قهرمانهای ماندگار سینمای ایران – بخش دوم (از دهه 80 تا کنون)
فهرست محتوا 1 گلرخ در سگکشی 2 نظر در رقص در غبار 3 ترانه در من ترانه 15 سال دارم 4 مجید سوزوکی در اخراجیها 5 پرویز 6 چمران در چ 7 احمد در ایستاده ...
هفتههای گذشته، در بخش نخست این مقاله به تاثیرگذارترین قهرمانهای سینمای ایران، تا پایان دهه هفتاد شمسی پرداختیم. حالا وقت آن است که دو دهه هشتاد و نود را از این حیث مورد بررسی قرار دهیم.
گلرخ در سگکشی
در آغاز دهه هشتاد، تریلر مرموزی که "بهرام بیضایی" یکی دو سال قبل ساخته بود، به نمایش درآمد. دغدغه همیشگی بیضایی درباره زنان، موجب خلق یکی از جذابترین قهرمانهای زن سینمای ایران شد. گلرخ؛ زن شجاعی بود که سگکشی را به پرفروشترین فیلم سال 1380 تبدیل کرد.
با پایان جنگ ایران و عراق، گلرخ کمالی (مژده شمسایی) به کشور باز میگردد. او درمییابد که همسرش، ناصر، در آستانه ورشکستگی ست. پیشتر، گلرخ به رابطه ناصر و منشیاش مظنون شده بوده است؛ اما حالا با دیدن وضع ناصر و برای جلوگیری از به زندان افتادن او، حاضر میشود با یک یک طلبکاران او در بیفتد. غافل از این که با هر کوششی، در واقع بساط ماه عسل همسر خیانتپیشهاش را مجللتر میکند...
گلرخ، نمونه اعلای یک قهرمان است. درحالی که شوهرش موضع انفعال را برگزیده، او فعالانه تلاش میکند. تلاشی که در میانه راه گویی از هدف اصلی فراتر میرود و وجهی درونگرایانهتر مییابد. او تمام سختیها را به جان میخرد تا آنچه میخواهد را به دست بیاورد. درپایان نارو میخورد اما از این پیچ هم به سلامت عبور میکند. چرا که او یک قهرمان واقعی ست. با اراده، باهوش، فداکار و قوی.
نکته حائز اهمیت درباره گلرخ آن است که علیرغم تلاش قهرمانانهاش هرگز زنانگیاش را از دست نمیدهد. ویژگیای که او را به یک فمفتال و سگکشی را به فیلم نوآر نزدیک میکند.
نظر در رقص در غبار
در سال 1381، "اصغر فرهادی" نخستین فیلم بلندش را ساخت. او در رقص در غبار، موفق به خلق یکی از دلچسبترین کاراکترهای سینمای ایران شد؛ نظر. پسری صاف و ساده، عاشق پیشه، وفادار و البته کنشگر.
نظر (یوسف خداپرست) که در آغاز جوانی ست به سادگی به دختری به نام ریحانه (باران کوثری) دل میبازد. آن دو با هم ازدواج میکنند اما بدنامی مادر ریحانه و حرف مردم باعث جداییشان میشود. نظر که از این اتفاق عذاب وجدان دارد، به تکاپوی پرداخت مهریه ریحانه میافتد. در این راه به پیرمرد مارگیری (فرامرز قریبیان) برمیخورد و سرانجام، یکی از انگشتانش را فدای ریحانه میکند.
وجدان، بهترین محرک برای آغاز سفر قهرمان است. زیرا علاوه بر معنا دادن به مسیر و تلاش شخصیت، به خوبی همذاتپنداری مخاطب را برمیانگیزد. در مورد نظر هم، پاکی ضمیر و صداقت اوست که باعث شیرینتر شدن تلاشش و سرخوردگی مخاطب از بداقبالیهایش میشود.
از تاثیرگذارترین صحنههای رقص در غبار، گفتگوی نظر با خداست که در آن از بدبیاریهای سر راهش شکایت میکند. سکانسی که با چاشنی طنز و بازی خوب یوسف خداپرست، دلنشینتر هم شده است.
ترانه در من ترانه 15 سال دارم
در همین سال، من ترانه پانزده سال دارم، ساخته "رسول صدر عاملی" هم به نمایش درآمد. فیلمی که موضوعی کلیشهای را به مدد قهرمان مغرور و همدلی برانگیزش به یکی از به یاد ماندنیهای سینمای ایران بدل کرد.
