دنی بویل: رابرت پتینسون میتواند جیمز باند بعدی سینما باشد
فیلم جدید دنی بویل با نام دیروز، فیلمی تخیلی جاسوسی است که در سرزمینی جریان دارد که یک خواننده ناموفق در آن بیدار میشود و متوجه میشود آنجا جایی است که هیچکس آهنگهای بیتلها را ...
فیلم جدید دنی بویل با نام دیروز، فیلمی تخیلی جاسوسی است که در سرزمینی جریان دارد که یک خواننده ناموفق در آن بیدار میشود و متوجه میشود آنجا جایی است که هیچکس آهنگهای بیتلها را نشنیده است. در سطح برونی این بریتانیای خیالی تفاوت زیادی با بریتانیای واقعی ندارد. اتوبوسهای لوزسافت همچنان سروقت کار میکنند، دوستان در عصرهای تابستان در بیرگارتن دورهم جمع میشوند و اد شیران سرگرم یکی دیگر از تورهای خود است. اما یک مورد حیاتی وجود ندارد و تنها عده انگشتشماری متوجه نبود آن میشوند. به نقل از یکی از شخصیتها: «دنیای بدون بیتلز دنیایی بهمراتب بدتر است»
به شکل درخوری فیلم بویل شبیه یک آهنگ سه دقیقهای پاپ است. ساختاری ساده که در نگاه اول از آن گذر میکنید تا اینکه در ذهنتان میخکوب میشود و ناگهان خودتان را میبینید که روزها را صرف تفکر به معانی آن کردهاید.
در ظاهر داستان سبک و جسور است. اما در لایه زیرین محزون. یک کمدی سطح بالا درباره فراموشی فرهنگی و بریتانیایی فوقالعاده. من به بویل میگویم که شاید فیلمی درباره خروج بریتانیا از اتحادیه در پوشش باشد و او از خجالت قهقهه میزند و فنجان قهوهاش را بر میدارد: «بله خوب قطعاً میشه اینطور بهش فکر کرد.»
ازآنجاییکه فعلاً در خط ادعاهای کلان هستیم بیایید کمی جلوتر برویم. میتوان بحث کرد که بویل، بخشی از همان بریتانیای جالب است که فیلم دیروز به دنبال دستیابی به آن است. او مردی است که سینما را در دهه نود با فیلم «رگیابی» یا «قطار بازی» به جنبوجوش انداخت، در سال 2008 برای «میلیونر زاغهنشین» اسکار را به خانه برد و افتخار طراحی مراسم افتتاحیه المپیک 2012 لندن را در کارنامه خود دارد.
اگرچه او هنوز در سطح پُل مککارتنی نیست اما قطعاً به او نزدیک است. چند هفته پیش او بهعنوان مهمان در برنامه تاپ گیر بی بی سی حاضر شد و تهیهکننده فریاد زد: «گوهر ملی داره میاد!» بویل با به یادآوردن آن لحظه میخندد و میگوید: «آره، یکم تعریف مثل «گوهر ملی» که اصلاً چیز بدی نیست. خوشحالم که تونستم سفیر درخوری باشم.»
او کمی بیشتر برای خود قهوه میریزد و درباره فیلم «دیروز» صحبت میکند که در آن هیمش پاتل در نقش جک، آوازهخوان دورهگرد ناواردی که از روی دوچرخهاش سقوط میکند و در دنیایی بدون بیتلز به هوش میآید که آماده شناخت اوست. مدت کوتاهی نمیگذرد که جک جایی برای خود بازکرده و موسیقیهای شناختهشده را به اسم خودش اجرا میکند- و در تمام مدت در وحشت از آنکه هرلحظه ممکن است دستش رو شود به سر میبرد.
بویل میپذیرد که فیلمش نوستالژیک است یا در عوض فیلمی است که قدرت نوستالژی را بررسی میکند. او فیلم را به راکتمن و راپسودی بوهمی تشبیه میکند، دو تصویر محبوب مردم درباره گذشته موسیقیایی بریتانیا. «ترند جالبیه. در دوره تردید کامل- سیاسی و اقتصادی- مردم دستآویز هر چیزی که قابلاعتماد باشه میشن.»
