ثبت بازخورد

لطفا میزان رضایت خود را از ویجیاتو انتخاب کنید.

1 2 3 4 5 6 7 8 9 10
اصلا راضی نیستم
واقعا راضی‌ام
چطور میتوانیم تجربه بهتری برای شما بسازیم؟

نظر شما با موفقیت ثبت شد.

از اینکه ما را در توسعه بهتر و هدفمند‌تر ویجیاتو همراهی می‌کنید
از شما سپاسگزاریم.

نقد فیلم The Friend - سگ‌ و ادبیات، تنهایی را از من می‌گیرند
فیلم سینمایی

نقد فیلم The Friend – سگ‌ و ادبیات، تنهایی را از من می‌گیرند

تنهایی و غم یک نویسنده با یه سگ بزرگ و کلی کتاب التیام پیدا میکنه

مهسا فرهادي
نوشته شده توسط مهسا فرهادي | ۷ خرداد ۱۴۰۴ | ۱۳:۰۰

فیلم The Friend محصول سال 2024 امریکا، به کارگردانی و فیلمنامه‌نویسی مشترک اسکات مک‌گی (Scott McGehee) و دیوید سیگل (David Siegel) براساس رمانی به همین نام، اثر سیگرید نونز (Sigrid Nunez) ساخته شده است. نائومی واتس (Naomi Watts) در نقش اصلی، آیریس بازی می‌کند و بیل موری (Bill Murray) در نقش دوست و استاد او یعنی والتر حضور دارد. از دیگر بازیگران می‌توان به کنستانس وو، آن داود، کارلا گوجینو، سارا پیجون، نوما دومزونی، فلیکس سولیس و اوون تیگ اشاره کرد. نقش سگ دانمارکی داستان به نام آپولو را سگی به نام بینگ ایفا می‌کند.

داستان فیلم درباره آیریس، نویسنده‌ای اهل نیویورک است که پس از خودکشی دوستش والتر، با سگ بزرگ او آپولو روبه‌رو می‌شود. این سگ نه‌ تنها زندگی روزمره آیریس را مختل می‌کند، بلکه نمادی از خاطرات و احساسات پیچیده او نسبت به والتر است. به‌تدریج، پیوندی عمیق میان آیریس و آپولو شکل می‌گیرد که به او کمک می‌کند با سوگ و تنهایی کنار بیاید. فیلم با نگاهی احساسی به مفاهیم فقدان، دوستی و شفای درونی می‌پردازد.

همه چیز قابل لمس است

نقد فیلم The Friend

واقع‌گرایی احساسی و پرهیز از اغراق در هر سکانس The Friend موج می‌زند. در بسیاری از فیلم‌هایی که محوریت یک حیوان، به‌ویژه سگ، را دارند، معمولا روایت به‌سمت اگزجره، فانتزی یا قهرمان‌سازی از حیوان پیش می‌رود. سگ تبدیل به موجودی شبه‌جادویی یا نماد کامل وفاداری و نجات انسان می‌شود. اما The Friend عامدانه از این الگو دور می‌شود. اینجا آپولو نه یک سگ قهرمان است، نه یک استعاره اغراق‌ شده از عشق یا نجات، بلکه او یک حیوان است، واقعی، با رفتارهای طبیعی، که نه همیشه مفید است، نه همیشه آرام یا دراماتیک. در واقع، همین عادی بودن است که او را موثر می‌کند.

فیلم از کلیشه‌های عاطفی هالیوودی فرار می‌کند؛ جایی که اشک، لبخند یا نجات لحظه‌ای معمولا با موسیقی پرحجم و لحظه‌های بولد همراه است. در اینجا، احساسات از طریق سکوت، مکث‌های انسانی، نگاه‌ها و تنهایی به نمایش درمی‌آیند. احساس غم، نه در گفتار مستقیم، بلکه در نحوه‌ای که آیریس به حضور سگ عادت می‌کند، در نحوه‌ای که با جای خالی والتر کنار می‌آید، منتقل می‌شود. بنابراین فیلم رویکرد انسانی به رابطه انسان و حیوان دارد. آپولو در این فیلم نه تنها سگ والتر است، بلکه واسطه‌ای‌ است برای تماشای روند سوگ، پذیرش، و بازسازی درونی آیریس.

