نقد فیلم The Banshees of Inisherin | داستان یک رفاقت سمی
روایت تاریک و گاهی خندهدار مارتین مکدونا از یک دوستی پراکنده، یکی از بهترین فیلمهای سالی است که از منظر سینمایی به شدت دچار خشکسالی شده است؛ ترکیب دوباره کارگردان مارتین مکدونا با کالین فارل ...
روایت تاریک و گاهی خندهدار مارتین مکدونا از یک دوستی پراکنده، یکی از بهترین فیلمهای سالی است که از منظر سینمایی به شدت دچار خشکسالی شده است؛ ترکیب دوباره کارگردان مارتین مکدونا با کالین فارل و برندان گلیسون در «بنشیهای اینشرین»، یک پرتره کمدی تاریک از یک دوستی در حال فروپاشی در میان اهمالکاری فزاینده را به نمایش میگذارد. برای آشنایی بیشتر با این اثر سینمایی در ادامه با نقد فیلم The Banshees of Inisherin همراه ویجیاتو باشید.
چیزهای زیادی برای تحسین کردن فیلم «بنشیهای اینیشرین» ساخته مارتین مک دونا وجود دارد؛ من فکر میکنم کاری که مکدونا میخواهد انجام دهد این است که عواقب یک بحران سلامت روانی را بر یک دوستی به ما نشان دهد و تمثیلی از خشونت به ظاهر بیمعنا از جنگ داخلی ایرلند و مشکلات ناشی از آن را بسازد. اما در حالی که این اثر به زیبایی فیلمبرداری، بازی و اجرا شده و پر از خندههای واقعی و لحظات تلخ است، ولی در مجموع این فیلم در استفاده از تمثیل بیش از حد زیادهروی میکند و این نکتهای است که شخص من را از دوست داشتن و نزدیک شدن به فیلم دور میکند.
در ابتدا باید گفت، داستانی که در «The Banshees of Inisherin»، فیلم جدید مارتین مکدونا گفته میشود، داستان کوچکی است. این حادثه تحریککننده مطمئناً نسبت به فیلم قبلی مکدونا، «سه بیلبورد بیرون ابینگ، میزوری» لحظات دراماتیک و انفجاری کمتری دارد. در واقع اگر آن فیلم یک بلاکباستر جذاب بود، این فیلم یک اثر هنری کوچک است. بنابراین در دل داستان این فیلم هیچ قتلی وجود ندارد، هیچ مبارزهای با سالها خشونت پلیس و سهل انگاری نسبت به فرهنگ سازمانی تجاوز جنسی وجود ندارد، حتی هیچ توجیه منطقی برای صحبت کردن نیز وجود ندارد.
در طول داستان این فیلم صرفاً انحلال یک دوستی وجود دارد، که حتی بر اساس هیچ تخلف قابل تشخیصی شکل نمیپذیرد. اما وقتی در یک دهکده کوچک و در یک جزیره کوچکتر زندگی میکنید، حتی کوچکترین موج میتواند شبیه یک سونامی باشد، و اگرچه درگیری مرکزی ممکن است کوچک باشد، اما تأثیرات آن به اندازه آنهایی است که ابینگ در میسوری را لرزاند. اما در یک طرف این انحلال و درگیری، پادریک قرار دارد (کالین فارل). پادریک شخصیتی به شدت معمولی و روستایی است، اما روحیهای به اندازه کافی مهربان دارد. او با خواهرش (کری کاندون) و الاغ خانگی محبوبش، جنی، در یک کلبه زندگی میکند و روزهایش تا حد زیادی در گردش دور جزیره و در میخانه با بهترین دوستش، کولم (برندان گلیسون) میگذرد.
