نقد فصل دوم سریال Titans – رؤیاها ابدیاند
سریال Titans با ادامه دادن به روند پیشین خود و ارائه تغییرات ساختاری واضحی که به خود دیده، خود را از چرخه تاریکی بیپشتوانه تا شکست رها میسازد و در ماراتن ۱۳ قسمته فصل دوم، ...
یک زخمی تنها در واگنی متروک
همانطور که در نقد سه قسمت ابتدایی فصل دوم هم به آن اشاره شد، اتمسفر داستان سریال Titans از جایی به بعد دچار تغییرات بنیادینی شد و این دگرگونی برای بینندگان مایه امید و دلگرمی بود؛ با تمی بسیار شبیه به نخستین فصل و ساختار و پرداختی که زمین تا آسمان با آن تفاوت داشت. مثل این میماند که خود سازندگان هم از نیمرس و بیش از حد تاریک بودن این عنوان رضایتی نداشته و خواستهاند همان تم را اینبار به شکل دیگری ارتقاء ببخشند. دلیل این بهبود هم مشخص است؛ فصل نخست درست مانند پیشزمینهای بود که برای بهتر شدن کشش داستانی، یک آنتاگونیست ظاهری هم داشت. در حالی که آنتاگونیست اصلی و همان چیزی که شخصیتها را از رسیدن به هدفشان باز میداشت، خودشان و گذشتهشان بودند. گذشتهای که همچون شبحی از تاریکی سربر آورده و همچون بختکی جداییناپذیر روی تمامی اعمال آنها افتاده بود.
در ساختار جدید، آن شبح و آن بختک هنوز هم وجود دارند و حتی تأثیرگذارتر از قبل هم هستند، اما طرز پردازش و رویارویی با آنها تفاوت چشمگیری پیدا کرده و به شیوهای به نمایش درآمده که مخاطب را از نظر روحی در آن موقعیت قرار دهد. خط قصه سریال بسیار پررنگ، شخصیتها بسیار و مایههای فرعی بیش از پیش هستند و دشواری تعریف کردن داستانی پرکشش بسیار احساس میشود. لحن سریال، بسیار گزندهتر و نگاه آن رادیکالتر از فصل پیشین به نظر میرسد و جاهطلبی آن چند برابر شده. مثل نوجوانی در سن بلوغ که از کودکی او را میشناختیم و اکنون حسابی قد کشیده و شیرینی احساسیاش را حتی بیشتر از دست داده، و هنوز بسیاری ممکن است کودکی او را ترجیح بدهند، ولی از بلوغ گزیری نیست.
تایتانهای اصلی علیرغم میل باطنی به مقر خود بازگشتهاند و مجبورند برای شکست دادن «دثاستروک»، با هم متحد شده و مشکلات گذشته را کنار بگذارندو مشکلاتی که بسیار پیچیدهتر از آنی هستند که در نگاه نخست به نظر میرسند و از نقطهای به بعد، وظیفه جلو بردن خط اصلی داستان را بر عهده دارند. از طرف دیگر، تایتانهای جوان و جویای نام، در سایه بزرگترهای خود قرار گرفته و برای اینکه بهدست فراموشی سپرده نشوند، هرکاری میکنند؛ چه بسا کار آنها احمقانه باشد و اطرافیان را بیشتر به زحمت بیندازد. موضوعی به نام «نو در برابر کهنه» که در فیلم لوگان و Gemini Man هم شاهد آن بودیم و اگر بیشتر به آن پرداخته میشد، میتوانستیم این تم را تکراری بنامیم. اما نویسندگان با آگاهی از این موضوع، زمان زیادی را به آن اختصاص نداده و تم دیگری را برمیگزینند. تمی که در فصل نخست هم وجود داشت: «شیطان درون».
فصل دوم در چند قسمت، در کنار رویارویی با دثاستروک و پردات شخصیتی او، در حال ایجاد راز و معمایی حیاتی است تا تعلیق روایت را قابل لمستر کند. راهبرد همیشگی یعنی همان ارائه مشکل یا معرفی آنتاگونیست، سقوط و افول ابرقهرمان و در پرده آخر، پیروزی شخصیت اصلی، در این فصل هم دیده میشود، اما پرشها و پیوستارهای زمانی که ممکن است یک قسمت را تشکیل دهند، باعث شدهاند در نگاه اول متوجه نشویم که تایتانز از همان فرمول همیشگی استفاده میکند. به همین دلیل، این سریال با زیرکی تلاش میکند از روایتی خطی بپرهیزد و مدام وقایع گذشته را برای مخاطب آشکار سازد.