بویل اذعان میکند که او همیشه هوادار بویی و لد زپلین بوده است اما آن موضوعی برای یک وقت دیگر است: بیتلز تقریباً بر روی همهچیز تأثیر گذاشت. فیلم «دیروز» بهتنهایی بر روی موسیقی تمرکز میکند اما آثار اجتماعی و سیاسی آنها فراتر میرود. «اگر اونارو از معادله خارج کنی، اثر موجش عظیم خواهد بود. ما احتمالاً در این دنیای پاد آرمانی بزرگ زندگی خواهیم کرد که یک رمان کار می بره تا بهتمامی چیزهایی که در اون تغییر کرده پرداخته بشه.»
بویل 62 سال دارد. او فردی پرانرژی با عینکی با فریم درشت و ژاکت صورتیرنگ است، مانند یک معلم جغرافیای مهربان که شغل دومش هنرمندی است. شاید او با بالا رفتن سنش ملایمتر میشود. دیروز بهعنوانمثال توسط ریچارد کورتیس نوشتهشده است. در دهه نود، آنها بهعنوان دشمن یکدیگر تلقی میشدند. آیا رگ یابی (که در آن بویل با تهیهکننده اندرو مکدونالد، نویسنده جان هاج و بازیگر ایوان مک گرگور همکاری کرد) بهعنوان فیلم اصلاحی نسبت به چهار عروسی و یک تشییعجنازه دیده نمیشد؟
میخندد و میگوید هرگز به فیلم به این دید نگاه نکرده است و همیشه کار کورتیس را دوست داشته است. «حقیقت این است که پس از ساخت رگ یابی، از دستاوردمون خیلی راضی بودیم و فکر کردیم: الان وقتشه که یک کار رمانتیک کمدی انجام بدیم. پس رفتیم یوتا و فیلمی ساختیم به نام یک زندگی کمتر معمولی. بعد از اتمام کار برگشتیم و در طول کریسمس یک فیلمنامه بهدستم رسیم به اسم تپه ناتینگ. و من فیلمنامه رو خوندم و فکر کردم: خوب این یک کار رمانتیک کمدیه. نمی دونم اونی که ما در یوتا فیلمبرداری کردیم چی بود ولی قطعاً رمانتیک کمدی نبود»
بویل بخش اعظم تب بیتلز را در رادکلیف واقع در شمال منچستر سپری کرده بود. او هشت سال را در آنجا بهعنوان خادم کلیسا گذرانده بود و برای مدت کوتاهی حرفه کشیشی را در نظر گرفته بود؛ پیش از آنکه در تئاتر، تلویزیون و درنهایت سینما کار کند. هنگامیکه جوان بود، وی از کار فیلمسازان دهه هفتاد میلادی به وجد میآمد که به نظر میرسید خودشان و حرفهشان را برای درهم شکستن مرزها پیش میبرند.
فیلم سینایی اینک آخرالزمان، طبق گفته خود او، نقطه عطف زندگیاش بود. پس اگر قرار بود در دنیایی به دنیا میآمد که کاپولا هرگز آن را نساخته بود میگوید:«اوه البته. البته که بازسازیش میکردم. صد در صد، صحنه به صحنه. من عاشق این فیلمم. احتمالاً فیلمهای نیک روگ رو هم انجام میدم چون هیچکس مثل اون نیست. اون پیکاسوی ما بود. در اون بازه ده ساله فوقالعاده، از نمایش تا زمانبندی بد. همه شون رو بازسازی میکردم»
بااینکه کار بویل هنوز بهپای روگ نرسیده در عوض آن را باانرژی جسورانه و پرجنبوجوش و جوش مختص به خود جبران میکند. او همچنین دید روشنی دارد که گاهی اوقات با موضوع مدنظر متناقض است. چه او موضوعاتی مانند اعتیاد به هروئین، آخرالزمان زامبی و زندگی در زاغههای داروی را به تصویر بکشد بویل همیشه با دیدی تازه و هیجان به سراغ آنها میرود.
