ثبت بازخورد

لطفا میزان رضایت خود را از ویجیاتو انتخاب کنید.

1 2 3 4 5 6 7 8 9 10
اصلا راضی نیستم
واقعا راضی‌ام
چطور میتوانیم تجربه بهتری برای شما بسازیم؟

نظر شما با موفقیت ثبت شد.

از اینکه ما را در توسعه بهتر و هدفمند‌تر ویجیاتو همراهی می‌کنید
از شما سپاسگزاریم.

فیلم و سریال

نقد فیلم Reminiscence – اثری آخرالزمانی و بلندپروازانه به سبک نوآر

فیلم «Reminiscence» یا «یادآوری» به کارگردانی لیزا جوی (همسرِ برادر کریستوفر نولان)، یک نئونوار آینده نگر با بازی هیو جکمن است که می‌خواهد ترکیبی از چند سبک و ژانر را باهم تلفیق کند. اما سوال ...

امیر پریمی
نوشته شده توسط امیر پریمی | ۴ شهریور ۱۴۰۰ | ۱۳:۰۰

فیلم «Reminiscence» یا «یادآوری» به کارگردانی لیزا جوی (همسرِ برادر کریستوفر نولان)، یک نئونوار آینده نگر با بازی هیو جکمن است که می‌خواهد ترکیبی از چند سبک و ژانر را باهم تلفیق کند. اما سوال مهم اینجاست که آیا این اثر علمی تخیلی آخرالزمانی توانسته به چنین هدفی برسد‌؟!‌ برای یافتن پاسخ با نقد فیلم Reminiscence همراه ویجیاتو باشید.

داستان اولین فیلم سینمایی لیزا جوی، خالق سریال «Westworld» در میامی پسا آخرالزمانی اتفاق می‌افتد. یک جنگ به ظاهر مخوف و تغییرات آب و هوایی بیشتر این شهر را به زیر سیلاب فرو برده است. کل محله‌ها زیر آب ناپدید شده‌اند و در برخی دیگر تنها آخرین طبقه ساختمانهای بلند مرتبه بالای سطح آب قرار گرفته است. از طرف دیگر گرمای طاقت فرسا نیز عملکرد مردم در طول روز را غیرممکن کرده، بنابراین این شهر و مردمش با غروب آفتاب است که زنده می‌شوند. همچنین نخبگان و صاحبان ثروت نیز با سدسازی خود را از این واقعیت ترسناک جدا کرده‌اند؛ این یعنی آنها بقایای زمین‌های خشک را تصاحب کرده و از ثروت و قدرت خود نهایت لذت را می‌برند.

در این واقعیت مخوف ما با دو شخصیت مرکزی به نام‌های نیک و امیلی روبرو می‌شویم که عملاً از بازماندگان و جانبازان جنگ اخیر هستند که هنوز زخم‌های روحی آن را تحمل می‌کنند، از طرف دیگر این دو شخصیت در تلاش برای زنده ماندن در جهان نابرابر اطرافشان هستند. بنابراین آنها یک تجارت کوچک را با هم اداره می‌کنند. تجارتی که به لطف یک دستگاه خاص که قبلاً برای گرفتن شهادت از اسرای جنگی استفاده میشده، تقریباً متعادل می‌گذرد. در واقع این دو می‌توانند به واسطه این دستگاه ویژه خاطرات خوش مردم را برایشان زنده کنند. در این بین یک شب زنی جذاب به نام مِی، با لباس قرمز وارد محل کار نیک و امیلی می‌شود. علت حضور مِی در این مکان آن است که او به یاد نمی‌آورد که کلیدهای خانه‌اش را در کجا گذاشته است، به همین منظور می‌خواهد خاطرات شب گذشته خود را بازسازی کند. 

پس از این دیدار، یک عاشقانه فوری بین مِی و نیک آغاز می‌شود. اما زن ناگهان پس از چند ماه ناپدید می‌شود. و مرد قصه که نمی‌تواند با آن کنار بیاید، ابتدا ساعت‌های زیادی را در دستگاه یادآوری خود می‌گذراند و لحظات خوشی را که با معشوقش تجربه کرده است را به یاد می‌آورد. اما سپس تحقیقات خصوصی خود را آغاز می‌کند تا بفهمد چه اتفاقی برای زن گمشده افتاده است. این حوادث جریاناتی است که سناریو مرکزی این اثر سینمایی را شکل می‌دهند. در واقع برای توصیف این فیلم کافی است بگویم اولین اثر لیزا جوی در حُکم کارگردان و فیلمنامه نویس، یک نوآر آخرالزمانی با چاشنی سینمای علمی تخیلی شِبه نولانی است که از ابتدا بد پیش می‌رود و به یک ترکیب ژانر پیچیده و کِسل کُننده بدل می‌شود.

