نقد فیلم Every Breath You Take – داستان روانشناختی با طعم انتقام
روزی روزگاری در دهه 90 میلادی و حتی در شروع قرن 21، ما عادت داشتیم فیلمهایی مثل «هر نفسی که میکشی» را هر چند ماه یکبار شاهد باشیم. این آثار تعریفی از یک تریلر روانشناختی ...
روزی روزگاری در دهه 90 میلادی و حتی در شروع قرن 21، ما عادت داشتیم فیلمهایی مثل «هر نفسی که میکشی» را هر چند ماه یکبار شاهد باشیم. این آثار تعریفی از یک تریلر روانشناختی با بازیگران خوب، یک عنوان مزخرف و یک پیچش غیرمستقیم در پایان هستند، که سعی میکنند بیننده را جذب تار و پود قصه کار کنند. چنین فیلمهایی قبلاً یک ماده اصلی سینمایی بود. اما این روزها، آنها تا حدودی نادرتر هستند؛ اما چرا؟ برای یافتن پاسخ با نقد فیلم Every Breath You Take همراه ویجیاتو باشید.
در این روزهای نسبتاً تکراری سینمای جهان که فیلمسازان دچار کمبود ایده و مضمون شدهاند؛ برچسب اورجینالزدن به هر فیلمی واقعاً مشکل است. قطعاً در این سالها برخی مفاهیم مبتکرانه در آثار سینمایی وجود داشته که مخاطبان با آنها آشنا شدهاند، اما پس از قرنها داستان سرایی، بافتن یک داستان خاص که کاملاً فریبنده باشد، دشوار است. البته هنوز هم، با استعدادترین هنرمندان میتوانند روشهایی را پیدا کنند که باعث میشود مطالب آشنا و کلیشهای در سطحی جذاب شود که مخاطب را مجاب به دیدن آن کند. البته این بدان معنا نیست که نمیتوان به راحتی بنیادی را که این داستانها بر اساس آن بنا شدهاند، رمزگشایی کرد، اما روشهای خلاقانهای وجود دارد که میتواند کار را به سمت جذابیت بیشتری بکشاند.
حالا فیلم «هر نفسی که میکشی» یکی از آن داستانهای در ظاهر اورجینال است که نمیتوان به آن برچسب اورجینال زد؛ اما چرا؟ چون فیلم مورد نظر در برخی از فضاهای ژانر تریلر روانشناختی فعالیت میکند که در گذشته سینهچاکان حرفهای سینما، بسیار به دیدن آنها و فرمولهای رایجشان عادت کردهاند. با این حال، فیلم «هر نفسی که میکشی» به جای آنکه فرض به ظاهر پیچ و خمدار خود را به درستی پیاده کند، در اجرای تک تک اجزای داستانش به قدری بد عمل میکند که لحن فیلم به کلی دردناک و کسلکننده میشود.
جالب است بدانید که این اثر سینمایی نزدیک یک دهه به شکل فیلمنامه در حال دست به دست شدن بین افراد و کمپانیهای مختلف بوده است. همین امر باعث شده تغییرات عمدهای در پیش نویس اولیه طرحِ کار به وجود بیاید. بنابراین، فیلمنامه مشکل اساسی این تریلر سینمایی است و آنچه در نهایت براساس آخرین نسخه فیلمنامه اتفاق میافتد، چیزی بیش از حد طولانی، گنگ و بسیار کسلکننده برای دنبال کردن است.
