ثبت بازخورد

لطفا میزان رضایت خود را از ویجیاتو انتخاب کنید.

1 2 3 4 5 6 7 8 9 10
اصلا راضی نیستم
واقعا راضی‌ام
چطور میتوانیم تجربه بهتری برای شما بسازیم؟

نظر شما با موفقیت ثبت شد.

از اینکه ما را در توسعه بهتر و هدفمند‌تر ویجیاتو همراهی می‌کنید
از شما سپاسگزاریم.

فیلم سینمایی

چرا فیلم Wolf Man می‌تواند چراغ راه آثار ترسناک جدید باشد

جدیدترین دستپخت سینمای وحشت از هالیوود

رضا قبادی
نوشته شده توسط رضا قبادی | ۹ بهمن ۱۴۰۳ | ۲۰:۰۰

ژانر وحشت تا به حال مثل آینه‌ای برای بازتاب تمام چیزهایی بوده که انسان‌ها در روان‌ خود دارند اما از دیدنش هراسان هستند. در اغلب صحنه‌های ترسناک فیلم‌ها شخصیت‌ها به شکلی وحشتناک توسط نیرویی که از آن خبری ندارند، کشته می‌شوند، اما اخیراً اکثر فیلم‌های ترسناک سعی کردند تا استعاره‌ و تمثیلی هراس‌آور را در بطن فیلم خود جای دهند که در پشت تک تک سکانس‌ها جاری باشد، استعاره‌هایی که برگرفته از تروما، بیماری‌های ذهنی یا اتفاقات تراژیک در گذشته آدمی است. فیلم Wolf Man که اخیراً اکران شده، با تمام ضعف‌هایش یک چیز را خوب نشان می‌دهد، آن هم این که هالیوود اکنون به فیلم‌هایی نیاز دارد که برای ترسناک بودن‌ به پیچیدگی‌های روانی و معانی خاص متوصل نشوند.

فقط سعی کنید به سادگی ترسناک باشید. همین. با ویجیاتو همراه باشید تا ببینیم چه چیزهایی از فیلم Wolf Man خوب است و چه چیزهایی آن طور که باید ظاهر نشده‌اند.

وقتی در مورد فیلمی که عنوان آن مرد گرگ‌نما است حرف می‌زنیم، فکر نکنم اسپویل باشد وقتی بگوییم در این فیلم شخصیتی وجود دارد که ابتدا انسان است و در انتها تبدیل به شکل گرگ شده و ذات گرگ را می‌گیرد. شخصیت اصلی این فیلم، بلیک (با بازی کریستوفر ابوت)، در منطقه‌ای روستای در ایالت اورگن آمریکا بزرگ می‌شود. در آن جا پدرش که سابقاً در ارتش خدمت می‌کرده، او را به شکار برده و مهارت‌های زنده ماندن در شرایط سخت یاد می‌دهد. به علت امنیت و حفاظت از فرزندش، پدرش از شیوه‌هایی در تربیت او استفاده می‌کرد که بسیار تنش‌زا و استرس‌زا بود. حالا با یک فلش فوروارد به آینده می‌رویم، به شهر نیویورک، که بلیک با همسرش شارلوت (با بازی جولیا گارنر) که آن چنان رابطه خوبی با او ندارد و دخترش جینجر (با بازی ماتیلدا فرث) زندگی می‌کند. بلیک قصد ندارد برای حفاظت امنیت دخترش به شیوه‌هایی که پدرش برای او به کار می‌برد، متوصل شود. مطمئناً از این به بعد داستان را می‌توانید حدس بزنید.

