سینمای علمی تخیلی :نقد فیلم Brazil – یک کابوس پر از کاغذ
چقدر از کار اداری متنفر هستید؟ جواب شما را نمیدانم اما به شخصه، کافی است به من بگویند فلان کار نیاز به پر کردن یک سری برگه دارد و من تا زمانی که آنها را ...
چقدر از کار اداری متنفر هستید؟ جواب شما را نمیدانم اما به شخصه، کافی است به من بگویند فلان کار نیاز به پر کردن یک سری برگه دارد و من تا زمانی که آنها را تحویل بدهم، چندین سکته را رد خواهم کرد! تری گیلیام نیز انگار یک روزی، از دست این همه برگه پر کردن و کاغذبازیهای بیمورد خسته شده و تصمیم گرفت فیلمی بسازد که نه تنها این موضوع، بلکه نظامهای ناکارآمدی که ادعای بینقص بودن دارند را مورد تمسخر قرار دهد و همچنین، کنایههایی به این زندگی صنعتی بزند. فیلم Brazil، از آن دسته آثار علمی تخیلی خاصی است که یکی از خاصترین پادآرمانشهرهای دنیای سینما را دارد. با نقد فیلم Brazil همراه ویجیاتو باشید.
معرفی کوتاه فیلم
Brazil فیلمی علمی تخیلی هیجان انگیز به کارگردانی تری گیلیام و نویسندگی او، تام استاپارد و چارلز مکیوئن است. از بازیگران فیلم میتوان به جاناتان پرایس، رابرت دنیرو، کاترین هلموند و... اشاره کرد. موسیقی فیلم بر عهده مایکل کامن، فیلمبرداری بر عهده راجر پرت و تدوین بر عهده جولیان دویل بوده است. داستان فیلم در دنیایی پادآرمانشهر میگذرد که در آن کارمندی در رویاهایش، زنی را میبیند و در هیاهوی ایجاد شده به دنبال یک اشتباه سهوی، سعی دارد به او برسد.
فرم و کارگردانی
برجستهترین نکته در فرم فیلم Brazil، طراحی صحنه آن است. گجتها، فضاهای کاری و سکانسهای مربوط به رویای سم، به طور تمام و کمال در خدمت داستانگویی قرار گرفتهاند. طراحی صحنه فیلم گاه مینیمال است و گاه آنقدر شلوغ که مخاطب را گیج سازد و همین موضوع نیز به نوعی نمایانگر مفهوم کلی فیلم نیز است. همچنین تدوین خاص اثر که با کاتهایی ناگهانی، به موضوع و سکانس دیگری میپرد و در غافلگیر کردن مخاطب نقش مفیدی را ایفا میکند.
جلوههای ویژه فیلم نیز برای آن زمان، مناسب و قابل قبول محسوب میشوند و در کل، کارگردانی گیلیام در Brazil بسیار درخشان است. تری گیلیام تنها به داستانگویی بینظیر خود بسنده نکرد و از تمامی پتانسیل موجود بهره برد تا نه تنها خاصترین، بلکه یکی از مبهوتکنندهترین پادآرمانشهرهای غرق در صنعت و کاغذبازی را به تصویر بکشاند.
بازیگران
دیدن جاناتان پرایس که با های اسپاروو Game Of Thrones او را به یاد میآورم، در نقش یک کارمند رویاپرداز برایم غافلگیر کننده بود. البته غافلگیری اصلی آنجایی است که او با هنرمندی تمام هر صحنه را از آن خود میکند و لحظهای از قدرتمندی بازیاش کم نمیشود. کیم گرایست به زیبایی، در یک لحظه شخصیت جیل را به عنوان فرشته و در لحظهای دیگر به عنوان یک شخصیت زن بیباک و شجاع به تصویر میکشاند. رابرت دنیرو با آنکه شاید پانزده دقیقه بیشتر در فیلم حضور نداشته باشد، بازی فوق العادهای دارد و مخاطب را جذب شخصیت آنارشیست تاتل میکند.