او بهندرت به خود اجازه میدهد قبول مقدرات و مصیبت او را متوقف کند و توضیح میدهد: «من آدم مثبت اندیشی هستم و به نظرم این من رو تبدیل به یک فیلمساز مثبت می کنه. حس میکنم وظیفهدارم مردم رو با فیلم هام بهجایی دیگه ببرم و به خوبی ذاتی بشریت باور دارم. عقیده بچهگانهای هست می دونم. اما همین عقیده به من در زمانهای سخت کمک می کنه.»
حداقل ازنظر حرفهای بویل به مشکلات عدیدهای برنخورده است. او میگوید که یاد گرفته کار بر روی پروژههای کوچکتر برایش راحتتر است جایی که میتواند مانور دهد و فشار کمتری به او از بالادست وارد میشود.
او و جان هاج اخیراً از ساخت فیلم جیمز باند جدید شانه خالی کرده و علت آن را اختلاف هنری با تهیهکنندگان فرنچایز اعلام کردند. دوست دارم داستان کامل آن را بشنوم اما او حرفی نمیزند؛ حرف چندانی هم برای گفتن نیست.
شانه بالا میاندازد و میگوید:«من با جان بودم و اونا از کاری که انجام میدادیم خوششون نیومد پس بهتر بود که همکاری مون رو همونجا قطع میکردیم. کارمون به خوبی پیش میرفت اما واضح بود که چیزی اونها مدنظر داشتند نیست.»
چرا او اصلاً میخواست با باند همکاری کند؟ بویل باور دارد این فیلمها برای تهیهکنندگان است نه کارگردانان. او باید از این موضوع آگاهی داشته باشد. بویل با نیشخند پاسخ میدهد: «تو باید مدیر برنامه های من باشی! بله درست میگی. این چیزیه که درنهایت متوجهش میشی اما تو خوشبینانه وارد این کارها باید بشی. مثل عاشق شدن. نمی تونی وارد یه رابطه با محافظهکاری بشی و سعی کنی از خودت محافظت کنی. باید با قلب باز و آماده ضربه خوردن وارد بشی و خوب چی میشه اگه یکم کبود بشی؟ حقوق خوبی بهت می دن و بهت می رسن. پس در انتها اینا مشکلات جزئی هستند»
او اصرار دارد که باند را پشت سر خود گذاشته و قطعاً درست میگوید. اما هرچند وقت یک بار یاد کبودیاش میافتد. ماه پیش او برای دیدن فیلم زندگی والای کلیر دنیس رفت و مجذوب اجرای رابرت پتینسون شد: «خیلی عجیب بود چون من اونجا نشسته بودم و با خودم فکر میکردم: خدای من. اونا باید رابرت رو برای فیلم بعدی باند انتخابش کنند.» آیا پتینسون کمی برای این نقش جوان نیست؟ او میخندد: «نه نه. باید تو سی سالگی باشه. کانری چند سالش بود؟ اون آماده است.»
به طرز عجیبی، شاید بزرگترین دستاورد بویل فیلمهایش نباشد بلکه افتتاحیه المپیک چهارساعته او در سال 2012 باشد. جزیرههای عجایب بزرگداشت دلنشینی به فرهنگ و تاریخ بریتانیا بود که 900 میلیون بیننده را به پای تلویزیونهایشان کشاند. این رویداد از سرزمینهای سبز و زیبای انگلستان شروع شد از انقلاب صنعتی گذر کرد و به عصر حاضر رسید. در آن مراسم، جا برای مهاجران ویندراش و پرستاران ان اچ اس، شکسپیر و بیتلز، جیمز باند و کوئین نیز بود.
