ثبت بازخورد

لطفا میزان رضایت خود را از ویجیاتو انتخاب کنید.

1 2 3 4 5 6 7 8 9 10
اصلا راضی نیستم
واقعا راضی‌ام
چطور میتوانیم تجربه بهتری برای شما بسازیم؟

نظر شما با موفقیت ثبت شد.

از اینکه ما را در توسعه بهتر و هدفمند‌تر ویجیاتو همراهی می‌کنید
از شما سپاسگزاریم.

فیلم و سریال

نقد سریال دل – هزار و یک مشکل

یک عروس در فاصله سه طبقه تا رسیدن به داماد گم می‌شود. غیر ممکن است که از ساختمان بیرون رفته باشد. عجب موقعیتی. با این ایده یاد فیلم‌های جنایی-معمایی می‌افتیم که البته هیچ ربطی به ...

مینا سهیلی
نوشته شده توسط مینا سهیلی | ۱۴ دی ۱۳۹۸ | ۱۴:۰۰

یک عروس در فاصله سه طبقه تا رسیدن به داماد گم می‌شود. غیر ممکن است که از ساختمان بیرون رفته باشد. عجب موقعیتی. با این ایده یاد فیلم‌های جنایی-معمایی می‌افتیم که البته هیچ ربطی به لحنِ سانتیمانتالِ قسمت اول سریال ندارد. ماجرای ناپدید شدن رستا چیست؟ یعنی مهرانِ کله خراب که روز قبل پله‌های آپارتمان او را قُرق کرده بود، توانسته عروس خانم را برباید؟ اصلا امکان عملی کردن چنین چیزی به این تمیزی و بی‌سر و صدایی وجود دارد؟ این سوال، مخاطب را در قسمت‌های دوم تا چهارم به خودش مشغول می‌کند و در نهایت جوابی نیز برایش پیدا نمی‌شود. احتمالا زمان زیادی از سریال قرار است بگذرد تا بابک کایدان به این سوال جواب دهد. با اینکه این سوال ایجاد کننده اندکی تعلیق است اما چه بر سرش می‌آید وقتی بیش از اندازه کش بیاید و اتفاقات مهمِ پیرامونش به درستی اجرا نشوند؟ ویجیاتو را در نقد سریال دل همراهی کنید.

نقد سریال دل

قسمت دوم: حلزون

این قسمت مثل باقی قسمت‌ها، به هیچ وجه ریتم خوبی ندارد. در بیش از نیمی از قسمت دوم این دیالوگ را می‌شنویم: «رستا کجایی؟». اگر بخواهیم تعداد پلان‌هایی را که آرش و آوا در ساختمان و پله‌هایش چرخ خورده‌اند و راه رفته‌اند، بشماریم سرگیجه می‌گیریم. تصورش را بکنید که در این وضع حال‌گیرانه و حلزون‌وار، ناگهان با یک پلان اسلوموشن از خروج آرش و آوا از ساختمان بعد از ناامید شدن‌ شان از پیدا کردن رستا روبرو می‌شویم.

به نظر می‌رسد که باید قبل از این پلان، فیلمساز از طریق کپشن اطلاع می‌داد که بیماران قلبی که صبرشان لبریز شده، این صحنه را نبینند.

تمام اطلاعاتِ جدید این قسمت مربوط به اتابک (پدرِ آرش) است. او بعد سی سال توسری خوردن از زن فولاد‌زرهِ خود، پنهانی عشقی پیدا کرده و در ادامه قرار است دست به افشاگری‌هایی بزند.

رابطه اتابک با پدر زنش از لحظات نسبتا خوب سریال است. حتی غذا دادن به او به قدری برای این داماد پر از کینه سخت است که تمام غذا را روی لباس او می‌ریزد. بعید است که این مدا غذا دادن تصادفی بوده باشد. در قسمت بعدی نیز اتابک درحالیکه برای پیرمرد زالو می‌اندازد، در دیالوگ‌هایی که بدک نیستند، حس خودش را به گذشته و حال می‌گوید. از جمله موقیعیت‌های کمی جدید سریال همین ها هستند.