ترانه با بازی "ترانه علیدوستیِ" بسیار جوان، دختری نوجوان است که تلاش میکند به رغم تمام مشکلاتی که بر سرراهش قرار دارد، شاد و مستقل باشد. ترانه با مادربزرگش زندگی میکند. مادرش را از دست داده و پدرش در زندان است. بعدازظهرها در یک عکاسی کار میکند. به زودی، جوانکی به نام امیرحسین او علاقهمند میشود. علیرغم مخالفتهای مادر پسر، خانم کشمیری (یا شاید هم به دلیل دخالتهای او) ترانه و امیرحسین با هم ازدواج موقت میکنند. ترانه باردار میشود اما امیرحسین کسی نیست که زیر بار چنین مسئولیتی برود. ترانه میخواهد بچه را نگه دارد اما کشمیری برای از پا درآوردن او همه کار میکند. در مقابل ترانه هم برای از پا نیفتادن همه تلاشش را میکند. سرانجام با رسیدن به پیروزی، یعنی گرفتن شناسنامه برای بچه، حاضر نمیشود نام امیرحسین را به عنوان پدر اعلام کند. کاری که از قدرت قهرمانی او ناشی میشود.
ترانه دختری مستقل، سرسخت و باهوش است. ویژگیهای شخصیتیاش و همچنین ظلمی که بر او تحمیل میشود، حس کنجکاوی تماشاچی و همدردیاش را برمیانگیزد. شرایط خانوادگی، کمی سن و سالش، سرد شدن زودهنگام عشق، به بنبست رسیدن ازدواج و بارداری ناخواسته او، همگی وضع او را دراماتیکتر میکنند تا تماشاچی راهی جز نگرانی برای او نداشته باشد.
مجید سوزوکی در اخراجیها
نخستین فیلم داستانی "مسعود دهنمکی"، یک کمدی موفق جنگی بود. اخراجیها، پرفروشترین فیلم سال 1386 شد. اختلاف نظرهای ایدهئولوژیک با این فیلمساز باعث شد، حرف و حدیثها درباره این فیلم به طرز اغراقآمیزی زیاد باشد.
داستان این فیلم جنگی ایرانی درباره گروهی از اراذل به سرکردگی مجید سوزوکی ست که ابتدائا با هدف به دست آوردن دل میرزا، که مجید خاطرخواه دختر اوست، راهی جبهه میشوند. در این مسیر معنوی برای آنها تحولاتی اتفاق میافتد که باعث تغییر هدفشان میشود. تغییری که با شهادت مجید به نقطه اوج میرسد.
محید سوزوکی (کامبیز دیرباز)، یکی از لاتهای اسم و رسم دار تهران است. او نمیتواند رانه خشونتش را کنترل کند. تمایلی درونی به شر دارد اما بحران وجدان به کمکش میآید تا این میل را در باطن خود سرکوب کند و به رستگاری برسد. اولین محرک او گرچه عشق به دختر میرزاست اما بعدتر تحت تاثیر جو جبهه، این احساس گناه و احساس وظیفه است که نقش محوری را در تعیین مسیر او ایفا میکند.
پرداختن به ماجرای بقیه اعضای گروه و تم جنگی فیلم، لاجرم در بسیاری مواقع تمرکز را از روی مجید برمیدارد اما این موضوع باعث نمیشود او در جای خود منش قهرمانانهاش را به رخ نکشد.
پرویز
پرویز، فیلمی به کارگردانی "مجید برزگر" است که در سال 1391 ساخته شد و دو سال بعد در گروه هنر و تجربه اکران شد. قهرمان فیلم، چنان که از نام آن پیداست، پرویز، با بازی زنده یاد "لوون هفتوان" است.
پرویز از دسته قهرمانهای بد است. اما از آن بدهایی که آدم دلش برایش میسوزد و حتا گاه از اعمال شرارتبارش خشنود میشود. قهرمانی که تغییر میکند.
پرویزِ پنجاه ساله، به طور ناگهانی از خانه پدری، شهرکی که در آن بزرگ شده و شغلش طرد میشود. او که پنجاه سال، تحقیر، سرکوفت و دست انداخته شدن را پذیرفته بود، حالا دست به آنارشی میزند. او برای احقاق حقوق پامال شدهاش جنایتهای ریز و درشتی مرتکب میشود. جنایاتی که دلمان را خنک میکند. جنایتهایی که ما هم دوست داریم نسبت به کسانی که تحقیرمان کردهاند مرتکب شویم.
تم فیلم انتقام است. گرچه شاید ریتم کند آن به مذاق تماشاچی امروزی چندان خوش نیاید اما با کلیت اثر و مهمتر از همه با کندی قهرمان آن در هماهنگی کامل است. ویژگیهای فیزیکی لوون هفتوان و بازی درام زدایی شده او هم از دیگر محاسن فیلم پرویز است.