با این حال، یک روز، کولم به دلایلی که پادریک به سادگی قادر به درک آن نیست، به این دوستی خاتمه میدهد. کولم که یکی دو دهه از پادریک بزرگتر است، تصمیم گرفته که میخواهد سالهای باقی مانده خود را صرف تمرکز بر موسیقی کند؛ چرا که او یک کمانچه نواز مشتاق و آهنگسازی مشتاقتر است. اما این انحلال دوستی شروع کننده یک چالش عجیب و حتی خونین است. این باعث میشود پادریک برای توضیح این تصمیم کولم را تحت فشار قرار دهد، اما تنها پاسخی که دریافت میکند این است که او مردی خستهکننده است که دوستیاش هیچ سودی برای کولم ندارد. تکامل فیلم بر اساس اصرار پادریک بر تلاش برای بازسازی رابطه و بر عکس العمل کولم است که تهدید میکند با ادامه این دوستی خودش را مثله میکند.
اما مارتین مک دونا در لندن از پدر و مادری ایرلندی به دنیا آمد و با نگاهی به آثار این فیلمساز میتوان او را در زمره تأثیرگذارترین فیلمسازان این نسل برشمرد. در واقع، او با هر فیلم قدردانی مخاطبان و منتقدان را به دست میآورد، بدون اینکه هرگز از سبک خاص خود دست بکشد. فهرستی که مک دونا در مرحله نگارش انتخاب میکند، بر اساس ژانری که با آن سروکار دارد، تغییر نمیکند و اکثر آثار او در برزخی بین کمدی و درام جریان دارند که در سالهای اخیر تعداد کمی مانند این کارگردان بریتانیایی توانستهاند چیزی شبیه به آن را اجرا کنند. با این تفاسیر او دوباره تصمیم میگیرد وقایع و بدبختیهایی را که برای افراد احمق اتفاق میافتد کاوش کند، زیرا علاقه مند است که بفهماند و به ما نشان دهد که آنها چگونه به آزمایشات زندگی پاسخ میدهند.
کالین فارل، برندان گلیسون و مارتین مک دونا سه نفری هستند که پس از «در بروژ» دوباره گرد هم آمده و باز هم سعی در خلق یک معجزه سینمایی دارند. فارل نقش دشواری را ایفا میکند که در طول فیلم تغییرات فراوانی را تجربه و بار دیگر تواناییهای خود را ثابت میکند. از سوی دیگر، گلیسون شخصیت سختی دارد، او باید بتواند از طریق اخمها و چهرههای سرد خود ارتباط برقرار کند، و این برخلاف کلماتی است که بهترین دوست سابقش به صورت انبوه به سمت او پرتاب میکند.
در مد کلاسیک سینمای ایرلند، «بنشیهای اینیشرین» ظاهراً اثری گرم و جذاب است، اما همین اثر گرم دارای یک هسته کاملاً ویژه و خاص است. جذابیت آن در شوخیهای سریع و لهجههای شخصیتهایش، در میخانههای دنج و لباسهای بافتنی دنجتر یا در رابطه شیرین پادریک و حیواناتش نهفته است. اما مردم به ظاهر خونگرم همین اینشیرین به اندازه صخرههای ساحلی سخت و ترسناکش، مخوف و خاکستری هستند.
برای مثال افسر پلیس مستی را در نظر بگیرید که نه چندان مخفیانه پسرش را مورد آزار قرار میدهد، یا بانویی که نامههای دریافتی همسایهها را میخواند و قضاوت میکند. این فیلم با نمایش چنین شخصیتهایی سعی در ساختن مکانی دارد که خود هسته تمام درگیریهای درونی این داستان است. در واقع، روستای اینشیرین با خیابانهای سنگفرش شده و جادههای گل آلودش مانند یک شخصیت در فیلم احساس میشود.
اما جذابیت واقعی برای هر عاشق فیلم، دیدار مجدد فارل و گلیسون ستارههای «در بروژ» است. این دو مرد روی پرده با هم شیمی عالی دارند که کاملاً متعلق به خودشان است، یک برادری متضاد که در احترام و عشق به هم پیوند خورده است. گلیسون با «بنشیهای اینشیرین» در جایگاه دوم شخصیتهای اصلی قرار دارد، اما در اوج خود؛ بدون شک این یکی از بهترین اجراهایی است که گلیسون تا به حال انجام داده است. اما «بنشیهای اینشیرین» از ابتدا تا انتها نمایش کالین فارل است.
