ثبت بازخورد

لطفا میزان رضایت خود را از ویجیاتو انتخاب کنید.

1 2 3 4 5 6 7 8 9 10
اصلا راضی نیستم
واقعا راضی‌ام
چطور میتوانیم تجربه بهتری برای شما بسازیم؟

نظر شما با موفقیت ثبت شد.

از اینکه ما را در توسعه بهتر و هدفمند‌تر ویجیاتو همراهی می‌کنید
از شما سپاسگزاریم.

فیلم و سریال

نقد فیلم سونامی – آن سوی افتخار

اسم میلاد صدرعاملی اولین بار در تیتراژ فیلم «دختری با کفشهای کتانی» ساخته رسول صدرعاملی، بعنوان دستیار کارگردان دیده شد و شش سال بعد با چهره او و نقش امیر در فیلم «من ترانه پانزده ...

میلاد خدابنده
نوشته شده توسط میلاد خدابنده | ۱۳ دی ۱۳۹۸ | ۱۴:۰۰

اسم میلاد صدرعاملی اولین بار در تیتراژ فیلم «دختری با کفشهای کتانی» ساخته رسول صدرعاملی، بعنوان دستیار کارگردان دیده شد و شش سال بعد با چهره او و نقش امیر در فیلم «من ترانه پانزده سال دارم» آشنا شدیم. حال او بعد از سالها فعالیت در کنار پدر و کسب تجربه‌های مختلف، اولین قدم بلند کارگردانی خود را با ساخت فیلم «سونامی» برداشته است. در ادامه برای بررسی این اثر  با ویجیاتو همراه باشید.

از سکانس افتتاحیه و زاویه فوق العاده جذاب دوربین متوجه می‌شویم با فیلمی از ژانر ورزش، آن هم ورزش تکواندو طرف خواهیم بود. تیتراژ آغازین روی مبارزه تکواندو با قابی عمود و بسیار زیبا، شروع جذابی را رقم زده است که در ادامه چندان در این حالت باقی نمی‌ماند.

«سونامی» فیلمی است در ژانر درام ورزشی، میلاد صدرعاملی در اولین کار خود به درستی، دست روی موضوعی گذاشته است که همیشه جای خالی آن در سینمای ایران به شدت حس میشود. نزدیک شدن سینمای ایران به موضوع ورزش با توجه به اهمیت این ژانر در سینماهای مطرح جهان و ساخت آثار فاخر سینمایی در این زمینه، به خودی خود اقدام تحسین برانگیزی است. اما انتخاب موضوع و ژانر نمی‌تواند تنها عامل موفقیت یک اثر باشد بلکه باید قصه، روایت، شخصیت‌سازی و تکنیک درست در کنار هم قرار گیرند تا حاصل کار یک اثر فاخر و قابل دفاع شود.

فیلم با سکانس کلوزآپ از دست لرزان استاد خسروی مربی سابق تیم تکواندو ایران با بازی علیرضا شجاع نوری شروع می شود. تاکید روی دست لرزان و بعدتر اشاره به موضوع بیماری پارکینسون، گویی تاکید بیهوده و بی‌کاربردی است که تنها قرار است در دکور شخصیت قرار گیرد. دوربین در شروع، مربی کهنه‌کار را دنبال میکند پس از چندی شاهد جلسه‌ای در فدراسیون با حضور اعضا، مربی و سرمربی جدید و همچنین رئیس فدراسیون  تکواندو با بازی امیر مهدی ژوله هستیم. با توجه به دیالوگ‌های رد و بدل شده پی میبریم در المپیک قبلی، سه تا از بهترین بازیکنان تیم ملی، پناهنده کشور دانمارک شده‌اند و تنها بازمانده تیم بهداد مقیمی با بازی مهرداد صدیقیان است.

