نقد سریال Pluribus؛ قسمتهای اول تا سوم
سریال جدید خالق Breaking Bad
Pluribus، ساخته وینس گیلیگان، اولین آثاری است که بعد از دو دهه حضور قدرتمند او در تلویزیون توقعات را نه تنها بالا برده بلکه مخاطب را نسبت به هر حرکت تازه حساس کرده است. با دیدن سه اپیزود نخست، میتوان به این نتیجه رسید که جدیدترین ساخته گیلیگان نه یک سریال علمی تخیلی دیگر، بلکه تلاش جسوری برای واکاوی پرسشهای بنیادین دربارهٔ اختیار، هویت و جبر جمعی است. گیلیگان این بار سراغ موضوعی رفته که میتوانست به سادگی در قلاب کلیشهٔ ویروس آخرالزمانی بیفتد؛ اما او ترجیح داده به جای تمرکز صرف بر گسترش فاجعه، روی نحوه زندگی کردن ما بعد از آن تمرکز کند. در این مسیر، سریال با یک بازی تماتیک آشکار و چندین تغییر لحن روبهروست؛ از کمدی تلخ تا اندوه عمیق. مسئله این است که آیا سریال Pluribus میتواند به توازنی برسد که هم سؤالهای فلسفی را پاسخ دهد و هم روایت را زنده نگه دارد؟ جواب تا اینجا نیمه مثبت است؛ به مدد یک اجرای مرکزی قدرتمند و صحنهپردازیهایی که گاه نفسگیرند، اما بعضی انتخابهای ریتمیک و آشکارسازی تدریجی اطلاعات، گهگاه کار را کند میکنند. در ادامه و با نقد سریال Pluribus همراه ویجیاتو باشید.
هستهٔ روایت Pluribus یک ایدهٔ علمی تخیلی نسبتاً پیچیده دارد: سیگنالی از فضا به شکل توالیٔ RNA رمزگشایی میشود و پس از انتشار به عنوان یک ویروس، نوعی اتصال ذهنی جهانی ایجاد میکند؛ پدیدهای به نام «پیوستن» یا Joining. بررسی این ایده از دو راه ممکن بود: یکی، فرو رفتن در توضیح علمی و تکنیکی تا خواننده یا بیننده کاملا از مکانیک داستان سر در آورد و دوم، استفاده از ایده به عنوان ابزار تماتیک برای واکاوی انسان و جامعه. گیلیگان مسیر دوم را انتخاب کرده و این انتخاب هم قوت دارد و هم ضعف.

قوت از این بابت که فیلمنامه اجازه میدهد پرسشهای اخلاقی، روانشناختی و اجتماعی در مرکز توجه قرار بگیرند: چه میشود اگر خاطرهٔ فرد دیگری به شکل دسترسیپذیری موقت وارد ذهن تو شود؟ وقتی جنس خوشبختی جمعی وابسته به تفکر دستهجمعی یکسان باشد، رضایت چه معنایی پیدا میکند؟ آیا ابطال تنهایی به قیمت از دست رفتن اختیار فردی ارزش دارد؟ این سؤالات در لایهٔ شخصیتی کارول، با همهٔ کمطاقتیها و تناقضهایش، بهتر از بسیاری نمونههای مشابه طرح میشوند.
ضعف اما در شکل ارائه اطلاعات است: فیلمنامه اطلاعات بنیادی جهان را به صورت قطرهچکانی عرضه میکند؛ تکنیکی که خود انتخابی قابل دفاع است، ولی ریسک از دست رفتن تعلیق یا از بین رفتن حس تازگی را به همراه دارد. بعد از دو اپیزود اول، مخاطب دقیق میتواند حس کند که بسیاری از پرسشهای مطرحشده گستردهتر از آن هستند که سریال آمادهٔ پاسخ دادنشان باشد؛ این یعنی تعدادی از گرهها به تعویق افتادهاند و اپیزود سوم تا حدی این تعویق را پررنگ میکند. مشکل زمانی بروز میکند که داستان بیش از حد به شخصیتپردازی تکیه کند و اطلاعات لازم برای ارضای حس کنجکاوی مخاطب را به ما نمیدهد؛ نتیجه گاهی کشدار شدن روایت و لطمه خوردن به کشش دراماتیک است.
از نگاه ساختار روایی، یکی از انتخابهای بهجای سریال این است که کارول را به عنوان نقطهٔ ثقل قرار دهد. او، نویسندهای که شهرتی تجاری دارد اما از آن راضی نیست، نمایندهٔ انسانی مقاومت در برابر یک همزیستی اجباری است. فیلمنامه از طریق کنشها و واکنشهای او مفاهیم بزرگتری را به نمایش میگذارد: از ترحم و سوگ تا خشم و شکایت از جهان. همچنان که داستان پیش میرود باید دید آیا این تمرکز فردی به معنی تعمیق خوانش است یا اینکه دست سریال را از پرداخت کاملتر پیامدهای اجتماعی و سیاسی کوتاه میکند.