محور اصلی این فیلم شخصیت فیلیپ کلارک (کیسی افلک)، یک روانپزشک ساکن ایالت واشنگتن آمریکا است؛ که خود او سه سال است که در حال بهبودی روانی پس از مرگ پسرش در یک سانحه رانندگی است. پس از وقوع این حادثه رانندگی برای همسر و پسر فیلیپ، خسارات عاطفی سنگینی خانواده وی را تحت فشار قرار میدهد؛ که این خود به تنهایی باعث میشود که ازدواج وی با گریس (میشل موناهن) دچار شکستگی و شکاف شود و دخترش لوسی (ایندیا آیزلی) نیز مشکلات رفتاری دردسر آمیزی پیدا کند. البته این فاجعه زمانی شدت میگیرد که یکی از بیماران فیلیپ اقدام به خودکشی میکند و این باعث شکلگیری هالهای تاریک در اطراف او و خانوادهاش میشود. همچنین در این اوضاع آشفته پای یک شخصیت مرموز به نام جیمز (سم کلفلین) نیز به داستان باز میشود؛ و این هسته روایی فیلم را شکل میدهد.
بدون شک بزرگترین مانع لذت بردن از این فیلم، درست در طرح یا فیلمنامه پیش پا افتاده آن خلاصه میشود. فیلمنامه دیوید موری کاملاً خالی از ساخت و ساز ابتکاری است و به شدت به یک رمز و راز مسطح و به ظاهر جذاب که در اطراف شخصیتهای کم عمق و ضعیف فیلم ترسیم میشود، تکیه میکند. همچنین به واسطه فرم ضعیف و اجرای سطحی کارگردان فیلم، هیچ نقطهای وجود ندارد که شگفتیها و پیچ و تابهای این داستان به درستی برای بیننده رُخ دهد؛ فیلم «هر نفسی که میکشی» میخواهد در هر لحظه شما را شگفتزده کند، اما بیتوجهی به هوش مخاطب باعث میشود که این اتفاق هرگز رُخ ندهد. بنابراین، ماهیت قابل پیش بینی این فیلمنامه به تنهایی برای شکست کُل فیلم کافی است.
با وجود ضعفهای بزرگ در فیلمنامه و پرداخت شخصیتها، سازندگان این تریلر روانشناختی میخواهند در عمل، پرده سوم فیلم را که سعی در به حرکت در آوردن چرخ ژانرها دارد، به یک نقطه اوج شوکه کننده بدل کنند؛ اما آنچه در عمل اتفاق میافتد، رها شدن مفاهیم پیچیده یکی پس از دیگری است. بنابراین دیدن این میزان شکاف داستانی و آشفتگی به خصوص وقتی که قرار است افراد باهوش را دنبال کنیم، دیدن رفتارهای بسیار گُنگ آنها را به یک تجربه بیحس تبدیل میکند.
گاهی اوقات در چنین مواردی که فیلمنامه دچار شکاف است، میتوان امیدوار بود که مهارت کارگردان یا ابعاد فنی اثر، عنصری باشد که بتواند چنین مطالبی را به چیزی جذابتر تبدیل کند. اما متأسفانه کارگردانی وون استاین با لحنی غم انگیز همراه است که به طرز ناامید کنندهای از هیجانات فیلم دور است. با این اوصاف، رویکرد ساخت فیلم به جای ایجاد یک اثر هیجان انگیز درجه یک با حس تعلیق درونی بیشتر شبیه یک درام جدی با مضامین مالیخولیایی است؛ بنابراین وقتی فیلم با چنین رویکردی به پایان میرسد تاثیری که میتواند داشته باشد را از بین میبرد.
با توجه به ژانر فیلمِ «هر نفسی که میکشی» ما به جای اینکه تحت جذابیت ذاتی این ژانر سرگرمکننده قرار بگیریم، با یک درام تاریک و سیاه روبرو میشویم که حرف چندانی برای زدن ندارد. شاید تعداد انگشت شماری شات درست کادربندی شده وجود داشته باشد، اما بدنه و فینال فیلم برای رسیدن به لحنی عجیب، نهایت تلاش خود را میکنند. از طرف دیگر بازیگران با استعداد زیادی اینجا هستند که در این نقشها کاملاً هدر رفتهاند. بدون شک کیسی افلک، سم کلفلین و میشل موناهن بازیگران خوبی هستند. اما سازندگان این فیلم متأسفانه قسمت کمی از استعدادهای این بازیگران را مورد استفاده قرار میدهند.
