بهترین فیلمهای کیت وینسلت
کیت وینسلت را چگونه به یاد میآوریم؟ شمایل او برای ما یادآور چه چیزی است؟ اولین نکتهای که باید درباره فیلمهای کیت وینسلت در نظر داشت تفاوت او با بسیاری از بازیگران مشهور هالیوودی است. ...
کیت وینسلت را چگونه به یاد میآوریم؟ شمایل او برای ما یادآور چه چیزی است؟ اولین نکتهای که باید درباره فیلمهای کیت وینسلت در نظر داشت تفاوت او با بسیاری از بازیگران مشهور هالیوودی است. او جذاب است. اما جذابیتش به هیچ وجه سمت و سوی ویرانگر پیدا نمیکند. راز او در سادگی است که دارد. او برای اینکه موردپسند جوانها باشد زیادی خانگی است.
نمونه کامل زنی است که دوست دارد اقتدار فمنیستی و تفکرات مدرن را با سنتهای شیرین گذشته پیوند بدهد. شمایل تکرارشونده در آثار وینسلت زن خانواده است. در جاده انقلابی او زنی سنتی است که در دل روزمرگی یک زندگی ملالآور اسیر شده. در میلدرد پیرس مادر رنجکشیده و سادهای است که همه از خوبی بیش از حد او سوءاستفاده میکنند. در درجست و جوی ناکجاآباد مادری است که بدل به الهه الهام نویسندهای شکستخورده میشود. در بچههای کوچک مادری است که هر چند در داستان به خانواده خیانت میکند اما در نهایت به آغوش خانواده باز میگردد.
او در میرل اهل ایست تاون مادر/مادربزرگ آشفتهای است که میان وظایفش در اداره پلیس و سر و سامان دادن به وضعیت پیچیده خانوادهاش گیر اُفتاده. حتی وقتی زن خانواده نیست و قرار است نقش یک عاشق را بازی کند برای ما این وفاداری اوست که در ذهن میماند. در درخشش ابدی یک ذهن پاک او دخترک ساده و معصومی است که موهای آبیاش به او کیفیتی اسیری بخشیده و باعث شده از ذهن جول و ما تماشاگران پاک نشود. در تایتانیک هم دخترک ساده و پُرشوری است که همین شور ناشی از سادگی او را به جک فقیر پیوند میدهد. پس ما با زنی طرف هستیم که سادگیاش و پیوند او با سنتها است که در ذهن مخاطب میماند. زنی که انگار یک رنج مقدس را با خود حمل میکند. رنجی که محصول عشقی عمیق به نهادهای سنتی مانند خانواده است.
حتی وقتی در کتابخوان اسیر عشقی عجیب میشود موضعش در برابر طرف مقابل بیشتر حمایتگر است تا پُرشور. پس مریل استریپ اول یک زن است. بعد ساده است و بعد کامل. او همان زنی است که دوست داریم ما را در پناه خود بگیرد. همانطور که فروغ فرخزاد میگفت:«مرا پناه دهید ای زنان ساده کامل». در ادامه با معرفی بهترین فیلمهای کیت وینسلت همراه با ویجیاتو باشید.
تایتانیک: یک عاشقانه ساده
داستان تک خطی تایتانیک خیلی ساده و پیش پا اُفتاده است. همان چیزی است که در بسیاری از فیلمفارسیهای سینمای ایران استفاده شده. عشق دختر پولدار است به پسر فقیر. اما چیزی که آن را از دیگر آثار مشابه متمایز میکند. شور و حرارت رمانتیکی است که در تمام نماهای یکی از بهترین فیلم های طولانی تاریخ جاری و ساری است. بخشی از شور و حرارت این رمانس از شخصیت رُز میآید. دخترک ساده و جوانی که در آستانه جوانی مجبور است با یک مرد بزرگسال و ملالآور ازدواج کند. بهترین توصیف را خود وینسلت از شخصیت رُز داشته است:«او چیزهای زیادی میخواهد. قلب و دل صاف و لطیفی دارد و دوست دارد در جهان به اکتشاف و گشت و گذار بپردازد».
دقیقاً همین سادگی است که او را به جوانک پُرشوری بنام جک پیوند میدهد. جک برای رُز به مثابه هوایی تازه است. شوری است که زندگی اشرافی از او دریغ کرده. برای همین هم هست که رز درست زمانهایی شبیه یک دختر واقعی است که در قسمت فقیرنشین کشتی با جک به شادمانی و پایکوبی میپردازد. شور و حرارت وینسلت در این فیلم ستودنی است. او از این دختر ساده عاشقی پُرشور میسازد و عشقی را رقم میزند که تاریخ را پشت سر میگذارد و در ذهن تماشاگران جاودانه میشود.