بلیک نامه‌ای دریافت می‌کند که در آن توضیح داده شده به علت زمان زیادی که از مفقودالاثر شد پدرش گذشته، ایالت او را به صورت قانونی در لیست افراد فوت شده قرار داده است. بعد از این بلیک تصمیم می‌گیرد برای تخلیه خانه پدرش به همراه خانواده به محل زندگی کودکی‌اش در اورگن برود و امیدوار است این کار بتواند خانواده‌اش را به هم نزدیک‌تر کند. وقتی که دوربین نماهای درخت کاج و کوهستان‌ را از بالا می‌گیرد و سپس به داخل ماشین و سه عضو خانواده برمی‌گردد، خیلی سخت است که یاد فیلم The Shining استنلی کوبریک نیافتید. در نگاه اول، این حرکت می‌تواند یک پیشگویی از سرنوشت شخصیت‌ها و استعاره‌ای که در بطن فیلم Wolf Man به کار رفته باشد. خطرات جنگل‌های اورگن (و ساکنین گرگینه‌اش) کم‌کم بلیک را به سمت شکل و ذات گرگینه‌اش رهنمون کرده و او را تبدیل به پدری می‌سازد که همواره ترس از تبدیل شدن به او داشت، دقیقا به همان شکلی که هتل معروف فیلم تلالو جک تورنس را به سمت تاریک‌ترین هوس‌هایش برد.

اما قضه به هیچ وجه این گونه پیش می‌رود. خانواده در مسیر رفتن به سمت خانه، توسط یک مرد گرگ‌نما مورد حمله قرار می‌گیرند و بلیک توسط او گزیده می‌شود. این گزیدگی باعث می‌شود تا بلیک رفته‌رفته به سمت تبدیل شدن به یک گرگ پیش برود. حالا آن‌ها وارد خانه شده و خود را در آن جا زندانی می‌کنند چون مرد گرگ‌نما همچنان به دنبال صدمه زدن به آن‌هاست. بلیک می‌رود تا خانه را برای محافظت از مرد گرگ‌نما آماده کند. در این بین غرایز بقای او شروع به فعالیت می‌کنند. در عین حال دختر و همسر او ترسیده و از پنجره‌های خانه مرد گرگ‌نما را می‌بینند که به دنبال روزنه‌ای برای رخنه کردن به داخل خانه است. هر ثانیه‌ای که می‌گذرد، بلیک بیشتر به سمت گرگ شدن می‌رود، حالا او صدای پای عنکبوت‌ها را می‌شنود و قادر به دیدن در تاریکی است. بلیک توانایی حرف زدن خود را به کلی از دست می‌دهد بدون این که حتی متوجه این قضیه شود. اکنون زن و بچه بلیک شروع به ترسیدن از او می‌کنند و با گذر زمان بیشتر شدن ذات گرگینه بلیک، ترس خانواده هم از او بیشتر می‌شود.

موقعیتی که توصیف شد، دقیقا بهترین جای فیلم است که همه‌ چی در میان برزخ و دوزخ گیر کرده است. کارگردان فیلم فیلم لی ونل ( با آثاری همچون Upgrade, The Invisible Man در کارنامه‌اش) تماشاچیان را با ریتم و استایلی بی عیب و نقص در داخل این خانه این ور و آن ور می‌کند و هر گوشه‌ی تاریک را خطرناک و هر پنجره‌ای را به پتانسیلی برای ورود مرد گرگ‌نما به داخل خانه تبدیل می‌کند. وقتی که نوبت به تغیر شکل بلیک می‌رسد، فیلم از این هم بهتر می‌شود. کارگردان به جای پر کردن فیلم و ذهن مخاطب از فولکلورهای گرگینه‌ها، خصوصیات‌ آن‌ها و مسائلی از این قبیل، بیشتر سعی کرده روی خود تغییر شکل و ترسی که از این تغییر شکل برای اطرافیان پدید می‌آید تمرکز کند. گریم مربوط به فک جا به جا شده بلیک و زخم‌های که بدتر و بدتر می‌شود، حسی از انزجار و ترس را در شما پدید می‌آورد، با این حال گرگینه فیلم Wolf Man، تقریباً انسانی‌ترین گرگینه‌ای است که می‌توانید در بین فیلم‌هایی که تا به حال ساخته شده پیدا کنید.

