نقد فیلم Just Mercy – رنگ و نژاد نه، فقط رحمت!
فیلم Just Mercy، فیلمی زیبا به کارگردانی دستین دنیل کرتون و بازیگری مایکل بی.جردن (بازیگر فیلمهایی چون پلنگ سیاه، کرید و فارنهایت) است که با وجود برخی نقطه ضعفهایش توانسته رضایت مخاطبان را جلب کند ...
فیلم Just Mercy، فیلمی زیبا به کارگردانی دستین دنیل کرتون و بازیگری مایکل بی.جردن (بازیگر فیلمهایی چون پلنگ سیاه، کرید و فارنهایت) است که با وجود برخی نقطه ضعفهایش توانسته رضایت مخاطبان را جلب کند و تجربه زیبایی هنگام تماشای فیلم برای آنها رقم بزند. با نقد فیلم Just Mercy همراه ویجیاتو باشید.
فیلم Just Mercy، از لحاظ ساختاری و چینش حوادث و صحنهها بسیار دقیق و منظم عمل کرده، اما با این وجود در دقایق اولیه، داستان فیلم با ریتم بسیار پایین پیش میرود و بیننده را در آغاز خسته میکند. باید بدانیم یک ضعف بسیار مهم که هر فیلمی میتواند آن را داشته باشد، تاخیر در شروع داستان اصلی است.
در اصول صحیح فیلمنامه نویسی، این بحث رایج است که فیلم باید در ده دقیقه اول توجه بیننده را جلب کند و بدون اضافه گویی و معرفی بیش از حد وارد داستان اصلی شود. اما بعضی فیلمها به ناچار مجبورند با تاخیر وارد داستان شوند؛ آن وقت سراغ صحنههایی میروند تا بیننده را سرگرم کنند و او را تا لحظه شروع داستان منتظر نگه دارند. این فیلم در بیست دقیقه ابتدایی پر از سکانسهای زمینه چینی بوده که ممکن است بیننده کمی خسته شود، اما باز هم این صحنهها کارآمد واقع شدند و بیننده تا حدودی با درک درونمایه و پیام این صحنهها منتظر میماند.
داستان فیلم روایتی واقعی از تلاش یک وکیل دلسوز و مسئولیت پذیر است که سعی میکند با بی عدالتیهای نژاد پرستانه مقابله کند و مانع اعدام بیگناهان شود. داستان کمی کلیشه ای به نظر میرسد اما این کلیشه از نگاه درونی محو میشود و نویسنده به زیبایی هرچه تمامتر با این داستان و ایده یک اثر منحصر به فرد خلق میکند که در خاطر بیننده حک میشود.
داستان در ابتدا این گونه به نظر میرسد که با یکی دیگر از فیلمهایی طرفیم که سراغ مضمون برابری نژادها میرود و به همین دلیل مورد توجه بقیه قرار میگیرد. اما وقتی وارد داستان اصلی میشویم، متوجه فرق مهم و جالبی با دیگر فیلمهای دارای این مضمون میشویم. در بسیاری از این فیلمها، مسئله اصلی تقابل یک یا چند سیاه پوست با مشکلات یک جامعه نژاد پرست است، اما این فیلم علاوه بر پرداختن به این موضوع، به مسئله داخلی بین خود سیاه پوستان هم میپردازد.
بخشی از تمرکز این فیلم روی این موضوع است که باید سیاه پوستان به هم اعتماد کنند، و برای رسیدن به عدالت و برابری باید ترسهایشان را کنار بگذارند و شجاعانه برای همدیگر تلاش کنند تا به عدالت آرمانی برسند. به همین دلیل برخی سکانسها کشمکش شخصیت اصلی با دیگر شخصیتهای سیاه پوست را بیان میکند که یا باید ترس خود را کنار بگذارند و یا باید بر ناامیدی چیره شوند و برای موفقیت امیدوارانه به شخصیت اصلی کمک کنند.
