ماریو و درسهایی که درباره زندگی به گیمرها آموخت
زمانی که مسیر آن رودخانه بیانتها را با هواپیمای آتاری میرفتم؛ دقیقا نمیدانستم با چه دنیایی روبرو هستم. من بچهای بودم که یک چیز جدید جلویم گذاشته بودند و کنجکاوی کودکانهام برانگیخته شده بود. شاید ...
زمانی که مسیر آن رودخانه بیانتها را با هواپیمای آتاری میرفتم؛ دقیقا نمیدانستم با چه دنیایی روبرو هستم. من بچهای بودم که یک چیز جدید جلویم گذاشته بودند و کنجکاوی کودکانهام برانگیخته شده بود. شاید حتی گاهی خوابش را میدیدم و باید اعتراف کنم صدای بازی دائما آویزه گوشم بود. باور کنید دقیقا بخاطر ندارم که آن هواپیمای کذایی (سرآغاز ورود به دنیای گیم من و خیلی از هم نسلان من) دقیقا با من چه کرد اما این را میدانم که قطعا ماریو زندگیام را متحول کرد.
ماریو، این لوله کش ایتالیایی که از ژاپن به زندگی ما گیمرها وارد شده؛ درس زندگی برای من بوده است. الان که در آستانه سی سالگی قرار دارم قطعا ماریو را متفاوت با سه چهار سالگیام میبینم. آن زمان من با ماریو و دوستانش همراه بودم تا اوقات فراغتم بگذرد اما حالا فهمیدم که نینتندو افسانهای از هر حکایت و شعری که در کتب درسیمان بود؛ بهتر به ما زندگی را یاد داد.
چند روز پیش روز جهانی ماریو بود. توییتر و دیگر شبکههای اجتماعی پر بود از تصاویر مختلف مرتبط با قارچ خور. ویدیویی از مجموعه زرینپال اما خلاقانهتر از هرچیزی که لااقل به چشم من خورد؛ بود (میتوانید آن را در صفحه توییتر این کسب و کار اینترنتی در این لینک ببینید.). فهمیدم که به جز من افراد دیگری هم هستند که ماریو را فقط یک قارچ خور نبینند. او دارد در تک تک لحظاتی که با دنیاهای عجیب و غریب سر و کله میزند به ما میآموزد که چطور بهتر زندگی کنیم.
ماریو برخلاف آن رودخانه بیانتها که هر چه تلاش کردم و به آخرش نرسیدم و به من میگفت که در نهایت هرچه هم پیش بروی؛ جایی هست که شکست بخوری؛«مرحله» داشت. مراحل ماریو تمام میشدند و مراحل جدیدی برایمان باز میشدند. دنیاهایی متفاوت و جدید که ماریو بدون ترس و مانند سابق در آنها قدم میگذاشت. ماریو برای گشت و گذار و یا فتح این دنیاهای جدید نیازی به آپگرید و وسایل جدید نداشت. او یک انگیزه برای رسیدن به عشق و نجاتش داشت و همین موضوع تمام اسلحه او بود.
این مراحل چاله و چولههایی بود که باعث نابودی من میشد؛ اما این چالهها مواردی صعب العبور نبودند. پریدن از روی آنها یعنی پشت سر گذشتنشان. نمیشد هم لبه چاه بایستی و به جلو بپری. این پرش جواب نمیداد و ماریو به قعر دره روانه میشد. برای رد کردن این چالهها باید دورخیز کوتاهی داشت؛ سریع دوید و پرید؛آمادگی لازم را پیدا کرد و از آن رد شد.هیچ مانعی را نمیتوان بدون این دورخیز به درستی رد کرد.
در این مراحل دشمنانی وجود داشت که اگر با دقت به آنها نگاه میکردی زشت و شیطانی نبودند اما خب کارشان خدشه وارد کردن به مسیر من بود. آنها مشکلاتی بودند که لزوما هیولا نیستند و میتوان روی کلهشان زد و یا حتی میتوان از برخی آنها گذر کرد. لازم نبود هر دشمنی را نابود کنم تا به پیشروی خود ادامه دهم. گاهی ایگنور کردن آنها خیلی بیشتر جواب میداد.
برخی از آنها مانند آن لاکپشت لعنتی حتی بعد از شکست دادنش کماکان حضور کوفتیاش را حس میکرد و گاهی حتی آن «لاک» خالی نابودم میکرد. اینها مشکلاتی بودند که علی رغم نابودیشان؛ کماکان در زندگی حضور داشتند. مانند زخمهایی بودند که به قول هدایت باقی میمانند و مثل خوره روح آدم را بخورند. آنها را باید دور انداخت تا از سرشان خلاص شد. به درهای چیزی روانهشان کرد وگرنه تا دنیا دنیاست؛ همانجا میمانند و سر زدن دوباره به آنها؛ دوباره به حرکت وادارشان میکند. حرکتی مجدد که شاید در وهله اول از شما دور بشود و خیالتان راحت باشد اما هر آنی امکان برگشت آن وجود دارد. از یک جا بی خبر و با سرعت بزند و لت و پار کند.