اطلاعات جدیدی از آدم‌ها در این قسمت دستگیرمان نمی‌شود. درحالیکه ما هم مثل مهمانان تالار تقریبا خوابمان گرفته بود، حضور کوروش تهامی دلگرم‌مان می‌کند. هرچند که همچنان نمی‌دانیم جایگاه او در خانواده‌ رستا چیست و چرا ناراحت است. بنابراین اطلاعات ما درباره او در علاقمندی‌اش به خانواده رستا و ناراحتی مبهمش، خلاصه می‌شود. نکند او نیز دلداده سوم است؟ آن هم در این رکود ‌خواستگاری برای دختران.

درباره توران چه می‌توان گفت؟ زنی خودخواه که عاشق پسر و پدرش است و زیادی شوهرش را له می‌کند. درحالیکه نسرین مقانلو با هیکل درشتش هم از پسِ جثه‌ی باریک اتابک برمی‌آید. درباره بازیگری این زن و شوهر چیز زیادی نمی‌توان گفت چون نه دیالوگ‌هایی خاص و ناب دارند (مثل باقی کاراکترها) و نه موقعیتی ویژه. پس از بازیگران نیز نمی‌شود توقع بازیِ متفاوتی داشت. تنها تفاوت مهم این بازیگران با کارهای قبلی‌شان، این است که این‌بار در مکان‌هایی لوکس قدم می‌زنند.

اما در کل رابطه پدر و مادرِ آرش از رابطه رستا و آرش بهتر است. حداقلش این است که چُرت‌مان نمی‌گیرد چون مدام با هم بحث می‌کنند. در رابطه آرش و رستا، با فاعلیت تمام و کمال پسر و مفعول بودنِ به تمام معنای دختر روبرو هستیم.

هنوز صحبتم درباره توران ادامه دارد. اینکه رستا در زمان عقد سابقه بدی هم داشته، مطلبی است که تازه در قسمت دوم متوجهش می‌شویم. این درحالی است که مادرِ آرش برای توصیف رستا می‌گوید: «دختری که پدرش قاتله و زیر دست نامادری بزرگ میشه». اگر بجای او بودم، خراب کردن مراسم مهم عقد را همان ابتدا دلیل مخالفتم اعلام می‌کردم؛ دلیلی که شوخی بردار نیست و تقریبا هیچ پدر و مادری به این راحتی‌ها حاضر به گرفتن مراسمی دیگر نمی‌شود.

ورود چنین خرده اطلاعات جدیدی در فیلمنامه‌های بابک کایدان اصلا عجیب نیست. خودتان را برای شنیدن هر چیز ناگهانی (که به سختی می‌توان ارتباط منطقی‌اش را با قسمت‌های قبلی درک کرد) آماده کنید. این موضوع را بارها در سریال مانکن هم شاهد بوده‌ایم.

قسمت سوم: عنکبوت

از جمله اطلاعات پیش‌برنده‌ی قسمت سوم مربوط به زنده بودن رستا است؛ با نمایی از پشت سر او که لباس عروسش را همچنان به تن دارد. دیگران همان شبِ عروسی، متوجه این موضوع می‌شوند و نگرانی‌شان از سوال «رستا کجایی» به «چرا رستا» تغییر شکل پیدا می‌کند. در همین حد هم می‌توان شکرگزار بود که کایدان ما را دنبال سوال اول نکشانده و پرونده را به جریان جدیدتری انداخته است. پس این نکته مثبت را انکار نمی‌کنم.

از طریق پی‌گیری‌های آرش نیز به یک اطلاعات جدیدتری هم می‌رسیم. همان شبی که رستا ناپدید شده، مهرانِ اوباش هم بارِ سفری یک روزه را بسته بوده است.  در این میان اتابک هم به شخصی از نزدیکانش شک دارد که عروسی را خراب کرده باشد. اینگونه رویه‌ی شبه معمایی فیلمنامه شکل می‌گیرد.