اگر بخواهیم به صورت جدی به فیلم «یادآوری» نقد وارد کنیم باید گفت: از فیلمنامه نویسی لیزا جوی گرفته تا کارگردانی و بازیگردانی او، همه در این اثر لنگ می‌زنند. بدون تردید این اثر سینمایی فیلمی است که نقاط قوت انواع مختلف آثار شبیه به خود چون «گزارش اقلیت» استیون اسپیلبرگ و «تلقین» کریستوفر نولان را به نمایش می‌گذارد اما نمی‌تواند تعادل مناسبی برای هماهنگی واقعی بین آنها و داستان خود پیدا کند. در واقع فیلمساز هرگز به طور کامل از ایده‌ها و وعده‌های علمی تخیلی درون داستانش به نحو مفید استفاده نمی‌کند؛ در عوض لیزا جوی سعی می‌کند شکاف داستانی اثر خود را با تبدیل کردن آن به یک فیلم نوآر کلاسیک با سبک بصری خیره کننده پوشش دهد. اما این حرکت نیز به هیچ وجه جواب نداده است.

با دیدن این فیلم "شما در حال رفتن به یک سفر هستید ، سفری در حافظه"

کارگردان این اثر در نیم ساعت اول فیلم بخش قابل توجهی از زمان خود را صرف توضیح فن‌آوری‌ می‌کند که امکان گشت و گذار در حافظه افراد را فراهم می‌کند، اما در نیمه راه به ناگهان این اثر بلندپروازانه علمی تخیلی به یک عاشقانه و در چشم به هم زدنی به یک تریلر هیجان انگیز بدل می‌شود که برای بیننده نامفهوم است. شاید عده‌ای این تغییر سبک را ناشی از توانایی و تفاوت شخص لیزا جوی با فیلمسازان دیگر بدانند، اما این حرکات چیزی نیست جز یک خودنمایی پوچ و بدون دست آورد. لیزا جوی به عنوان نویسنده ایده‌های هیجان انگیز و ارزشمندی را به روی میز می‌آورد. اما در اجرای آن هیچ گونه حرفی برای زدن ندارد و به واقع بسیار خام است.

همچنین لازم به ذکر است که با وجود اورجینال بودن قصه «Reminiscence» این یک داستان جدید و بکر نیست، حتی با وجود عنصر علمی تخیلی افزوده شده در فناوری حافظه یا یادآوری هم این فیلم اثری تأثیر پذیرفته از گذشته تاریخی سینما است؛ برای مثال فیلم‌های کلاسیک نوآر مانند «لورا»، «از درون گذشته» و فیلم ماندگار «مرد سوم» همگی شخصیت‌هایی را در مسیرهای مشابه با فیلم لیزا جوی دنبال کرده‌اند. اما مشکل اصلی نیک در جستجوی مِی در Reminiscence این نیست که فیلم غرق در تأثیرات ژانری پیش از خود است؛ بلکه مشکل اصلی این است که هیچ یک از شخصیت‌ها در این فیلم قانع کننده نیستند.

از طرف دیگر هیو جکمن بازیگری بسیار توانا است که در طول این سالها همیشه به واسطه اجرای جذاب نقش‌هایش مورد احترام بوده است. اما همین هیو جکمن دوست داشتنی در این اثر به عنوان یک قهرمان مبتذل در وضعیت بدی قرار دارد. ما باید باور کنیم که او دیوانه وار عاشق فرگوسن است و این دو شیمی جنسی داغی دارند، اما فیلم به هیچ وجه نمی‌تواند هیچگونه شیمی یا رابطه‌ای بین این دو ایجاد کند. علت این است که جکمن نمی‌تواند وسواس شخصی مثل مایکل داگلاس را برانگیزد که شاید بیست سال پیش توانست فیلمی مانند این اثر را بازی کند. جکمن و فرگوسن که در چارچوب نقش خود بسیار پیچیده و محفوظ به نظر می‌رسند، کاملاً در اجرای نقش‌هایشان دچار اشتباه شده‌اند و این شکاف مستقیم به شخص لیزا جوی مربوط است.

اما چرا این ضعف در درک نقش به فیلمنامه و کارگردانی لیزا جوی مربوط است؟ چون که اساساً هیو جکمن و فرگوسن با آنچه به آنها داده شده بهترین کار را انجام می‌دهند، اما نمی‌توانند به رابطه نیک و مِی جان ببخشند. فضای کُلی اثر به تماشاگران زمان کافی نمی‌دهد تا قبل از ناپدید شدن شخصیت مِی، روی عشق مرکزی فیلم سرمایه گذاری کنند و چند صحنه‌ای که قبل از این پیچ و تاب با آنها می‌بینیم فاقد نوعی جرقه عاشقانه است که پویایی این دو را باورپذیر کند. اگرچه دو مورد از گسترده ترین صحنه‌های بین نیک و مِی اغوا کننده هستند، اما فیلمنامه لیزا جوی قبل از ایجاد هرگونه تنش جنسی بین شخصیت‌ها به سرعت وارد صحنه بعدی می‌شود، که این اساساً با لحن و سبک اثر همخوانی ندارد.

