ثبت بازخورد

لطفا میزان رضایت خود را از ویجیاتو انتخاب کنید.

1 2 3 4 5 6 7 8 9 10
اصلا راضی نیستم
واقعا راضی‌ام
چطور میتوانیم تجربه بهتری برای شما بسازیم؟

نظر شما با موفقیت ثبت شد.

از اینکه ما را در توسعه بهتر و هدفمند‌تر ویجیاتو همراهی می‌کنید
از شما سپاسگزاریم.

فیلم سینمایی

نقد فیلم The French Dispatch – از سینما به روزنامه‌ نگاری با عشق

نقد بعضی از فیلم‌ها، گاهی آنقدر تبدیل به کاری مشکل می‌شود که ساعت‌ها به انگشتان نگاه می‌شود که حال چطور باید این متن آغاز شود. آخرین اثر وس اندرسون، بار دیگر من را با این ...

اهورا نصرالهی
نوشته شده توسط اهورا نصرالهی | ۳۰ آذر ۱۴۰۰ | ۱۳:۰۰

نقد بعضی از فیلم‌ها، گاهی آنقدر تبدیل به کاری مشکل می‌شود که ساعت‌ها به انگشتان نگاه می‌شود که حال چطور باید این متن آغاز شود. آخرین اثر وس اندرسون، بار دیگر من را با این چالش رو به رو کرد. از همان وقتی که اکرانش به خاطر کرونا بارها و بارها تعویق می‌خورد و بالاخره که چند روز پیش، توانستم آن را ببینم و حسی که بعدش داشتم را سعی می‌کردم توصیف کنم. با فیلم خندیدم، ناراحت شدم و از تک تک شات‌هایش، لذت بردم. The French Dispatch، فیلمی که ثابت می‌کند وس اندرسون، یکی از خاص ترین کارگردان‌های سینماست که هر بار، تمام سعیش را می‌کند به موضوعی سر بزند که کسی تا به حال از آن فیلم نساخته است.

او درمورد هتل داری، یک جزیره پر از سگ، خانواده‌ای از هم پاشیده و... فیلم ساخته است. هر بار، با میزانسین دقیقش، چنان صحنه‌هایی خلق می‌کند که در تاریخ سینما، بی‌سابقه است. قطعاً اولین باری که Fantastic Mr.Fox را دیدیم، از آن عجیب غریب و شیرین بودن انیمیشن لذت بردیم. وس اندرسون کسی است که با قاب‌ها، بازیگران، لباس‌ها و اشیا دنیاهایش را می‌سازد. حال این فرصت نصیب او شده است بالاخره فیلم شخصی‌اش را بسازد و البته، خودش را به چالش بکشاند. فیلمی درمورد روزنامه نگاری، عشق، سیاست و تعقیب و گریز. با نقد این فیلم، همراه ویجیاتو باشید.

The French Dispatch، فیلمی در ژانر درام، کمدی و عاشقانه به کارگردانی وس اندرسون است. فیلمنامه بر اساس داستان‌هایی از وس اندرسون، رومن کاپولا، هوگو گینس و جیسون شوارتزمن نوشته شده است. از بازیگران فیلم می‌توان به بیل موری، بنیسیو دل تورو، لئا سیدو و تیموتی شالامه اشاره کرد. موسیقی متن فیلم توسط الکساندر دسپلات ساخته شده است. رابرت دی.یئومن فیلمبرداری و اندرو ویزبلوم تدوین را انجام داده‌اند. داستان فیلم درمورد چهار گزارش از روزنامه گزارش فرانسوی است که هرکدام، داستان و شخصیت‌های متفاوتی را شامل می‌شوند.

ساده‌ترین توصیفی که درمورد فیلم می‌توانم بکنم این است: این اثر، حکم Tenet اندرسون را دارد. همانطور که نولان در آخرین فیلمش، مولفه‌های کارگردانی‌اش را به کمال رساند، اندرسون هم دست به همچین کاری می‌زند و خیره کننده‌ترین و بهترین کارگردانی‌اش را تحویلمان می‌دهد. امسال فیلم‌های مهم و شاهکاری از جمله Dune، Belfast و Licorice Pizza ساخته شده‌اند و تا کنون، بعضی از آن‌ها نامزد جوایز مهمی نیز هستند. اما بعد از دیدن French Dispatch مطمئن شدم اگر اسکار بهترین کارگردانی به اندرسون نرسد، باید به عقل داورهای آکادمی شک کرد! وسواس او در این فیلم به حدی بالا است که می‌توانید با وسایل اندازه گیری، تک تک جزئیات صحنه‌ها را بررسی کنید و از دقیق بودنشان انگشت به دهان بمانید!