گیلیگان در سریال پلوریبوس کمتر به دنبال جلوهپردازی علمی صرف است و بیشتر دنبال خلق فضای روانی اثر. کارگردانی او نشانههای مشخصی دارد: قابهای طولانی، سکوتهای معنادار و حرکتی که اجازه میدهد تماشاگر در خلوت شخصیت فرو رود. این رویکرد در بهترین لحظات به جلب توجه مخاطب میانجامد؛ لحظاتی که در آن یک نگاه یا یک تماس فیزیکی کوتاه معنیای عمیق مییابد. اما مشکل زمانی بروز میکند که همان سکوتها به سکوتی کشدار تبدیل شوند؛ جایی که ریتم کند نه بار معنا را میافزاید بلکه ضربآهنگ درام را تضعیف میکند.
اپیزود سوم نمونهای از همین توازن ناپایدار است: صحنههایی با پلانهای طولانی که در ابتدا فضای تأملی میسازند ولی در ادامه حس میشود که سریال دارد با همان ابزارها افراط میکند. گیلیگان پیش از این ثابت کرده که در خلق تنش خاموش استاد است؛ اما در Pluribus گاهی لازم است ضربآهنگ گفتار یا حادثه را سریعتر کند تا از افتادن در دام سکون جلوگیری شود.

در زمینهٔ انتخاب نما و طراحی صحنه، اما سریال خوشاقبال است. برخی از بازآفرینیهای بصری، مثل کنتراست بین فضای شهری آلوده و خلوت خانهٔ کارول، کارکرد نمادین قدرتمندی دارد. صحنهٔ قبر کندن در حیاط خانه، لحنی تقریباً سورئال به فضا میدهد که مدیریت دوربین و کاتها آن را به صحنهای تلخ و فراموشنشدنی بدل میکند.
اما بار اصلی درام سریال بر دوش ریا سیهورن است. در نقش کارول او نه صرفاً بازیگرِ قابل اعتماد که نیروی محرکهٔ اخلاقی و عاطفی متن است. بازی سیهورن بیش از آنکه به ارائهٔ جلوههای اغراقشده متکی باشد، در حوزهٔ به تصویر کشیدن حالات درونی عمل میکند: نگاههایی که خشم را فرو میخورند، سکوتهایی که پر از تنفرند و رفتارهایی که همزمان خودخواه و انسانیاند. این نوع بازی باعث میشود خوانش تماشاگر از جهان سریال از طریق نقطهنظر او صورت گیرد. وقتی کارول بر سر جمع فریاد میزند یا از خشمش تهی میشود، واکنشهای تودهای که توسط «Joining» تولید میشوند به مثابهٔ آیینهای برای بازتاب تنش او عمل میکنند.
سایر بازیگران مجموعه نیز وظیفهٔ سنگینی دارند: باید هم نقشی نمادین برای بحث تماتیک بیافرینند و هم انسانی ملموس بمانند. شخصیتهایی مثل Pirate Lady یا کسانی که در گروه دوازده نفره هستند، در متن محدودی معرفی میشوند ولی در هر کدام تیپهای اجتماعی و اخلاقی مشخصی قابل مشاهده است؛ از کسانی که پذیرفتهاند تا کسانی که در حال محاسبهٔ سود و زیانِ این اتفاق هستند. ضعف اصلی بازیها نه از نقص در اجرا که از محدود بودن فرصت پرداخت پسزمینهٔ این شخصیتها ناشی میشود؛ وقتی فیلمنامه تصمیم میگیرد از پرداخت برخی کاراکترها صرف نظر کند، حتی بازی خوب هم فرصت درخشش کامل را از دست میدهد.
در حوزهٔ تصویر، سریال به خوبی از نور و فضا استفاده میکند تا حس یگانگی یا گسیختگی را تقویت کند. قابهایی که جمعیت را همصدا نشان میدهند و سپس ناگهان روی یک چهرهٔ منفرد میبُرند، مقام انفرادی را در برابر جمع برجسته میکنند. ترکیب رنگها، تم سرد بعضی صحنهها و تیرهنگی نورپردازی در سکانسهای سوگ و خلوت، همه به ساخت فضای ذهنی مجموعه کمک میکنند.
صدابرداری یکی از ابزارهای کمتر محسوس ولی کارآمد در سریال است. سکوت طولانی یا قطع ناگهانی صداها، مانند زمانهایی که شبکههای تلویزیونی از دسترس خارج میشوند و تنها C-SPAN با یک پیام تکاندهنده پخش میشود، تأثیر عمیقی بر احساس بیاطمینانی دارند. موسیقی در این نقطه نقش مکمل دارد؛ نه آنقدر جلوهگر که مخاطب را هدایت کند و نه آنقدر پنهان که اثری نگذارد. در مقاطع مناسب موسیقی جزئی حسِ تعلیق یا اندوه را تشدید میکند، ولی عمدهٔ بار روانی روی بازیگر و قابهاست.

