نقد سریال The Lord of The Rings | قسمت پنجم
در قسمت پنجم از سریال «حلقههای قدرت» سازندگان به تک تک خطهای داستانی خود میپردازند و با این حال، بازهم به نظر میرسد که طرح داستان به سختی پیش رفته است. این یعنی توسعه کافی ...
در قسمت پنجم از سریال «حلقههای قدرت» سازندگان به تک تک خطهای داستانی خود میپردازند و با این حال، بازهم به نظر میرسد که طرح داستان به سختی پیش رفته است. این یعنی توسعه کافی در خطهای داستانی وجود ندارد که بتواند زمان اجرای هر قسمت را ارزشمند جلوه دهد. اما چرا اینطور است؟ مشکل سریال چیست؟! گفتنش سخت به نظر میرسد؛ چرا که سازندگان سریال در تلاش برای دستیابی به یک حس عظمت کاذب، فراموش کردهاند برای شکل گرفتن قصه خود به شخصیتها و داستان عالی نیاز دارند. بنابراین، در اپیزود «Partings» سناریو حلقههای قدرت سرگردان نیست، بلکه از اساس گم شده است. در ادامه با نقد سریال The Lord of the Rings همراه ویجیاتو باشید.
همین ابتدا لازم به بیان این نکته است که هر دو اثر تالکین، یعنی «هابیت» و «ارباب حلقهها» در هسته مرکزی خود، داستانهایی درباره سفرها بودند. تالکین حتی عنوان فرعی «There and Back Again» را به هابیت داد. بنابر همین محتوا و مضمون، در آن داستانها حس روشنی از حرکت وجود دارد؛ یا به عبارت سادهتر این داستانها جستجوهای افسانهای و البته حماسی برای قهرمانان خود هستند. این نکته به وضوح در مورد هابیتهایی مانند بیلبو (مارتین فریمن) و فرودو بگینز (الیجا وود) در دو سهگانه پیتر جکسون نیز صادق است، اما در مورد شخصیتهایی مانند گندالف (یان مک کلن) یا آراگورن (ویگو مورتنسن) نیز قابل مشاهده است. این یعنی در هر دو فیلم هابیت و ارباب حلقهها همیشه جایی برای رفتن و جایی برای دیدن وجود دارد.
از سوی دیگر، در حالی که اقتباسهای سینمایی پیتر جکسون ممکن است دارای چند مکان ثابت باشند که داستان و شخصیتها اغلب به آنها بازمی گردند (مانند آیزنگارد)، اما ساختار فیلمها به گونهای بود که حس پیشرفت و حرکت را برای مخاطب ایجاد میکرد. این یعنی به استثنای «نبرد پنج ارتش» که بر اساس اجماع ضعیفترین فیلم از شش فیلم پیتر جکسون است، هر یک از فیلمها تا حدی مصداق سفرنامه بودند و به روش خود تلاش کردند تا جنبههای جدیدی از سرزمین میانه را به مخاطبان نشان دهند.
با این تفاسیر، اپیزود پنجم یا همان «پارتینگز» با بخشی آغاز میشود که به نظر میرسد هویت سفرنامهای آثار تالکین را درک کرده و مهاجران هارفوت را دنبال میکند که در سراسر بیابانها و دشتهای مختلف سفر میکنند. این سکانسی است که با ایجاد کردن حال و هوای جذاب برای سریال، روایت را نیز تا اندازهای به جلو سوق میدهد. در این سکانس نوری (مارکلا کاونا) با خانواده و دوستش بر روی مونتاژی از تصاویر سفرهایشان آواز میخواند و در لحظاتی حس واقعی از داستانهای تالکین را به مخاطب هدیه میدهد. این صحنه سکانسی است که به این ماجراجویی حسی از مقیاس ادراکی میدهد، که با همپوشانیهای تصویری از یک نقشه جالب کامل شده است.
به طور کلی، سریال «حلقههای قدرت» به عنوان یک بوم نقاشی زیبا که در جای جای سرزمین میانه بدون هدفی خاص سرک میکشد، دارای قصهای واحد نیست. بنابراین، با چنین شمایلی بهترین لحظه در اپیزود «موج بزرگ» هیچ ربطی به داستان نداشت، یعنی همان تمرکز بر آیین سنتی کوتولههای موریا. از همین منظر بهترین لحظات اپیزود پنجم یا همان «پارتینگز» هم یک مونتاژ سرگردان از سفر هارفوتها، نمایش نقشهها و فلاشبکهای افسانهای پیرامون خلق اِلفها است.
حتی در این قسمت یک سکانس زیبا وجود دارد که در آن هالبراند (چارلی ویکرز) به شرم و وفاداری خود اعتراف کرده و در مقابل در طول همین سکانس شخصیتی دیگر به آدار یا همان فرمانده ارشد اورکها (جوزف ماول) تعظیم میکند؛ در واقع کارگردان با نمایش یک سکانس واحد دو رشته داستان را در زمان و مکان متفاوت به هم وصل میکند.
اما خبر بد اینجاست که متاسفانه این لحظات در تضاد با بقیه قسمت است. یکی از بزرگترین مشکلاتی که که سریال «The Rings of Power» از همان ابتدا با آن مواجه بوده و هست این است که بیش از حد ساکن به نظر میرسد. در واقع با نمایش قسمت پنجم چهار ساعت از فصل اول سریال میگذرد، که حتی از اکثر فیلمهای جکسون طولانیتر است. ولی با این اوصاف، کماکان نمیتوان گفت که شخصیتها واقعاً به سمت جایی مناسب از داستان رفتهاند. این یعنی هنوز داستانی با هسته درست شکل نگرفته است که مقصد نهایی آن برای مخاطب قابل دنبال کردن باشد. در این باتلاق قصهگویی سریال تنها نوری و کاروانش ممکن است سرگردان باشند، اما بقیه همچون موجودی چهارپا در جای خود گیر کردهاند.