فیلم در زمینه طراحی صحنه، لباس و گریم بی‌نظیر عمل کرده است و می‌تواند یک رقیب جدی برای دیگر فیلم‌ها در این بخش‌ها باشد. اما موردی که کمی توی ذوق می‌زند، فیلمنامه اثر است. اندرسون در داستان گویی یک نابغه است. او خودش را محدود به دیالوگ‌ها و خط‌های داستانی نمی‌کند و سعی دارد از تمام عناصری که در اختیار دارد، آن کلیشه‌ها و دیالوگ‌های ساده را دل نشین و دوست داشتنی بکند. زمان بیشتر فیلم‌های او کوتاه است اما در این مدت کم، چنان شخصیت‌ها و دنیاهای زیبایی را تحویلمان می‌دهد که تا عمر داریم، فراموششان نمی‌کنیم.

حقیقتاً کار به شدت سختی است که کلی شخصیت در داستانت بیاوری و هرکدامشان آنقدر جذاب باشند که اضافه نباشند. مثال ساده‌اش، فیلم The Grand Budapest Hotel است که تک تکشان به نحوه خاص خودشان، بامزه، دوست داشتنی و به یاد ماندنی هستند. اندرسون در لحظه یک نما به آن‎‌ها اختصاص می‌دهد و سپس، در طول داستان و قرار دادن آن‌ها در موقعیت‌های خاص، آن‌ها را پیش از پیش معرفی می‌کند. او از ستاره‌های سینما برای این نقش‌ها استفاده می‌کند و با تکیه بر استعدادهایشان، کاری می‌کند که این شخصیت‌ها در کامل‌ترین شکل خود قرار بگیرند.

با این وجود در این اثر، شخصیت‌ها آن چنان پرداخت خوبی مانند دفعات قبل ندارند. فارغ از داستان اول، در داستان دوم و سوم فیلم مقداری گیج می‌شود و در ارائه کردن مفهومش باز می‌ماند. اندرسون این بار خودش را به چالش کشیده و سعی کرده از آن قاب‌های رنگی و جذابش فاصله بگیرد و بخش زیادی از فیلم خود را سیاه و سفید کرده است. حس نوستالژی که این قاب‌ها به ما می‌دهند سبب شده که بیش از پیش فیلم حالت شاعرانه به خود بگیرد.

همچنین یک بخش از فیلم انیمیشنی دو بعدی است که به شدت زیبا و دلنشین است و امیدوارم روزی او تصمیم بگیرد در چنین قالبی، یک انیمیشن دیگر بسازد! اما او آنقدر در بخش کارگردانی و گریم و... غرق شده که تا حد زیادی، یادش رفته است فیلم‌نامه‌ای هم‌تراز با آن‌ها را نگارش کند. حال وقت آن است در مهم‌ترین بخش هر فیلم، یعنی داستان و فیلمنامه کاوش کنیم و دریابیم The French Dispatch می‌خواسته چه بگوید. پس، امکان اسپویل شدن داستان در ادامه مقاله وجود دارد.

مقدمه

فیلم با مرگ ناشر روزنامه French Dispatch، یعنی آرتور هویتزر شروع می‌شود. در ادامه متوجه می‌شویم که هدف او این بود که کسب و کار خانوادگی‌اش را یاد بگیرد و حال در فرانسه، با استفاده از چند روزنامه نگار مهاجر، یکی از بهترین روزنامه‌ها را منتشر کند. هرچند دقیقاً با این موضوع و هوس او برای بهتر و بهتر شدن همذات پنداری نمی‌کنیم، اما سختگیری و جدیت او برایمان ملموس است. در نهایت، او به کسی همانند ام. گوستاوی تبدیل نمی‌شود. ما به یکی از روزهای این نشریه سر می‌زنیم و سه داستان این روزنامه که توسط سه روزنامه نگار درجه یک نوشته شده‌اند، آشنا می‌شویم.