بدون شک بیشتر موفقیت فیلم به بازی کالین فارل بستگی دارد که هم به شدت برنده و هم به طرز فریبندهای پیچیده است. شخصیت پادریک، به هر شکلی که به نظر میرسد، یک فرد واقعاً خوب است. او در جزیره بسیار مورد علاقه اکثر مردم است و حتی با یک ابله روستایی دوستی نزدیک و جالبی دارد. این شخصیت در دستان یک هنرپیشه دیگر میتوانست بیش از حد به کمدی گسترده متکی شود. اما پادریک با اجرای فارل، یکی از فراموشنشدنی ترین شخصیتهای سال است. من در ذهن ندارم هرگز به این بازیگر نقشی داده شده باشد که این طیف وسیع از احساسات را ارائه دهد و همین نکتهای است که به او اجازه میدهد هم دوست داشتنی و هم متأسفانه تلخ باشد.
فیلم «بنشیهای اینیشرین» میتوانست یک فیلم تقریباً غم انگیز باشد. همچنین میتوانست به طرز غیرقابل تحملی یک کمدی تند و شیرین باشد. اما مثل همیشه، مک دونا ماهرانه بین این دو قطب نخی از تناسب را میبافد و کمدی و تراژدی را در هر صحنه متمرکز میکند. در نهایت چیزی که در برابر چشم مخاطب نمایان است، فیلمی است درباره مردانگی سمی، و افراطهای مضحک که مردان برای هدایت احساساتی که نمیفهمند، به سمت آنها میروند.
این اثر در ساختن داستانی پیرامون اقدامات احمقانه افراد احمق بدیع است و این نقطه قوت آن نیز هست. لحظات نمادین ناشی از برخی مبادلات یا دیالوگهای تند، گواه کارآمدی در نوشتن و تفسیر کارگردان است که میتواند احساسات و افکار را با حرکات ساده منتقل کند. البته علیرغم محاسنی که در بالا ذکر شد، فیلم خالی از ایراد نیست. در واقع، میتوان تعجب کرد که نویسنده با برخی سکانسها چه چیزی میخواست به ما بگوید، در حالی که برخی دیگر را که میفهمیم نیز باید به تأثیر ضربه زدن به بیننده دست پیدا کنند، اما به طور کامل موفق به چنین کاری نمیشوند.
در نتیجه باید گفت: فیلم «بنشیهای اینیشرین» در بهترین حالت خود یک اثر تراژیک کمدی است، تکهای خاص از یک دوستی سوزان که اتفاقاً بخش وسیعی از شرایط انسانی را به تصویر میکشد. ترکیبی جالب از طنز و ملودرام که در نهایت به چیزی عمیقا غم انگیز تبدیل میشود. از طریق قدرت متناقض کالین فارل و برندان گلیسون، داستان فیلم یک تعادل عجیبی بین روشنایی و تاریکی پیدا میکند و زندگی روزمره و ناامیدانه در گوشهای از جهان را تنها با یک بارقه امید ترسیم میکند.
خلاصهای از نقد فیلم
نکات مثبت: کالین فارل بهترین بازی حرفهای خود را در این کمدی سیاه ایرلندی ارائه میکند که نابودی احتمالی یک دوستی را از زوایهای خاص به نمایش میگذارد؛ و همه اینها از طریق نگاه و قلم شگفتانگیز و همچنین فیلمنامه قدرتمند مارتین مکدونا دیده میشود. بازیهای عالی از سوی تیم بازیگری و تصاویر زیبا نیز از دیگر نکات مثبت این اثر هستند.
نکات منفی: برخی پیچیدگیها در دل داستان و البته تفسیرگرایی و تمثیلی بودن بدون قید و بند قصه و روایت یکی از نکات منفی است که میتواند مخاطب را از این اثر دور کند.
چشم انداز اسکار: بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، بهترین بازیگر مرد، بهترین بازیگر نقش مکمل زن، بهترین بازیگر نقش مکمل مرد، بهترین فیلمنامه اورجینال، بهترین فیلمبرداری و بهترین موسیقی متن
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.