چمران در چ
"ابراهیم حاتمی کیا"، در سال 1392، فیلمی زندگینامهای درباره شهید مصطفی چمران ساخت. در چ، نابغه کاریزماتیک جنگ ایران و عراق، این بار در نبرد پاوه، یعنی در یک جنگ داخلی به تصویر کشیده میشود. حاتمیکیا در بیشتر آثارش قهرمان میسازد. قهرمانانی با ایدهئولوژی مشخص و مصر در رسیدن به اهدافشان.
چمران (فریبرز عربنیا) که برای ختم قائله پاوه مامور شده است، تلاش میکند صلح را بین گروههای متخاصم منطقه برقرار کند. او مخالفان را به وحدت و رواداری تشویق میکند.
شخصیت مورد اقتباس به خودی خود یک قهرمان است. او جذاب و باهوش است و حاتمیکیا، با قرار دادن یک آنتاگونیست قوی، یعنی عنایتی (مهدی سلطانی) در مقابل او، که رهبر کردهای شورشی ست، ویژگیهای قهرمانانهاش را بیش از پیش مورد تاکید قرار میدهد. صلح طلبی چمران او را از دیگر قهرمانان داستانی که معمولا سر جنگ دارند، متمایز میکند. خصلتی که حتا در طول فیلم هم گاه از آن به انفعال یاد میشود.
احمد در ایستاده در غبار
بهترین فیلم جشنواره فجر 1394 هم یک بیوگرافی بود. فیلمی که "محمدحسین مهدویان" بر اساس زندگی "حاج احمد متوسلیان" ساخت. کسی که سرنوشتش هنوز هم در هالهای از ابهام است.
زیباییشناسی فیلم ریشه در مدیوم مستند دارد. نریشنهای طولانی درباره شخصیت به سبک مستندهای دفاع مقدس است. با این وجود، علیرغم آن که فیلم داستانگو نیست، خلاقانه، موفق به ساخت چهره قهرمان خود شده است. احمد، با بازی درخشان "هادی حجازیفر" قهرمانی کم حرف، سالم و طبیعی ست. سکوت او باعث نمیشود منفعل باشد؛ برعکس، در موقع لزوم فعال و حتا خشن میشود.
احمد، یک قهرمان کلاسیک نیست. در یک فیلم زندگینامه، جستجوی هدف بیمعناست. او در هر لحظه هدف خاصی را دنبال میکند اما این اتفاق گیرایی و مرام قهرمانانه او را زیر سوال نمیبرد.
جاهد در سرخپوست
سرخپوست، فیلمی به نویسندگی و کارگردانی "نیما جاویدی" ست که در سال 1397 اکران شد. درامی معمایی و کمی عاشقانه.
رییس یک زندان، سرگرد نعمت جاهد (نوید محمدزاده) در آستانه ترفیع درجه قرار دارد و از این بابت بسیار خوشحال است. از طرفی او وقتی از این موضوع با خبر میشود که در حال تخلیه زندان قدیمی شهر هستند. در جریان این تخلیه یکی از زندانیان (سرخپوست) گم میشود. جاهد که میداند این موضوع ترفیعش را تحت الشعاع قرار خواهد داد، تمام سعیش را برای پیدا کردن این زندانی محکوم به مرگ به کار میبندد. در جریان همین تکاپو، بیگناهی سرخپوست بر او محرز میشود. مسالهای که باعث میشود او در آخرین لحظه، دست از تعقیب سرخپوست بردارد.
از نکات قابل توجه شخصیت پردازی جاهد، یکی آن است که میل او برای به دست آوردن ترفیع بسیار قابل باور تصویر شده است. ما با این خواست او همراه میشویم و از ته دل آرزویش میکنیم. از طرف دیگر، تهدیدی که گم شدن یک زندانی بر سر راه این هدف مطلوب ایجاد میکند هم به همان اندازه ملموس است. ما نگران سرنوشت جاهد میشویم هرچند قانع شده باشیم که سرخپوست بیگناه است.
جاهد هم از قهرمانانی ست که در دقیقه نود، دچار تحول میشود و سخاوتمندانه پیشترفتش را فدای نجات جان سرخپوست میکند. تغییری شوکه کننده اما رهایی بخش.
امیر در دیدن این فیلم جرم است
دیدن این فیلم جرم است، اثر "رضا زهتابچیان"، سال گذشته به نمایش آنلاین درآمد. فیلمی سیاسی و محصول سازمان سینمایی حوزه هنری.
همسر باردار امیر (مهدی زمینپرداز) که یک بسیجی ست، مورد تعرض یک تبعه انگلستان قرار میگیرد. زن راهی بیمارستان میشود و فرزندش از دست میدهد. امیر که میبیند مقامات مسئول، به دلایلی که مصلحت خوانده میشود، در صدد آزاد کردن انگلیسی ضارب هستند، تصمیم میگیرد با گروگانگیری حقش را مطالبه کند.