کاترین هلموند به خوبی یک مادر اعصاب خورد کن و خودشیفته را بازی کرده و ایان هولم (بیلبو بگینز ارباب حلقهها) با طنز و بازی خاص خودش آقای کرتزمن را به تصویر میکشاند. با آنکه بیشتر فشار بخش بازیگری اثر بر روی جاناتان پرایس بوده، اما دیگر بازیگران اثر توانستند هرچند در لحظهای کوتاه، قدرت خود را نشان دهند و در کل، بازیهای بسیار خوبی را به نمایش بگذارند.
فیلمنامه و شخصیت پردازی
فیلم Brazil یک کمدی تمام عیار است. نه از آن دسته کمدیهایی که قاه قاه با دوستانتان در هنگام خوردن پاپ کورن و حرف زدن با یکدیگر ببینید، بلکه از آنهایی است که روی اعصابتان میرود که چگونه این اثر، توانسته چنین انتقاد تلخ، تند و تیزی را توانسته در قالبی طنز به شما نشان دهد. فیلم دارای چندین ابعاد مختلف است. از طرفی، یک کابوس تمام عیار برای کسانی است که از کار اداری تنفر دارند، از سمتی دیگر حساسیت نظامهای توتالیتر بر روی اطلاعات دریافت کردن و ادعاهایشان درباره "اشتباه نکردن" را مسخره میکند و در نهایت، رویا بافی را در نظامهای دیکتاتوری را پوچ و بیخود میشمارد. تری گیلیام تمامی این موارد را در یک کمدی که گاه اسلپ استیک است و گاه با اتفاقات احمقانه پیش میرود، به مخاطب نشان میدهد تا به او بفهماند که زندگی در یک پادآرمانشهر تا چه حد میتواند وحشتناک باشد و شاید این امید را داشت که تعدادی از افراد صاحب قدرت هم فیلمش را ببینند و به آنها بفهماند که اصرار بر چرخاندن یک کشور روی یک سیستم سفت و خشک، چقدر ضرر دارد.
سیستم حاکم بر مردم فیلم Brazil، سیستم بروکراسی است و همه چی با کاغذ و کاغذبازی پیش میرود و از سویی، با یک سیستم صنعتی عجیب در هم پیچیده است. خانهتان آتش گرفته؟ باید فلان کاغذ و کاغذ را پر کنید تا در سیستم اطلاعاتی جایی که زندگی میکنید ثبت شود که خانهتان آتش گرفته است! چرا؟ چون اطلاعات پایه اساسی و بنیادین این نظام است و آنها نیاز دارند که بدانند خانهتان چه موقع آتش گرفته است. بله، روی مختان میروند، میخواهید خودتان را بکشید یا شاید حتی بخواهید انقلاب کنید تا فقط از شر این کاغذبازیها خلاص شوید! هرچند کار جالبی که Brazil انجام میدهد، این است که این جهان تاریکش را از زاویه دید یک شهروند معمولی به نشان نمیدهد، بلکه به سراغ یک کارمند اطلاعات میرود که در کارش ماهر است و از طرفی، رویاپردازی خاص خودش را دارد. رویایی که فاصله بسیار زیادی از واقعیت دارد و از سویی، نشات گرفته از زندگی هر روزه او است.