از طرف دیگر سطحی نگری که توسط این شخصیت‌ها در ابتدای رابطه فیلم آشکار می‌شود در بقیه خاطرات و لحظات مشترک آنها نیز منعکس می‌شود. این شکاف‌ها در اجرا ناتوانی لیزا جوی را نشان می‌دهد؛ برای مثال اگرچه محیط غرق شده میامی به خوبی در فیلم طراحی شده است و به طرز چشمگیری تحقق یافته است، اما به اندازه کافی توسط فیلمساز کاوش نشده است. بدتر از این، این جهان و جزئیات دیستوپیک آن که در طول فیلم بی دلیل تکرار می‌شوند، از طریق یک روایت صوتی توسط شخصیت نیک یا همان هیو جکمن معرفی می‌شوند که هیچ تأثیری بر پیشرفت قصه ندارد.

در حقیقت، این صدا و روایت بیش از هر چیزی شبیه راهی است که لیزا جوی برای استعاره‌های غیر ضروری در داستان به کار می‌برد، مانند زمانی که جکمن خاطرات را با «مرواریدهای روی گردنبند» مقایسه می‌کند یا از خود به عنوان «پارو سوار» یاد می‌کند که افراد را در یک مسیر هدایت می‌کند. در واقع این چیزی جز یک خودنمایی پوچ نیست.

این فیلم همچنین به طرز ناخوشایندی سعی می‌کند در برخی از صحنه‌ها به سینمایی ورود کند که عملاً در آن نمی‌گنجد؛ منظور من از این سینما، آثار اکشن بلاک‌باستری است. شاید این اقدامات در جهت جلب نظر طرفداران هیو جکمن است. اما متأسفانه، در حالی که این اثر اساساً حاوی یک رمز و راز نوآر گونه با پس زمینه رومانتیک است، فیلم به صورت عجیبی در یک نبرد فوق‌العاده احمقانه با سکانس تعقیب و گریز/مبارزه فرو می‌رود که به نظر می‌رسد عملاً از فیلم دیگری وام گرفته شده است. بنابراین لیزا جوی با این سکانس‌ها وارد ژانر دیگری می‌شود که با هویت فیلمش تناسب خاصی ندارد. البته، حداقل این لحظات متناقض کاری را که در غیر این صورت یک کار کسل کننده کشنده است را در لحظاتی زنده می‌کند.

همچنین از بین همه بازیگران مختلف فیلم، تندی نیوتن به عنوان یک شخص برجسته ظاهر می‌شود و سطحی از درد و صداقت را برای شخصیت واتس به ارمغان می‌آورد که در بسیاری از شخصیت‌های کلیدی دیگر وجود ندارد. حتی وقتی فیلمنامه لیزا جوی بیش از حد به قسمت کلیشه‌ای یک «مکانیک مست» درون شخصیت واتس متمایل می‌شود، بازهم نیوتن به نحوی موفق به نمایش اصالت نقش خود می‌شود. با این اوصاف، نه سبک بصری واضح فیلم و نه بازی تندی نیوتن برای نجات این اثر از حد متوسط رو به پایبن کافی نیست.

مشکل عمده آثار لیزا جوی هم در سریال Westworld و هم در فیلم Reminiscence، این است که او شخصیت‌هایی را خلق می‌کند که احساس می‌کنید به عنوان پازل باید حل شوند. در واقع آنها انسان‌هایی نیستند که باید مورد کاوش قرار بگیرند؛ در نتیجه شخصیت‌هایی که به طور پویا در داستان او حرکت می‌کنند کاراکتر‌های رنگارنگ اما توخالی هستند که بعد از مدتی هویتشان برای مخاطب زنگ می‌زند. متأسفانه همین مشکلات را می‌توان برای این فیلم به طور کلی گفت. در نتیجه این یک اثر بلندپروازانه است که تعدادی از با استعدادترین ستاره‌های سینما فریم‌های آن را پُر کرده‌اند. اما برای فیلمی که قدرت ماندگار خاطرات را بررسی می‌کند، شرم آور است که خاطرات درون آن برای مخاطب عمیقاً فراموش شدنی است.

با بهترین فیلم‌ها از نگاه ویجیاتو آشنا شوید:

دیدگاه‌ها و نظرات خود را بنویسید
مجموع نظرات ثبت شده (1 مورد)
  • hosein2
    hosein2 | ۵ شهریور ۱۴۰۰

    یعنی اینا نه خانواده دارن نه هیچی؟!!
    زارت عاشق و رخت خواب و ...

مطالب پیشنهادی