معضل این شیوه نویسندگی، اجرای عدالت برای تمامی شخصیتهایی است که نقش مهمی در داستان دارند. وقتی به گذشته برمیگردید و مثلا میخواهید درباره شخصیتی صحبت کنید که مرگش باعث فلان اتفاق در زمان حال شده، زمان کمی را برای پرداخت وی در اختیار دارید و در نتیجه، تنها با هوشمندی میتوان کاری کرد که مخاطب از نظر احساسی متوجه مرگ او و پیامد آن در شخصیتهای دیگر شود. همچنین شما با پرداختن به گذشته و شخصیتی که در گذشته وجود داشته، در حال از دست دادن فرصت و کاستن زمانی هستید که میتوانید آن را به شخصیتی زنده و تأثیرگذار در ادامه اختصاص دهید. این موضوع زمانی بیشتر به چشم میآید که شما در حال معرفی شخصیتهای جدیدی نیز باشید.
این مشکل شخصیتپردازی در فصل دوم بیش از دیگر معضلات مخاطبان را آزار میدهد. از طرفی باید به تایتانهای اصلی اشاره و دلیل نفرت آنها از برج این گروه مشخص شود و از طرف دیگر، تایتانهای جدیدی وجود دارند که یک فصل کامل درباره آنها صحبت شده بود و حالا آنطور که باید خبری از آنها نیست. سروشکل دادن به دثاستروک هم که با بخش مربوط به تایتانهای اصلی همپوشانی دارد، در موازات تمام این موارد صورت میگیرد. شاید بتوان این فصل را دعوایی بر سر اختصاص دادن قسمتهای مختلف به یک شخصیت دانست.
تصمیمی که باعث شده حالت سریال به عنوان یک اثر گروه محور، اصلا برجسته نباشد و شاهد مجموعه تصاویری باشیم که به صورت تصادفی (و در برخی موارد مانند قسمتهای مربوط به «سوپربوی» و «آکوالد» کاملا قابلپیشبینی) در کنار هم قرار گرفتهاند و بیش از اینکه داستان را توجیه کنند، تعداد قسمتها و انتظار مخاطب برای رسیدن به یک جمعبندی معین را بیشتر کنند. در اصل این پرداختن به این کاراکترها نیست که مخاطب را آزار میدهد، بلکه حتی این روند میتواند جذاب باشد؛ این پایانبندی پرداختن به هر شخصیت است که ذوق بیننده را کور میکند.
شیطانی که در این فصل شخصیتهای ما را از درون تهدید میکند و آنها را به مرز نابودی میکشاند، راز است. هر کدام از شخصیتها چیزی برای مخفی کردن دارند و اعمال آنها نیز کاملا با آن راز در ارتباط است. از «ریچل» گرفته که تمام تلاش خود را به کار میگیرد تا کسی متوجه درگیریاش با قدرتهایش نشود تا «دیک گریسون» که همچنان هم سهی میکند روی تاریک خودش را مخفی نگه داشته و آن را سرکوب کند. غافل از اینکه آن روی تاریک علیه خود او طغیان میکند و نه تنها خودش، بلکه همراهانش را پایین میکشد. درگیری دیک با روی تاریک و رازهایی که مخفی نگه داشته، بسیار خوب از آب درآمده و از مهمترین نقاط قوت این فصل به شمار میرود. موضوعی که به جذابیت این کشمکش کمک کرده، حضور شخصیتی است که تصور شخصی دیک از «بروس وین» محسوب میشود و بازی «ایان گلن» در نقش روی انسانی شوالیه تاریکی موجب شده تأثیرگذاری آن دوچندان شود.
تسخیرشدگان
آنتاگونیست این فصل یا همان دثاستروک معروف، دیگر به بودجه زیادی نیاز ندارد که صرف CGI شود و به همین دلیل، مبارزات او بهتر از «ترایگان» طراحی شدهاند. این شخصیت که ارتباط تنگاتنگی با تایتانهای اصلی دارد، بخشی از همان گذشته شبحوار آنها محسوب شده و با ظهور مجددش، به آنها شوک عظیمی وارد میکند. شوکی که با گروگانگیری «جیسون تاد» بیشتر به چشم آمده و وحشت را در میان این ابرقهرمانان به نمایش میگذارد. تصمیم نویسندگان برای کنار گذاشتن «دکتر لایت» هم منطقی به نظر میرسد، اما شیوه اجرای آن بینقص نیست.
دثاستروک هم مانند دیگر کاراکترهای سریال، یک بعد انسانی دارد که باید مورد توجه قرار بگیرد. بعد انسانی این شخصیت منفی، بیش از هر چیزی مربوط به پسرش، «جریکو» است. با گذشت زمان و پیشروی داستان متوجه میشویم دثاستروک برای گرفتن انتقام آمده و تنها هدفش نابودی گروه تایتانهاست. به همین دلیل، این مشکل شخصی باید توجیه درستی نیز داشته باشد و جریکو در این مقام به درستی نقش خود را ایفا میکند. اما تفاوتی میان رویکرد این داستان با دیگر عناوین ابرقهرمانی وجود دارد. در دیگر عناوین این ژانر، آنتاگونیست مشغول انجام کاری «بد» است که هیچ ربطی به ابرقهرمانان ندارد و آنها از روی حس وظیفهشناسی و انساندوستی دست به نجات محله یه جهان میزنند.
