ناشر بازی: Dear Villagers | مدت زمان بازی: 15 ساعت |
سازنده بازی: Caracal Games | کامل کردن بازی: 15 ساعت |
بازیهای مستقل، هم برای سازندهها و هم برای مخاطبها، همیشه مثل یک چراغ امید بودند و فرصتی هستند برای خلق تجربههایی که لزوماً از دل استودیوهای غولپیکر AAA بیرون نمیآید، اما میتواند با روح و روان مخاطب ارتباط عمیقتری برقرار کند. با این حال، حتی اگر یک ناشر خوب پشت سازنده باشد، فشار ساخت یک بازی مستقل آنقدرهاست که بتواند بلندپروازی هر تیمی را به چالش بکشد. از دیدگاه من که داخل این روند توسعه نیستم، به نظر میرسد بزرگترین رمز موفقیت این است که که بدانی چطور باید آرزوهایت را به واقعیت تبدیل کنی آن هم نه با رویاپردازی، بلکه با حساب و کتاب.
این فکرها از ذهنم رد میشد تا وقتی که استودیوی Caracal Games بازی Star Overdrive را معرفی کرد؛ یک ماجراجویی علمیتخیلی در دنیایی باز و ناشناخته. عنوانی که به نظر میرسید ایدههای بکری دارد و قرار است تجربهای متفاوت را فراهم کند. با اینکه در دل بازی المانهای جذابی نهفته شده، اما سازندگان بیشتر از حدی میخواهند همه چی را باهم داشته باشد و همین باعث شده است که آن تمرکز لازم روی المانهای اصلی از دست برود. در ادامه با بررسی این بازی با ویجیاتو همراه باشید.
خط داستانی بازی Star Overdrive حول محور شخصیت اصلی بازی یعنی بایوس (BIOS) شکل میگیرد؛ کسی که در پی یافتن معشوق گمشدهاش، نوس به سیارهی متروک Cebete سفر میکند. این انگیزهی ساده با دریافت یک سیگنال اضطراری و نوارهای صوتی که توسط نوس گفته میشوند، شروع میشود. نوارهایی که به مرور، پرده از رنجهای نوس و رازهای این سیاره بیروح برمیدارند. اما واقعیت این است که داستان حداقلهای لازم برای توجیه ماجراجویی را فراهم میکند و تلاش زیادی برای برقراری احساسات بین بازیکن و بایوس اتفاق نمیافتد؛ شاید یکی از دلایلش هم سکوت کامل شخصیت اصلی در طول بازی باشد. بایوسی که لام تا کام در هیچ یک از مراحل بازی دیالوگی نمیگوید. صامت بودن کاراکتر اصلی در این داستان، منطقی نیست و تاثیرگذاری و ارتباط با پروتاگونیست راحت نیست.
از نظر گیمپلی، بازی Star Overdrive حرفهای زیادی برای گفتن دارد، اما بدون شک ستاره اصلی این بخش هاوربرد بایوس است. این وسیله نهتنها ابزار اصلی برای گشتوگذار در محیط بازی است، بلکه قلب تپندهی تجربهی بازی هم محسوب میشود. اجرای مکانیکهای مرتبط با آن هم واقعاً خوب از آب درآمده است. تقریبا تمام جابجاییها روی سطح سیارهی Cebete از طریق همین هاوربرد انجام میشود و خوشبختانه کنترلهاش بهقدر کافی روان و قابل فهم طراحی شدهاند؛ مخصوصاً بخش جذابی که به مومنتوم (شتاب حرکتی) مربوط میشود.
Cebete سیارهای بزرگ و خلوت است که بازیکن را تشویق میکند تا نهایت استفاده را از هاوربرد ببرد. ویژگی اصلی آن، توانایی ساخت شتاب و جهشهای بلند از سطوح شیبدار است. مثلاً وقتی به یه سرازیری حتی ملایم نزدیک میشوید، با نگه داشتن یک دکمه میتوانید پرشی را شارژ کنید و اگر زمانبندی درست باشد، یک پرواز عالی را تجربه میکنید. حالا اگر در هوا با هاوربرد چندتا حرکت بزنید، با فرود روی زمین، سرعت شما بیشتر میشود و این چرخه حس اعتیادآور و سرگرمکنندهای به بازیکن میدهد.
بازی حتی با طراحی مسابقههایی که باید در مدت زمان مشخص از چندین چکپوینت عبور کنید، این مهارت را به چالش میکشد و باعث میشود برای تسلط پیدا کردن روی سیستم حرکتی بازی، واقعاً انگیزه پیدا کنید.
یکی از بخشهایی که Star Overdrive واقعاً در آن میدرخشد، بدون شک کاوش در محیط بازی و دستیابی به نقاط جدید است. مخصوصاً آیتمهایی که میتوانید جمعآوری کنید. این بخش در سرتاسر بازی وجود دارد و میتوان گفت قویترین ستون تجربه بازی Star Overdrive همین حس ماجراجویی است که به بازیکن میدهد.
حتی زمانی که مجبور میشوید پیاده حرکت کنید، بازی هنوز هم چیزی برای ارائه دارد. حرکت روی پاها، جدا از ابزارهای قابل باز کردن که در حین مبارزه یا حل معما استفاده میشوند، امکاناتی مثل جتپک و جهش (Dash) سریع را هم در اختیار بازیکن میگذارد. نکته جالب اینجاست که این دو قابلیت را میشود ترکیب کرد تا در قسمت پلتفرمینگ بهصورت خلاقانهتری استفاده شوند.
