پادشاهانی از پهلوانان ایرانی؛ سلسله کیانیان
با پایان دوران حکومت شاهان سلسله پیشدادیان وارد بخش جدیدی از هزاره سوم خلقت در اساطیر ایران باستان میشویم. این مقطع از داستانهای ایرانی بیش از اینکه ماهیت اساطیری داشته باشد ماهیتی پهلوانی و قهرمانی ...
با پایان دوران حکومت شاهان سلسله پیشدادیان وارد بخش جدیدی از هزاره سوم خلقت در اساطیر ایران باستان میشویم. این مقطع از داستانهای ایرانی بیش از اینکه ماهیت اساطیری داشته باشد ماهیتی پهلوانی و قهرمانی دارد.
دنیایی جدید در سرزمین ایران
همانطور که گفتیم در پایان سلسله پیشدادیان ایرانشهر تقسیم شده و جنگهایی میان سرزمینهای تقسیم شده به وقوع میپیوندد و بنابراین طبیعی است که تمام پادشاهان سلسله کیانیان پیش از آنکه به شکل پادشاهان سلسله پیشدادیان تحت حمایت ایزدان و اهورامزدا باشند، جنگجویان و فرماندگان بزرگ ارتشی هستند.
تمام شاهان این سلسله لقب کِی (به معنی پادشاه) دارند از کیقباد تا کیخسرو و.... که داستانهای اساطیری درباره این شاهان و پهلوانانی چون رستم دستان که در کنار این پادشاهان ایستادند و از خاک ایران دفاع کردند تا زمان پایان هزاره سوم آفرینش هستی طبق اساطیر ایران باستان ادامه خواهد یافت.
کِیقباد (کَویکَوات)
با مرگ زو پسر تهماسب که از نژاد فریدون بود، گرشاسب به مدت نه سال فرمانروای ایران میگردد اما با مرگ او سلسله پیشدادیان به پایان رسیده و بزرگان کشور گرد هم میآیند تا تخت پادشاهی را به فردی مناسب واگذار کنند.
تمامی بزرگان به فرمانروایی کیقباد، که از نوادگان فریدون و منوچهر بود توافق کرده و رستم را مامور میکنند تا به دنبال او در کاخ بزرگی در کوههای البرز رفته و این خبر را به او منتقل کند.
کیقباد به مدت صد سال حاکمی نیکسیرت برای ایرانزمین بود و از هیچ تلاشی برای آبادی کشور دریغ نکرد. او موفق شد با یاری رستم افراسیاب را شکست سختی داده و از ایران با موفقیت در برابر توران حفاظت کند. در شاهنامه و متنهای دینی روایتهای مختلفی از کیقباد وجود دارد که در تمامی این روایتها یک موضوع مشترک است؛ کیقباد سلسله کیانیان را پایهگذاری میکند.
کِیکاووس (کِیاوس)
از فرزند کیقباد روایتهای متفاوتی در شاهنامه و متون اوستایی وجود دارد اما در نهایت جانشین او کیکاووس میشود که میتوانیم از لحاظ داستانی شخصیت او را با شخصیت نمرود مشابه بدانیم. طبق داستانهای اساطیری کیکاووس بار دیگر موفق میشود بر سراسر هفت اقلیم (کشور)، دیوان و آدمیان فرمانروایی مطلق یابد.
کیکاووس خانههایی بر قله کوه البرز میسازد؛ یکی از طلا، دو تا از نقره، دو تا از فولاد و دو تا از شیشه، که از این خانهها بر تمام موجودات، حتا دیوهای سرکش مازندران نیز حکومت میکند. این هفت کاخ کیکاووس هر کدام قدرتهای جادویی دارند، برای مثال اگر شخصی که در اثر پیری و بیماری ناتوان شده به یکی از این کاخها وارد شود دوباره نیروی خود را بدست میآورد و جوان میشود. (!)
