نقد فیلم The Hand of God – روزی روزگاری در ایتالیا
پائولو سورنتینو، نویسنده و کارگردان ایتالیایی که با «زیبایی بزرگ» در سال ۲۰۱۳ برنده اسکار بهترین فیلم خارجی زبان شد، با شخصیترین اثرش تا به امروز بازگشته است. در ادامه با نقد فیلم The Hand ...
پائولو سورنتینو، نویسنده و کارگردان ایتالیایی که با «زیبایی بزرگ» در سال ۲۰۱۳ برنده اسکار بهترین فیلم خارجی زبان شد، با شخصیترین اثرش تا به امروز بازگشته است. در ادامه با نقد فیلم The Hand of God همراه ویجیاتو باشید.
تنور فصل اسکار در حال گرم شدن است، به این معنی که زمان آن رسیده تا کارگردانان تحسین شده از فیلمهای عمیقاً شخصی خود درباره دوران کودکیشان رونمایی کنند. امسال چندین فیلم زندگینامهای برای دوران بلوغ وجود دارد، اما اگر به دنبال فرار به سواحل ایتالیا هستید، بهتر است فیلم «دست خدا» اثر پائولو سورنتینو را در صدر فهرست خود قرار دهید. اما چرا؟ چون این فیلم که از منظر سینمایی نیز زیبا به نظر میرسد، در مورد بزرگ شدن است و این موضوعی است که مطمئناً مورد توجه آکادمی اسکار قرار خواهد گرفت.
فیلم داستان پسری است که در دهه 1980 در ناپل بزرگ میشود. بنابراین شخصیت اصلی به نوعی نسخهای از خود سورنتینو است که در ناپل بزرگ شده و ما شاهد تجربیات واقعی او در این فیلم خواهیم بود. البته، اگرچه روایت به عنوان برگی از نمایش زندگی و تربیت سورنتینو عمل میکند، اما فضایی از رئالیسم جادویی نیز در دل کار وجود دارد. در واقع به نظر میرسد همه چیز گسترش یافته است، گویی آنچه میبینیم یک بازگویی واقعی نیست، بلکه خاطرات تحریف شده خالق آن است.
فیلم «دستِ خدا» بر داستان پسر نوجوانی به نام فابیتو (فیلیپو اسکاتی) متمرکز است که با خانوادهاش در ناپل ایتالیا زندگی میکند. در ابتدای فیلم در حالی که او دوستان زیادی ندارد، اما رابطه تنگاتنگی با والدین و برادرش دارد و بزرگترین نگرانی فابیتو این است که آیا دیگو مارادونا برای بازی در ناپل یا همان باشگاه فوتبال ناپولی خواهد آمد یا خیر. ولی در پایان، فابیتو از یک تراژدی رنج میبرد که در تار و پود زندگی او نقش بسته است؛ و همین تراژدی چیزی است که ماجرای فیلم را به جلو پیش میبرد.
جالب است بدانید فوتبال، ریشه درام موجود در این اثر است که شادی و بدبختی را بهطور تصادفی پخش میکند، اما این قدرت سینما است که ذهن قهرمان این داستان را روشن میکند. از این رو عنوان فیلم نیز، اشارهای به گل معروف و بدنام مارادونا در جام جهانی 1986 است که نه با سر یا پا، بلکه با مشت به ثمر رسید.
اما در خالصترین شکلش، «دست خدا» داستانی صادقانه و در عین حال کمی آشفته پیرامون دوران بلوغ است که به تجربیات دوران کودکی خود سورنتینو به عنوان نوجوانی که در ناپل بزرگ شده است، تکیه میکند. یک وزن عاطفی سنگین در جای جای این اثر قابل مشاهده است و چنین وزن عاطفی جاه طلبانهای را فقط میتوان از پایههای محکم ساخت، و این اثر از نظر فنی سالم ترین پروژه سورنتینو از زمان The Great Beauty است. قابهای چرخان داریو دی آنتونیو، به عنوان فیلمبردار، در یک لحظه میتوانند شگفتی اکتشافی دوران نوجوانی را برجسته کنند و در لحظهای دیگر بر مرگ و میر شدید شرایط انسانی تمرکز کنند.