از طرفی دیگر واکنش‌ آوا هنگام پاسخ به تماس رستا، حاکی از بی‌اطلاعی کاملِ این خواهر بی‌نوا است و این کاراکتر از پیش‌بینی‌های ما درباره اتفاق پیش‌آمده کنار گذاشته می‌شود. او تنها خواهری دلسوز و نگران است.

به نظر می‌آید که پیش‌بینی اتفاقات پیشِ روی فیلم با وجود این ابهات کم و متهم‌های تقریبا واضح، سخت نیست. فرقی نمی‌کند که توران با خودِ رستا معامله‌ای کرده باشد یا با مهران. قتل یا تجاوزی هم ظاهرا رخ نداده که پیدا کردنِ متهم ردیف اول و جواب این سوال ما را به تکاپو بیندازد. آنچه مهم است پرداختِ جزییات هرچه بیشتر اتفاق محوریِ سریال است و پیچیده کردن کاراکترها.

تا به اینجا که چنین اتفاقی نیفتاده و امیدوارم این سریال متوسط روبه ضعیف گامی رو به جلو بردارد تا لااقل در سطح سریال ریکاوری بتواند شک‌های جدی‌تری در ما نسبت به متهمان پرونده ایجاد کند. سریالی که شروعی بسیار بدی داشت ولی با وضعیت متوسط فصل اولش را پایان داد.

پی‌نوشت: طرح یک معما محلی از اعراب ندارد وقتی خبری از عمق در معما نیست. اصلا سرتا پای سوال محوری سریال (عروس کجا بوده و چه کسی را انتخاب می‌کند) چند می‌ارزد؟ در این همه اتفاقات مهمی که می‌تواند پیرامون یک ازدواج در جامعه ما رخ دهد، واقعا پیش‌پاافتاده‌ترین مسایل توسط نویسنده انتخاب شده و ما با عنکبوت‌های هولناکی که در بحث ازدواج جوان‌ها رخ می‌دهند «ابدا» مواجه نیستیم.

قسمت چهارم: مگس

به طور باورنکردنی در این قسمت شاهد بی‌اتفاقی کامل هستیم. بجز همان تک صحنه‌ی ابتدایی که حاکی از بازگشت رستا به خانه است دیگر هیچ اتفاق پیش‌برنده‌ای رخ نمی‌دهد.  در واقع تا اینجای کار، سریال برای جواب ندادن به سوال محوری‌اش تا حدودی وقت تلف کرده است. آدمها زیادی راه می‌روند و می‌نشینند و رفتارهای مشابه خود را تکرار می‌کنند. خانه‌های اعیونی و تالار بسیار بزرگ هم که سر و ته ندارد و شما حساب کنید مدت زمان این رفت و آمدها را. خرده پیرنگ‌ها بخاطر دیالوگ‌های ضعیف و روزمره جذب‌مان نمی‌کنند.

وقتی درگیری آدم‌ها با خودشان و دیگران در نبود رستا، چندان چنگی به دل نمی‌زند، خود به خود از تعلیق سوال‌های محوری سریال کم می‌شود. بدترین صحنه‌ای که توقع چالش و کشاکش‌های جدی‌تری را در آنها داشتیم مربوط به گفت و گوهای دو نفره‌ی دو رقیبِ عاشق است.

دیالوگ‌های بد و نخ‌نمای رقیبان در چنین موقعیت‌هایی، کلیت سریال را بی‌جان می‌کند. چراکه موقعی‌ها از انرژی و ارزش یکسانی برخوردار نیستند و وقتی شاه‌صحنه‌های یک داستان کلیشه‌ی عشق مثلثی به این شکل رقم بخورد یعنی شکست سریال.