اگر با سینمای اندرسون آشنایی داشته باشید، او قبل از آنکه وارد داستان بشود، در ابتدا می‌آید و یک ذهنیت از جهانش به مخاطب می‌دهد. سزراک با بازی دوست داشتنی اوون ویلسون، حال و هوای آن روزهای فرانسه را توصیف می‌کند و درمورد مردمانش، توضیحاتی به مخاطب ارائه می‌دهد. یک مقدمه ساده و به سبک همیشگی وس اندرسون که ما را وارد داستان‌های جذابش کند.

داستان اول

یک شروع امیدوار کننده، جذاب و عاشقانه. موضوعی که بین تمامی فیلم‌های اندرسون مشترک است، وجود داشتن یک عاشقانه نامتعارف و عجیب در آن است. این بار، یک عشق یک طرفه بین یک زندانی و نگهبانش را می‌بینیم که آن نگهبان، الهام بخش آثار او شد. آثاری که بعدها هزاران طرفدار پیدا کرد و سبب شد او را به شدت مشهور کند. در این بخش از فیلم، آن افسردگی، عشق و هنر به شدت دوست داشتنی به تصویر کشیده شده است. برنسن با بازی تیلدا سوئینتن، خبرنگار این قصه است و داستان منحصر به فردش را برایمان روایت می‌کند.

بنیسیو دل تورو در نقش روزنتالر، در قامت یک نقاش با افکار خودکشی و دارای مشکلات روانی، خوش می‌درخشد. او یک چهره ترسناک و خشن دارد و در کنارش، توانسته است یک نقاش مغموم و افسرده را به تصویر بکشاند. روندی که او را به اینجا رسانده، زیبا و جذاب است. او در دیالوگی خودش را معرفی می‌کند و پرده از نحوه زندگی خطرناکش برمی‌دارد که واقعا سکانس زیبایی است. در این بین، سیمونه با بازی لئا سیدو، نگهبان او است که به نحوی، دلباخته او می‌شود. سیمونه، زنی خشن و بدون احساس به نظر می‌رسد. او در مزرعه بزرگ شده است و هیچ گاه فرصت اینکه درمورد هنر چیزی یاد بگیرد نصیبش نشده است.

حال در زندان، او توانسته با کتاب‌های کتابخانه زندان چیزی از هنر یاد بگیرد و سپس، تبدیل به مدل نقاشی‌های رزنتالر شد. رزنتالر به نحوه خودش، عاشق سیمونه می‌شود. در واقع تنها هدف او از نقاشی، دیدن سیمونه و ژست گرفتن‌هایش است. اینکه او را ببیند و از بودنش لذت ببرد. حال شخصیت کادازیو با بازی آدرین برودی وارد داستان می‌شود. یک دلال هنری که از قضا، به خاطر تخلف‌هایش در یک زندان با او قرار گرفته و به واسطه نقاشی‌اش، با او آشنا می‌شود.

کادازیو و رزنتالر دیدگاه متفاوتی نسبت به هنر دارند. رزنتالر برای لذت بردن و رهاسازی خودش، قلم مو را به دست می‌گیرد و از اینکه سیمونه مدل نقاشی‌هایش است، خوشش می‌آید. کادازیو معتقد است که هرچیزی منتهی به پول می‌شود و به همین خاطر، از او استفاده می‌کند تا اجباراً برایش نقاشی کند؛ بلکه شاید شانسی نصیب رزنتالر شود به جامعه برگردد. اما نتیجه، ان چیزی نیست که رزنتالر می‌خواهد.

رزنتالر، از هدفش دور می‌شود و روز به روز افسرده‌تر. اما سیمونه به او وعده می‌دهد که اگر دل به کار دهد، روزهای خوب در انتظارش است. او می‌داند که با تحویل دادن اثرش، دیگر خبری از سیمونه نیست. کارش را تا جایی که توانست به تعویق انداخت اما صبر کادازیو به سر آمد. در نهایت، نقاشی‌هایش را بر روی دیوار می‌کشد؛ بلکه دلیلی باشد تا دوباره مجبور به نقاشی کشیدن از روی سیمونه شود. در نهایت، او تسلیم می‌شود و اجازه می‌دهد که این قضیه به پایان برسد. با این حال، عشق او به سیمونه هیچگاه قطع نمی‌شود. یک عاشقانه نامتعارف دیگر از وس اندرسون که بدون شک، جز زیباترین داستان‌هایی است که تا به حال برایمان تعریف کرده است. اولین بخش فیلم، زیبا، دوست داشتنی و غم انگیز با دیالوگ‌های عالی و تیم بازیگری درجه یک است.