بچههای کوچک: بازگشت به خانه
در بچههای کوچک کیت وینسلت زنی است که یک موفقیت بزرگ را با ازدواج و داشتن خانواده و بزرگ کردن بچه تاخت زده. اسیر ملال و روزمرگی شده و تلاش میکند در دل این روزمرگی راهی برای رهایی بیابد. همین میل به روزمرگی هم است که او را به سمت مرد خوشقیافه، راحت و بیکاری به اسم برد میکشاند. همراهی او با برد از سر هوسرانی نیست. او به دنبال رهایی از ملالی است که احاطهاش کرده. ملالی که جلوی یک زندگی بهتر را گرفته و از سارا زنی ساخته که همه چیزش را از دست رفته میبیند. بنابراین جلب برد میشود تا شاید با این رابطه روح تازهای به زندگی ملالتبارش بدمد.
روحی که سالها است از زندگی او رخت بربسته و او را در چنبره یک زندگی بیحاصل اسیر کرده است. بنابراین برد برای او یک روزنه اُمید است. راهی است برای فرار از ملال. سارا با سادگی تمام به برد دل میبازد و خیلی زود متوجه میشود اتفاقاً حریم امن همان خانه و خانوادهای است که حالا و به خاطر اعمال او امنیتش به خطر اُفتاده. او به آغوش خانواده و حریم امن خانه باز میگردد. چون حوادثی که برای او در طول رابطه با برد رُخ میدهد به او ثابت میکند آن چیزی که او ملال میپنداشته همان امنیت است.
به خاطرش میآورد که مادر بودن عجب چیز ارزشمندی است. که باید در خانه ماند و از آن دفاع کرد. چرا که روابط دیگر با تمام جذابیتی که دارند اصالت مادر بودن را ندارند. در زنان کوچک هم این سادگی است که به کمک وینسلت میآید و در نهایت او را رستگار میکند.
درخشش ابدی یک ذهن پاک: کلمنتاین محبوب من
مگر میشود کلمانتاین را فراموش کرد. دخترک سادهای را که موهایش را به رنگهای مختلف در میآورد. شوق کودکانهای در چهرهاش دارد و هر وقت که وارد صحنه میشود به صحنه شور و حرارتی میبخشد که وجود تماشاگر را پُر از گرما میکند. دختری که مثل یک کودک خُردسال موهایش را بر اساس مود و حال و هوایی که دارد رنگ میکند و ما او را با آن موهای آبی پُررنگ که خودش آن را آبی فاسد مینامد به یاد میآوریم. دخترکی که به زندگی جول منزوی چیزی میدهد که هیچوقت تجربهاش نکرده؛ عشق.
این موجود اثیری را با هیچ تکنولوژی و دستگاهی نمیتوان از ذهن پاک کرد. او محصول درخشش ابدی یک ذهن پاک است. او کلمنتاین محبوب ماست. او در زمانهای که عشق بدل به کالا شده الههای است که روی زمین میآید تا به جول و ما یادآوری کند روز ولنتاین فقط آن روز مزخرفی نیست که کارخانههای کارت پستال سازی آن را ساخته باشند تا به ما عشق بفروشند. چنین دختری با چنین مختصاتی خود عشق است. دلیلی است برای زیستن. همانطور که شاملو گفته بود: فسخ عزیمت جاودانه است و چنین فرشتهای هیچوقت از ذهنها پاک نمیشود.
این را بهتر از هر کسی جول میداند برای همین در تمام طول فرایند پاکسازی مقاومت میکند تا چیزی از ذهنش پاک نشود. چون خود جول هم میداند بدون کلمانتاین زندگی چیزی جز یک ملال طولانی نیست. رنگ و شور و نور و اُمیدی اگر هست با کلمانتاین معنا پیدا میکند. با دختری با موهای آبی فاسد. که کودکانه حرف میزند، ساده دل میبندد و به گونهای ذهن و روح جول را تسخیر میکند که دیگر نمیشود او را با هیچ وسیلهای پاک کرد.