فیلم برخلاف بسیاری از آثار مشابه، نشان نمی‌دهد که سگ زندگی را نجات می‌دهد یا معجزه می‌کند، بلکه نشان می‌دهد که چگونه موجودی ساکت و بدون زبان، می‌تواند بخشی از فرایند مواجهه با فقدان باشد، بی‌آنکه صحنه‌ای شعاری خلق کند. رفتار آیریس نیز انسانی و ملموس است. نه بیش از حد دلسوز، نه بی‌احساس. او در آغاز بی‌حوصله و حتی نسبت به آپولو گاه بی‌تفاوت یا کلافه است. اما به‌تدریج، نه از سر اجبار داستانی بلکه با ریتم طبیعی زندگی، رابطه‌ای احساسی اما بی‌اغراق میان‌شان شکل می‌گیرد. این فرآیند تدریجی یکی از دلایل قدرت احساسی فیلم است.

فیلم‌برداری و کارگردانی نیز در این مسیر نقش کلیدی دارند. ترکیب نورهای ملایم، قاب‌های ساکن، و پرهیز از تدوین شتاب‌زده، به تماشاگر اجازه می‌دهد به جای دیدن، حس کردن را تجربه کند. استفاده محدود از موسیقی و جایگزینی آن با صداهای طبیعی محیط، آرامش و صداقت صحنه‌ها را افزایش می‌دهد. این زبان بصری به فیلم حال و هوای ادبی می‌دهد، همانند کتابی که شخصیت‌هایش را با جزییات و حوصله، نه با فریاد و حرکت، می‌سازد.

در نتیجه The Friend فیلمی‌ است که نشان می‌دهد چطور می‌توان با پرهیز از اغراق، با حذف لحظات پرهیاهو و با وفاداری به زندگی واقعی، احساسی عمیق‌تر، ماندگارتر و صادق‌تر در مخاطب ایجاد کرد. این اثر در عین سادگی، درگیر کننده است و به‌ جای خلق یک درام حیوان‌محور پر زرق‌ و برق، به سادگی رابطه‌ای را نشان می‌دهد که در دل سوگ، به آرامی متولد می‌شود.

احساسات، ستون فقرات فیلم

نقد فیلم The Friend

در The Friend، احساسات نه به‌ عنوان واکنشی لحظه‌ای یا عاملی دراماتیک، بلکه به‌ مثابه ساختار اصلی روایت شکل گرفته‌اند. این فیلم برخلاف آثار رایج که احساسات را ابزاری برای تاثیر آنی بر مخاطب می‌دانند، آن‌ها را مثل یک بافت زنده می‌سازد. کارگردانان، اسکات مک‌گی و دیوید سیگل، اجازه می‌دهند که احساسات به‌تدریج، از درون کنش‌ها و سکوت‌ها شکل بگیرند، نه از طریق دیالوگ‌های شعاری یا موسیقی‌های اشباع‌ شده.

آنچه فیلم را ویژه می‌کند، درک آن از طبیعت درونی و ساکتِ احساسات انسانی است. مثلا شخصیت آیریس غم خود را فریاد نمی‌زند؛ او با حرکاتش، خلا حضور والتر را زندگی می‌کند. این ظرافت باعث می‌شود مخاطب، به‌جای همدردی سطحی، وارد فرآیند احساسی شخصیت‌ها شود. در واقع در این فیلم، سوگ یک روایت است، نه یک رویداد. در بیشتر فیلم‌ها، فقدان یک عزیز تبدیل به ماشه‌ای برای تغییر شخصیت می‌شود. اما در اینجا، سوگ نه فقط بهانه‌ای برای تحول، بلکه موضوع اصلی روایت است.

