مروری بر روند فیلمسازی استودیو والت دیزنی؛ از کلاسیکها تا لایواکشنهای امروزی
والت دیزنی برای اولین بار در سال 1994 ساخت یک فیلم سینمایی بر اساس یک انیمیشن را محک زد و فیلم لایواکشن کتاب جنگل را ساخت؛ اثری که البته با انیمیشن تفاوتهای زیادی داشت. فیلم ...
والت دیزنی برای اولین بار در سال 1994 ساخت یک فیلم سینمایی بر اساس یک انیمیشن را محک زد و فیلم لایواکشن کتاب جنگل را ساخت؛ اثری که البته با انیمیشن تفاوتهای زیادی داشت. فیلم والت دیزنی بیشتر به دو جلد کتاب رویارد کیپلینگ وفادار بود ولی نتوانست در گیشه موفقیتی حاصل کند. پس از آن ماراتن فیلم های لایو اکشن والت دیزنی با سرعت کندی آغاز به کار کرد و در سال ۱۹۹۶ لایواکشن ۱۰۱ سگ خالدار اکران شد. فیلمی که بازهم هم با وجود اختلافاتی که نسبت به عنوان انیمیشن کلاسیک خود داشت، توانست با فروش نسبتا خوبش راه را برای ساخت ادامه آن در سال ۲۰۰۰ باز کند. (این فروش البته سوددهی به هنگفتی انیمیشن کلاسیک ۱۰۱ سگ خالدار نداشت، شاید ندانید اما زمانی این انیمیشن پرفروشترین فیلم تمام دوران بوده است)
بعد از اکران دوگانه سگ های خالدار والت دیزنی سعی کرد تا بار دیگر صنعت انیمیشن سازی خود را پررنگ کند و به دوران طلایی خود بازگردد. انیمیشنهایی چون «زندگی جدید یک امپراتور»، «بازگشت به نورلند»، «آتلانتیس»، «لیلو و استیچ» ، «برادر خرس» و «خانهای در مرتع» و... چند عنوان از این تلاش احیای دوران طلایی انیمیشن سازی والت دیزنی بودند؛ تلاشی که البته در موفق آمیز بودن یا نبودن آن جای بحث است.
دیزنی بعد از اینکه نتوانست به آن فروش و ابهت پیشین خود دست پیدا کند، هم همکاریهای خود را با پیکسار گسترش داد و آن را خرید (در سال 2006) و هم اینکه تصمیم گرفت روی آثار انیمیشن سه بعدی بیشتری سرمایهگذاری کند. او بعد از مدتی خودش دست به کار شد و با ساخت عناوینی چون «جوجه کوچولو» و «با خانواده رابینسونها آشنا شوید» انیمیشن سازی سه بعدی را تست کرد و در مراحل اولیه نتوانست آنطور که باید خودش را نشان دهد.بازی اما با ساخت انیمیشن «گیسو کمند» ورق خورد و دیزنی توانست در صنعت انیمیشن سازی سه بعدی هم پیشرفت محسوسی کند و به فروشهای هنگفتی دست پیدا کند؛ اما پس آثار کلاسیک و گذشتهاش چه؟
مسئولان استودیو فکر بزرگی برای تولید محتوایی که در تمام این چند ده سال توسط نیروهایشان صورت گرفته داشتند و تصمیم گرفتند این پروژه را با اثری همچون «ملیفیسنت» آغاز کنند؛ فیلمی که هم یک ستاره را در خود داشت (آنجلینا جولی) و هم یک سنت شکنی بسیار بزرگ برای استودیو محسوب میشد (روایت داستان از دید شخصیت منفی قصه) .
موفقیت ملیفیسنت باعث شروع پروژه ساخت لایواکشنهای جدید از آثار کلاسیک والت دیزنی شد؛ پروژهای که تا امروز ادامه یافته و قرار است تا سالیان دیگر نیز شاهد عرضه لایواکشنهای متفاوتی از سوی این استودیو باشیم. علائدین آخرین مخلوق والت دیزنی است که اخیرا به اکران در آمده و بازسازی انیمیشنی به همین عنوان در سال ۱۹۹۲ است. بعد از علائدین هم نوبت به مولان، گوژپشت نتردام، لیلو و استیچ، شمشیر در سنگ، پری دریای، شیرشاه، بانو و سگ ولگرد (که قرار است بصورت تلویزیونی پخش شود) کرولا (بر اساس قصه ۱۰۱ سگ خالدار دوست داشتنی) و البته ملیفیسنت ۲ میرسد.