کیکاووس نیز مانند اجدادش جمشید و فریدون بیمرگ (نامیرا) آفریده میشود اما دیوها که از حکومت یک انسان بر خود ناراضی بودند ترفندی سوار کرده و با کمک دیو خشم کاری میکنند که کیکاووس نسبت به قدرت خود مغرور شده و فکر رفتن به آسمان بر روی تخت به شکل جمشید شاه را در ذهن او بیدار میکنند.
به این ترتیب کیکاووس گمراه شده و دیوها که با مردمی بدکار متحد شده بودند موفق میشوند کیکاووس را تا مرز تاریکی پیش برده و باری دیگر فرّه ایزدی از پادشاه ایرانشهر جدا میگردد و زمانیکه او از لشکریان خود به دور میافتاد، در دریای فراخکرت غرق میشده و میمیرد.
ارابه پرنده
در شاهنامه به رفتن کیکاووس به آسمان در داستانی اشاره میشود که زمانیکه دیوها روز و شب در گوش شاه از رفتن به آسمان و کیف و لذت آن میگویند او تصمیم میگیرد که ارابه خود را به عقابهایی عظیم و تیزپروازی ببندد و آنها را وادار کند تا او را به آسمان ببرند، اما طولی نمیکشد که پرندگان خسته شده و ارابه را رها میکنند و به این ترتیب کاووس از آسمان سقوط میکند اما رستم موفق میشود او را نجات دهد.
این داستان در اساطیر سامی به نمرود نسبت داده شده است و شاید علت تشابه این دو شخصیت اساطیری مربوط به همین داستان میشود.
فتح سرزمین دیوها
در داستانی دیگر از شاهنامه کاووس دوباره به پیشنهادات و نصیحتهای دیوها گوش داده و تصمیم میگیرد مارندران را فتح کند.
مازندران امروزی کشور ایران در حقیقت در داستانهای اساطیری تبرستان نام داشته و مازندرانی که در داستانهای اساطیری به آن اشاره میشود طبق شاهنامه در ارتفاعات افغانستان امروزی و طبق سایر منابع اساطیری محلی در هندوستان یا آفریقا است.
با وجود مخالفتهای بزرگان ایرانزمین نظیر زال و رستم، کیکاووس به مازندران لشکرکشی میکند و در این حین شاه مازندران که از ماجرا باخبر شده فوراً از دیو سفید درخواست کمک میکند و او نیز با جادو کاری میکند که چشمان کاووس و تمامی لشکریانش تیره و تار شده و پراکنده شوند.
کاووس در این حال پیغامی به زال و رستم فرستاده و از آنان درخواست کمک میکند و رستم برای یاری او به مازندران میشتابد. رستم برای رسیدن به لشکریان آشفته ایران دو راه دارد؛ اولی راهی است دراز ولی امن که لشکریان ایران از آنجا عبور کرده و در بند جادوی دیو سفید گرفتار شده بودند و دومین راه، راهیست کوتاه ولی دشوار و پرخطر، پر از شیر و دیو و اژدها و جادو که رستم آن را برای رسیدن به کاووس انتخاب میکند.
برون رفت پس پهلو نیمروز
ز پیش پدر گُرد گیتی فروز
دو روزه به یک روز بگذاشتی
شب تیره را روز پنداشتی
بدین سان همی رخش ببرید راه
بتابنده روز و شبان سیاه
هفتخان رستم
یکی از معروفترین داستانهای شاهنامه مربوط به همین سفر رستم برای رسیدن به لشکریان کیکاووس، داستان هفتخان رستم است. رستم به سرعت به سمت مازندران میتازد و طبق نصیحت زال مسیر کوتاه اما پرخطر را در پیش میگیرد که در این مسیر باید از هفت خانه عبور کند که به هفت خان رستم معروف هستند.