نکتهٔ فنیای که بایستی گفت این است که گاهی در اپیزود سوم فضا به سمت ایستایی بیش از حد میرود؛ وقتی که پلانها طولانیمدت میشوند و سکوت بیش از حد کشیده میشود، تجربهٔ شنیداری و دیداری میتواند به جای برانگیختن، مخاطب را آرام کند یا حتی خسته کند. اصلاح این وضعیت به وسیلهٔ تدوین دقیقتر یا تغییرات جزئی در طراحی صدابرداری میتوانست ضرباهنگ اثر را حفظ کند.
سریال Pluribus از منظر محتوایی با یک مجموعه پرسش برخورد میکند که شفاف و دشوارند: اختیار در برابر خوشبختی جمعی؛ خاطره به عنوان داراییِ مشترک؛ سوگ و فقدان در جهانی که «همه» میتوانند به زودی آن را درک کنند؛ و در نهایت مفهوم هویت وقتی حافظهها و احساسها قابل دسترس برای دیگران باشند. کارول به مثابهٔ سمبل مقاومت فردی، به ما یادآوری میکند که آزادی فردی گاهی با هزینهٔ جمعی همراه است و این هزینه ممکن است باعث مرگ میلیونها نفر شود. اینکه این هزینه را چه کسی باید تحمل کند و چه کسی حق تصمیمگیری دارد، پرسشی است که سریال بیرحمانه روی آن دست میگذارد.
نکتهٔ مهم دیگر، موضوع رضایت و توان گفتن «نه» است. اکثریت مردم در سریال عملاً انتخابی نداشتهاند؛ پیوستن یک پدیدۀ اجباری است. در چنین وضعی، ادعای «خوشبختی» از جانب جمع معنای دیگری پیدا میکند. آیا خوشبختی تحمیلشده ارزشی دارد؟ Pluribus این پرسش را از روشهای مختلف مطرح میکند: از واکنشهای پرشورِ کسانی که از پیوستن لذت میبرند تا عصبانیت کارول که میخواهد اختیار را بازپس گیرد، حتی به قیمت از بین رفتن راحتی جمعی.
در لایهٔ دیگری، سریال دربارهٔ سوگ هم حرف میزند: آیا وقتی کسی میمیرد و حافظهاش در ذهن جمع محفوظ میشود، میتوان گفت او دیگر مرده است؟ یا او زنده است اما به قیمت از دست رفتن مرزبندی انسانی؟ این پارادوکس اخلاقی و فلسفی از نقاط قوت سریال Pluribus است و آن را از تکبعدی بودن نجات میدهد.

سریال پلوریبوس اثری است با جاهطلبی فلسفی و مهارت اجرایی؛ اثری که سوالات بزرگ میپرسد و بازیگر اصلیاش، ریا سیهورن، آن سوالات را با صداقتی دردناک به ما تحویل میدهد. سریال در بهترین لحظاتش توان ایجاد همدلی و به چالش کشیدن اخلاقیات ما را دارد؛ آنجا که کارول را تنها در میان سکوتی میگذارند که همهٔ دیگران را به هم وصل کرده است، تصویرِ قدرتمندی ساخته میشود از فرد در برابر جمع.
اما Pluribus در دامهایی نیز گرفتار میشود: افشای اطلاعات بهصورت قطرهچکانی اگرچه تاکتیکی حق به جانب است، اما وقتی فصل جلوتر میرود نیازمند توازنی حساس است تا حس تازگی و تعلیق را از دست ندهد. همچنین ریتم کند گیلیگان که پیشتر در آثارش نقطه قوت بوده، در اینجا گاهی به نقطهای میرسد که ضربآهنگ درام را تضعیف میکند. اپیزود سوم نمونهای از این حالت است؛ نه بد، اما در مقایسه با دو اپیزود نخست تضعیف شده.
در نهایت Pluribus سریالی است که ارزش دیدن دارد چون هم سوال میپرسد و هم تلاشی قابلتوجه برای پرداختن به آن سوالات انجام میدهد. اگر به دنبال یک سریال علمی تخیلی هستید که شما را وادار به تأمل کند، سریال جدید سازنده Breaking Bad توصیه میشود. شخصاً بهعنوان کسی که دوست دارد تلویزیون مسئلهدار و بحثبرانگیز ببیند، Pluribus را اثری میبینم که میتواند با حفظ دقیقتر تعادل ریتم، به یک موفقیت دیگر در کارنامه پربار وینس گیلیگان تبدیل شود؛ فعلاً اما او قدم اول را محکم برداشته و قدمهای بعدی را باید با تیزبینی بیشتری بردارد.
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.