اما نکات خوب فیلم Wolf Man دقیقا همین جا به پایان می‌رسد. می‌شد نسخه‌ی متفاوتی از فیلم را تصور کرد که با نمایش بلیک در حالت نیمه‌انسان و نیمه‌گرگش که باعث ترس زن و بچه‌اش می‌شود، به مخاطب نشان داد که در بچگی پدرش چه بلایایی را بر سر او آورده بود. اما انتظار چنین چیزی را از این فیلم نداشته باشید، چون بعد از تبدیل شدن بلیک به گرگ و همچنین کارگردانی سر راست فیلم، اثر جان خود را به همراه تنشش به کلی از دست می‌دهد و هر چه هم که بعد از آن می‌آید، منطقی جلوه نمی‌کند. وقتی که تغییر شکل بلیک به گرگ تکمیل شد، فیلم تمرکز خود را از دست می‌دهد و حتی عاجز از نمایش این موضوع است که آیا بلیک بالاخره برای خانواده‌اش خطرناک است یا خیر.

شاید مبهم بودن این موضوع از سوی کارگردان و نویسنده (لی ونل و کوربت تاک) عمدی باشد، اما بالاخره برای این که اسرارآمیز بودن فیلم بیننده را در بر گیرد، ما به میزانی از ترس و همذات‌پنداری به صورت همزمان نیاز داریم، که فیلم از پس هیچکدام از آن‌ها بر نمی‌آید. بخش زیادی از این قضیه البته بیشتر به بازی بی حس بازیگران هم برمی‌گردد، مخصوصا جولیا گارنر که بیش از چند دفعه وقتی دوربین روی صورتش قرار می‌گیرد، صورت بدون حسش را می‌بینیم که شاید انتظار داشت بیننده بتواند خوانشی از روی چنین صورتی داشته باشد، اما چنین اتفاقی نمی‌افتد.

نکته جالب این جاست کارگردان از پس ترسناک کردن صحنه‌های آخر فیلم هم بر نمی‌آید، در حالی که در فیلم The Invisible Man توانسته بود تتش فیلم را به خوبی کنترل و چندی از بهترین ست-پیس‌های سال‌های اخیر سینما را ارائه کند. با این که بخش اول Wolf Man در ژانر وحشت چیز جدید و خلاقانه‌ای برای ارائه ندارد؛ اما از لحاظ تنش چیزی کم و کسر ندارد. با این حال وقتی به انتهای فیلم می‌رسیم، یعنی زمانی که بلیک کاملا به گرگ تبدیل شده و خوانواده‌اش را در جنگل دنبال می‌کند، هیچ گونه ترس و وحشتی به مخاطب منتقل نمی‌شود چون فیلم آن قدر معنای درونی که در بخش ابتدایی روی آن تمرکز داشت را از دست داده که ما حتی تنها چیزی که برای ترسیدن از آن به سینما آمدیم را هم دریافت نمی‌کنیم، یعنی ترس از گرگینه.

اگر فیلم‌های ترسناک شبیه به آینه عمل می‌کنند، آثاری نظیر  The Texas Chain Saw Massacre و Halloween یا اثری جدید شبیه به Barbarian که اخیرا عرضه شده، از آن آینه‌هایی هستند که نسبت به زاویه‌ای که از آن داریم، به ما تصویر متفاوتی نشان می‌دهند. در اخر می‌دانیم که تمام این تصاویر بازتابی از درونیات خود ما هستند، اما برای فهم این موضوع باید کمی ذهن خود را درگیر کنیم. فیلم‌های هنری ژانر وحشت شبیه به Hereditary بیشتر شبیه آینه‌های داخل خانه هستند که به صورت روزمره خود را در آن بررسی می‌کنیم. این فیلم‌ها به سبکی خشن و واقعگرایانه بازتاب عیب‌های درونی ما و پیامدهای آن هستند.

تمام این صحبت‌ها معنیش این نیست که فیلم‌های ترسناک حول محور استعاره و تمثیل برگرفته از شراطط روانی اسنان ساخته نشود یا آن‌هایی که ساخته شده به کلی بد هستند. بحث سر این است که در سال‌های اخیر، سینما از این گونه فیلم‌ها اشباع شده است. با این وجود بهتر است هالیوود این را هم بفهمد که تغییر شکل یک مرد به گرگینه به خودی خود برای ترسناک کردن یک فیلم کفایت نمی‌کند.

دیدگاه‌ها و نظرات خود را بنویسید

مطالب پیشنهادی