در Titans هر دوی پروتاگونیستها و آنتاگونیستها به قصد گرفتن انتقام شخصی مبارزه میکنند و به همین دلیل، سریال جذابتر شده. نویسندگان همچنین با اضافه کردن یک نهاد دیگر به عنوان «کدموس»، همچنان وجهه همیشگی اینگونه آثار حفظ کردهاند و سعی کردهاند روشنایی وجود شخصیتهای مثبت را از این طریق به ما نشان دهند.
با اینحال، رویکرد سریال درمورد آنتاگونیستهایش دقیقا تا شروع قسمت پایانی خوب پیش میرود و بعد از آن، تمام تعادل و نظم ایجاد شده بر هم میریزد. گویا نویسندگان این عنوان نمیتوانند یک مبارزه پایانی درخور و شایسته در قسمت جمعبندی طراحی کنند و آنتاگونیستی که بیش از ده قسمت مورد بحث بوده را با احترام کنار بگذارند. درست مانند مبارزه با ترایگان که در چند ثانیه به پایان رسید و با خوشبینی بهپای هزینه بالای جلوههای ویژه کامپیوتری گذاشته شد، این مبارزه نیز حرف چندانی برای گفتن ندارد؛ به علاوه این موضوع که دیگر نمیتوان علت ضعف را جلوههای بصری دانست و رسما باید آن را ضعف نویسندگی بدانیم.
در سوی دیگر، آزمایشگاه کدموس در چند قسمت پرداخته میشود و به علت اجازه ندادن دیسی برای نشان دادن شخصیت «لکس لوثر»، مشخصا چیزی را کم دارد. از آنجایی ایده اولیه سریال هم درباره دستیارهای ابرقهرمانان بود، شاهد دستیار ابرشروری مثل لکس لوثر هستیم و سریال به او میپردازد. کدموس دقیقا همان نقشی را ایفا میکند که «لکس لوثر» در Batman Versus Superman سعی بر ایفا کردن آن داشت. به جان هم انداختن ابرقهرمانان که موجب زوال آنها شده و سود به همراه دارد. تایتانز اما دچار اشتباهات این فیلم نمیشود و سعی میکند این جایگاه را در سطحی سادهتر نگه دارد. توسل به شستشوی مغزی «گار» و «کانر» در این راستا انجام میشوند که دیگر شاهد تقابل ایدئولوژیهای مخالف ابرقهرمانان نباشیم. این موضوع را نمیتوان یک نقطه ضعف به شمار برد و حتی میتوان آن را نوعی زیرکی دانست.
کنار گذاشتن پیدرپی شخصیتها با شیوههای گوناگون را میتوان بخشی از همان جاهطلبی اشاره شده در ابتدای مطلب دانست. در طول فصل دوم، شخصیتهای مختلفی رونمایی یا پردازش شدند و کنار گذاشته شدند. برخی از آنها، همانطور که پیشتر هم به آن اشاره شد، در یک قسمت ظهور و غروب میکنند و برخی دیگر، چندقسمتی داستان را به جلو میرانند و در بدنه اصلی نیز تأثیرگذاری زیادی دارند. اما همانند آنتاگونیستها که به شیوه درستی از سریال کنار گذاشته نمیشوند، این پروتاگونیستها هم در طراحی شخصیتان معضلاتی دارند. یا در زمان درستی معرفی نمیشوند یا به شیوه نادرستی معرفی میشوند؛ حتی ممکن است به شیوه غلط و احمقانهای بمیرند. درست مانند مرگی که در قسمت آخر به تصویر کشیده شد.
در مجموع باید گفت سریال Titans با نقاط قدرت و ضعفی که به همراه دارد، همچنان از بهترین آثار ابرقهرمانی تلویزیون در زمان کنونی محسوب میشود. این فصل نتایج فصل پیشین خود را گرفته و با تغییراتی که در شیوه داستانگویی و پرسپکتیوش میدهد، آن را بهبود میبخشد. دیگر این سریال فقط به تاریکی نمیپردازد و با نشان دادن روشنایی، کنتراست درستی را بین این دو مفهوم برای بیننده تعیین میکند. همچنین از موسیقی متن و قاببندیهای زیبایی نیز بهره میبرد. اگر از نخستین فصل لذت برده باشید، احتمال اینکه از ادامه این سریال لذت ببرید و آن را سرگرمکننده بدانید زیاد است. اما اگر از فصل اول راضی نباشید و مانند من، پایان آن را کمی مشکلدار بدانید، باید بگویم پایان فصل دوم هم بیاشکال نیست و طبق انتظارات پیش نمیرود.
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
خیلی ممنون بابت این نقد ، سریال تایتان ها ، سریال قشنگی است . برای سرگرمی و دیدن قهرمان ها سریال خوبی است . ولی به پای سریالی ، مثل سریال دردویل نمی رسد . امیدوارم فصل سوم این سریال فصل خوبی باشد .