کتابخوان: عشق عجیب
کتابخوان داستان عشق نامتعارف زنی میان سال بنام هانا به یک نوجوان 15 ساله است. هانا بیسواد نوجوان را برای این میخواهد که برایش کتاب بخواند. کتاب دریچه تازهای در زندگی هانا میگشاید و باعث میشود او جهان را از لابهلای کتابهایی که میشائل برایش میخواند جور دیگری ببیند. میشائل برای او نماد تمام چیزهایی است که به خاطر بیسوادی و گذشته سیاهش از دست داده. نماد عشق، شور و شعور. عشق هانا به میشائل بیش از آنکه از سر هوس باشد از سر نیاز و میل است. میل به دانستن و میل به عشق ورزیدن. میشائل نوجوان تنها کسی است که حاضر است برای هانا وقت بگذارد و کتاب بخواند او را با چیزهای تازه آشنا و تنهاییاش را پُر کند.
بنابراین میشائل برای هانا بدل به همه چیزهایی میشود که به خاطر فاشیست بودن از دست داده. هانا که زندگی نکرده در میشائل دنبال زندگی از دست رفتهاش میگردد. برای میشائل هم هانا یک فرصت تازه است که به او اجازه میدهد برخلاف بسیاری از همسالانش در نوجوانی بزرگ شود و یاد بگیرد چگونه عاشق شود و عشق بورزد. این رابطه دو سویه را سیاست از بین میبرد اما فراموش نمیشود. برای همین هم هست که سالها بعد میشائل به دنبال چیزی میگردد که در جوانی از دست داده؛عشق. کتابخوان فیلم عجیبی است و شخصیت هانا عجیبتر. او زنی است که در وجود یک نوجوان پانزده ساله دنبال تمام چیزهایی میگردد که بیسوادی و فاشیسم از او دریغ کرده.
در جست و جوی ناکجا آباد: الهه الهام
در جست و جوی ناکجا آباد روایتگر داستان شکلگیری نورلند افسانهای است. جایی که بچهها در آن هیچوقت پیر نمیشوند. جایی که یکی از بزرگترین مخلوقات ادبیات فانتزی در آنجا خلق شد؛ پیترپن. کیت وینسلت در این فیلم نقش یک شخصیت واقعی را بازی میکند. نقش سیلویا دیویس که الهامبخش سر جیمز بری برای خلق نورلند افسانهای بود.وینسلت در این فیلم هم مادر است. مادر چهار بچه شیطان که بری بعد از دیدن آنها ایده نوشتن پیترپن به ذهنش میرسد. اینجا هم وینسلت با استفاده از همان سادگی ذاتی و خوی مادرانه توجه بری را به خود جلب میکند.
مریض احوال بودنش باعث میشود بری به فکر خلق جایی بیاُفتد که آدمها در آنجا پیر نمیشوند و نمیمیرند. وینسلت در این فیلم هم با تکیه بر همان سادگی و ملاحت ذاتی که دارد موفق میشود نقش یک مادر رنجور و نگران را طوری بازی کند که برای همیشه در ذهن تماشاگر باقی بماند. همین سادگی است که بری را شیفته زندگی او میکند. در جست و جوی ناکجا آباد دقیقاً از این جهت در کارنامه وینسلت فیلم مهمی است که نشان میدهد او با تکیه بر همان شمایل سادهاش میتواند اهورایی و مقدس هم باشد. مادری که رنج مادرانهاش الهامبخش است. مادری که میتواند طوری زندگی کند که با زندگیاش جاودانگی ببخشد.شمایل ساده وینسلت با این فیلم کیفتی آسمانی پیدا کرد. کیفیتی که وینسلت سالها به دنبالش میگشت و با در جست و جوی ناکجاآباد به آن رسید.
میلدرد پیرس: مادر!
رنج مادرانه هیچگاه چنین عمیق، عجیب و یکسویه به تصویر کشیده نشده است. در میلدرد پیرس کیت وینسلت نقش زنی را بازی میکند که در سراسر زندگیاش میجنگد تا یگانه دخترش و دوستانش زندگی راحتی داشته باشند. این میل و تلاش برای به عهده گرفتن همه چیز و بهتر کردن هر چیزی که اطراف میلدرد است به تدریج شبیه یک مازوخیسم میشود. عشق بیمارگونه او به دخترش با بیوفایی پاسخ داده میشود و واقعیت زندگی را به صورتش میکوبد. او مدام از اطرافیانش خیانت میبیند اما باز هم به محبت کردن ادامه میدهد. او یک مادر کامل است. مادری که تمام تلاش را میکند تا زندگیاش را از صفر بسازد و میسازد. اما در نهایت چیزی که نصیبش میشود تحقیر است.