فیلم به سوگ به چشم مرحله‌ای گذرا نگاه نمی‌کند، بلکه آن را مثل یک زیستن جدید، یک زیستن با غیاب، ترسیم می‌کند. آپولو، سگ والتر، نماد عینی این سوگ است او یادآور فقدان است، ولی همزمان حامل امکان پذیرش و ادامه نیز هست. کارگردان‌ها هرگز سعی نمی‌کنند فقدان را حل کنند. فیلم از مخاطب نمی‌خواهد که به نتیجه‌ای برود، بلکه به او پیشنهاد می‌دهد که در دل فقدان بماند و آن را بفهمد. همین تعهد به حقیقت روانی سوگ، فیلم را انسانی و ماندگار می‌کند.

بنابراین، روایت و کارگردانی، سکوت، فضا، و نگاه را بولد می‌کنند و روایت در کل آهسته، بدون اوج و فرودهای مصنوعی است. فیلم‌نامه با ساختاری بدون گره‌افکنی‌های کلاسیک جلو می‌رود. این تصمیم جسورانه است، چون روایت را از داستان‌پردازی به زیست‌پردازی تبدیل می‌کند. ما قصه‌ای را دنبال نمی‌کنیم؛ ما در کنار آیریس زندگی می‌کنیم. البته استفاده از فضا و نور نیز در این هم‌زیستی تاثیر دارد.


فضاهای داخلی آپارتمان آیریس با نورهای نرم و غالبا سرد، احساس انزوا و تامل را تقویت می‌کنند. دوربین معمولا در فاصله می‌ماند؛ به جای کلوزآپ‌های احساسی، فیلم به مخاطب اجازه می‌دهد که خودش بفهمد چه چیزی در دل سکوت‌ها جریان دارد. علاوه بر این، حذف موسیقی‌های راهنما نیز به درک طبیعت فیلم دامن می‌زند. در بسیاری از فیلم‌ها، موسیقی احساسات را به مخاطب دیکته می‌کند. اما در The Friend موسیقی بسیار کم استفاده شده و جای خود را به صدای واقعی خانه، پای سگ، یا سکوت داده. این حذف هوشمندانه باعث می‌شود حس‌ها به صورت خام و بی‌واسطه منتقل شوند.


در نتیجه باید گفت که قدرت روایت در عین سادگی است. The Friend ممکن است برای مخاطب عام، به‌دلیل ریتم کند و فقدان گره‌های نمایشی واضح، اثری کم‌ حادثه به نظر برسد. اما دقیقا در همین ریتم و سادگی است که عمق احساسی‌اش متولد می‌شود. در جهانی که احساسات اغلب به محصولات مصرفی فوری تبدیل شده‌اند، این فیلم جرات می‌کند که سوگ را آرام، انسانی، و بدون فیلتر نمایش دهد. در نهایت، این فیلم یادآور می‌شود که بعضی دردها قرار نیست حل شوند؛ فقط باید با آن‌ها زیست.

ادبیات در قاب سینما

نقد فیلم The Friend

نقش ادبیات به‌عنوان یک مولفه محوری در فیلم The Friend، از نظر محتوایی، شخصیتی و روایی، نشان می‌دهد که این فیلم تنها یک روایت سینمایی نیست، بلکه نوعی ادبیات تجسم‌ یافته در قاب تصویر است. چرا که در این فیلم، ادبیات به‌مثابه زیستِ شخصیت‌ها است، نه ابزار روایت. شخصیت اصلی فیلم، آیریس، نویسنده و استاد دانشگاه است. اما نویسنده‌ بودن او فقط یک ویژگی شغلی نیست؛ بلکه ساختار فکری و زیستی او است. او دنیا را از طریق واژه‌ها می‌فهمد، احساسات را با زبان می‌سازد، و با نوشتن با فقدان مواجه می‌شود.

ادبیات در این فیلم نه فقط وسیله‌ای برای توصیف تجربه است، بلکه خود تجربه است. نوشته‌ها، کتاب‌ها، و حتی سکوت‌های آیریس بار ادبی دارند؛ او زندگی را به‌شکلی تاملی، تحلیلی و واژه‌مند می‌بیند. در نتیجه، تماشای فیلم مانند خواندن یک رمان روان‌کاوانه یا یک خاطره‌نگاری دقیق است؛ آهسته، با وسواس در جزییات، و پر از لایه‌های احساسی درونی. فیلم در ساختار روایی نیز وام‌دار سنت رمان‌نویسی‌ است. ما با یک روایت خطی صرف روبه‌رو نیستیم. به جای آن، داستان به‌شکلی مدیتاتیو (تفکری و تامل‌محور) پیش می‌رود.