صحنه‌ای که مربوط به گفت‌گوی آرش با مهران در گذشته‌ای نه چندان دور است درست شبیه به صحنه‌ی گفت‌و گوی آنها در زمان حال است. شبیه همان دیالوگ‌ها و همان رفتارها. آرش کوچکترین واکنش متفاوتی ندارد حتی با اینکه یکی از متهمان جدی قضیه مهران است. نزاکت بیش از اندازه‌ی او در مقابل لوندی حرفهای مهران که همچنان دم از عشق به رست می‌زند، کوچکترین خمی را به ابروی آرش نمی‌آورد. نمی‌گویم نزاکت چیز بدی است فقط می‌گویم یکنواختی نباید تا این حد بیداد کند.

تنها دیالوگی که می‌تواند در این بین یک تفاوت به حساب بیاید، تکرار دیالوگ قبلی آرش توسط مهران در زمان حال است. «مگه دم از انتخاب نمیزنی خب ببین الان منو انتخاب می‌کنه یا تورو» جوری این را می‌گوید که انگار در پسِ پرده با رستا معامله‌ای کرده و خاطرش جمع شده است. ای کاش این وسط موی دماغ ماجرا (مهران) می‌توانست یک دیوانه واقعی باشد و چیزی بیشتر از یک مگسِ مزاحم. دیوانه‌ای که ذره‌ای قابل همذات‌پنداری باشد و تا این حد چندش‌آمیز به نظر نرسد.

هرچقدر که عشقِ بیمارگونه‌ی مهران به رستا بد پرداخت شده، عشقِ رستا به آرش نیز چندان عمیق و باورپذیر از کار درنیامده است. درحالیکه عشقِ آرش نسبت به رستا قابل پذیرش‌تر است و همین مقدار را مدیون کلنجارهای آرش و آوا هستیم. گفت و گوهای دونفریِ این دو در ماشین، از بهترین گفت‌وگوهای دونفری کل سریال است. آرش در تقابل یا همراهی با خواهر زنش بهتر توانسته خودی نشان دهد تا در گفت و گو با رستا.

در آنچه گذشتِ قسمت چهارم متوجه می‌شویم که قرار است حالا حالاها گرفتارِ رستا و دردسرهایش باشیم. این درحالی است که احساس نزدیکی با رستا نداریم. این نقطه ضعف بزرگی برای سریال محسوب می‌شود که یکی از شخصیت‌های اصلی و محوری‌اش تا این حد از محبوبیت دور است. بنابراین حسِ آرش به او نیز برایمان بی‌اهمیت جلوه می‌کند و حس می‌کنیم ارزشش را ندارد.

خلاقیتِ آب‌دار

گویا سازندگان سریال دل برای ارائه کارشان در زمان بیشتر، دست به ابتکاری جدید زده‌اند. بعد از تمام شدن «آنچه گذشت» که پای ثابت تمامی سریال‌ها به شمار می‌آِید، تک‌صحنه‌ای از قسمت پیشِ رو برای مخاطبان ارائه می‌شود تا اینگونه بدانند تا چند دقیقه دیگر احتمالا داستان در همان قسمت، به چه وضعی دچار می‌شود و البته در ادامه، تک‌صحنه به طور کامل‌تری پخش شده و به سمع و نظرِ مخاطبان می‌رسد. بعد از این تک‌صحنه تیتراژ پخش می‌شود.

این تک صحنه در قسمت دوم، بیهوش شدن آوا را در حیاط تالار است. در قسمت سوم صحنه گفت و گوی رستا نشسته روی تخت و آرش ایستاده کنار در است. در قسمت چهارم هم نمایی از انگشت رستا روی زنگ درِ خانه‌اش.

مشکل کار اینجاست که این ابتکار مانند یک شیر بسته‌بندی شده است؛ مخلوطی از روغن پالم و آب. وقتی « بارِ دیگر» و با «همان مدت زمان»، «همان صحنه» «به طور کامل» در شروع قسمت بعد، تکرار می‌شود (هر صحنه با سه بار تکرار) متوجه مقدار آبِ به کار برده شده در سریال می‌شویم. یعنی سه بار آوا بیهوش می‌شود سه بار رستا دستش روی زنگ می‌رود. در همان ابتدای قسمت دوم دیالوگ‌های میان رستا و مهران که اتفاقا به شدت بد و مضحک به نظر می‌آمدند تکرار ی‌شود. چند بار دیگر هم از  طریق آنچه گذشت‌ها و فلش‌بک‌ها طوری که قضیه شور و شورتر می‌شود.