داستان دوم

این بار به یک سفر دوست داشتنی، قابل درک و بامزه می‌رویم. دنیای سیاست همانقدر که خشک و ملال آور است، می‌تواند پر از جذابیت‌های خاص خودش نیز باشد. فرانسه مهد انقلاب‌ها و ایدئولوژی‌های زیادی بوده و اندرسون یکی از این انقلاب‌های خاص را می‌سازد. اعتراضاتی توسط جوانان دانشگاهی که سعی در تغییر دارند و با استفاده از تخته شطرنج، قصد دارند به هدفشان برسند و انقلاب کنند. یک استعاره جذاب که به خوبی در داستان می‌نشیند. برخلاف داستان اول، این بار ما بیشتر با شخصیت خبرنگار آشنا می‌شویم و او صرفاً راوی یک اتفاق نیست.

در بحبوحه‌ی شور و شوق جوانان برای ایجاد تغییر و وجود یک حکومت سرکوبگر، جوانی به نام زفرلی وجود دارد که بداخلاق، جدی و یک دنده است. تیموتی شالامه باز هم ثابت می‌کند که چقدر بازیگر خوب و توانایی است و با اکت‌های به موقعش، شخصیتش را چندین برابر ارتقا می‌دهد. زفرلی شوق و شادی‌هایش را پشت موهای شلخه و سیگارش پنهان می‌کند و با خشم و اخم، می‌خواهد پرتره‌ای از یک رهبر جنبش را نشان بدهد. با این وجود، او حتی در دادن بیانیه مشکل دارد و گاهی در شطرنج، ضعیف عمل می‌کند.

کرمنتز، خبرنگار این اتفاق، شیفته این جریان می‌شود. سعی می‌کند به نحوی وارد این جنبش بشود تا بتواند یک خبر درجه یک برای French Dispatch بنویسد. او بی‌طرف بودن را کنار می‌گذارد و تمام سعی‌اش را می‌کند که به زفرلی کمک بکند تا جنبشش خوب پیش برود. کرمنتز برخلاف برنسن، آن چنان خودشیفته و مغرور نیست و تنهایی، کاری با او کرده که در لحظه، به یک شخص عجیب غریب علاقه مند می‌شود. در نهایت، او موفق می‌شود که خبرش را بنویسد. با اینکه یکی از اصول اخلاقی‌اش را زیرپا گذاشت.

از طرفی، دختری کله شق با اصولی اخلاقی همانند زفرلی، به نام ژولیت در داستان حضور دارد. او معتقد است باید هر کاری، طبق اصول خودش صورت بگیرد و در غیر این صورت، خیانت است. از قضیه میچ میچ تا کمک کرمنتز به آن‌ها، او می‌گوید باید هرچیزی سر جای خودش باشد. ژولیت با بازی دوست داشتنی لینا خودری، سبب شده به یکی از شخصیت‌های دوست داشتنی فیلم با لباس خاصش تبدیل بشود. هرچند مشکلی که وجود دارد، این است که رابطه عاشقانه بین او و زفرلی، هیچگاه برای مخاطب ملموس نمی‌شود. در واقع، اضافه است و نبودنش لطمه‌ای به روایت داستان وارد نمی‌کند.

زفرلی تا می‌تواند این جنبش را جلو می‌برد و به قهرمانی برای نسل‌های بعد تبدیل می‌شود. اندرسون با استفاده از مفاهیمی همچون جنگ، حکومت مستبد و جوانان پر ذوق و شوق، سعی کرده داستانی خلق کند که چندان ماندگار و تاثیر گذار نیست ولی از طرفی، خوب و دوست داشتنی است. با اینکه اینبار سعی کرده در شخصیت کرمنتز عمیق بشود، نه تنها ناموفق است بلکه سبب می‌شود در پردازش دیگر شخصیت‌ها و شیمی بینشان ضعیف عمل کند.

هرچند این بدین معنا نیست این بخش بد و غیرقابل تحمل است، بلکه شاید به نظر بعضی‌ها خوب به نظر برسد و در کل، متوسط است. در نهایت، اندرسون پوزخندی به رویاهای جوانان می‌زند و در حالی که زفرلی در بالا ایستاده، در طی برق گرفتگی می‌میرد. یک استعاره غم انگیز و دردناک. هر جوانی، دوست دارد تغییری ایجاد بکند و خودش را مانند یک ستاره سرکش می‌بیند. اما حیف که مرگ، سریع به سراغ آن‌ها می‌آید.