زمان در این فیلم نه مطلق، بلکه ذهنی است؛ خاطره‌ها، نوشتن، و تفکر در مورد گذشته، با زندگی روزمره در هم می‌آمیزند. این نوع روایت‌پردازی، یادآور رمان‌های ادبی مدرن است. مثل آثار ویرجینیا وولف یا سیگرید نونز (که کتاب اصلی فیلم را نوشته است). در این روایت‌ها، آنچه رخ می‌دهد اهمیت کمتری دارد از اینکه چگونه احساس می‌شود. فیلم نیز همین مسیر را می‌رود. در این فیلم، ادبیات تنها در آیریس متوقف نمی‌شود. حتی کاراکتر والتر که هرگز در زمان حال فیلم حضور ندارد، از طریق نوشته‌ها، آثارش، و سگی که به‌جا گذاشته، حضوری کاملا متنی دارد. گویی او همچنان از طریق زبان، ایده و تامل، زنده است.

حتی گفت‌وگوهای اندک در فیلم، بار معنایی و ساختار زبانی بالایی دارند. جملات ساده‌اند، اما پر از زیرلایه‌های فکری. در بسیاری از صحنه‌ها، سکوت جایگزین واژه‌ها شده، اما آن سکوت، نوعی زبان درونی‌ است، زبان ادبیات؛ جایی که نگفتن، خود بیانی قدرتمند است. علاوه بر این، تصویرسازی شاعرانه در فیلم وجود دارد یعنی ادبیات در فرم سینمایی خود بروز پیدا می‌کند. فیلم در بسیاری از لحظات، از تصویر برای انتقال حس ادبی استفاده می‌کند. نورهای نرم، ترکیب‌های بصری دقیق و سکوت‌های طولانی، مانند خطوط شعر یا جمله‌هایی از یک رمان، به‌جای شرح، اشاره می‌کنند.

حتی حضور آپولو، سگ بزرگ دانمارکی نوعی بار نمادین و استعاری دارد، مشابه آنچه در متون ادبی می‌بینیم. او فقط یک حیوان نیست؛ او خاطره، غیاب، تنهایی و باقی‌مانده‌ای از رابطه‌ای پیچیده است. با این که گفته شده که فیلم از نظر برخی مخاطبان ممکن است کم‌ اتفاق، یا حتی کسل‌ کننده جلوه کند، زیرا سرعت و هیجان ظاهری ندارد، اما این دقیقا از ویژگی‌های آثار ادبی جدی نیز هست؛ تمرکز بر تامل، معنا، و عمق انسانی به‌جای حادثه. در همین حال، فیلم موفق می‌شود آن چیزی را که در رمان‌ها شکل می‌گیرد یعنی روایت درونی و حس‌زایی، در قالب سینما زنده کند، بدون اینکه به دام دیالوگ‌های توضیحی یا نریشن‌های طولانی بیفتد.

در نتیجه، ادبیات، نه یک موضوع بلکه یک زبان در فیلم The Friend است.زبانی برای بیان احساس، اندوه، حافظه، و رابطه. کارگردانی و روایت چنان در هم تنیده شده‌اند که نتیجه نهایی چیزی بین فیلم و کتاب است؛ تجربه‌ای که تماشاگر را دعوت نمی‌کند تا تماشا کند، بلکه تا هم‌زیستی کند با آنچه که دیده و نادیده است.این فیلم پاسخی است به این پرسش قدیمی که آیا سینما می‌تواند مثل ادبیات، آرام، عمیق، و بدون فریاد، تاثیرگذار باشد؟ The Friend با صداقت می‌گوید بله.

30
امتیاز ویجیاتو

دیدگاه‌ها و نظرات خود را بنویسید

مطالب پیشنهادی