بعد از اکران قسمت نخست ملیفیسنت (در سال ۲۰۱۴) دیزنی به ساخت آثاری همچون سیندرلا و پسر جنگل و دیو و دلبر و... مشغول شد. با پیش رفتن چرخه فیلمسازی لایواکشنهای دیزنی شاهد این مساله بودیم که آثار جدیدتر بیشتر و بیشتر به منشا کلاسیک خود وفادار میمانند. این موضوع اعتراض برخی از منتقدان را در پی داشت ولی اگر نگاهی به وضعیت گیشه آثار داشته باشیم میتوانیم حق را به دیزنی بدهیم. آثاری همچون پسرجنگل و دیو و دلبر که تقریبا پیاده سازی مو به موی عنوان کلاسیک خود هستند فروشهای میلیارد دلاری داشنتد (پسرجنگل کمی کمتر از یک میلیارد فروش داشته) و از آنسو آثار دیگری که سعی کردهاند سنت شکنی کنند و در داستان تغییرات عمدهای ایجاد کنند نتوانستند در گیشه موفق باشند (فروش ۲۰۰ میلیون دلاری کریستوفر رابین و ۳۵۰ میلیون دلاری دامبو را ببینید که تقریبا به معنای شکست هستند.)
به نظر میرسد اکثر مخاطبین سینما و طرفداران این آثار تمایلی ندارند که قصه کلاسیک درون ذهنشان خدشه دار شود. از آنسو مساله دیگری نیز مطرح است؛ والت دیزنی نمیتواند قصه جدیدی برای گفتن تعریف کند که کودکان امروزی را مانند کودکان دهههای گذشته سرگرم کند. کودک غرق شده در فضای مجازی و اشباع شده با انواع محتواهای اینترنتی و بازیهای ویدئویی و... بیشتر از یک شاهزاده سوار بر اسب سفید نیاز دارد. میتوان به نوعی ادعا کرد که دیزنی تا حد زیادی کم آورده، لااقل در بخش فیلمسازی. اما دیزنی در گذشته چکار میکرد؟ بیایید نگاهی به این مبحث داشته باشیم.
نقبی به گذشته
این موضوع را نباید هرگز فراموش کرد که اصولا دیزنی در هیچ برههای از عمر فعالیت خود نتوانسته آنطور که باید در فیلمسازی مانند انیمیشن سازی خودی نشان دهد. امروزه روز هم بخش انیمیشن سازی دیزنی توانسته بعد از تجربه چند شکست در اوایل راه خود (جوجه کوچولو و با رابینسونها آشنا شوید) تقریبا پا به پای همتای خود، پیکسار، قدم بردارد و آثار قدرتمندی چون «شش ابرقهرمان»، «زوتوپیا» و «یخ زده» را بسازد.
استودیو والت دیزنی در همان ابتدای راه خود تصمیم به ساخت فیلمهای سینمایی زنده در کنار انیمیشن سازی گرفت تا خودش را بیشتر در بین سینماروها جا بیندازد. آغاز ساخت این فیلمها با پروژههای نسبتا بزرگی بود تا دیزنی بتواند در هالیوود خودنمایی کند «جزیره گنج» و «رابین هود» و «بیست هزار فرسنگ زیر دریا» از جمله این آثار محسوب میشوند که به جز آخری، بقیه عناوین تقریبا نتوانستند سوددهی به استودیو برسانند. اینجا بود که مدیران دیزنی تصمیم گرفتند شعله گاز فیلمسازی خود را کم کنند و دست از سر پروژههای عظیم بردارند.
روندی که ذکر شد تا اکران مری پاپینز (که ترکیبی از فیلم زنده و انیمیشن بود) ادامه داشت و با فروش هنگفت مری پاپینز، استودیو جرات بیشتری برای ساخت فیلمهای سینمایی از خود نشان داد و یک اثر تلفیقی دیگر با نام «درها و اتاق خوابها» ساخت که توانست تا حدی موفقیت آمیز در گیشه عمل کند. موفقیت آثار تلفیقی اما دیگر هیچ وقت مانند این دو اثر تکرار نشد و موارد معدودی که در این سبک ساخته میشد در گیشه موفق آمیز عمل نمیکردند.
سری فیلمهای هربی و یا فرنچایز «عزیزم بچهها را کوچک کردم» توانستند پول خوبی به جیب استودیو وارد کنند اما در این بین آثار عمدهای تولید میشد که مانند دهها تولیدات پیشین استودیو، نمیتوانستند به موفقیت لازم برسند.
دیزنی در این میان دست به حرکتی میزند که چندان نمیگیرد ولی برای او سوددهی نسبتا خوبی به همراه دارد. دنبالههای انیمیشنهای کلاسیک خود را در بازار ویدئویی عرضه میکند و آثار نازلی میسازد که صرفا طرفدار را خشنود میسازد و بین آنها موارد انگشت شمار میتوانند تا حدی قابل تحمل باشند (مانند انیمیشن شیر شاه یک و نیم) دیزنی این سبک دنبالهسازی را در سالهای اخیر و با رشد شبکههای تلویزیونی دگرگون ساخته و روی به ساخت سریال انیمیشنی از روی آثار کلاسیک خود آورده است.