در طول بازی جعبههایی با علامت سوال که هیچ ایدهای نداشتم پشتشان چه بود وجود داشتند. آنها مواردی بودند که تا شکستن جعبهشان نمیشد فهمید چه درونشان وجود دارد.فرصتهایی بودند که مانند یک دریای پرتلاطم که هر موج آن یک علامت سوال شکل میدهد حضور داشتند. این فرصتها گاه در دورافتاده ترین نقطه دسترسی من بودند. گاه در بین انبوهی از آجرها قرار داشتند و گاه باید برای کشفشان حرکتی غیرمعمول انجام میدادم.
بیشتر بخوانید:
- بررسی سوپر ماریو میکر 2 – بگذار طراحیم را بکنم
- خالق ماریو چطور بازی میسازد؟
- بررسی بازی Super Mario 3D World + Bowser’s Fury – پکیج با ارزش آقای قارچ خور
- ویجی لاگ: چرا باید نینتندو سوییچ بخریم؟
از همه مهمتر جعبههایی بودند که به صورت نامریی وجود داشتند. خیلی شانسی در سر راه حاضر میشدند و ممکن بود بیهوا و بیخبر حین گشت و گذار با آنها برخورد میکردم. شانسهایی که دفعات معدودی به در خانه ام میخورد و کنجکاوی بیش از حد و تلاش مضاعف باعث پیدا شدنشان بود. این جعبهها نه مسیر مشخصی برای دستیابی داشتند و نه معلوم بود کجا هستند. این توجه بیش از حد به دنیای بازی بود که آنها را هویدا میکرد.
در طول مراحل بازی دیوارها و یا به بیانی بهتر سکوهای آجری وجود داشتند که با خراب کردنشان میشد مسیر تازهای را پیش رفت. میشد صعود کرد و میشد به فرصتهای بهتری رسید. هیچ تضمینی وجود نداشت که این صعود یعنی فرار از دشمنان و مشکلات. گاه در این صعود با دشمنان تازهای روبرو میشدیم که در آن بالا انتظارمان را میکشیدند ولی در نهایت ؛ میشد از آنهم رد شد.
در طول مراحل بازی میشد با بزرگ شدن؛ به برخی موانع غلبه کرد. اصلا اگر اینطور هم نبود؛ بزرگ شدن یک پشتوانه بود. برای آن باید دنبال قارچ میدویدی. فرصتی نبود که منتظر بایستد تا آن را بگیریم و رشد کنیم. باید برایش میدویدیم؛ گاه اگر دیر میجنبیدیم از دست میرفت و حسرت به دلمان میماند. بزرگ میشدیم و اگر ضربهای میخوردیم این بار از صفر شروع نمیکردیم بلکه فقط به ابتدای راه میرسیدیم. بزرگ شدن در ماریو فقط این نبود که بتوان راحتتر به ملاج این و آن زد؛ بلکه دلگرمی کاملی بود برای اینکه بتوان مسیر را با ریسک بیشتری طی کرد. این رشد یک سپر بود؛ سپری برای موانع با خطر بیشتر و میتوانست از ما تا حدی محافظت کند.
پایان این مراحل پلههایی وجود داشت که باید از آن بالا میرفتیم. پلههایی که با نظم و ترتیب خاصی وجود داشتند و پیمایش آنها با وجود تمام خستگی حین فتح مرحله؛ برای پایان رساندن اجباری بود. باید از آنها بالا میرفتیم تا به پرچم میرسیدیم. از هر بخشی از این پرچم پایین میآمدیم امتیاز میگرفتیم و بازی ما را بدون امتیاز نمیگذاشت. درست مانند زندگی که هر چقدر در آن تلاش کنی؛ به یک چیزی میرسی؛ شاید نه آن قله ولی دست خالی هم نیستی.
رد کردن این مراحل یک زمان مشخص داشت. یک زمان دقیق که ثانیه به ثانیه آن مانند طول عمر کم میشد. نمیتوانستیم لفتش بدهیم؛ باید مدیریت زمان میکردیم و گشت و گذار در مراحل را با توجه به آن زمان دقیق حساب میکردیم. دقایق میگذشتند و زندگی پیش رو باید به بهترین حالت تمام میشد.
ماریو یک ستاره داشت. یک ستاره که با به دست آوردن آن رویین تن میشد. دنیای بازی بعد از به دست آوردن این آیتم دستخوش تغییر میشد. از رنگ و لعاب خود ماریو تا موسیقی که به گوش میرسید متحول میشدند. همه چی در خدمت این ستاره بود که حالا ماریو را ضد ضربه و مهار نشدنی کرده است.