بعد از این سکانس با چند فلش بک از دید علیرضا شجاع نوری متوجه میشویم او در مسابقات المپیک هشت سال پیش به خاطر فشار و مصلحت ملی، به شاگردش مرتضی نجاتی با بازی بهرام رادان دستور لازم الاجراء باخت مصلحتی برای عدم رویارویی او با حریف اسرائیلی را گوشزد میکند.

از اینجا روایت قصه به یکباره چند پاره میشود، نگاه تماشاگر از اینجا به بعد دچار تردید در دنبال کردن شخصیت‌ محوری فیلم سردرگم می‌شود. ابتدا نماها روی مربی سالخورده تیم و حس عذاب و وجدان و بازگشت او برای جبران تاکید دارد اما بعد از آن با توجه به تصاویری که از زندگی مرتضی نجاتی بعد از باخت مصلحتی میبینیم شاهد تبعات این اتفاق در سرنوشت اجتماعی، خانوادگی و حتی به قهقرا  رفتن آینده ورزشی او هستیم (کشیده شدن به مسابقات شرط بندی‌های زیرزمینی)، در اینجا ما ناخودآگاه با حس و حال این قهرمان زخم خورده همراه می‌شویم. اما چندی بعد دوربین پیمان شادمان‌فر، جوان بدخلق اما قهرمان المپیک قبلی یعنی بهداد مقیمی و روابط مجهول او را به تصویر میکشد و ما را با او همراه میکند، در حقیقت باید گفت این رفت و برگشت‌های مکرر‌ بین شخصیت‌ها باعث گسست داستان شده است.

این گسست زمانی بیش از پیش احساس می‌شود که شرایط فیلم، تماشاگر را به روابط تو در تو کاراکترها میکشاند و در این میان رابطه بهداد و دوست دختر افغانی الاصل اش یعنی ترگل با بازی فرشته حسینی به تصویر در می آید و بعد از آن شاهد رابطه عجیب پریسا با بازی رعنا آزادی‌ور بعنوان خبرنگار با بهداد مقیمی و گرفتن دستور درج تیتر و انتخاب عکس خبر توسط او هستیم! و اندکی بعد با رابطه شبه عاشقانه پریسا و مرتضی آشنا می‌شویم، و در نهایت فیلم با پیش کشیدن موضوع زندگی قبلی مرتضی و اینکه او دختر کوچکی دارد که حاصل ازدواج قبلی او است، روایتش را ادامه میدهد و تماشاگر را با کلی موضوع پیچیده اما در عین حال تیتر وار و بدون عمق، آشنا و سردرگم میکند.

متاسفانه باید گفت این شلختگی در روایت باز هم ادامه پیدا میکند و بعد از چندی پسر جوان سر مربی وارد داستان میشود که به سختی می‌توان فهمید او پسر استاد خسروی است. ورود این کاراکترهای جدید در حالی است که چون ما هیچ اطلاعاتی از پیشینه و سرگذشت آنها نداریم، پس هیچگاه کارکرد ورودشان به قصه را نمیفهمیم و انگیزه کنش‌های آنها برایمان روشن و شفاف نمیشود.

گفتیم «سونامی» یک درام ورزشی است اما در حقیقت میلاد صدرعاملی با توجه به انتخاب این ژانر یک فرصت سوزی بزرگ را رقم زده است. اگرچه فیلم «سونامی» تا حدودی نقاب ژانر و سوژه ورزش را به چهره زده است اما در بحث درام و پرداختن به روابط کاراکترها  با تمام تلاشی که برای به تصویر کشیدن مراوده‌های تو در توی آنها کرده است، نمی‌تواند رابطه و درام موفقی را پدید آورد.

تمامی پیوند‌های فیلم متاسفانه آبکی و غیرقابل باور هستند. رابطه اضافه و بی‌کاربرد پدر و پسر خانواده دو نفره خسروی، رابطه گنگ مرتضی و همسر سابقش و گذشته نامعلوم این زوج، رابطه عجیب بهداد و ترگل و شک‌های بی‌دلیل بهداد به او و یا حتی مهم‌تر از همه، رابطه مربی و شاگرد که می‌بایست در اولویت پرداخت قرار ‌می‌گرفت، در بی‌اعتناعی کامل رها شده‌اند.