خان اول: شیر درنده در مقابل رخش
رستم مسیر دو روزه را در یک روز به تاخت میرود و زمانی که به دشتی میرسد تصمیم به استراحت میگیرد و زمانی که به خواب میرود شیری پیدا شده و به رخش نزدیک میشود. رخش از خود دفاع کرده و با دوپا بر سر شیر کوبیده و او را از پا درمیآورد و رستم زمانی که بیدار میشود رخش را سرزنش کرده ( 🙁 ) که چرا با شیر درگیر شده و او را بیدار نکرده است، چون اگر رخش صدمه ببیند رستم نمیتواند به مقصد برسد و لشکر ایران را نجات دهد و به این ترتیب قرار میشود که رخش در هنگام خطر رستم را بیدار و هوشیار کند.
خان دوم: تشنگی
در ادامه راه وقتی تشنگی بر رستم غلبه میکند او به دنبال قوچی به راه میافتد و در آخر موفق میشود با راهنمایی حیوان به آب برسد و در همان محل اندکی استراحت کند و به این شکل از تشنگی نیز نجات مییابد.
خان سوم: اژدها
رستم به راه خود ادامه داده و پس از طی مسافت زیادی تصمیم میگیرد برای استراحت در محلی توقف کند. پس از مدتی که رستم به خواب رفته است رخش اژدهایی را میبیند که به سمت رستم میخزد و فوراً سروصدا کرده و رستم را بیدار میکند اما در همان لحظه اژدها ناپدید میشود و رستم دوباره رخش را سرزنش میکند که بیدلیل او را از خواب بیدار کرده است. 🙁
با خوابیدن رستم دوبار اژدها نمایان شده و آهسته به رستم نزدیک میشود و رخش نیز دوباره شیهه بلندی سر داده و رستم را بیدار میکند و دوباره اژدها پنهان میگردد. رستم که (به ساعت خوابش بسیار حساس بود) فکر میکند رخش بیهوده او را بیدار کرده، او را تهدید میکند که اگر این بار بیهوده بیدارش کند او را خواهد کشت!!!!
برای سومین بار رستم به خواب رفته و اژدها ظاهر میشود و به رستم نزدیک میگردد. رخش اینبار سم بر زمین میکوبد و رستم فوراً بیدار شده و اژدها را میبیند و با کمک رخش موفق میشود اژدها را نابود کرده و جویی از خون به راه اندازد.
خان چهارم: جادوگر
پس از این اتفاق رستم به راه افتاده و به منطقهای خوش آبوهوا میرسد و میبیند که دختری زیبا سفرهای رنگارنگ از انواع خوارکی و نوشیدنی در آن تدارک دیده و در گوشهای نیز ساز طنبور (سازی شبیه به سهتار) قرار داده است. رستم از دیدن این مناظر خوشحال شده و به نواختن ساز و آوازخوانی مشغول میشود. دختر زیبا به او خوشآمد گفته و از او پذیرایی میکند، اما در حین صحبت کردن رستم نام یزدان را بر زبان آورده و جادوی دختر باطل میشود و یکباره به عجوزهای تبدیل میشود که رستم با شمشیر او را نابود میکند.
خان پنجم: اولاد
پس از عبور از مسیری سخت و بارانی رستم به منطقه آفتابی میرسد که تصمیم به استراحت میگیرد و رخش را نیز برای چرا رها میکند و خود به خواب میرود. در همین حین دشتبانی که از مزرعه نگهبانی میداد ناسزاگویان رستم را بیدار کرده و به او میگوید که نباید اسبش را در مزرعه رها کند.
رستم که با صدای فریاد و ناسزای دشتبان بیدار شده است (و ما میدانیم که خواب موضوع مهمی در این داستان محسوب میشود) دو گوش دشتبان را با دست کنده و در دستان او قرار میدهد (!) و دشتبان خونآلود و گریان نزد صاحب مزرعه و اربابش که اولاد نام دارد بازمیگردد.