یکی از عناصر لاینفک هر فیلمی، عنصر کشمکش است. بدون کشمکش ماجرایی خلق نمیشود و بدون ماجرا هیچ بیننده و مخاطبی همراه فیلم نمیماند. انگیزه اصلی بینندگان برای آمدن به سینما، سرگرم شدن به واسطه کشمکش است. کشمکش در حد تعادل وظیفه نگه داشتن بیننده تا آخر داستان را دارد. در این فیلم، کشمکش به بهترین و متعادل ترین حالت ممکن بنا شده. کار کشمکش این است که یک شکاف بین خواسته شخصیت و نتیجه ایجاد کند و همین شکاف، بیننده را برای تماشای پایان فیلم وادار میکند.
در بسیاری از صحنههای این فیلم، شکاف گفته شده رعایت میشود. یکی از بهترین صحنههایی که این استاندارد را به خوبی بنا میکند و به آن میپردازد، صحنه دادگاه نهایی جانی دی است. در این صحنه همهی شخصیتهای مثبت و منفی با این شکاف مواجه میشوند. آنها چیزی را پیش بینی میکردند و با نتیجه متفاوتی رو به رو میشوند. اگرچه نتیجه برای مخاطب قابل پیش بینی است، اما دیدن چهره شخصیتها هنگام رخ دادن رویدادهای غیر منتظره و واکنش آنها به این رویداد، برای مخاطب جذاب است.
سرعت فیلم به واسطه کشمکشهای معتدلش بسیار مقبول است. نه آنقدر زیاد و نفسگیر است که بیننده را خسته کند و برای نقطه اوج انرژی نگذارد، و نه آنقدر سرعتش پایین است که بیننده هنگام دیدن فیلم هوس خوردن چیزی و یا حتی منصرف شدن از دیدن فیلم بکند. شخصیت اصلی مدام به هدف دور و نزدیک میشود و این دور و نزدیک شدن بسیار متعادل و رضایت بخش عمل میکند.
اما از مهمترین قسمتهای زیبا و تاثیر گذار این فیلم، عنصر شخصیت و شخصیت پردازی است. شخصیت اصلی فیلم، وکیل دلسوز و سیاه پوستی به نام برایان استیونسون (مایکل بی. جردن) است که بی وقفه تلاش میکند تا عدالت را در شهری که بی عدالتی در آن موج میزند برقرار کند. یکی از ویژگیهای شخصیت اصلی امید بخشیدن، آن هم به صورت غیر ارادی به دیگر شخصیتها است. او بدون آنکه کسی را دلداری بدهد و با او حرف بزند، تنها با عمل، به بقیه انگیزه و امید میدهد. وقتی دیگر شخصیتها تلاش او برای رسیدن به هدف را میبینند، ناخودآگاه این امید در دل آنها شکل میگیرد که هنوز برای زنده ماندن و رسیدن به عدالت فرصت دارند.
شخصیت اصلی، بسیار عمیق و چند بعدی است، و این چند بعدی بودن از انگیزه پنهان شخصیت شکل میگیرد. یکی دیگر از ویژگیهای این شخصیت، خسته نشدن و تلاش بی وقفه برای رسیدن به هدف است. یک قانون روانشناسی میگوید که هر کنش شخصیت، دلیلی نهفته دارد و بیشتر اعمال شخصیت، ریشه در گذشته بد و یا خوب او دارد. گذشته شخصیت است که به کنشهای او جهت میدهد.
چیزی که بیننده را کنجکاو میکند تا انگیزه شخصیت را بفهمد تلاش او برای تبرئه شدن موکلش نیست، بلکه رایگان خدمت کردن به موکلش است. او خودش در طول فیلم به این موضوع اشاره میکند که به خاطر عدالت و رفع نابرابریهای اجتماعی این کار را میکند. این گفته او درست است اما انگیزه و محرک او پیچیدهتر و عمیقتر از این حرفها است.
