نقد فیلم Uncut Gems – الماسها ابدی نیستند
فیلم Uncut Gems به طرز بیرحمانهای زیباست و زمانی که روی صفت بیرحمانه تاکید میکنم مقصودم اینست که فیلم نه با کاراکتر خودش سر سازش دارد و نه با مخاطبان. فیلم بدون شوخی روایت یک ...
فیلم Uncut Gems به طرز بیرحمانهای زیباست و زمانی که روی صفت بیرحمانه تاکید میکنم مقصودم اینست که فیلم نه با کاراکتر خودش سر سازش دارد و نه با مخاطبان. فیلم بدون شوخی روایت یک زندگی سر تا پا گندیده را به تصویر میکشد که اتفاقا یک فضای زیرپوستی طنز گروتسک در آن نهفته و از قضا «آدام سندلر» بازیگری که بیشتر به خاطر نقشهای کمدی او را میشناسیم، در آن طوفان به پا میکند. سندلر که نقش قهرمان داستان را بازی میکند؛ به بهترین نقطه از کارنامه هنری خود رسیده و بار دیگر تداعی کننده هنرنماییاش در فیلم «عشق گیج و منگ» را به ذهنها میآورد.
Uncut Gems از یک معدن الماس و کارگرانی شروع میشود که زیر ظلم و ستم مشغول حفاری هستند و دو تن از این سیاهپوستان یهودی، یک الماس گنده نتراشیده را پیدا میکنند. در همین موقع و از لابهلای تلالو درخشش الماسی که مسحور آن هستیم؛ دوربین به زیبایی فضا را وارد روده بزرگ و ماتحت هاوارد راتنر میکند (شاید جالب باشد که بدانید فیلمبدار Uncut Gems یک ایرانی - فرانسوی به اسم داریوش خنجی است، شخصی که با بزرگانی چون وودی آلن، دیوید فینچر، دنی بویل، میشاییل هانکه و رومن پولانسکی کار کرده است.) برادران سفدی (سازندگان فیلم) در همینجا اتمام حجت خود را آغاز میکنند و به تماشاگر میفهمانند که زیبایی سحرامیز یک الماس میتواند در نهایت به داخل روده بزرگ ختم شود. زیبایی و کثیفی در اینجا گام به گام و در کنار یکدیگر قدم برمیدارند.
هاوارد بدبختترین موجودی است که در یک اثر سینمایی تاکنون به چشم دیدهاید، او به زمین و زمان بدهکار است و خانوادهاش در حال فروپاشی است و معتاد به قمار است و در کنار همه اینها، یک امید واهی به زیبا بودن زندگیاش دارد. هاوارد دقیقا در حال مصرف فعل «دست و پا زدن» است و از همان دقایق ابتدایی فیلم تا انتها، بال بال میزند و در معرض خطر است.
او یک جواهر فروشی دارد و با یکی از فروشندگانش وارد رابطه احساسی شده؛ همسرش قصد دارد او را ترک کند (البته نه به خاطر موضوع خیانت، چرا که از آن خبری ندارد. در واقع خواستن یک دلیل برای جدایی از شخصیت هاوارد آسانترین کاری است که هر کس در دنیا میتواند انجام دهد از بس که این مرد مشکل دارد). طلبکاران هاوارد نیز دم به دم دنبال او هستند و او را گوشمالی میدهند و خانواده یهودی متعصب هاوارد نیز از دست او و کارهایش راضی نیستند. واقعیت اینست که تقریبا هیچکس از زندگی هاوارد راضی نیست به جز خودش.
در این میان هاوارد میتواند بعد از دو سال و با کلی باند بازی، الماس تراش نخورده اتوپیایی را به چنگ بیاورد و قصد دارد با فروش چند میلیون دلاری این الماس، زندگیاش را سر و سامان دهد؛ غافل از اینکه امکان ندارد زندگی و سرنوشت به این راحتی با او سازش کنند و باید مشکلات متعددی سد راه او شوند تا هاوارد به هدفش برسد.
بزرگترین ریسکی که یک کارگردان در تاریخ هالیوود به جان خود خریده، انتخاب سندلر برای ایفاگری نقش هاوارد بوده ولی سندلر آنچنان از پس این مساله برآمده که باید برای او ایستاده و با صدای بلند دست زد. سندلر دقیقا خودش است و انگار نه انگار مشغول بازیگری، او هاوارد را در میان منجلابی که دور زندگیاش را فرا گرفتهاند، مانند یک الماس نتراشیده به درخشش وا میدارد. الماس سیاهی که با وجود درخشندگی، زمخت است ولی دیدن آن شگفت انگیز است. آدام سندلر دقیقا همین کار را در Uncut Gems میکند و دیدن بازی او مسحور کننده و بلایی که فیلمنامه سر او میآورد، بیرحمانه است.