پی‌نوشت: اگر بجای منوچهر هادی بودم هرگز نامم را (به عنوان کارگردان) بعد از نمایش تک‌صحنه‌‌هایی که با تکرار مداوم همراهند، نمی‌آوردم.

بهترین و بدترین کاراکتر

آدم‌های فرعی و زودگذرِ سریال اصلا بد نیستند. از پدرِ توران گرفته تا زوجی که هدیه‌شان را می‌دهند و بیخیالِ شامِ عروسی می‌شوند. در این میان بازیِ اکثر بازیگران به تبعِ موقعیت‌هایی که درش قرار می‌گیرند (تنوعی در این موقعیت‌ها نیست) تقریبا متوسط و کاملا معمولی است.

سعید راد به عنوان پدر رستا هیچ رفتار متفاوتی ندارد و البته به طور افراطی خوش‌بین است. اینکه «رستا برای هر تصمیمی که می‌گیرد دلیلی دارد» زیادی به نظر می‌رسد. چراکه اگر دلیل منطقی هم وجود داشت، اجرایی کردنش درست در روز عروسی هیچ توجیهی ندارد. بنابراین شخصیت‌پردازیِ پدر رستا (که تا به اینجا ابدا دنیای شخصی‌ای برایش ساخته نشده و پوسته‌ای نازک دارد) تا حد زیادی نچسب به نظر می‌رسد.

مادرِ رستا که در واقع نامادری اوست، زنی همچنان مهربان است و همراه بدون هیچ پیچیدگی یا تفاوتی. هرچند که موافقت‌های صددرصدیِ او با نظرات شوهرش بخشی از کاراکترسازی اوست اما به هر حال طالب میزانی از چالش در این موقعیتِ حساس ناپدید شدن دخترشان هستیم. یک مادر چندان شبیه به یک پدر رفتار نمی‌کند اما در اینجا در حد یک دیالوگِ «چقدر تو دل‌گنده‌ای» قضیه میان این دو به اتمام می‌رسد.

حامد بهداد و سپس یکتا ناصر در میان این بازی‌های متوسط، قطعا بهتر ظاهر شده اند. واضح است که حضور بیشتر آنها در این قسمت‌ها دلیل اصلی این موضوع است اما همچنان برخی جزئیات بازیگوشانه‌ای که به طور پیش‌فرض در حامد بهداد سراغ داریم، روی جذابیت نسبی کاراکتر آرش تاثیر گذاشته است.

در فلش‌بک ذهنی او در روز خواستگاری، می‌توانیم این موضوع را متوجه شویم. البته یادمان نرود که یکی از این فلش‌بک‌ها، تکرار صحنه‌ای در قسمت اول سریال بود (غافلگیر کردن رستا با یک آپارتمان پر از گل) اما خبر خوب این است که حداقل نویسنده مثل سریال مانکن، دنبال روایت «عشق در یک نگاه» نرفته است. هرچند که باز هم نهایتِ دورخیز کایدان روز خواستگاری بوده است و نه قبل‌تر.

بدترین کاراکتر سریال بی‌شک رستا است. حتی از مهران هم بدتر است. صدای خوب ساره بیات و مکث‌هایی که دوست دارد در ادای دیالوگ‌هایش داشته باشد هیچ کدام این عروس‌خانمِ زیادی درون‌گرا را نجات نمی‌دهند. این کاراکتر به شیوه یکنواختی نوشته شده و نبود او یا کم‌پیدایی‌اش در قسمت‌های دوم تا چهارم، فرق زیادی با حضور سرد و بی‌روحش ندارد. مهران خودش را تکه تکه هم کند یا بسوزاند، تکانی در او ایجاد نمی‌شود.