میلدرد پیرس از وینسلت شمایل یک مادر رنجور را ساخت که عشقی بیمارگون به یگانه فرزندش دارد و همین عشق بیمارگون هم هست که در نهایت او را به پریشانی میرسد. سادگی وینسلت اینبار سمت و سویی مادرانه پیدا میکند و باعث میشود او در ذهن تماشاگران قسمت دیگری از پازل سادگی ذاتیاش را تکمیل کند.
میرل از ایستتاون: آشفتگی
میرل یک زن شکستخورده است. یک پلیس محلی که زندگی شخصی آشفتهای دارد. یک پرونده قتل روی دستش باد کرده و به تازگی درگیر پرونده تازهای شده. پسرش خودش را کشته، از همسرش جدا شده، مادرش مدام با او دعوا میکند و دخترش او را باور ندارد. میرل یک شکستخورده تمام عیار است و مجبور است لابهلای این شکستها راه خود را هموار کند و به سرمنزل مقصود برسد. تاز اگر فکر کنیم سرمنزل مقصودی وجود دارد. کیت وینسلت در این مینی سریال خستهترین تصویر را از خود به نمایش میگذارد. تصویر زنی در هم شکسته که به هر طرف که نگاه میکند جز سیاهی و تباهی نمیبیند. در دل این سیاهیها و تباهیها هست که میرل راهش را پیدا میکند. در عین خستگی و آشفتگی پرونده قتل را حل میکند. با شوهر سابقش که ازدواج دوبارهای کرده به توافق میرسد.
دخترش را به دانشگاه میفرستد. حضانت نوهاش را میگیرد و... در این مینیسریال کیت وینسلت آن سادگی را با خستگی و فرسودگی میانسالی پیوند میزند و شخصیتی خلق میکند که به تباهی زندگی آگاه است و میداند زندگی چیزی جز این آشفتگیهای بیمعنا نیست. دقیقاً درک همین موضوع هم هست که او را با خودش به صلح میرساند و در پایان خیلی چیزها از حمله مادر حرافش را همانطور که هست میپذیرد. زندگی به میرل آشفته یاد میدهد همین است که هست. سخت،تلخ و پُر از رنج. در پایان این سریال چیز زیادی تغییر نمیکند، دنیا همان است که بود. این میرل است که تغییر میکند. تغییری که از او زنی متفاوت میسازد. زنی که یاد میگیرد در دل این آشفتگی هم میشود مهربان بود و عشق ورزید.
معرفی بهترین فیلمهای سینمایی را در ویجیاتو دنبال کنید:
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
فکر نکنم ایشون لایق کلمه زن ساده هالیوود باشن???
فکر نکنم شما حتی لایق استفاده از قسمت کامنتا باشید.
حالا واقعا چرا ایموجی خنده گذاشتی؟؟
چون شوخی بود
منظورم از لایق نبودن بخاطر صحنه های تایتانیک بود
بهترین بازیش: میرل از ایستتاون: آشفتگی
بهترین فیلمش: کتابخوان
معروف ترین فیلمش: تایتانیک
پس که اینطور...
آره که اینطور....
تموم شد؟
تاثیر گذار نبود???
"اقتدار فمینیستی" ؟?
کارگردانان الان:
حتما باید فیلم عاشقانه باشه.چرت پرت زیاد داشته باشه.سیاهپوست توش باشه
به احتمال صد در صد اسکار میگیره
و همجنسگرای...
اینا فقط داره یه لکه میندازن روی این ژانر
خیلی حق گفتی چیه اخه این همجنسگرایی
خداییش عقیده نیست یه جور بیماریه همه چیز رو از لحاظ قوانین و پزشکی زیر سوال میبره
دایی حقگو ...
منظورم از چرت پرت همین بود?
#دایی حق گو?
آخرش هم با یه ماچ تموم شه?
من هیچوقت نتونستم تاینتنیکو درک کنم
کجاش عاشقانس ؟ :|
من اصلا نگاش نکردم??
منم
تنها چیزی که من درباره تایتانیک میدونم اینکه
سازنده اش بعد از ساختش گفت حتی خدا هم نمیتونه این کشتی رو غرق کنه??
تایتانیک تو همون سفر اولش غرق شد???دو هزار و خوردی نفر بدبخت هم مردن(تو ایران بود شهید به حساب میمومدن???)
عشق دریا به کشتی تایتانیک و تلاش او برای اینکه تایتانیک تا ابد در کنارش بماند?
عالی بود خسته نباشید
فقط میشه بیشتر درباره مینی سریال ها حرف بزنید و چند تا مینی سریال هم تو یه مقاله معرفی کنید؟