دنیای Brazil ملغمهای از حملات تروریستی، یک سازمان پیچیده اطلاعاتی که قلب اصلی آن نظام است و کاغذبازیهایی که تمامی ندارند. و صد البته، شخصیتی که سعی دارد با رویا پردازی زندگیاش را قابل تحملتر کند. فیلم در چند دقیقه اولش چشم نمای مناسبی از تمام داستان ارائه میکند. تلویزونی که تبلیغ لوله و شرکت مربوطه را میکند، منفجر شدن بمبی کار گذاشته شده توسط تروریستها و هجوم ماموران مسلح به خانه خانوادهای فقیر که در میان انبوه لولههای نامرتب نصب شده، حالتی زشت و رقت بار به خودش گرفته است. و صد البته، مهمترین بخش فیلم: فرمها و امضا کردنهایی که به دستور دست بالاتر صورت گرفته تا آن نظام، اهدافش را به صورت قانونی پیش ببرد! یک شلم شوربای خالص که حرف از نظم و زیبایی میزند و احساس خاص بودن میکند اما در واقعیت، چیزی به جز یک زشتی غم انگیز نیست.
نظام حاکم در دنیای فیلم Brazil بر روی ارزشمند بودن اطلاعات تاکید دارد. آنقدر بر این نظام اطلاعاتی خود تکیه دارد که هفت لایه و سازمان مختلف برای آن تشکیل داده است. سازمانهایی که مدام بر پایه کاغذها و امضاها میچرخند و کارمندانی دقیق و خستگی ناپذیر بر روی این اطلاعات کار میکنند تا نظام را سر پا نگه دارند. اما فقط یک مگس، بله فقط یک مگس کاری میکند که این ادعای دقیق بودن سازمانهای اطلاعات جکی بیش نباشد. چگونه یک نظام میتواند کارآمد باشد آن هم وقتی که تنها یک مگس، باعث دستگیری یک فرد بیگناه و در نهایت، منجر به کشته شدن او شود؟! فیلم Brazil یک نظام بروکراسی تمامیت خواه میسازد که در یک سوم ابتداییاش، آن را به سخره میگیرد و پس از پایان آن، این خنده و سخره گرفتن تمام میشود و با بیرحمی و سردی تمام نشان میدهد که زندگی و کار کردن در دل این سازمانهای اطلاعاتی تا چه حد کابوسوار هستند.
فیلم Brazil به جای آنکه شخصیتهای متفاوتی از طبقات مختلف جامعه را به طور جداگانه نشان دهد، آنها را در موقعیتهای مختلفی در کنار شخصیت اصلیاش میگذارد تا ابزورد بودن این دنیا بیشتر به چشم بخورد. سم لاوری، کارمندی محترم و کاربلد که علاقهای به ترفیع ندارد و در همین پست و مقام، راحت است. لاوری همانند دیگر انسانهای عادی، برای فرار از این روزمرگی کسالتآور رویاپردازی میکند. تنها در رویاهایش میتواند قهرمانی همانند ایکاریوس باشد و با بالهایش در آسمان پرواز کند و معشوقه زیبایش را ببیند. یکی از جکهای فیلم نیز نحوه معرفی سم است: در ابتدا شخصی با موهای بلند و زیبا در زرهای درخشان را میبینیم و این تصور را داریم که سم واقعی نیز بدین شکل است ولی نه! او یک قیافه و تیپ معمولی همانند دیگر کارمندان دارد. سم حتی از این قیافه و تیپ خودش نیز راضی نیست و در رویاهایش میتواند چیزی دل انگیز باشد.
خانهی سم، شیک، تر و تمیز و مرتب است. در واقع یک آپارتمان جمع و جور که برای یک نفر جای بسیار مناسبی است. گجتها و دم و دستگاههای آنجا شبیه دستگاههای والاس و گرومیت هستند که کارهایشان را سریع انجام میدهند تا بتوانند در زمانی کوتاه صبحانه بخورند و به سرکار بروند. اما این خانه، نمادی از زندگی سم و البته، تمام این نظام پیچیده و ضعیف است. خانه سم دچار مشکلی شده و متوجه میشویم پشت این دیوارها، هزاران هزار سیم و لوله پیچیده در هم قرار دارند و اینکه متوجه شوی دقیقاً مشکل از کجا است، اصلاً کار سادهای نیست. اما دست نجاتی به سوی سم میشتابد. تاتل، شخصی احتمالاً تروریست که پیدایش میشود تا مشکل خانه سم را حل کند!