شخصیت به کما رفته‌ی او من را یاد کاراکتر ژاله در سریال نهنگ آبی می‌اندازد. کاراکتر همتا با همه یکنواختی‌اش از کارکتر رستا بهتر به نظر میرسد. لااقل تا به اینجای کار. امیدوارم رستا از این حالت دربیاید چون گویا تمام هم و غمِ آدمه‌های این سریال رستا و تصمیمات اوست.

جمع‌بندی

ریتم سریال بدتر از این نمی‌شود. در این بین حتی به محض بوجود آمدن یک اتفاق هرچند کوچک، کارگردان با برش‌های بی‌موقع همان یک ذره ریتم را هم در نطفه خفه می‌کند. نماهایی که دستان آوا را در خون نشان می‌دهد درحالیکه با شیشه پاره شده، برشی ناگهانی می‌خورد به نمای ساکن دیگر درحالیکه دستانش بسته است و در کنار مادر به گفتن حرفهایی معمولی و مادر- دختری مشغول می‌شوند.

درست وقتیکه مهران با دله‌ی بنزین به داخل حیاط خانه رستا در روز خواستگاری‌اش می‌آید، برشی دیگر رقم می‌خورد. درحالیکه همه کاراکترها مثل مجسمه جای خودشان ایستاده‌اند و کاری نمی‌کنند. حقیقتا خبری از دلسوزیِ رستا نسبت به مهران نیست درحالیکه از آن دم می‌زند. این دلسوزیِ تصنعی و غیرباور پذیر رستا را بیش از پیش در همین صحنه متوجه می‌شویم.

خلاصه هرجا قرار است کنشی رخ دهد، کارگردان و نویسنده با هم‌دستی هم جلویش را می‌گیرند و رسما علیه ریتم و کشمکش‌های پیش‌رونده می‌ایستند. این درحالی است که ما شاهد درگیری‌های محدودی میان آدم‌ها هستیم و درگیری لفظی و سطحی کجا و کشمکش کجا.

با سریالی طرفیم که با خرج زیاد ساخته شده و هیچ حرف جدید، قاب جدید و حتی نگاهی جدید ندارد و به شدت لامکان و لازمان است. هیچ نشانه‌ای از جامعه ایران در آن نیست و صد رحمت به سریال هیولا که با همه بدی‌اش بیشتر من را به نقدنویسی درباره‌اش ترغیب می‌کرد.

نمی‌توانم تنها سریال دل را «یک مردودی» اعلام کنم بخصوص که باقی سریال‌های شبکه خانگی نیز در همین وضعیت هستند. فقط می‌توانم به عوامل سازنده‌ی چنین سریال‌هایی بگویم اگر اینطور ادامه دهند قطعا تحریم‌شان می‌کنیم و با تیترهایی مثل «چرا دیگر دل‌مان نمی‌خواهد از دل بنویسیم» پرونده‌شان را یکی یکی می‌بندیم. اینگونه از طریق نقدهایمان، شریک جرمی برای هرچه بیشتر دیده شدنِ این سریال‌های غیرمردمی، بی‌مسئله و کلیشه‌ای نخواهیم بود.

دیدگاه‌ها و نظرات خود را بنویسید
مجموع نظرات ثبت شده (18 مورد)
  • پرنیان
    پرنیان | ۲۹ شهریور ۱۳۹۹

    حالا که هفته دیگه قسمت آخرش میاد . نمیخوای اعتراف کنی سریال خوبی بود؟

  • مجید آقایی
    مجید آقایی | ۲۷ بهمن ۱۳۹۸

    با اینکه فیلمو دوستام ساختنش ولی
    نه با عشقش عشق حس میکنم و نه با دعواش تنش حس میکنم و نه با نقشه هاش رمز و راز
    یه مقوا ازین بهتره