زمانی که ستاره ماریو را داشتیم درست مانند زمانیست که عاشق شدیم. نمیدانم تا امروز این حس زیبا را تجربه کردید یا خیر اما ضد ضربه شدن دقیقا یکی از مواردی است که عشق با خودش به زندگی میآورد. این ستاره جذاب کاری میکرد تا همه مشکلات به در شوند و ریز دیده شوند. سرعت را بیشتر میکرد و قدرتهای را افزایش میداد. کاری میکرد که دنیای بازی آسانتر از همیشه به نظر بیاید و هیچ چیزی ترسناک نباشد.
عشق ماریو دزدیده شده بود. توسط مخوفترین هیولایی که در دنیای بانمکش به چشم میخورد. یک لاکپشت عظیمالجثه و البته خنگ. ماریو در این راه تنها نبود و دوستانش هم کمک حالش بودند اما همه میدانیم اصل کار خودش بود. کمکهای دوستان در این راه موثر بود و نمیشود از آنها غافل شد. از برادری که پشتوانه ماریو است تا دوستان دیگری که در این راه کمک حال او هستند و این نشان میدهد که برای جنگیدن در این مسیر هم نیاز به یاری خانواده است و هم مدد دوستان. ماریو با تمام تکنفره بودنش در آن اوایل دوران عمر هنری خود؛ بعدتر نشان داد که این مراحل را باید با کمک دیگران طی کرد و تکروی به جایی نمیرسد.
ماریو درسنامه زندگی برای همه ما بوده و در این ۳۰ سال موارد متعددی را به ما یادآوری کرده است. ماریو ذره ذره با نسلی که هوادار او هستند بزرگ شده اما در عین این بلوغ، کودک درون خود را همیشه حفظ کرده است. او بیشتر از ۳۰ سال سن دارد اما همچنان میتواند هم با یک مخاطب ۳۰ ساله صحبت کند و هم دل یک مخاطب کم سن و سالتر را برباید. او ثابت کرده که در این دنیای تاریک، میتوان یک Lets Go گفت و کار را تمام کرد. لتز گو بگویید و مانند ماریو مراحل زندگی را طی کنید، همه ما یک قارچ خور هستیم.
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
به من یاد داد قارچ برای رشد بدن مفیده?
فک کنم شما دیگه قضیه رو زیادی جدی گرفتین
میشه گفت این مقاله مسیر زندگی رو میگه
برای منی که شاید یک روز برای من و یا اشخاص دیگه ای که سوال بشه که پشت این بازی کردن شما چی هست و چی پیدا میشه ، این مقاله مفید واقع میشه
واقعا مطلب جالب و خیلی خوبی بود
دیدم رو به ماریو عوض کرد
ولی روز جهانی پسر نداریم. چه زندگیه آخه. نه؟ :D جدا از شوخی ماریو به هر حال بیش از ۳۰ سال عمرشه و یک برند چند میلیارد دلاری با میلیونها هوادار. طبیعیه روز جهانی داشته باشه
اونوقت ما مردا که از اولش بودیم روز خودمونو نداریم!
الان دخترا میان میگن ۱۳ اذر روز جهانی معلول زهنی چیه خدایی فرصت برا حمله ندین بهشون
حتی روز تخم مرغ هم داریم!یعنی چیزی که از صندوق مرغ در میاد از ما باارزش تره؟!
میگما ویجیاتو جان تو بعضی وقتا که دیگه موضوعی برای نوشتن یا حوصله ات نداری یه چیزایی مینویسی که اصلا عجیبه
چیه این عجیبه میشه ب من بگی؟؟?????
سلام. متوجه نمیشم چه بخشی از مطلب عجیب بوده برات. اینکه به بازیهای ویدیویی به شکلی انسانیتر نگاه کنیم و اونها رو از زاویهای خارج از پیکسلها و گرافیک و... ببینیم به نظرم از واجباتی هست که ازش غافل موندیم، ولی در جرگه موارد «عجیب» قرار نمیگیره هرجور که فکر میکنم رفیق.
عجیب شمایی
عجب مطلبی بود حال کردم.
کلا نگاهم نسبت ب بازی های نینتندو عوض شد آرش.
ممنون محسن جان
اشکم در اومد?
یادش بخیر مادرم همه بازی رو تو نیم ساعت میرفت من و خواهر برادرم گیج منگ فقط نگاه میکردیم?
راستش من فرز بودنو از ماریو یاد گرفتم
اینم مهمه
فقط قارچ خوردن و گل خوردن رو از ماریو یاد گرفتم?
خوبه از گل فقط خوردنشو یاد گرفتی :))
خودت اعتراف کردی ک*دنی
بخشهایی از همین یادداشت میتونه یادت بندازه که فراتر از این موارد رو از بازیها داریم یاد میگیریم.