توریام پی ایدن بالری آن را «زبالهای چند فرهنگی از حزب کارگر» قلمداد کرد در حالی که استیون گلاور از میل به آن برچسب «تبلیغات مارکسیستی» زد اما اینها صداهایی در تاریکی بیش نبودند. حتی در آن زمان جزیره عجایب خاص به نظر میرسید. تکریم بهترین آزادگیهای بریتانیا، یا شاید اوج آنها نیز بود.
در آن زمان، بویل گفت کارگردانی مراسم او را به یک وطنپرست تبدیل کرده بود یا احتمالاً باعث شده بود او متوجه شود که تمام مدت یک وطنپرست بوده است. او با بسیاری از کارکنان بینالمللی المپیک ملاقات کرده بود که بریتانیا را یک جامعه الگو میدانستند، ملتی که با خودش و تاریخش راحت است- همین موضوع او را قانع کرد. او کشورش را از چشم جهان با دیدی تازه مشاهده کرد.
برایش حرفی را که قبلاً درباره این کارکنان زده بود خواندم: «اونا مارو به چشم فانوس میبینند؛ بهعنوان یک کشور مدرن و پیشرو.» غرولند کنان پاسخ میدهد: «بله گفتند.» دستش را به ابرو کشیده و ادامه میدهد: «و خدای من. الآن چه فکری درباره مون می کنن؟ اصلاً به حرفی که زدن پایبند می مونن؟ باید ازشون بپرسیم اما احتمالاً انکار می کنن.»
حس خوبی دارد که به افتتاحیه المپیک آن سال فکر کنیم. هرچقدر که از آن فاصله میگیریم، درخشش آن بیشتر میشود: آخرین هورای طلایی ملت، پیش از روزهای خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا؛ سردرگمی اجتماعی و سر رسیدن روزهای تلخ. بویل از آن زمان تابهحال آن را ندیده و میگوید کمی عجیب است. اما نقاشیای به اثر کوچکترین دخترش که در آن زمان بیست ساله بود دارد که از بخش صنعتی مراسم الهام گرفته بود دارد. این یادگاری او خیلی امپرسیونیستی است. وی دربارهاش میگوید: «زیباترین چیزیست که در کل زندگیم داشتم.»
وقتی به اینجای کار رسیدیم ترسیدم که شاید در مرور خاطرات غرقشدهایم. ما مصاحبه را با بیتلز شروع کردیم و الآن داریم درباره المپیک لندن خاطره بازی میکنیم. بویل سرش را تکان میدهد و به دیوار خیره میشود: «خدای من. درست می گی.»
بااینحال هنوز با مشقت تلاش میکند مثبت اندیش باشد؛ همینطوری ساختهشده است. الان زمانه بدی است و کشور در منجلاب. اما او به مردمش، هنرش و صنعتش ایمان دارد. آرمانهای آن مانند سنگ بستر هستند یا شاید نوری راهنما در تاریکی مطلق.
او توضیح میدهد: «باور دارم که فرهنگ بین ما زندگی می کنه. در دیان ای ما هست و واقعاً بهش اعتقاد دارم. پس وقتی یه آهنگ عالی رو برای اولین بار میشنوی، در حقیقت چیزی هست که قبلاً شنیدی. این فرهنگیه که بین ما هست و به همین دلیل هم در برابر تمامی سختیها دوام میاره. من درباره فرهنگ بهعنوان آخرین سنگر حرف نمیزنم بلکه از چیزی میگم که باقی می مونه و دوام میاره و ما بالاخره سروقتش برمیگردیم.» او در تقلای پیدا کردن کلمات است و آرزو میکند که فن بیان بهتری داشت. میگوید: «ما به پیشرفت برمیگردیم. چون من فکر نمیکنم در حال حاضر داریم بهسوی پیشرفت حرکت میکنیم. اما هنوز اونجا هست، جایی نرفته. ما هر وقت بخوایم می تونیم پیشرفت کنیم.»
فیلم «دیروز» در تاریخ 28 ژوئن در بریتانیا اکران شد و به زودی نقد کامل آن را در ویجیاتو خواهید خواند.
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.