اما آیا این شعر 130 دقیقهای با فضای شاعرانه خود توانایی جذب هر مخاطبی را دارد یا خیر؟! گاهی اوقات مدتی طول میکشد تا یک فیلم هدف خود را پیدا کند. بنابراین، اعتماد به حوصله مخاطب اشکالی ندارد، اما «دست خدا» صبر مخاطب را امتحان میکند که چیز جالبی نیست. این فیلم تقریباً به طور مساوی به دو قسمت مجزا تقسیم میشود؛ به گونهای که نیمی از زمان اجرا خود را صرف پنهان کردن مقاصد واقعیاش میکند و نیمی دیگر را به معنای واقعی کلمه با فریاد زدن پیامها و ایدههای خود می گذراند. مطمئناً، این یک سفر بصری زیبا در یک دنیای نوستالژیک است، اما تغییرات لحن و روایت نکتهای است که آن را زمین میزند.
سورنتینو، بیش از بسیاری از کارگردانان، ساختار فیلمهای خود را حول تصاویر چشمگیر و تاثیرگذار میسازد. این که آیا آنها به طرح یا مضامین مرتبط هستند یا نه، مهم نیست. بلکه در اکثر آثار او زیبایی شناسی حرف اول را میزند و هدف فیلمساز در درجه دوم قرار میگیرد. «دستِ خدا» این روند کارگردانی را برای سورنتینو ادامه میدهد. البته خوشبختانه، در اینجا نماهای به یاد ماندنی فیلم او بیش از حد معمول کارهای او به داستان مرتبط هستند. این در یک سکانس آغازین خاطره انگیز بیشتر مشهود است. ما با چندین تصویر نفسگیر روبرو هستیم، از جمله یک لوستر سقوط کرده که به آرامی روشن میشود تا یک خانه مرموز را روشن کند. ارتباط استعاری این تصاویر با شخصیتها بعداً به گونهای روشن میشود که بسیار رضایت بخش است.
زمانی که هدف کلی فیلم فاش میشود، فیلمساز نمیتواند از انتشار پیامهای خود به روشهای بلندتر و واضحتر دست بردارد. بنابراین، سرانجام کار به جایی میرسد که الهامات یکی از شخصیتهای اصلی به معنای واقعی کلمه درسهای زندگی را بر سر او و به تبع آن مخاطب فریاد میزند. همه اینها کمی زیادتر از حد معمول است. کاملاً بدیهی است که سورنتینو در حال ریختن دیدگاهها و تجربیات خود از جهان، در فیلم است که این مزیت را دارد که آن را بسیار شخصی میکند. با این حال، گاهی اوقات نمایش چنین حوادثی برای مخاطب، کمی بیگانه است.
یک نکته مهم در کارنامه کاری سورنتینو که در اکثر کارهای گذشتهاش آشکار به نظر میرسد این است که سورنتینو از «فدریکو فلینی» الهام گرفته، مدیون اوست و عمیقاً او را تحسین میکند. این احترام بیشتر از پیش در «دست خدا» مشخص شده است. اما چرا؟ برای مثال ساختار روایی تکه تکه یا چندپاره نیمه اول فیلم او، نشان از الهام مستقیم این فیلمساز از فیلم «Amarcord» فلینی دارد. من گمان میکنم که سورنتینو عشقش به فلینی را پنهان نمیکند چون باعث آرامش این فیلمساز ایتالیایی میشود.