این استودیو در سال ۲۰۰۰ رویه فیلمسازی خود را تغییر داد و دست به ساخت آثار بلاک باستری نظیر دزدان دریایی کاراییب و سری نارنیا زد؛ اما حقیقت اینجاست که به جز این دو فرنچایز و مواردی که تعدادش به انگشتان یک دست هم نمیرسد (مانند شاهکار پلی به سوی ترابیتیا)، دیزنی بار دیگر در ساخت آثار بلاک باستری مشابه نتوانست بدرخشد (شکست قسمت دوم فیلم ترون و فیلم جادوگر شهر از و یا جان کارتر نمونهای از این موارد در سالهای اخیر هستند.) اما اوضاع همینطور نماند و دیزنی به فرمولاسیون جدیدی به نام ساخت لایواکشن بر اساس آثار کلاسیک خود دست پیدا کرد.
ساخت لایواکشنهای جدید بر اساس عناوین کلاسیک دیزنی با موفقیت روز افزونی روبروست و عمده این آثار در گیشه مانند بمب صدا میکنند. والت دیزنی در این بین برای خالی نماندن عریضه آثار سینمایی مجزایی هم ساخته اما نتوانسته از هیچ کدام آنها سربلند بیرون بیاید. فیلمهایی چون شکاف در زمان و شاهزاده فندق شکن و سرزمین فردا مثالهایی از این موارد هستند و حتی قسمت آخر بلاک باستر محبوب و پرطرفداری چون دزدان دریایی کاراییب نیز نتوانست این نقصان را چندان جبران کند. (سرنوشتی که دیزنی برای این فرنچایز هم در نظر گرفته و میخواهد جک اسپارو را حذف کند که قوز بالا قوز است. دیزنی از این سیاستهای عجیب در طول حکمرانی خود در هالیوود کم نداشته، نمونه دیگرش رها کردن سری پرفروش نارنیا.)
در نهایت باید گفت ما مخاطبان هم در این تصمیمات بیتاثیر نیستیم. اینکه دیزنی را به اینجا رساندیم و کاری کردیم که آثار سینمایی خود را اینگونه مدیریت کند که تقریبا بازسازی واو به واو عناوین کلاسیک باشند. مخاطبین با آثاری که در آن تغییرات وجود داشت چندان خوب تا نکردند و دیزنی را مجاب به بازسازی مو به موی عناوین کلاسیک خود کردند به طوری که در آخرین ساخته این استودیو یعنی علائدین، عملا شاهد بازسازی نود درصدی صحنههای انیمیشن سال ۱۹۹۲ هستیم؛ امری که با توجه به تریلرها به نظر میرسد برای لایواکشن شیرشاه هم رخ خواهد داد.
البته باید این مقوله خوب تا نکردن مخاطبین را نیز واکاوی کرد و در پی این جستجو قطعا به ضعف استودیو میرسیم؛ تغییراتی که در برخی فیلمها داده شده آنها را خراب کرده و حتی استادان مسلمی مثل راب مارشال (مری پاپینز بازمی گردد) و یا از او مهمتر، شخص تیم برتون (در فیلم دامبو) نتوانستهاند قصه گویی جدید و بی نقصی را به تصویر بکشند.
در هر حال نباید فراموش کرد که دیزنی با وجود داشتن زیرمجموعههای بسیار، تعداد آثار سینمایی که می سازد از استودیوهایی چون برادران وارنر و یونیورسال کمتر است. میتوان خرید فاکس توسط دیزنی را گامی روشن برای آینده این غول قصه گوی آمریکایی دانست چرا که سران فاکس قرن بیستم ریسک پذیری و شجاعت بیشتری را در دل فیلمهای خود جای میدهند و این تضاد در مقابل والت دیزنی که با نظارت زیادی فیلمهایش را میسازد؛ میتواند یک بالانس عالی برای خلق سلسله آثار سینمایی خوبی بیافریند.
با این تفاسیر سران این استودیو تقریبا به این نتیجه قطعی رسیدهاند که فیلمهای لایواکشن اقتباسی از آثار کلاسیک خود را ادامه دهند تا بتوانند در صنعت فیلمسازی هم مانند صنعت انیمیشن سازی حکمرانی کنند. دیزنی البته پیش از این تصمیمات با خرید دو استودیو بزرگ مارول و لوکاس ارتز (سری جنگ ستارگان) تقریبا تا حد زیادی تضمین موفقیت خود در عرصه فیلمسازی را انجام داده بود اما همانطور که استودیو انیمیشن سازی این مجموعه بعد از چند شکست توانست به پای پیکسار برسد، دیزنی هم میخواست که خودش بتواند فیلمسازی را تجربه کند و با عناوین منحصر خودش کولاک کند. حال اینکه آیا میتوان این قبیل آثار اقتباسی را جزوی از اصالت دیزنی خواند یا آنها را خوردن کفگیر دیزنی به ته دیگ سوژه خود دانست؛ بحث جداگانهای است که در آینده میتوان به آن پرداخت.
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
ممنون بابت سایت خوبتون
عالی بود
ممنون