فیلم «سونامی» به شدت از انتخاب و چینش بد بازیگران توسط میلاد صدرعاملی رنج می‌برد، اینکه امیر مهدی ژوله به عنوان رئیس فدراسیون انتخاب شود و یا علیرضا شجاع نوری را در جایگاه سرمربی تیم ملی ببینیم تا به واسطه فیلمنامه (و نه بازی او) با آن انفعال، سکون و سکوت بیش از حد او روبرو شویم، درحالی که جایگاه مهم سرمربی در متن چنین داستانی که انتظار میرفت بیشترین کنش را از او شاهد باشیم، به هیچ وجه قابل باور نیست.

روایت پرداخت فصل مبارزه نیز مشکلات جدی خودش را دارد، میلاد صدرعاملی در مصاحبه‌های خود اقرار می‌کند که او عامدانه نمی‌خواسته قهرمان و یا ضد قهرمانی را پدید آورد، ولی واقعا سوال اینجاست که مگر می‌شود صحنه را برای مبارزه مهیا کرد اما قهرمانی در آن نداشت. در حقیقت اقتضای چنین ژانری، وجود و پدید آوردن یک قهرمان تمام عیار و چه بسا مشتی و لوطی را می‌طلبد. در فیلم «سونامی» هیچکدام از طرفین مبارزه نه تنها هدفی جهانی و آرمانگرا برای بدست آوردن افتخار زیر سایه پرچم ایران ندارند بلکه با توجه به پرداختی که در طول فیلم روی آنها صورت میگیرد، مغرورتر و بی ثبات تر از آن هستند که شمایل اخلاقی لازم برای الگو شدن را داشته باشند.

تنها یکبار کارگردان می‌کوشد به کمک تعلیق، شمایل یک قهرمان را در مبارزه آخر و ضربه نزدن به پای مصدوم حریف و حتی باخت انسانی او ایجاد کند اما با توجه به آن چه که از کاراکتر در طول فیلم کاشته است، لقمه بزرگ‌تر از دهانی است که باور کنش را بسیار سخت می‌کند.

انتقال محوریت داستان به ارجاعات سیاسی آن هم قبل از اینکه این انتقادها راه خود را به متن اثر باز کنند، آنقدر وصله ناچسبی است که تنها کاربردش را می‌توان مخدوش سازی لحن فیلم دانست.

اینکه در دل اثر به واسطه موضوع داستان آن، صحبتی و یا انتقادی از نفوذ فدراسیون در موارد ریز و درشت فنی و یا عدم مبارزه با حریف اسرائیلی و مسائل اینچنینی به میان آید، شاید در راستای فضای فیلم قابل هضم باشد اما پیش کشیدن مشکلات سیاسی مربوط به مباحث پناهندگی ورزشکاران و یا مسئله دو تابعیتی ورزشکاران افغانی و یا حتی به میان آوردن مشکلات ورزش بانوان و فشارهای سیاسی روی آنها، اگرچه شاید به درستی... اما دیگر زوایدی است که نمیتوان تمامی آنها را در بطن و بستر یک فیلم فریاد زد و در عین حال ساختار درست و روایی آن را حذف کرد.

دیدگاه‌ها و نظرات خود را بنویسید
مجموع نظرات ثبت شده (1 مورد)
  • پویا
    پویا | ۱۷ مهر ۱۳۹۹

    ‌چقدر بد آخه چقدر تکراری آخه مگه داریم آخه مگه میشه.
    یعنی بدتر از این هم داریم عابروی فیلم های درام ورزش بُرد من نمی دونم این آقای کارگردانی چی پیشه خودش فکر کرده

مطالب پیشنهادی