در یکی از سکانسهای ابتدایی فیلم، شخصیت اصلی میخواهد با موکلانش ملاقات کند؛ اما بازرس زندان او را به اتاقی میبرد و از او میخواهد که کاملا برهنه شود و تمام لباسهایش را در آورد. او اینکار را با ترس انجام میدهد؛ اما ماجرای کلیدی اینجا است که بازرس برای آزارش به او تیکه میاندازد و شخصیت اصلی به شدت میترسد و در چشمهایش اشک جمع میشود. ما با فهمیدن این اطلاعات که شخصیت در گذشته در یک مدرسه سفید پوستها درس خوانده و آن هم در دورانی که سیاه پوستها به شدت مورد آزار اجتماعی قرار میگرفتند، متوجه میشویم که احتمالا شخصیت اصلی در کودکی توسط سفید پوستها مورد آزار جنسی و حقارت قرار گرفته. این اتفاق در گذشته شخصیت به کنشهای کنونی او جهت میدهد و شخصیت را عمیقتر و واقعیتر میسازد.
یکی دیگر از ویژگیهای این شخصیت، خسته نشدن و تلاش بی وقفه برای رسیدن به هدفش است. با اینکه بیننده دوست دارد شخصیت به هدفش برسد، اما گاهی هم از دیدن خستگی شخصیت خستگی ناپذیر لذت میبرد، زیرا در ماندگار شدن و طبیعی شدن شخصیت کمک میکند. در یکی از سکانسهای فیلم، شخصیت بعد از کلی تلاش و عقب و جلو رفتن، با ناامیدی شدیدی روبه رو میشود. او با اینکه شخصیت صبوری است، اما باید به نحوی، انرژیهای درونش را که از بی عدالتی و نزادپرستی جامعه جذب کرده، تخلیه کند. او در این سکانس، با دویدن و شرکت در یک جشن مذهبی، انرژی اش را تخلیه میکند. حتی در یکی از صحنهها از خودش به شخصیت اوا میگوید و سفره دلش را به روی او باز میکند.
دیگر شخصیتهای مکمل و فرعی داستان هم کارآمد واقع شدهاند و در کل هیچ شخصیت اضافی در فیلم وجود ندارد که بدون دلیل وارد فیلمنامه شده باشد. حتی شخصیتی فرعی چون اوا اشلی با بازی بری لارسون (بازیگر شخصیت کاپیتان مارول) هم بسیار به جا و کارآمد عمل میکند.
روابط شخصیتها، تضادهای درونی آنها را فاش میکند. این تضادها، ترسها، انگیزه و تمایلهای شخصیت را مشخص میکند و باعث میشود که ما بیشتر با شخصیتها انس بگیریم و آن ها را واقعی بدانیم. اما باز هم این روابط ضعفهایی دارد که اگر این ضعفها نبود، قطعا اثر ماندگارتری میشد. مثلا رابطه بین شخصیت برایان با اوا میتوانست بهتر و عمیقتر جلوه کند.
پیرنگها و داستانهای فرعی فیلم، بسیار به جا وارد فیلم میشوند و تاحدودی مخاطب را منتظر نگه میدارد و او را با این پیرنگها سرگرم نگه میدارد. حتی برخی سکانسهای فرعی که به ظاهر اضافی میآیند، به شدت روی شخصیت تاثیر میگذارد. مثل صحنه متوقف شدن ماشین برایان توسط پلیس.
شیوه نویسنده برای سرگرم کردن شخصیت با توجه به ژانر فیلم، استفاده از سکانسهای تکان دهنده و غمانگیز است که بعد از صحنههای نفس گیر، به شدت مناسب است و باعث تخلیه انرژی مخاطب میشود. مثل سکانس اعدام یکی از شخصیتهای فرعی، یا پیرنگ مربوط به کشمکش با شخصیت رالف مایرز. این سکانسها، هم بیننده را سرگرم میکند و هم شخصیت را بیشتر شرح میدهد.