تاتل قبلاً جزئی از این سیستم بوده و بعد از مدتی، حالش از این همه کاغذبازیهای بیمورد بهم خورده و به سم خاطرنشان میکند که این افراد برای جزئیترین کار ممکن نیز نیاز به یک فرم پر کرده دارند! بعد از پدیدار شدن دو تعمیرکار لوله (که احتمالاً هجوی بر برادران ماریو باشند) این ادعای تاتل درست از آب در میاید. حتی این دو تعمیرکار بعد از اینکه میفهمند نیاز به فرمی دارند، عصبانی میشوند و حالشان بد میشود و نشانگر میزان حال به هم زن بودن شدت برگه بازی برای هر کاری است.
بامزگی قضیه این سکانس، وقتی است که سم به سازمان مربوطه زنگ میزند و به جای راه انداختن کار سم، او را بیشتر معطل میکنند و با سر زدن ناگهانی دو تعمیرکار، نشان میدهد که حتی یک تعمیر ساده در چنین نظام به ظاهر مرتبی، چقدر میتواند وقتگیر و در نهایت، مضر باشد. تاتل، شخصی که خرابکار باید باشد، کار سم را راه میاندازد. البته وضعیت خانه سم، دوباره وضعیت اسفناکی به خود میگیرد، آن هم به دست دو تعمیرکار! پارادوکس دنیای Brazil در اینجا برجستهتر میشود که هیچ چیز در اینجا سر جایش نیست. هرچند، دوباره تاتل به کمک سم میرسد و آنها را در کثافت غرق میکند و به شیوه خودش، طعنه میزند. طعنه به آنکه این سیستم کند و مغرور کارش به جایی خواهد کشید که افراد نالایق به کار بیایند و به جای درست کردن کارها، تنها خرابترش کنند.
تاتل را میتوان تمثیلی از خوی قهرمانانه و شجاع سم دانست. شخصیتی که از دل سیستم است، از ناکارآمدی آن خسته شده و تصمیم دارد به نحوی نابودش کند و بیش از پیش، آن را از پای بیاندازد. در سکانس پایانی نیز میبینیم که تاتل از آسمان به یاری سم میشتابد و سازمان بازیابی اطلاعات را منفجر میکند و در ادامه، کاغذها به او میچسبند و ناپدید میشود. تاتل همان چیزی است که سم در ناخودآگاهش دوست دارد باشد. کسی که بکوبد و بخواهد از نو بسازد. اما در نهایت، راه فراری از این کاغذها نیست و کاری میکنند که دست نجات سم، جوری ناپدید شود انگار هرگز وجود خارجی نداشته است.
همچنین سم درگیر مادرش است. مادری که جز طبقه بالای جامعه محسوب میشود و همانند دیگر افراد پولدار، به دنبال جوان به نظر آمدن و مقابله با پیری به روش جراحی پلاستیک است. سکانس نمادین کشیدن پوست صورت، سکانسی آزاردهنده که نشان میدهد افراد پولدار جامعه تا چه حد حاضرند برای مقابله با چهره شکنندگی و پیری مبارزه کنند. مادر سم، آنقدر درگیر چشم تو هم چشمی با دوستش است که سعی میکند از هر فرصتی که شده، به او تیکه بیاندازد. دوستی افراد اشرافی درگیر همان کلیشه معروف است: جوان به نظر بیا، مردم را شیفته و برده خودت کن و به دوستانت تیکه بیانداز که در هر زمینهای از آنان بهتری.
