
داستان اصلی پری دریایی چه بود؟
دختری با نیمتنه ماهی که آرزوی انسان شدن داشت

دیزنی به کمک فیلم انیمیشنی The Little Mermaid سال ۱۹۸۹ توانست یک پری دریایی را تبدیل به یکی از پرنسسهای پرآوازه خود کند. پریهای دریایی یا مرمیدها (Mermaid) از موجودات اساطیری و افسانهای هستند که در بخشهای گوناگون دنیا شناخته شدهاند. این موجودات افسانهای به شکل زنهایی زیبارو به نمایش کشیده میشوند که از کمر به پایین به جای پا، دمی فلسدار شبیه به ماهیها دارند. البته مرمیدها در بیشتر روایات موجودات پلیدی هستند که با ظاهر و آواز زیبایشان، دریانوردان را فریب میدهند و با غرق کردنشان، آنها را شکار میکنند.
با این وجود، در این نوشتار به جنبهی اساطیری و افسانهای پریهای دریایی نمیپردازیم. در این جا به سراغ داستان «پری دریایی کوچولو» (که در زبان دانمارکی با عنوان Den lille havfrue شناخته میشود) میرویم. این داستان کوتاه توسط هانس کریستیان آندرسن نوشته شده است که جزو زبانزدترین نویسندگان داستانهای پریان جهان به شمار میآید. پری دریایی کوچولویِ هانس کریستیان آندرسن نخستین بار در سال ۱۸۳۷ در یک مجموعه از داستانهای پریان منتشر شد.
انیمیشن The Little Mermaid سال ۱۹۸۹ دیزنی نیز به طور سرراست همین داستان پری دریایی کوچولوی آندرسن را بازگردانده است ولی همهی سویههای این روایت در ساختهی دیزنی دست نخورده باقی نماندهاند.
ماجرای پری دریایی کوچولوی هانس کریستیان آندرسن در یک خانوادهی پادشاهی زیرآبی رخ میدهد. پری دریایی این روایت، جوانترین دختر یک خانوادهی سلطنتیست که با پدر پادشاه، مادربزرگ و پنج خواهر دیگرش زندگی میکرد. بیشتر این پریها شیفته دنیای بیرون از آبها هستند و چیزهای بسیار که از دنیای بالا درون آبها غرق شدهاند را گردآوری میکنند؛ البته پری دریایی جوانتر خیلی کمتر از خواهرانش.
مادربزرگ این پریها به آنها میگوید که باید تا زادروز پانزده سالگی خود صبر کنند تا اجازه سر زدن به سطح آب را داشته باشند. از آن جایی که هر کدام از این پریهای دریایی یک سال با هم اختلاف سنی دارند، چنین چیزی به این معنا خواهد بود که پری دریایی کوچولو واپسین نفر برای سر زدن به سطح آبهاست.
هر سال که یکی از خواهران پری دریایی در روز تولد پانزده سالگی خود به روی آبها میرود، در هنگام بازگشت از چیزهایی که دیده و ماجراهایی که در آن مدت پشت سر گذاشته سخن میگوید تا کاسهی صبر پری دریایی کوچولو بیشتر و بیشتر پر شود. مدتها میگذرد تا سرانجام نوبت به جوانترین پری دریایی این خانوادهی پادشاهی برسد.
هنگامی که این پری به سطح آب رفت، یک کشتی را دید که غرق شادی و جشن است. با سر و گوش آب دادن فهمید که روی این کشتی جشن زادروز شانزده سالگی یک شاهزاده در حال برگذاریست. این گونه بود که پری دریایی قصه دل به این پرنس خوشرو بست. ولی پس از کمی، ناگهان طوفانی در دریا به پا خاست و کشتی روی آبها را به تلاطم انداخت.
نابودی کشتی باعث شد تا پری دریایی تصمیم به نجات شاهپور جوان بگیرد. او شاهزاده بیهوش را روی سطح آب نگه داشت و در حالی که مراقب پرنس بود، اجازه داد که امواج آنها را به جایی امنتر ببرند. صبح که شد هیچ خبری از کشتی دیشب نبود ولی کمکم شاخابی نمایان شد. پری دریایی، شاهزاده بیهوش را تا ساحل این شاخاب همراهی کرد.
در این هنگام، آوای ناقوسی از یک ساختمان نزدیک ساحل بلند شد و چند دختر جوان از آن بیرون آمدند. پری دریایی که میدانست نباید دیده شود، از ساحل دور شد و از پشت صخرههای دریایی به تماشای ماجرا نشست. او دید که یکی از دختران جوان به سراغ پرنس آمد و سپس دیگران را برای کمک فراخواند. شاهپور به هوش آمد و با لبخند از افرادی که دور و برش بودند و او تصور میکرد آنها نجاتش دادهاند سپاسگزاری میکرد.