عناصری که باعث ساختیافته شدن فیلمنامه و منظم شدن ترتیب صحنهها میشوند، نقاط عطف و نقطه میانی فیلمنامه است. نقاط عطف، صحنههایی است که مانند گیره، شروع و پایان داستان را روی یک خط مشخص نگه میدارند و مانع منحرف شدن داستان از مسیر اصلی میشوند. این صحنهها در این فیلم به زیبایی بنا شدند و مانع پرت شدن داستان میشوند.
صحنه صحبت برایان با اوا در مورد بیگناهی جانی دی و موجود بودن مدرکی برای این فرضیه، نقطه عطف اول فیلم است. این صحنه مسیری که شخصیت اصلی در طول داستان قرار است طی کند را مشخص میکند و هدف شخصیت اصلی را بیان میکند.
صحنه بیانات برایان در برنامه شصت دقیقهای، نقطه عطف دوم فیلم محسوب میشود. این صحنه بعد از کلی اتفاقات ناامید کننده، ذرهای امید در دل مخاطب و شخصیتها ایجاد میکند تا وضعیت را تغییر دهند. این دو صحنه، داستان را در مسیر خود نگاه میدارد و مانع گیج شدن شخصیتها میشود. یکی دیگر از سکانسهایی که در فیلمنامه به آن نقطه میانی میگویند، سکانس اعدام شخصیت هربرت است. این سکانس علاوه بر نگاه داشتن داستان در جای خود، وضعیتها را هم مشخص میکند و اهداف آنها و موانع سر راهشان را واضحتر میکند.
درونمایه و پیام فیلم، حول محور برابری اجتماعی میچرخد. همانطور که پیشتر به آن اشاره کردم، فرق بزرگ این فیلم، پرداختن بیشتر به کشمکشهای شخصیتهای سیاه پوست است. مثل کشمکش برایان با شاهد سیاه پوست، یا کشمکش وکیل با متوکل. اما در بین این درونمایه و کشمکشهای کنایی، عناصر ارزشی دیگری مثل امید در برابر ناامیدی، شجاعت در برابر ترس، فعال بودن در برابر منفعل بودن بیان میشود.
شخصیت اصلی همه این ارزشها را دارد؛ وظیفه او انتقال این ارزشها به دیگران است تا بتوانند با همدیگر، مشکلات را حل کنند. او همواره با کنشهایش، به دیگر شخصیتها امید میدهد. برخی صحنهها مثل صحبت وکیل با خانواده موکلش، اتحاد بین سیاه پوستها را نشان میدهد، و طرز برخورد و شوخی آنها با یکدیگر، برای بیننده جذاب است.
در آخر باید گفت با اینکه پایانبندی این فیلم، گره قابل پیشبینی است اما همچنان بسیار جذاب و گیرا عمل میکند و این حس را در بیننده ایجاد میکند که چقدر خوب شد این فیلم را تماشا کردم و وقتم را صرف دیدن آن کردم. این حس از بهترین حسهایی است که به یک بیننده فیلم سینمایی میتواند برسد؛ باید تاکید کنم فیلم Just Mercy به شدت فیلمی تاثیرگذار است که دیدن آن، میتواند تجربه جدید و خوبی برای شما رقم بزند.
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
والا تو این وضع بکش بکش امریکا این فیلمو چجور گزاشتن اکران بشه ؟
فیلم محصول سال ۲۰۱۹ هست. قبل از این جریانات بوده اما در مجموع اعتراض به نژادپرسی توی سینمای آمریکا چیز جدیدی نیست که با اعتراضها هم بخواد لغو بشه. اتفاقا باید منتظر باشیم که طی سالهای آتی شدت بیشتری هم بگیره.
ممنون از توضیحتون
فیلم اخیرا دوبله شده با توجه به ماجراهای نژادپرستی اخیر و الان میتونه زمان مناسبی برای تماشاش باشه. اساسا که امروزه فیلمی اکران نمیشه این روزها