نزدیکی امیر به مردم عادی یعنی مخاطبهای فیلم و همچنین انتخاب بدمنهای متناسب و تا حدی تابوشکنانه باعث شده است از طرفی امیر همدلی ما را برانگیزد و از طرف دیگر پایان فیلم تسلی بخش و تسکین دهنده باشد.
امیر یکی از معدود قهرمانهای کلاسیکی ست که در سینمای امروزمان میتوانیم ببینیم. فردی صلحجو و بی آزار است که گردن شکستگی را برنمیتابد. کسی که علی رغم میل و طبیعتش مجبور میشود در برابر ظلم قد علم کند. گفتنی ست قهرمان سازی و تم گروگانگیری در این فیلم، ادای دینی ست به آژانس شیشهایِ ابراهیم حاتمیکیا.
حجت در شنای پروانه
در همین سال فیلم "محمد کارت" هم به اکران درآمد. ملودرامی اجتماعی با قهرمانی ناخواسته و بازی چشمنواز تیم بازیگری.
هاشم (امیرآقایی)، در پی انتشار یک فیلم خصوصی از پروانه، همسرش او را میکشد و به زندان میافتد. پدر پروانه شرط گذشتن از خون دخترشان را پیدا کردن عامل پخش فیلم اعلام میکند. برادر کوچک هاشم، حجت (جوادعزتی) که مردی سر به زیر و بیحاشیه است، تصمیم میگیرد این خواسته را اجرا کند. او در این راه اطلاعاتی به دست میآورد که در تصمیمش خلل ایجاد میکند.
هدف حجت در میانه مسیر تغییر میکند و دیگر در پی نجات دادن برادرش نیست؛ بلکه میخواهد انتقام خود را از کسانی که زندگیاش را به بازی گرفتهاند بگیرد. اتفاقا، هاشم، برادرش هم یکی از آنهاست.
فیلمنامه چفت و بست دار که نشان از شناخت کافی فیلمساز از طبقه مورد بحث دارد، شنای پروانه را به یک فیلم جذاب بدل کرده است. در نتیجه قهرمان فیلم هم واقعی، ملموس و معقول از کار درآمده است.
در دو بخش این مقاله، قهرمانهایی از سینمای ایران را با هم مرور کردیم. دریافتیم که هر چه به زمان حال نزدیک میشویم کمیت و کیفیت قهرمانها کاهش مییابد. اما این که چرا در سینمای ما از این ظرفیت پربار و تضمین شده داستانی به قدر کفایت بهره برداری نمیشود، مساله دیگری ست که به زودی به آن خواهم پرداخت.
مقالات مرتبط:
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
به نظر من بهترین نقش این مقاله، جواد عزتی توی شنای پروانه بود، واقعا یکی از بهترین بازیگران هست
اینها همه ش مزخرفه. توی سینمای ایران، به هیچ عنوان قهرمان، به معنی واقعی کلمه وجود نداره
واقعا مقاله کامل و خوبی بود خسته نباشید خانم کافی
بنظرم پرویز پرستویی در بادیگارد هم میتونست (تاکید میکنم میتونست، نه اینکه باید) در این لیست باشه
سلطان مختار فقط با اینکه میدونم سریاله
آوردن اسم سگ کشی، کنار اخراجی ها
یه جور بی احترامی به سینماست
فیلم های اون زمان اصلا یک فاز دیگه داشتن
مثلا همین مومیایی(ایرانی رو میگم)انگار توی ایران روایت نمیشد فیلمشم که نگم
یارو با چهارتا ورقه تانک ساخت?
توی ماینکرافت هم نمیشه اینجوری کرفت کنی???
بهترین فیلم های سینمای پس از انقلاب همون دوره فیلمایی بود که تقریبا با هم اومدند: سگ کشی، اعتراض، زیر پوست شهر، کاغذ بی خط و …
علتشم باز بودن شرایط بود که میشد فیلم ساخت ولی متاسفانه دیگه امکانش نیست
احمد در ایستاده در غبار
چمران در چ
مجید سوزوکی در اخراجیها
رو دیدم و هر سه تا هم فیلم های خوبی بودن
چرا دیس گرفتی؟
A troll face has disliked
نمیدونم چرا ؛ از دیدن بقیه فیلمو سریالا لذت بردم
ولی یه حسه خاصی به پرویز دارم
.
پ.ن:فیلمای دیگه ایی تو حسو حاله پرویز میشناسید
ممنون میشم بگید??
حس خاصی به پرویز دارم
عالی بود?
ن دا بچه خوبیم ؛ رنگش بزور سفیده
چه برسه به بقیه رنگا???
درباره سریالشم بسازین
خیلی وقت بود دنبال ادامه این مقاله بودم ممنون از نویسنده
شنای پروانه فیلم خوبی بود به جواد عزتی امیدوار شدم