم، فقط این را بگوییم که در گذشته کسی به ریچر ظلم کرده، او اکنون در آن نزدیکیهاست، و کسانی که به ریچر ظلم میکنند، عمر طولانیای نخواهند داشت.
سریال «ریچر» از همان فریم اول نخستین فصل سریال میدانست که ریچسون، ستارهای است که میتوان تمام یک سریال اکشن را حول محور او ساخت، و فصل سوم این موضوع را تقویت میکند. با عضلاتی غیرممکن و هوشی به همان اندازه غیرقابل باور، ریچر مغرور، کمی آزاردهنده و به طرز خشکوخنکی خندهدار است.

او مانند شیئی غیرقابل حرکت در قالب یک انسان است که هیچ نیازی به تغییر نمیبیند، زیرا هیچکس در هیچ لحظهای از او درستتر عمل نکرده؛ ریچر شخصیتی عظیمالجثه است که به بازیگری همتراز خود نیاز دارد تا حق مطلب را ادا کند.
و چه زمانی که با دستهای خالی اهالی مزاحم شهر را از پا درمیآورد، چه زمانی که در مقابل یک شرور قرار میگیرد که به نحوی باعث میشود او کوچک به نظر برسد (الیویه ریشترز که به خوبی از پس نقش برآمده است)، یا زمانی که عشق سختگیرانهای به یک جوان سرگردان که تشنه محبت است ارائه میدهد و همزمان طعمهای یک بستنی را مسخره میکند، ریچسون به معنای واقعی کامل است، مانند یک هرکول مدرن آمریکایی. میتوان با اطمینان گفت که تصور هر کس دیگری در این نقش غیرممکن است.
البته در فصل سوم بازیگران مکمل نیز از پس کار برآمده و خوب به کمک ریچسون آمدهاند. اگر بخشی از جذابیت جک ریچر این است که او نمیتواند و هرگز تغییر نخواهد کرد، این وظیفه بازیگران مکمل است که با وجود او، که به سادگی با حضور خود شکل دنیای آنها را تغییر میدهد، خود را با شرایط تطبیق دهند. در حالی که در طول فصل شرورهای بیرحم زیادی منتظرند تا جمجمهشان توسط ریچر خرد شود، آنتونی مایکل هال با بازی خود به عنوان کمشرورترین شخصیت این گروه، حس همدردی غافلگیرانهای ایجاد میکند.
او یک آدم سادهلوح است که درگیر ماجراهایی شده که از حد توانش خارج است و نمیداند چگونه به پسرش محبت کند. این نقش میتوانست به سادگی و بدون عمق اجرا شود، اما هال با بازی خود جلوههای واقعی از انسانیت را به مخالفان ریچر میبخشد و به قهرمان داستان دلیلی واقعی میدهد تا در مسیر شکستن هر گردنی که سر راهش قرار میگیرد، کمی محتاطتر عمل کند. جانی برشتولد، در نقش پسر مذکور، به عنوان یک شخصیت مکمل عالی برای ریچر عمل میکند، به ویژه زمانی که ریچر خود شروع به علاقهمند شدن به این جوان بیعرضه میکند.

با این حال، سلاح مخفی واقعی این فصل سونیا کاسیدی در نقش دافی، یک مأمور DEA است که انتقام شخصیاش با مأموریت ریچر گره خورده است. او که کاملاً تحت تأثیر این ولگرد عضلانی که مجبور شده او را در مأموریتش شریک کند قرار نمیگیرد، با رفتار جدی، تعادل مناسبی برای انرژی کمحرف ریچسون ایجاد میکند.
ریچر مانند یک بمب ساعتی است، اما دافی مانند یک مسلسل عمل میکند. او در ابتدا از ریچر خوشش نمیآید، اما به تدریج این احساس تغییر میکند، و این نوع پویایی پرتنش است که شخصیتی مانند ریچر را که معمولاً خونسرد است، جذاب نگه میدارد. متحدان آینده در فصلهای بعدی میتوانند و باید از بازی کاسیدی به عنوان الگویی الهامبخش استفاده کنند.
اما مخاطب سریال ریچر این داستان را برای شور و حال اکشنها و فضای قهرمانش دنبال میکند. بر این اساس باید گفت به عنوان یک نمایش اکشن، «ریچر» در فصل سوم به خشونتهای محدودتر (احساسی و درونی) و شخصیتری بازگشته است که باعث شد فصل اول به طرز بیرحمانهای زنده و پرانرژی به نظر برسد.
برای مثال درگیریهای تکراری و بیشخصیت فصل دوم تا حد زیادی از بین رفتهاند، و این سریال به هوشمندی اکشن خود را حول لذت ساده تماشای کسی مانند آلن ریچسون میچیند که با قدرت عضلانیاش راه خود را از میان گروهی از شروران باز میکند. مانند رمانهای اصلی، جذابیت پایهای اکشن این سریال به این خلاصه میشود: «چه میشد اگر خشونتهای به ظاهر مضحک را به گونهای اجرا کنیم که گویی در حال فیلمبرداری یک صحنه واقعگرایانه و تاکتیکی هستیم؟» نتیجه مانند این است که مایکل مان (کارگردان مشهور فیلمهای اکشن) بخواهد فیلم «کماندو»ی آرنولد شوارتزنگر را کارگردانی کند، و این را کاملاً به عنوان یک تعریف میگویم.

در فصل جدید «ریچر» نوعی شادی و هیجان مسری وجود دارد. از آنجا که این قهرمان به قدرتمندانهترین شکل ممکن خارج از چارچوب قانون عمل میکند، انگیزههایش بسیار ساده و مستقیم است و مأموریتش کاملاً در جهت عدالت است، ما تشویق میشویم که در هر صحنه اکشن پرهیجان و به ظاهر مضحک، هورا بکشیم و فریاد بزنیم.
و حتی زمانی که ریچر در حال کشتوکشتار نیست، ریچسون در این نقش همچنان یک جلوه ویژه خارقالعاده است: در قسمت اول این فصل، تماشای صحنهای که او در یک نما و بدون کات، از دیوار یک عمارت بالا میرود، به شما یادآوری میکند که چرا از ابتدا به قهرمانان اکشن علاقهمند شدهایم. این سریال با ساختن چنین صحنههایی، از شخصیت اصلی خود که مانند یک دیوار آجری عضلانی است، برای خوشحالی ما استفاده میکند.
شنیدهام که «ریچر» را به عنوان یک «سریال بابایی» یا اثری کامل خشک و مردانه توصیف میکنند، درست همانطور که رمانهای لی چایلد را به عنوان «کتابهای مناسب فرودگاه» دستکم میگیرند. اما این توصیفها نادیده میگیرند که چقدر مهارت و استعداد برای خلق سرگرمی محض لازم است، و چه میزان استعداد نیاز است تا ما را کاملاً در چیزی غرق کند که برای ایجاد لحظات خوش و سرگرمکننده ساخته شده است.
پس در پایان این نکته را یادآوری میکنم که وقتی صحبت از تلویزیونی میشود که وجودش فقط برای فعالکردن حسهای لذت در مغز است، به سادگی نمیتوان گزینهای بهتر از «ریچر» پیدا کرد. بله، فصل قبل از نگاه برخی ضعیف بود، اما فصل سوم نوعی بازگشت به ریشههای فصل نخست است، اگر همه بازگشتها به این شیرینی بودند همه چی گلستان میشد.

برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.