از سویی، پدر سم خود نیز کارمند اطلاعات بوده و همین پدر او، از دلایلی است که دست سم برای ترفیع مقام باز است. در این نظام، پارتی بازی نیز در جریان است و این فکر به ذهن ما خطور میکند که نکند دیگر کارمندان بازیابی اطلاعات نیز به لطف داشتن آشنا و فامیل به استخدام آنجا در آمدهاند! هرچند، سازمانی که سم ابتدا در آن حضور دارد و نمیخواهد از آنجا برود نیز وضعیت درستی ندارد. کارمندان در اولین فرصت ممکن، به جای کار کردن سرگرم برنامههای تلویزیون میشوند و خود رییسشان نیز کسی است که اگر سم نباشد، کارهایش لنگ میمانند. نکته جالب Brazil این است که برخلاف بسیاری از آثار موجود، شخصیت اصلیاش آدم آن چنان بیدست و پایی نیست و واقعاً کارهای است اما باز چنین آدمی به خاطر وضعیتی که درگیرش است، تنها ترجیح میدهد در رویاهایش شخص خاصی باشد تا واقعیت.
سم مسئولیت پذیر است. او برخلاف دیگر ماموران، به سراغ خانواده باتل میرود بلکه بتواند به نحوی، درد از دست دادن مرد خانواده را تسکین بخشد. دیگر کار جالب فیلم این است که برخلاف دیگر فیلمهای پادآرمانشهر محور که تمرکز عظیمی بر روی پایین شهر و مردمان فقیر میگذارند، ما تنها در دو بخش فیلم به سراغ این قسمت از شهر میرویم. کودکانی که به لطف سیستم، بازجویی و کلمات خشن جای بازیهای شاد و معصومانه کودکیشان را گرفته و نشان میدهد یک نظام، چقدر میتواند راحت بر روی افراد کم سن تاثیرات فراوانی بگذارد. کودکانی که آتش زدن یک ماشین جزئی از بازیشان محسوب میشود! همچنین وضعیت آنجا اصلاً جالب نیست و زشتی فقر از هر گوشه کنار آن میبارد.
خانه خانواداه تاتل همانطوری که به آن هجوم برده شد، مانده است. برای خانم تاتل جانی نمانده که بخواهد دستی به خانهاش بکشد و غم دستگیر شدن ناگهانی شوهرش، چیزی نیست که بتوان راحت با آن کنار آمد. برای چنین اشخاصی هیچ گونه پولی نمیتواند مرهم این رنج باشد و این خشونت نیز به زیر پوست کودکان نیز نفوذ کرده که پسربچه خانواده، میتواند به راحتی به سوی سم هجوم ببرد، بدون آنکه بترسد یا از خود بپرسد آیا این مامور خوبی است یا خیر؟ زیرا در چشم و ذهن او، تمامی ماموران یکی هستند و در کشته شدن پدرش نقش داشتهاند.
ما بارها مردمان فقیر جامعه را در قالب افرادی ترسناک و غمانگیز با لباسهای ژولیده در رویاهای سم دیدهایم اما سم هیچگاه نتوانسته به آنان کمک کند. حتی مبارزه با آن غول فلزی مهیب نیز راه چاره نیست. حقیقت این است از دست سم کاری بر نمیآید. چه بخواهد چه نخواهد، این افراد ناخواسته محکوم به زندگی در سیستمی شدهاند که سم به شیوه خودش، نقشش را در پابرجا بودن آن ایفا میکند. و از دست کسی که در جهت اهداف نظام حرکت میکند، هیچ کاری برای نجات مردمان فلک زده آنجا از دستش بر نمیآید.
اما در نهایت، ما داستان عاشقانه بین سم و جیل را داریم. در طول این داستان، گیلیام سعی میکند میزان مرگبار بودن رویاپردازی در یک جامعه ناکارآمد و تمامیت خواه را به نمایش بگذارد. میتوان این ایراد را به فیلم گرفت که عشق بین این دو آن چنان گیرا و جذاب نیست، ولی در رساندن مفهوم کلی اثر نقش مفیدی را ایفا میکند. سم جیل را در رویاهایش پیدا میکند چون در واقعیت مزخرف و کسالت بارش جایی برای سر قرار رفتن با زنان زیبا و آشنایی با آنان وجود ندارد! اما با توجه به سوابق جیل، سم این تصور تروریست بودن را از او دارد. طعنه جیل به سم نشانگر این قضیه است که حتی کارمندان اطلاعات، کسانی که باید تا به کنون تصویری حتی تقریبی از تروریستها داشته باشند، نمیدانند دقیقاً چه شکلی هستند!