    • مینا سهیلی
      مینا سهیلی | ۲۷ بهمن ۱۳۹۸

      ممنون از نگاه بی‌طرفانه شما نسبت به کار دوستان‌تون

      • ali.punisher
        ali.punisher | ۳۰ فروردین ۱۳۹۹

        لطفا در مورد سریال بسیار زیبای مانی هایست بنویسید البته مث همیشه بی طرفانه لطفا سریالش عالیه

  • مینا
    مینا | ۲۴ بهمن ۱۳۹۸

    با تشکر از نقد بجای شما. حامد بهداد که افتضاح بازی کرده. اصلا نمی تونم باهاش همزاد پنداری کنم. نمیتونم قبول کنم که عاشق رستاست. خود رستا هم که اینقد حال بهم زن هس که آدم نمیتونه قبول کنه کسی عاشقش بشه. نمیدونم چرا اینقد لوس و ننر بازی کرده. نقش های قبلی ش مثل عاشقانه رو خیلی بیشتر دوست داشتم. از مهران و بازی ش بدتر هم که نیس. اصلا معلوم نیس فازش چیه. اگه عاشقه، پس چرا اینقد لوده س؟ اونم از جشنی که تو دانشگاه گرفتن با اون استاد لوسشون و اضهار نظر عجیبش در مورد جشن. کلا هیچی به غیر از ارتباط بابا و مامان آرش قابل دیدن نیس. پیشنهاد میکنم به جای دیدن این سریالای آبکی یا حداقل در کنار دیدنشون سریال بریکینگ بد را ببینید که اعجوبه ایه برای خودش. توی رنکینگ، جز ۵ سریال اول شناخته شده

  • جواد نیازمندی
    جواد نیازمندی | ۴ بهمن ۱۳۹۸

    سلام، خسته نباشید نقدتون خوبه ،ولی هنوز جا داره، اصلا اینکه کل فیلم هدفش چیه و به چی میخواد برسه یعنی اصل،همون فیلمنامه به سر سوزن نمی ارزه ، چه برسه با بازی های افتضاح،دیالوگ های مسخره ، نویسندگی و کارگردانی که وجود نداره اصلا ، فقط توهین به ببننده اس ... فقط مردمو خر فرض کردن گفتن لوکیشن لوکس و لاکچری باشه بقیه اش مهم نیس مردم می بینند ...
    واقعا مردم سریال هاب نسبتا خوب ببیننده مثل چرنوبیل و ده سریال دیگه ، بعد ببینیم اصلا به اینا میگن سریال یا نه ؟؟؟

  • milad
    milad | ۲۴ دی ۱۳۹۸

    ادمین جان بد نبود اینم میگفتی که واقعا سن ساره بیات واسه این نقش بالاس ؛ قشنگ میتونه به جای افسانه بایگان نقش مادر رستارو ایفا کنه ؛ اصلا آدم نمیتونه به خودش بقبولونه که یه دختر دانشجوئه!

  • علی
    علی | ۲۴ دی ۱۳۹۸

    با اختلاف بدترین حوصله سربرتیرین بی سروته ترین نه تنها فلیم سینمای ایران بلکه بدترین فیلمی که دیدم هستش..!
    واقعا واسه اونایی که نگاه میکنن تاسف میخورم!
    واقعا ادم عارش میاد بگه میخوام برم سریال دلو ببینم من ترجیح میدم فیلمای هیجانی و قشنگ مثل انتقام جویان وایکینگ و اینارو ببینم!

  • mhmd
    mhmd | ۲۰ دی ۱۳۹۸

    نمیدونم چرا اینقدر چشم رنگی زیاد شده حتی اونیم که چشاش رنگی نیست از تو مترو یه لنز میگیرن واسش اندازه یک کف دست که هرموقع ببینی دلت آشوب میشه

    • مینا سهیلی
      مینا سهیلی | ۲۰ دی ۱۳۹۸

      زن‌هایی با آرایش‌های غلیط تحت تاثیر رسانه‌ها از جمله شبکه خانگی قرار گرفتن و دچار سندروم خود‌زشت‌پنداری شدن؛ با مقایسه خودشون و مدل‌های واقعی و فیک.
      برای همین رقابت در مسابقه‌ی «کی خوشگل‌تره» زمان و انرژی زیادی از این دسته زنان می‌گیره.