اما واقعیت این است که نکات مثبت بازی Star Overdrive به همین چند مورد خلاصه میشوند؛ بخشهای باقیمانده یک تجربه متوسط تا خستهکننده را به بازیکن میدهد. یکی از آشکارترین ضعفها، متأسفانه سیستم مبارزات بازی است. در بعضی مواقع، با دشمنهایی مواجه میشوید که برای شکست دادن آنها باید از سلاح اصلی بایوس یعنی کیتار (Keytar) استفاده کنید. این ساز خیالی که هم برای مبارزه طراحی شده است و هم برای تعامل با محیط، از نظر تئوری پتانسیل زیادی دارد.
بازی تلاش کرده است که با طراحی کمبوهای سطحی و قابلیتهایی که میتوانید آنها را ارتقا دهید، مبارزات را متنوع نشان دهند، اما در عمل، تقریباً تمام نبردها را میشود با اسپم کردن حملات ساده و جاخالی دادن پشت سر گذاشت. در واقع، استفاده از ابزارهای که پرتاب میشوند حتی آسیب بیشتری دارد؛ به حدی که باعث میشود حتی مبارزات مهم یا باسفایتها هم حس بیروح و سطحی پیدا کنند
با اینکه دانجنها در Star Overdrive از جمله بخشهای نسبتاً قابلقبول بازی به حساب میآیند، اما حتی آنها هم از یکنواختی و افت شدید خلاقیت در امان نماندند. این فضاها که بیشتر به شراینهای سری جدید زلدا و دانجنهای الدن رینگ شباهت دارند، در قالب محوطههایی بسته طراحی شدن که ترکیبی از معماهای محیطی را در خودشان جا دادند.
برخی از این پازلها واقعاً سرگرمکننده هستند، مخصوصاً در اوایل بازی که همهچیز هنوز تازگی دارد. اما با گذشت زمان و نزدیک شدن به ساعات پایانی، این فضاها بیش از حد خستهکننده میشود و باعث میشود احساس تکراری بودن و کشآمدن روند بازی به بازیکن منتقل شود. این یکنواختی لزوماً کیفیت پایهای دانجنها را نابود نمیکند، اما باعث میشود حس کنجکاوی اولیه از بین برود.
یکی دیگر از ستون های اصلی، سیستم ارتقا بازی محسوب میشود؛ بخشی که بهصورت کلی به دو منوی مجزا تقسیم شده است. بخش اول درخت مهارتها است؛ ساختاری شامل گرههایی که با آزاد کردن آنها میتوانید قدرت ضربات، ظرفیت سپر دفاعی و میزان انرژی لازم برای اجرای تکنیکهای ویژه را افزایش بدهید.
در کنار اینها، تعدادی ارتقای دیگه هم در بازی وجود دارد؛ مثل افزایش سرعت دویدن، توانایی تلهپورت به برجهای کشفشده روی نقشه و چند مورد بهظاهر جانبی اما مؤثر. خوشبختانه، این ارتقاها برخلاف بعضی از بازیها، واقعاً روی روند بازی اثر چشمگیری میگذارند و باعث میشوند که حس کنید هر آپگرید واقعاً ارزشمند بوده و وقتی که برای آن گذاشتید واقعاً ارزشش را داشته است.
اما مشکل جایی پیش میآید که پای سیستم دوم وسط باشد، بخش ارتقاهای پیچیدهتر و منوی مرتبط با آن! این منو با لایههای اضافی و ساختار نهچندان شفاف، گاهی بیشازحد درگیرکننده و گنگ بهنظر میرسد، بهویژه برای بازیکنهایی که بهدنبال تجربهای سادهتر و سرراستتر هستند. همین پیچیدگی ممکن است باعث شود بخشی از مخاطبان عطای تعامل با این سیستم را به لقای آن ببخشند.
بازی Star Overdrive از همان اول پتانسیل تبدیل شدن به یک پروژهی مستقل دوستداشتنی را داشت؛ جایی که جستوجو در جهان باز آن روی هاوربرد، محور اصلی بازی و تجربهای سرگرمکننده میشد. اما ترکیب کردن چند سیستم مختلف مثل مبارزه، ساختوساز و ارتقاها، باعث شده است که بازی حس یک نسخهی کوچک ضعیف از بازی Breath of the Wild را به بازیکنان منتقل کند.
میخرمش...
برای اولین تجربه و در ساعتهای اولیه، استفاده از هاوربردی که در بازی طراحی شده است برای گشتوگذار در محیط، میتواند فوقالعاده سرگرمکننده باشد، اما فقط در چند ساعت اول. به نسبت جدید بودن و سرگرم کننده بودن این بخش، میتواند ارزش خرید را داشته باشد.
نمیخرمش...
متأسفانه به جز بخش گشتو گذار و حرکت، باقی ایدهها نتوانستهاند به درستی جا بیفتند و این موضوع باعث شده تا تجربهی کلی بازی بیشتر شبیه به کاری تکراری به نظر برسد.
وقتی در مورد این بازی صحبت میکنم، فقط و فقط یک چیز به ذهنم میرسد و آن هم پتانسیل از دست رفته است. بازی اگر در جای درست و به جا تمام تمرکز و خلاقیت خودش را میگذاشت شاید میتوانست به مراتب تجربه بهتر و به یادماندنیتری به بازیکن بدهد. اما افسوس که سازندگان جاهطلبیهای زیادی داشتند و همه چیز را باهم میخواستند و این باعث شد که ضعفهای بزرگی در بازی دیده شود.
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.