جیل برای سم، راه فرار از این دنیای پر از کاغذ است. سم برای رسیدن به او، حاضر شد در یک سازمان بزرگ برود. سازمانی که تنها نام بزرگی دارد اما فضای آن، مینیمال و خفقانآور است و نظم و ترتیب درستی هم ندارد. اما راه فراری برای سم وجود ندارد. او دستگیر میشود و جیل را هم از دست میدهد و حال، قرار است از او بازجویی شود و در کنارش، به لطف یک سری چانه زنی از مجازاتش کم شود. وضعیتی که سم در آن قرار میگیرد به طرز ترسناکی خندهدار است. یک حالت گروتسک که هیچ امیدی برای جان سالم به در بردن سم نمیبینیم و این قضیه دوباره به ما یادآوری میشود رویاپردازی تا چه حد، غیر ممکن است.
کسی که از سم بازجویی میکند، دوست او است که به نوعی، در رساندن او به جیل نقش داشت. کسی که آنقدر درگیر شکنجه کردن دیگران است که نه وجدانی برایش مانده و نه هوش و حواسی که اوضاع خانوادهاش را جویا باشد. برخلاف سم که از کارش لذت نمیبرد و صرفاً به چشم منبع درآمد به آن مینگرد، برای او این شکنجه کردن لذت بخش است و حاضر است به هر قیمتی این کار را نگه دارد.
در سکانس پایانی، شاهد حضور ناگهانی تاتل هستیم و ماجراهایی که بالاتر به آن اشاره شد. مرز واقعیت و خیال چنان در هم شکسته که برای خود ما نیز سخت است بفهمیم در حال دیدن یک رویا هستیم یا واقعیت! هر چیزی که سم با آن در ارتباط بوده، در شدیدترین و یا در ترسناکترین حالت خود قرار گرفته و بعد از فرارهای مکرر، سم بالاخره در آغوش جیل قرار میگیرد. هرچه که سم با آن رو به رو میشود، تمثیلهایی آشکار از هر چه هستند که بر او گذشته است. اما ناگهان، در پیچشی آزاردهنده میفهمیم حتی سم در آخرین لحظات عمرش، برای فرار از درد و رنج به رویاپردازی روی میآورد.
برای رسیدن به معشوقهاش، نه تنها او را وارد درگیری و ماجراهایی ناخواسته کرد، بلکه حتی حاضر شد برای جبران او را از این دنیا حذف کند، البته از روی برگه! این برگهها و کاغذها در جایی که به نظر میرسید قرار است کلید نجات سم و جیل باشند، دوباره به سلاح مرگ آنها تبدیل میشوند.
سخن پایانی
در نهایت، دنیای Brazil پر از لحظات عجیبی است که تمثیل مناسبی از وضعیت اسفبار نظامهای ناکارآمد و مردمان عجیبش هستند. لحظهای که در رستوران بمبی منفجر میشود، افراد پولدار بدون آنکه فرار کنند چند لحظه بعد دوباره شروع به غذا خوردن میکنند، غذاهایی که حتی معنا و شکل و شمایل خود را در این نظام از دست دادهاند! هیچ چیزی در این مکان عجیب غریب و نفرین شده سر جایش نیست و حتی رویاپردازی، راه فراری نیست و صرفاً انسان دارد سر خودش را شیره میمالد تا چند روزی بیشتر بتواند زندگی کند. رویاهایی که او را به سوی مرگی تلخ و ترسناک هدایت میکنند.
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.