داستان سوم

این بار، سری به یک ماجرای گروگان گیری و پلیسی می‌زنیم که کمی چاشنی آشپزی به آن اضافه شده است. این بار، بیشتر تمرکز بر روی خبرنگار این داستان، یعنی آقای رایت با بازی جفری رایت است. او مدت‌ها بود که به خاطر حافظه نوشتاری بالایش، سعی داشت کاری برای خودش پیدا کند و سپس، به لطف هویترز، توانست در روزنامه French Dispatch کار پیدا کند. حال به جلوتر می‌رویم. او یک خبرنگار معروف و محبوب شده و در یک برنامه تلویزیونی حضور پیدا می‌کند و مجری برنامه، از او می‌خواهد داستان "مسموم شدن گروگان‌گیرها به دست آشپز" را برایش تعریف کند.

این بخش، باز هم جذابیت بصری بالایی دارد و لباس‌ها، گریم‌ها و صحنه‌ها به شدت زیبا طراحی شدند. همچنین یک بخش انیمیشنی دارد که بسیار جذاب و چشم نواز است. اما در بخش داستانی، به شدت گنگ و بی‌هدف می‌زند. اول از هر چیزی، مفهوم درستی از آن قابل درک نیست. اندرسون می‌خواست گریزی به مهاجران در آن زمان فرانسه بزند و در کنارش، نشان دهد که گاهی اوقات آدم‌ها برای اینکه بتوانند مقام و آبروی خود را حفظ کنند، حاضرند سم بخورند و تا دم مرگ پیش بروند. بخش آشپزی و غذاهای رنگارنگ نسکافیر با بازی استیو پارک، به دلیل پردازش به شدت سطحی آن چنان جذاب و درگیر کننده نیست.

بخش تعقیب و گریز و به اصطلاح "اکشن" فیلم، بامزه و کاملاً اندرسونی است. وقتی که یکی از گروگان‌گیرها با بازی ادوارد نورتون سعی به فرار دارد، ناگهان یک کشتی گیر بر روی ماشین او می‌پرد؛ بلکه بتواند سرعتش را کم کند. و این اتفاق، دوباره و دوباره می‌افتد. ریسک خوب و به موقعی که اندرسون پذیرفت و آن را با انیمیشن، به نمایش گذاشت. اما در نهایت، نه چیزی از شخصیت‌ها به یادمان می‌ماند نه با لحظات درام این بخش، همذات پنداری می‌کنیم.

پایان

فیلم، با مرگ هویترز به پایان می‌رسد. همکارانش، شروع به نوشتن آگهی ختمی می‌کنند که در اول فیلم، آن را شنیدیم. آخرین اثر اندرسون، سینمای او را به کمال می‌رساند و حتی سینما را از نظر میزانسین و طراحی صحنه، به مرحله‌ای بالاتر می‌برد. انتخاب فرانسه برای شاعرانگی و تشبیه‌ها و استعاره‌های فراوان و زیبای او انتخاب خوبی بوده و اینکه می‌توانید بخش‌هایی از فیلم را بارها و بارها ببینید و خسته نشوید. The French Dispatch آنقدر یک اثر زیبای بصری است و موسیقی دسپلات آنقدر محشر است که می‌توانید هر روز بارها و بارها آن را ببینید و خسته نشوید.

دیدگاه‌ها و نظرات خود را بنویسید
مجموع نظرات ثبت شده (5 مورد)
  • Bogart
    Bogart | ۲۵ دی ۱۴۰۰

    ماشالله اهورا جون
    تو همون کسی بودی که منو با وس اندرسون آشنا کردی
    دمت گرم استاد

  • dansaybalavi
    dansaybalavi | ۳۰ آذر ۱۴۰۰

    گایز با خانواده میشه دیدش??

    • ابوالفضل جعفری
      ابوالفضل جعفری | ۳۰ آذر ۱۴۰۰

      دو تا صحنه داره که نمیشه؛
      توی بخش دوم که مربوط به نقاشی میشه، ژست گرفتن‌های سیمونه،
      آخر بخش سوم،

      • dansaybalavi
        dansaybalavi | ۳۰ آذر ۱۴۰۰

        آها ممنون

مطالب پیشنهادی