پری دریایی به تماشای پرنس تا هنگامی که به درون ساختمان همراهی شد نشست و اندوهگین بود که او نمیتوانست همراه کسی باشد که به او دلبسته است و با لبخند از نجات داده شدنش تشکر نمیکند. این غم، برای مدت زیادی همراه پری دریایی کوچولو باقی ماند. او در این دوره چندین بار به مکانی که پرنس را رها کرده بود آمد تا دوباره او را ببیند ولی هیچگاه این اتفاق نیفتاد.
بالأخره روزی از روزها به یکی از خواهرانش در مورد دلیل اندوه خود میگوید تا این سخن بین دیگر پریهای دریایی بچرخد و چند پری دریایی خبر دهند که میدانند کاخ محل زندگی پرنس کجاست. پری دریایی به آن جا رفت و با کاخی بزرگ رو به رو شد. هر از چند گاهی نیز شاهزاده را میدید. در بیشتر اوقات نیز به تماشای انسانها و فعالیتهای روزمره آنها میپرداخت. بدین گونه، پری دریایی کوچولو بیشتر و بیشتر به انسانها علاقهمند شد.
روزی جوانترین نوه مادر پادشاه از او پرسید که اگر انسانها در آب غرق نشوند، میتوانند برای همیشه زنده بمانند؟ مادربزرگش به او پاسخ داد که نه، انسانها روزی از دنیا خواهند رفت. حتی خیلی زودتر از پریهای دریایی که تا سیصد سال هم زندگی میکنند. با این وجود، پریهای دریایی چون روح جاودان ندارند پس از مرگ تبدیل به حباب و کف دریا میشوند و به طور کامل از بین میروند.
ولی انسانها روح جاودان دارند. حتی پس از مرگ و از بین رفتن پیکرشان، روح انسانها به پرواز درمیآید و به جایی میرود که پریهای دریایی هرگز به آن راه نمییابند. پری دریایی ناراحت میشود که زندگیاش به این شکل پایان خواهد یافت. او میپرسد که راهی نیست تا روحی جاودان داشته باشد. پری دریایی سالخورده میگوید تنها راهش این است که یک انسان باید به اندازهای به تو علاقهمند شود که برای او عزیزتر از پدر و مادرش شوی. او باید همهی اندیشه و عشق خود را روی تو متمرکز کند و با تو ازدواج کند. سوگند بخورد که برای همیشه به تو وفادار خواهد بود. این گونه روح آن انسان به درون بدن تو پرواز میکند تا بتوانی بخشی از خوشی و شادی آینده بشریت را تجربه کنی.
ولی چنین چیزی هیچگاه شدنی نیست؛ چرا که دم ماهیشکل پریهای دریایی که در بین خودشان نماد زیبایی است، برای انسانها زشت به نظر میرسد. انسانها به جای دم، داشتن پا را الزامی میدانند. مادربزرگ پری دریایی به جوانترین نوه خود میگوید که اکنون این افکار را کنار بگذارد و به جشن سلطنتی بیاید تا سرگرم خوشی و شادی باشد.
پری دریایی کوچولو به جشن پریها و مردان دریایی میرود؛ موجوداتی که به گوشنوازی آوازهایشان روی زمین زبانزد هستند. از همه دلنوازتر نیز خود پری دریایی کوچولو بود که به خواندن سرگرم بود ولی هنوز ذهنش حول محور پرنس و زندگی پس از مرگ انسانها میچرخید. بنا بر این او به آرامی از جشن و قصر زیردریایی دور شد و به این فکر افتاد تا به سراغ ساحره دریا برود تا از او کمک بخواهد.

پس از پشت سر گذاشتن چالشهایی در رسیدن به محل زندگی ترسناک ساحره دریا، پری دریایی با این موجود رو در رو میشود. ساحره میپذیرد اگر شروط خودش پذیرفته شوند و بهای کارش نیز پرداخت شود، خواسته پری را برآورده کند. قرار میشود تا او معجونی برای پری دریایی کوچولو بسازد که با تبدیل دمش به پاها، او را شبیه به انسانها میکند.
در عوض، هنگام تبدیل درد بسیاری را تحمل خواهد کرد. در طول زمانی که پا دارد و از پاهای خود استفاده میکند، دردی همیشگی در پاهایش هنگام استفاده از آنها حس میکند. همچنین اگر نتواند با پرنس ازدواج کند، در روز پس از ازدواج شاهزاده با دختری دیگر، میمیرد و تبدیل به حباب و کف دریا میشود. بهای به دست آوردن این معجون نیز آوایش است.
با پذیرفتن همهی این شرایط توسط پری دریایی کوچولو، ساحره دریا معجون را میسازد. زبان پری دریایی را نیز به عنوان بهای کارش میبُرد. حالا پری دریایی کوچولو تنها ظاهر و رفتارش را دارد تا پرنس را عاشق خود کند. او به سراغ ساحل کاخ میرود و در آن جا با نوشیدن معجون دگرگون میشود. هر چند درد تبدیل به قدری بالا بود که پری دریایی از هوش میرود و هنگامی که به هوش میآید پرنس را میبیند که او را یافته است.