هاوارد به زنی زیبارو پناه برده که همدمش باشد و این زن هم چندان به او وفادار نیست؛ هاوارد الماسی را میخواهد به قیمت بسیار بالایی بفروشد ولی خریداران قیمتی کمتر از حد انتظار برای کالای او در نظر میگیرند و هاوارد فامیلی دارد که به خاطر بدهی او حاضر است هاوارد را لخت و عور کرده و در صندوق عقب ماشینش زندانی کند. هاوارد تنهاترین آدمی است که میتوان او را با پوست و گوشت حس کرد و فیلمنامه بیرحم Uncut Gems کاری میکند که او یک لحظه آرام و قرار نداشته باشد.
میتوان ادعا کرد که Uncut Gems شلوغترین فیلمی است که تاکنون ساخته شده، تقریبا در نود درصد مواقع بازیگران مشغول فریاد زدن هستند و فیلم از این حیث سردرد میآورد. موسیقی زمخت فیلم نیز که تداعی کننده آثار دهه هشتاد میلادی است، آنچنان سر و صدا به پا میکند و در لحظاتی اوج میگیرد که روی صدای بازیگران میافتد. فیلم جدا از این همه حجم محتوای سمعی، از لحاظ محتوا نیز یک ثانیه به تماشاگر اجازه تنفس نمیدهد. هاوارد تا مرز خوشبختی و راست و ریست شدن کارهایش پیش میرود ولی همیشه گند میزند و هرجایی که احساس میکنید این قهرمان داستان به جای درست و پایانی خود رسیده، رودست تازهای به شما زده خواهد شد. هاوارد انقدر دست و پا میزند و هیچ چیز جلودارش نیست و پایانی که برای قصهاش رقم میخورد، تنها حالتی است که میتوان جلوی جنون او را گرفت.
فیلم مانند دویدن در ذهن یک بیمار مجنون است؛ تصمیمهایی که هاوارد میگیرد نابودکننده هستند و باور اینکه او رنگ خوشبختی را میبیند برای همه سخت است. هیجانی که در جای جای فیلم وجود دارد، مانند همه تریلرهای سینمایی (نظیر آثار لیام نیسن) نیست و یک هیجان زیرپوستی است. تماشاگر دائما منتظر است که قصه بدبختیهای هاوارد دیگر اینجا تمام شود ولی ورق تازهای رو میشود و دوباره روزی از نو. فیلم نگاه درستی به مساله قمار و اعتیاد به آن نیز در بر دارد و این نگاه ژرفناک باعث شده که به سیاه بودن این مفهوم بسیار خوب پی برد.
Uncut Gems روی دوشهای آدام سندلر قدم برمیدارد هرچند تمامی تیم سازنده در خدمت فیلم هستند. فیلم دقیقا تداعی کننده دهه هشتاد میلادی است و همه چیز برای تشدید اضافه روی این موضوع دست به دست هم میدهند، از موسیقی گرفته تا فیلمبرداری و طراحی صحنه و حتی معماری لوکیشنها که دقیقا یادآور همان سالها است. حتی نحوه فیلمبرداری داریوش خنجی و استفاده بیش از حد از مساله زوم که دیگر امروزه منسوخ شده و متعلق به همان سالهاست؛ در خدمت تکمیل کردن فیلم از لحاظ بصری است. احتمالا با دیدن Uncut Gems ناخودآگاه حس میکنید در نیویورک دهه هشتاد قدم برمیدارید و فیلمهای آن سالها به سرعت در ذهنتان مرور خواهد شد.
الماسهای نتراشیده حکایتی را روایت میکنند که گوش دادن به آن مانند مازوخیسم است؛ فیلم بیش از حد روی قلب تماشاگر سنگینی میکند و سکانسهایی در آن وجود دارد که دلتان میخواهد از فرط خشم کنترل را داخل حلق هاوارد کنید. تمام خشمها و دادهای فروخورده تماشاگر اما لحظهای در فیلم وارد میشود که بازهم انتظارش نمیرود و ورق آخری که برادران سفدی در سکانس پایانی خود بازی میکنند؛ یک پایان بندی غافلگیرکننده را به تصویر میکشد.
Uncut Gems از آن گوهرهای نابی در سینما است که امسال کمتر دیده شد؛ شما آن را اما کمتر نبینید.
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
*اسپویل*
فیلم رو به تازگی دیدم راستش اصلا فکر نمیکردم فیلم خوبی باشه و در طول فیلم همش به این فکر میکردم پیام فیلم چیه و کارگردان چیو میخواد نشون بده دیگه تا اون شلیک لحظه آخر واقعا گیج بودم
ولی اون اتفاق واقعا خوب دراومده بود و من از اون لحظه بدون حرکت فقط به صفحه نمایشگر خیره شده بودم
بازی آدام سندلر به شدت خوب بود طوری که شک میکردی این فیلم باشه و اون هم بازیگر، بقیه موارد هم با چیزهایی که گفتید موافقم.
بازی خوب جولیا فاکس با وجود تجربه اول بازیگری واقعا فوقالعاده بود.
اصلا این دو انتخاب عجیب و غریب ترین انتخاب بودن ولی بهترین انتخاب هم شدن. دست مریزاد به برادران سفدی که اینجوری بازی گرفتن از این دو نفر و ایمان داشتن بهشون