
تحلیل فیلم پرستیژ؛ شعبدهبازی استادانه نولان
حاضری چه چیزی را قربانی کنی؟
«خوب نگاه میکنید؟» این نخستین جملهای است که در ابتدای فیلم The Prestige شنیده میشود، درحالیکه دوربین روی زمین حرکت میکند و دریایی از کلاههای یکشکل را نشان میدهد. همین دو نشانه کافی است تا شما را به سمت ترفند جادوییای هدایت کند که قرار است مقابل چشمانتان شکل بگیرد. البته این تنها سرنخها نیستند. پرستیژ از آن دسته فیلمهایی است که از ابتدا تمام حقیقت را پیش چشم مخاطب میگذارد، اما با اینحال پایانبندی و غافلگیریاش را آشکار نمیکند؛ در تماشای دوم، همهچیز حتی واضحتر میشود. هر بار دیدن دوبارهی فیلم، جزئیات تازهای برملا میکند و بهترین فیلمها همین ویژگی را دارند: تجربهای نو در هر بار تماشا. پس با تحلیل فیلم پرستیژ همراه ویجیاتو باشید.
این فیلم به کارگردانی «کریستوفر نولان» میان Batman Begins و The Dark Knight ساخته شد؛ فیلمی که بسیاری آن را حتی برتر از دو عنوان یادشده میدانند. روایت پیچیده و دقیق، بازیهای درخشان، و فضاسازی چشمنواز، همه در خدمت شکلگیری اثری منحصربهفرد قرار گرفتهاند. حالا که همه چشمانتظار پروژه سینمایی بعدی نولان یعنی ادیسه هستند، فرصتی مناسب است تا به این شاهکار کمتر دیدهشدهی کارنامهی او بازگردیم.
نخستین بار در دوران نوجوانی پرستیژ را دیدم؛ فیلمی که همراه با یک اثر دیگر، نگاه من به سینما را دگرگون کرد. این فیلم مرا واداشت مدتها پس از اتمام آن به عواقب کارهای شخصیتها و میزان فداکاریشان برای شکست دادن رقیب فکر کنم. بارها آن را تماشا کردهام و هر بار نکتهای تازه آشکار شده یا دوباره یادآورم شده که چهقدر این اثر با دقت و ظرافت طراحی شده است تا بدون افشای راز، سرنخها را بهخوبی در اختیار مخاطب بگذارد.
اگر هنوز پرستیژ را ندیدهاید، همین حالا دست نگه دارید و آن را تماشا کنید؛ چرا که ادامهی این متن پر از اسپویل است. تحلیل و نقد فیلم پرستیژ بدون اشاره به پایانبندیاش امکانپذیر نیست. ساختار فیلم، همانند یک ترفند جادویی خوب، به سه بخش تقسیم میشود: «قول» (The Pledge)، «چرخش» (The Turn) و «پرستیژ» (The Prestige).
قول (The Pledge)
فیلم با معرفی گامهای هر شعبدهی خوب آغاز میشود. نخست «قول» است. قول جایی است که شعبدهباز چیزی عادی را به شما نشان میدهد. این شیء میتواند هرچیزی باشد، اما معمولاً آنقدرها هم عادی نیست. «کاتر» (مایکل کین) در همان ابتدای فیلم حقهای برای دختربچهای اجرا میکند که بعداً مشخص میشود دختر بوردن است و بهنوعی پایان فیلم را از همان ابتدا بازگو میکند. یک برادر برای ترفند جانش را فدا میکند و دیگری دوباره با دخترک متحد میشود. این سادهترین شکل ماجراست.

در مقابل، «انجیر» (هیو جکمن) در حال اجرای The New Transported Man است. همه چیز به یک سؤال برمیگردد: حاضر هستی چه چیزی را قربانی کنی؟ برای ترفند؟ برای شهرت؟ برای هنر؟ برای برنده شدن؟
فیلم از همان ابتدا روی مفهوم «فداکاری» تأکید میکند. جملهای از دفترچهی بوردن روایت میشود: «ما دو مرد بودیم در آغاز یک حرفهی بزرگ، وقف یک توهم، بیآنکه قصد آسیب به کسی را داشته باشیم.» در نگاه نخست بهنظر میرسد منظور او خودش و انجیر است، اما بعدتر آشکار میشود که منظور، خودش و برادر دوقلویش بوده است. «وقف یک توهم بودن» دقیقاً سرنخ ماجراست.
این مفهوم در صحنهی شعبدهبازی یک پیرمرد چینی دوباره تکرار میشود؛ جایی که بوردن و انجیر باید راز حقهی «تنگ ماهی» او را کشف کنند. پیرمرد سالخورده وانمود میکند که ناتوان و ضعیف است، اما در واقع تمام زندگیاش را وقف پنهان کردن راز کرده است. بوردن همانجا میگوید: «باید برای حقه زندگی کنی. باید فداکاری کنی.» او میداند چون خودش همین کار را کرده است.
برادران بوردن، آلفرد و فردی، هرکدام نیمی از زندگی را قربانی میکنند تا در نقش یک نفر کامل ظاهر شوند. انجیر هم فداکاریهای خودش را دارد، اما شکل آن متفاوت است. او بیشتر و بیشتر تحت تأثیر مرگ همسرش قرار میگیرد، مرگی که بوردن را مسئول آن میداند و این رقابت شخصی و حرفهای شدت میگیرد.
صحنهی مرگ همسر انجیر در مخزن آب، و ناتوانی کاتر در شکستن شیشه با تبر، در حالی که «بتمن» و «ولورین» (اشاره به نقشهای کریستین بیل و هیو جکمن) در همانجا حضور دارند، از نگاه برخی طنزآمیز است. اما همین واقعه، انجیر را در مسیر انتقامجویانهی خود پیش میراند. او نمایش «گرفتن گلوله» بوردن را خراب میکند و بوردن در نتیجهی آن دو انگشتش را از دست میدهد. این تراژدی تلخ جایی است که بوردن پیشتر همین حقه را برای همسرش «سارا» توضیح داده بود. شاید همین واقعه او را بیش از پیش در حصار راز و دروغ فرو برد.
در ادامه، بوردن هم انتقام میگیرد و این چرخهی ویرانگر ادامه پیدا میکند.
چرخش (The Turn)