اولاد با سپاهی به محل حادثه بازگشته و به رستم حمله میکند. رستم تمامی سپاه را شکست داده و با کمند (طناب) اولاد را بسته، سوار رخش میشود و او را به دنبال خود بر روی زمین میکشد. اولاد طلب بخشش میکند و رستم به او میگوید که به دنبال دیو سفید هستم که پادشاه و لشکر ایرانیان را اسیر کرده و اگر تو راه را به من نشان دهی، پس از کشتن دیو سفید و شکست سپاه مازندران تو را خواهم بخشید. به این ترتیب اولاد راهنمای رستم برای ادامه مسیر میشود.
خان ششم: ارژنگ دیو
با راهنمایی اولاد رستم بالاخره به دروازه مازندران میرسد که ارژنگ دیو نگهبان آن است. رستم فوراً با او وارد نبرد شده و با دستهای خالی سر دیو را از تنش جدا میکند.
به ارژنگ سالار بنهاد روی
چو آمد بر لشکر نامجوی
یکی نعره زد در میان گروه
تو گفتی بدرید دریا و کوه
برون آمد از خیمه ارژنگ دیو
چو آمد به گوش اندرش آن غریو
چو رستم بدیدش برانگیخت اسپ
بیامد بَر وی چو آذر گشسپ
سر و گوش بگرفت و یالش دلیر
سر از تن بکندش به کردار شیر
خان هفتم: دیو سفید
رستم با کشتن ارژنگ دیو که نگهبان دژ مازندران و زندان کاووس شاه و همراهانش بود به آنجا وارد شده و میبیند که تمام یارانش نابینا شدهاند. کاووس به او میگوید که اگر دیو سفید را بکشی و خون جگر و مغز او را در چشمان ما بریزی دوباره بینایی خود را بدست خواهیم آورد.
به این ترتیب رستم به تنهایی به انتهای غار رفته و دیو سفید که خواب بود را بیدار میکند ( 😐 ) و او را روی دستانش بلند کرده و بر زمین میکوبد و بلافاصله با خنجر جگر او را پاره کرده و خونش را در چشمان شاه و یارانش میریزد.
با آزادی شاه و لشکر ایران و همراهی رستم آنها با پادشاه مازندران مبارزه کرده و او را شکست میدهند و در آخر رستم به قول خود به اولاد عمل کرده و نه تنها او را آزاد میکند بلکه فرماندهی مازندران را به او میسپارد و به همراه پادشاه و پهلوانان راهی ایران شده و به این ترتیب مازندران نیز جزوی از خاک ایرانشهر میشود.
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
رستم چقدر شبیه منه
یه بار سر اینکه نذاشتن بخوابم با چندین نفر از فامیلامون دعوام شد:/
دیو بعضی جاها به عنوان دشمن به کار میرفته و هر دیوی صرفا هیولا نیست میتونه انسان باشه
عجیبه
رفتار رستم یه مقدار شبیه ثوره
احتمالا وقتی رستم برگشت رفت خونش و
خوابید
خواب خیلی مهمه
من اگه روزی ۱۲ ساعت نخوابم نمیتونم از جام پاشم
بیشترین رکوردمم ۱۶ ساعت بی وقفه ست
همین الان که دارم این کامنتو مینویسم خوابم میاد
مقاله عالی ای بود ممنون ?
کلا هرکسی تو داستان بود عاشق خواب بود . رستم هم که هر جا میرسید میخوابید بعد رخش بیچاره رو سرزنش میکرد ?
من اگه جای اسبه بودم با لگد میرفتم تو شکم رستم
مثل همیشه عالی
روز به روز بیشتر مشتاق مطالب بعدی میشم
خدا قوت :)
بسیار عالی و جذاب بود مخصوصا بخش مهم خواب :))
خواب اصولن بخش مهمی در زندگی همه محسوب میشه دوست عزیز
ولی من فکر میکنم خیلیا بیش از حد موضوع خواب رو جدی میگیرن دوست عزیز
یا شاید این شمایید که برای این پدیده طبیعی اهمیت کمی قائل هستید، دوست عزیز و گرامی
من که ارزش قائل هستم اما رستم بیش از اندازه جدی برخورد کرده با این قضیه
بحث بین دوستان عزیز
منتظر این داستان بودم عالی