همانطور که آمارکورد فلینی نسخه نوستالژیک و اغراق آمیزی از دوران کودکی او را بازسازی کرد، سورنتینو نیز با دست خدا چنین میکند. در حالی که من به عنوان یک مخاطب ارتباط خاصی با چنین اثری برقرار نمیکنم، اما شکی نیست که روح سورنتینو در هر فریم این کار وجود دارد. اثبات آن نیز ساده است؛ چون او شکوه و ابتذال را در این اثرش میپذیرد و هر کدام نقش مهمی در شخصیت او به عنوان یک فیلمساز و به عنوان یک انسان ایفا میکند. بنابراین، جدا از همه هدایایی که او به عنوان یک سینماگر به ما تقدیم میکند، مهمترین آنها صداقت اوست.
با این تفاسیر در حالی که من به طور کلی تحت تأثیر ساختار و فرم فیلمنامه این کار قرار نگرفتم، اما گروه بازیگری به طور یکنواخت عالی است. اسکاتی یک برتری قانع کننده دارد. او هم دلسوز و هم به طرز جذابی نابالغ است، اما برجسته ترین هنرمندان این کار آن دو بازیگری هستند که نقش پدر و مادرش را بازی میکنند. سرویلو انرژی مطمئنی را برای شخصیت پدر به ارمغان میآورد و او را بهطور واقعگرایانه دوستداشتنی میسازد، حتی باوجود عیبهایی نه چندان عمیق در زیر سطح شخصیت. و ساپوانجلو به عنوان مادر نیز فوق العاده است. او انرژی و بازیگوشی را به درستی وارد شخصیت خود میکند که هرگز آزاردهنده یا نفرت انگیز نمیشود.
بنابراین، اگر این دو شخصیت والدین به خوبی چیزی که در فیلم مشاهده میکنیم به تصویر کشیده نمیشدند، فیلم کاملاً از هم میپاشید، زیرا بخش زیادی از «دست خدا» متکی به این است که تماشاگران از حضور آنها قدردانی کنند، چه روی پرده باشند و چه نباشند.
در پایان باید گفت: «دست خدا» زمانی بهترین کارایی را دارد که به بررسی انتهای عواطف انسانی و نحوه کنار آمدن ما با آنها میپردازد. بنابراین، وقتی این اثر گواهی بر این موضوع نیست، فیلم به دو نیمه روایی تقسیم میشود و آنها با هم هماهنگی ندارند تا یک داستان منحصربهفرد را ایجاد کنند. چرا که یک نیمه بیش از حد بی شکل و سرگردان است در حالی که دیگری به شیوهای بسیار سنگین نوشته و اجرا شده است.
در واقع با حرکت به سمت نیمه دوم فیلم، واقعیت و فانتزی شروع به ظهور میکنند. ما مطمئن نیستیم که آیا آنچه فابیتو تجربه میکند واقعاً اتفاق میافتد یا زاییده تخیل او است. آیا او با افرادی که با آنها برخورد میکند تعامل دارد یا اینکه ناخودآگاه خودش چیزی را که قبلاً دیده به او میگوید؟ این خط روایی با نیمه اول کار هیچگونه ارتباطی ندارد.
همچنین توجه داشته باشید این اثر شبیه به فیلم Roma از آلفونسو کوارون است؛ کاری که در آن نیز نوستالژی تلخ و شیرین با تِم زندگینامهای مشابه مورد بررسی و واکاوی قرار میگیرد، در نتیجه اگر مشتاق دیدن چنین دستور عملی هستید، دیدن این فیلم را امتحان کنید. در غیر این صورت تماشای چنین اثری برای مخاطب عام ارزش چندانی ندارد. مخصوصاً آنهایی که با سبک این فیلمساز ارتباط چندانی برقرار نمیکنند.
سبک سورنتینو را میتوان بهعنوان لافگویی سینمایی توصیف کرد؛ اگر این سبک را دوست دارید، این فیلم را نیز دوست خواهید داشت. اگر نه، چه بهتر است به پای تماشای این فیلم ننشینید.
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.