مرحلهی دوم، «چرخش» است؛ جایی که شیء معمولی کاری خارقالعاده انجام میدهد. اما این کافی نیست. تماشاگران میخواهند فریب بخورند.
چرخش در فیلم زمانی است که بوردن ترفند Transported Man را اجرا میکند. این صحنه کوتاه و ناگهانی است و یکی از شخصیتها میگوید: «آنقدر سریع بود که تماشاگر فرصت درک آن را پیدا نکرد.» انجیر اما آن را «شگفتانگیزترین ترفند عمرش» میخواند. این نقطه آغاز وسواس اوست.
انجیر هم نسخهی خودش از ترفند را میسازد: The New Transported Man. او یک بدل به نام «روت» (Root) را استخدام میکند. اما بر خلاف برادر بوردن که تمام وجودش وقف این توهم شده، روت یک بازیگر بیکار و دائمالخمر است. او از این موقعیت برای کسب امتیاز استفاده میکند و انجیر از این وضعیت متنفر میشود. انجیر نمیتواند تحمل کند که افتخار نمایش به کس دیگری برسد؛ او میخواهد خودش مرکز توجه باشد.
این وسواس او را به سمت تسلا میکشاند. در دفترچهی سرقتشدهی بوردن کلمهی «TESLA» سرنخی حیاتی است. انجیر سفر میکند، ثروتش را خرج میکند و تسلا را وادار میسازد دستگاهی بسازد که ورای جادو بهنظر میرسد. دستگاهی که سرنوشت همهچیز را تغییر میدهد.
پرستیژ (The Prestige)
مرحلهی نهایی «پرستیژ» است؛ جایی که ترفند به اوج و نتیجه میرسد.

انجیر دستگاه تسلا را به لندن میآورد و در برابر یک مدیر استعداد نمایشی آزمایش میکند. وقتی دستگاه کار میکند، انجیر در برق و نور محو میشود و در بالکن سالن ظاهر میگردد. نماینده میگوید: «این جادوی واقعی است.» هرچند تأکید میکند باید ظاهری فریبنده به آن بدهد تا تماشاگران همچنان آن را «شعبده» تصور کنند.
اما راز دستگاه هولناک است: دستگاه نسخهای مضاعف از انجیر میسازد. یکی در صحنه باقی میماند و دیگری به نقطهای دیگر منتقل میشود. انجیر نخستین بار اسلحهای کنار دستگاه میگذارد. پس از روشن شدن دستگاه، دو نسخه از او ظاهر میشوند و یکی دیگری را میکشد. از این پس، مخزنهای آب در زیر صحنه آمادهاند تا «مواد زائد پرستیژ»، همان نسخههای قربانیشده، را نابود کنند. انجیر میگوید: «هیچکس اهمیتی به مردی که در جعبه است نمیدهد.»
در واقع او هر شب با آگاهی از مرگ یا قتل نسخهای از خودش روی صحنه میرود. این ترسی است شبیه «سکه انداختن»، شانسی و وحشتناک. همانطور که کاتر میگوید: «غرق شدن مثل عذاب است.» انجیر برای پیروزی بر بوردن این عذاب را صد بار تکرار میکند.
اما این فقط یک نمایش نیست؛ تلهای هم هست. او منتظر است تا بوردن به پشتصحنه سرک بکشد. وقتی این اتفاق میافتد، یکی از برادران بوردن به جرم قتل انجیر دستگیر میشود. این تمام نقشهی انجیر بود. او به هیولایی بدل شده است که همهچیز را فدای وسواسش میکند.
اما حقیقت بالاخره آشکار میشود. برادر دیگر بوردن، آلفرد، انجیر را میکشد. اینجاست که جملهی کلیدی را بیان میکند: «ساده بود، نه آسان.» بوردنها نیمی از یک زندگی کامل را قربانی کردند تا راز را حفظ کنند. انجیر، در مقابل، دیگران را قربانی کرد.
اما هیچکدام بیگناه نیستند. بوردن با زندگی مخفیانهاش، همسرش سارا را به افسردگی و خودکشی کشاند. اولیویا هم او را ترک کرد. انجیر هم نهتنها جان دیگران را گرفت، بلکه اعتماد کاتر، کسی که همچون پدرش بود، را هم از دست داد.
فیلم در پایان پرسشی اساسی را مطرح میکند: «بهای یک ترفند بزرگ چیست؟»
پاسخ نولان روشن است: سادگی، اما با بزرگترین قربانیها.
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.