در میان تیم بازیگری این اثر کیسی افلک بیشتر از هرکس دیگری خستهکننده به نظر میرسد، شخصیت او چنان ناچیز و سیاه پرداخت شده که گویی در آخرین لحظه تفاوتهای ظریف شخصیت وی از کُلیت کار برداشته شده است. افلک میتواند یک هنرپیشه خوب باشد، اما اجرای او به عنوان یک روانپزشک آشفته که زندگی در سطح بالا را برای بیننده تداعی میکند، بدبختانه بد از آب درآمده است. برای مثال تأثیر یکنواختی زندگی او که با احساس عمیق کسالت نیز روبرو میشود، نتوانسته به اوضاع پرداخت شخصیت و بازی او کمک چندانی کند.
موناهن نیز چند لحظه برای درخشش دارد، اما شخصیت او چنان نازک طراحی شده است که تأثیر او نیز به شدت کم است. به نظر من با شخصیت میشل موناهن بدترین رفتار شده است، چرا که اساساً شخصیت او فقط در یک ردیف به شدت تکراری از احساسات و اعمال درگیر است. در میان تمام بازیگران و شخصیتها بهترین عملکرد به سم کلفلین مربوط میشود. اما عملکرد بهتر عمدتاً به این دلیل است که او حساسات قابل درک بیشتری را از خود نشان میدهد، در واقع این احساسات یا واکنشهای متفاوت در شخصیت جیمز بیش از حد گسترده میشود و در لحظاتی به سادگی تجزیه نیز نمیشود.
فیلم «هر نفسی که میکشی» سعی دارد مرز بین خلق و خوی ملودراماتیک و تریلر روانشناختی را نشانه بگیرد، اما با این وجود نیز ظاهراً مطمئن نیست که میخواهد چه نوع فیلمی باشد. با این اوصاف در هر لحظهای که سازندگان این فیلم تصمیم میگیرند به اصول ژانر تریلر روانشناختی متعهد شوند، پوسته ساده آن نیز سرگرمکننده میشود؛ تریلرهای روانشناختی هنگام کاوش درونی شخصیت های آن جالب هستند، اما هر نفسی که میکشی به سختی از سطح مضامین یا داستان های خود عبور می کند. در نتیجه این فیلم یک یادآوری منحرف کننده از زمانی است که چنین آثار معمولی دلیل رجوع ما به کلوپهای کرایه فیلم بود.
بهترین فیلمهای ترسناک از نگاه ویجیاتو را بشناسید:
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
ممنون از نقدتون آقای پریمی، یه نکته که می خواستم بگم اینکه لطفاً به نقد و تحلیل آثار قدیمی تر و کلاسیک مثل psycho, apocalypse now, citizen kane, Casablanca و… هم بپردازید، یا اگه پرداختید هم این قضیه رو گسترش بدید.
با تشکر
ممنون از لطف شما - اما در مورد خواسته شما باید بگم هر وقت بررسی فیلمهای کلاسیک در دستور کار سایت قرار بگیره حتما این آثار هم بررسی خواهند شد
با تشکر
سلام.داداش خداییش نه اینکه بگم برای اینکه ناراحت شی ولی به مولا دیگه وقتی میبینم نویسنده نقد یک فیلم شمایی عزیز دل میفهمم فیلم بدرد لای جرز دیوار میخوره?حالا نمیدونم شما همونی هستی که همیشه نقد منفی مینویسه با اشتباه گرفتم...???دمتم گرم خسته نباشی ?
با سلام بر شما دوست عزیز، ببینید اینکه فیلم های روز نقد های متوسط و ضعیفی دریافت می کنن، دلیلش نه سخت گیری بی جای منتقد بلکه مشکل داشتن فیلم در اصول فیلمنامه نویسی، کارگردانی، دکوپاژ، میزانی و… فیلم هست. و این رسالت منتقد هست که یک فیلم رو همه جانبه نقد کنه و اگه مشکلی داشت بی رودربایستی در نقدش بنویسه.