با این که او نمیتوانست سخنی بگوید و هر گامی که برمیداشت با درد فراوان همراه بود ولی همهی اینها را به خاطر شاهزاده تحمل میکرد. او مدتی در کاخ با پرنس و دیگر درباریان زندگی کرد و در این زمان فهمید که شاهزاده دلباخته دختری شده است که او را در ساحل نجات داده و با این که میخواهد با او ازدواج کند ولی هیچگاه دیگر نتوانسته است تا او را ببیند.
فرزند پادشاه که نسبت به پری دریایی نیز علاقهمند شده بود، به او میگوید که اگر قرار باشد با کسی جز آن دختر ازدواج کند، با خود او ازدواج خواهد کرد. روزی خبر میرسد که پدر و مادر شاهزاده از او خواستهاند به یک کشور دیگر برای ملاقات با شاهدخت آن سرزمین بروند. پرنس این خبر را به پری دریایی میدهد ولی میگوید که مجبور نیست با آن دختر ازدواج کند؛ چرا که همچون دختری که نجاتش داد و پری با او شباهت دارد، به این پرنسس علاقهمند نیست. سپس این سفر دریایی به کشور همسایه آغاز میشود و پری نیز شاهزاده را در آن همراهی میکند.
هنگامی که پرنس سرانجام با دختر پادشاه همسایه ملاقات میکند، میفهمد که او همان دختریست که در ساحل نجاتش داده بود تا به خواسته خود برسد. زمینهی ازدواج آنها فراهم و جشن بزرگی برپا میشود. پری دریایی دلشکسته به یاد میآورد که او در روز پس از ازدواج پرنس از بین میرود و تصمیم میگیرد که تا جایی که میتواند در این جشنها شرکت کند و در واپسین لحظات زندگی خود خوش بگذراند.

پس از ازدواج، شاهزاده، همسر و همراهانش با کشتی به مقصد سرزمین خود سفر میکنند. ولی پری دریایی دلشکسته متوجه حضور خواهرانش در آبها میشود؛ که البته مو ندارند. آنها به کوچکترین خواهر خود میگویند که موهایشان را با ساحره دریا مبادله کردهاند و یک چاقو از او گرفتهاند.
پری دریایی برای نجات خود باید این چاقو را به درون قلب شاهزاده وارد کند تا هنگامی که خون پرنس روی زمین جاری شد و به پاهایش رسید، دوباره پاهایش به هم بپیوندند، تبدیل به دم شوند و او باز هم تبدیل به به یک پری دریایی شود.
پری دریایی کوچولو با چاقو به محل خواب پرنس و پرنسس میرود ولی نمیتواند تا جان کسی که به او دل باخته را بگیرد. با پرت کردن چاقو به درون دریا، میبیند که خورشید نیز در حال سپیدهدم است و خودش نیز به درون آب میپرد. با این وجود احساس نابودی نمیکند و در عوض موجوداتی نامرئی را دور و بر خود میبیند.
این موجودات نامرئی خود را دختران هوا معرفی میکنند. آنها موجوداتی هستند که با تحمل سختیها، زندگی را برای دیگران و انسانها آسانتر میکنند. دختران هوا نیز همانند پریهای دریایی روح جاودان ندارند ولی به طور عادی پس از سیصد سال انجام مسئولیتهای خود، روحی جاودان به دست میآورند و در سعادت بشریت شرکت میکنند.
دختران هوا میگویند که پری دریایی نیز به خاطر تحمل سختیها و خوشرفتاری خود توانسته به دنیای روحگونه آنها وارد و تبدیل به یکی از آنها شود و فرصت به دست آوردن یک روح جاودان را داشته باشد. پریهای دریایی نمیتوانند گریه کنند ولی پری دریایی کوچولو برای نخستین بار اشک را در چشمان خود حس کرد.
در کشتی سر و صدایی بلند شده بود. پرنس و پرنسس در جست و جوی پری دریایی بودند. چشمانشان به آب کفدار دریا افتاد و انگار فهمیدند که او خودش را به درون دریا انداخته است. پری دریایی نیز برای واپسین بار با شاهزاده رو به رو و سپس با دیگر فرزندان هوا همراه شد.
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
همیشه داستان اصلی در کتاب بیان میشه، قشنگ تر و کاملتر هست. من این موضوع رو با خواندن کتاب های هری پاتر فهمیدم (البته نسخه صوتی اش را باصدای جاودان آقای آرمان سلطان زاده گوش دادم) هر 7 تا کتاب اصلی
داستان اصلی قشنگ تره
عاشقانه وقتی عاشقانه میشه که عاشق و معشوق به هم نرسن
اگ برسن فیلم کمدی میشه
پ.ن: منتظر باشید الان مثل همیشه یه دیوونه میاد از عکسی که گذاشتید انتقاد کنه
همیشه این آدم های ارشاد کننده وجود دارن ، عین کرم تکثیر میشن 😑😑😑
عین انگل*
Pain🗿🖤
خیلی دلم براش سوخت، شاهزاده لعنتی، وقتی یه دختر توی قصرت بهت دل بسته، چرا میخوای با یکی دیگه توی یه کشور دیگه ازدواج کنی؟ 😐🤬
داستان غم انگیزی بود