  • Amir
    Amir | ۱۷ دی ۱۳۹۸

    این آشغال‌های سمی رو نبینید ...
    تحت هیچ شرایطی ...

  • ali.punisher
    ali.punisher | ۱۶ دی ۱۳۹۸

    واقعا سریالش خیلی بد ساخت هستش و واقعا داستان اخر افتضاح بودنه اینا بیننده هارو چی فرض کردن...فک کنم دلیل رستا هم مریضی باشه مثل ایدز که مهران توی راه پله ها بهش گفته باشه ایدز داشته و به رستا هم منتقل شده از راهی که همه میدونیم...من واقعا اعصابم از حرف های کسایی میاد که میگن سریال عالیه واقعا که ....از نقد های عالی شما هم تشکر میکنم..به امید روزی که یک یا دوتا سریال خوب تو ایران درست بشه...

    • مینا سهیلی
      مینا سهیلی | ۱۷ دی ۱۳۹۸

      نظر شما هم عالی بود

  • بابک
    بابک | ۱۴ دی ۱۳۹۸

    یعنی اینکه قراره 40 قسمت ادامه داشته باشه بیشتر عذابم میده ولی خداروشکر پولی برا دیدنش نمیدم....منوچهر هادی اصلا کارگردان خوبی نیست ولی نمیدونم بر چه اساس انقدر اعتماد بنفس داره انقدر سریال و فیلم میدن بهش بسازه....قشنگ بیننده رو احمق فرض میکنن اینا فک کردن دارن هرکول پوآرو یا داستان های معمایی میسازن....واثعا جزو افتضاحاتیه که دیدم

    • مینا سهیلی
      مینا سهیلی | ۱۷ دی ۱۳۹۸

      ما این نقدهارو می‌نویسیم که تصمیم به «ندیدن» بگیرید دوست من

      • ali.punisher
        ali.punisher | ۲۰ دی ۱۳۹۸

        واقعا تا قسمت 6 دیدم و با همین نقد خوب شما تصمیم گرفتم دیگه نبینم....اخ اخ این دیالوگ گفتناشون به همدیگه که میکن مثلا میگن دوست دارم و درجواب تازه میگن مرسی یا خدا چقدر مزخرف و مصنوعی هستن

  • H3dd
    H3dd | ۱۴ دی ۱۳۹۸

    ممنون بابت نقد خوبتون. متاسفانه سریال هایی مثل دل و مانکن با نشانه گرفتن مخاطب های ایرانی که دلداده سریال های ترکی هستن یه کپی پر از ایراد را از این مدل سریالا پیش گرفتن.. نوشتن فیلمنامه های سطحی و کش دادن های بیخود. سریال بسیار کند و بی روح پیش میره و پر شده از موسیقی های مکرر. احتمالا اگر قرار بود شبیه سریالای ترکی هم با 400 قسمت روبرو باشیم باید منتظر فامیل بودن اکثر کاراکتر ها هم بمونیم! بقول یکی از کارگردان ها که گفته بود اگر بنا به ساختن فیلمهایی مثل مطرب باشه هفته ای دوتا فیلم میشه ساخت..و اینه اوضاع سریال ها و فیلم‌های سینمایی امروز ایران..و باز هم تاکید میکنم اگر تقاضایی نباشه عرضه ای وجود نداره که باعث رشد چنین کارگردان ها و فیلمنامه نویس هایی بشه.. همیشه تحریم شدیم واسه همین تحریم کردن بلد نیستیم.
    موفق باشید.

    • مینا سهیلی
      مینا سهیلی | ۱۵ دی ۱۳۹۸

      خواهش می‌کنم، زنده باشید.

مطالب پیشنهادی