این ساکن بودن قصه در مورد خط داستانی گالادریل (مرفید کلارک) از همه آشکارتر است. قسمت اول فصل با عنوان «سایهای از گذشته» با پریدن گالادریل از قایق در حال دور شدن از سرزمین میانه به پایان رسید. اکنون بیش از چهار ساعت بعد، اپیزود پنجم با بالا رفتن گالادریل روی یک قایق به پایان میرسد تا به سرزمین میانه برگردد. هر اتفاقی که در رابطه با این شخصیت رخ داده، این حس را در بیننده ایجاد میکند که او در یک مکان ساکن ایستاده و منتظر است تا دیگر رشتههای داستان به آن برسند.
قسمت دوم بازگشت گالادریل به سرزمین میانه را با به دام انداختن او بر روی یک قایق که توسط یک هیولای دریایی تهدید شده بود، به تعویق انداخت. در اپیزود «آدار»، گالادریل توسط نومنوریان نجات یافت و به جزیره آنها برده شد، جایی که او سعی کرد این افراد را متقاعد کند که با او به سرزمین میانه بازگردند. همچنین در پایان اپیزود «موج بزرگ»، گالادریل سوار قایق شد تا به سرزمین میانه برگردد، اما بازهم ملکه نایب السلطنه میریل (سینتیا آدای-رابینسون) او را متوقف کرد؛ تا در نهایت در این قسمت او سرانجام با یک تیم در لحظات پایانی قسمت وارد قایق شود.
از نظر تئوری، این باید پیشرفت باشد. در عوض، اپیزود پنجم خروج گالادریل از نومنور را یک بار دیگر به تأخیر میاندازد و کل قسمت را به نومنوراییها اختصاص میدهد که برای «سفر» خود آماده میشوند و سپس در مورد همین «سفر» تردید میکنند. این امر به تعدادی از دلایل واضح ناامید کننده است. واضحتر از همه، به نظر میرسد که حلقههای قدرت مدت زمان طولانی را صرف هیچ اتفاق معناداری نکرده است. بیشتر از آن، مشکل با این واقعیت تشدید میشود که گالادریل نقش اصلی سریال را دارد. چرا که قسمت اول با روایت او و مقدمهای گسترده پیرامون شکار سائورون توسط گالادریل آغاز شد. در نتیجه مرفید کلارک نیز قلب تپنده سریال است.
برای سریال «حلقههای قدرت» خوب نیست که شخصیت اصلی و بهترین بازیگر خود را در یک برزخ روایی به دام بیندازند. مشکل با این واقعیت تشدید میشود که تاکنون گالادریل در واقع هیچ کاری انجام نداده است. اقامت او در نومنور میتوانست راهی برای روشن کردن شخصیت و نشان دادن نبوغ و تدبیر او باشد. در واقع بوتهای که شخصیت او در آن آزمایش شده بود، میتوانست به مخاطب دلیلی برای ریشه یابی شخصیتش بدهد. در عوض، گالادریل تا حد زیادی واکنشی و متخاصم بوده است.
استخوانهای یک قوس روایی در اینجا وجود دارد، با گالادریل که میریل را از خود بیگانه کرده و احتمالاً باید فروتنی را بیاموزد. این یک ساختار داستانی کلاسیک است: قهرمان تلاش میکند و شکست میخورد، فقط برای اینکه از اشتباهات خود درس بگیرد و موفق شود. با این حال، گالادریل در اینجا هیچ کاری انجام نمیدهد. او میریل را متقاعد نمیکند که ارتش خود را به سرزمین میانه بفرستد. در واقع گالادریل زمانی که برگها از درختان سفید شروع به ریزش میکنند، میرود و این امر میریل را متقاعد میکند.
با این حال، مشخص نیست که سازندگان حلقههای قدرت این را درک کرده باشند. چرا که گالادریل در اوایل این اپیزود خلاصهای از وقایع را به هالبراند ارائه میکند و توضیح میدهد: «من همین الان نومنور را متقاعد کردم که پنج کشتی و 500 مرد را برای کمک به مردم شما بفرستد و تاجی به عنوان پادشاه بر سر تو بگذارد.» این به وضوح آن چیزی نیست که واقعاً اتفاق افتاده است، و اگر تیم تولید حلقههای قدرت فکر میکند این چیزی باشد که به تصویر کشیده است، یک مشکل اساسی است.
بنابراین، این چیزی که تاکنون دیدهایم عمیقا ناامید کننده است. در این نقطه از فصل، به نظر میرسد جالبتر بود که تعقیب گالادریل برای یافتن سائورون در مناطق بایر سرزمین میانه را دنبال کنیم، زیرا حداقل این میتوانست نوعی هدف یا حرکت برای روایت یک قصه جذاب داشته باشد. اما حلقههای قدرت سریالی است که اغلب بین مجموعهای از مکانهای ایستا قطع میشود، و هیچ یک از شخصیتهای آن مکانها به اندازه کافی قانعکننده یا پیچیده نیستند که قدمهای بیتحرک خود را توجیه کنند.
حتی درام سیاسی که در دالانهای جزیره نومنور بین انسانها نسبت به اِلفها وجود دارد نیز غیرقابل جذب است و باعث میشود تا مقایسههای نامطلوب با نقشه و توطئه سریال خاندان اژدها انجام شود. همچنین صدراعظم نومنوریها آشکارا و به طرز کارتونی شیطانی است. ایزیلدور (ماکسیم بالدری)، والاندیل (الکس تارانت) و اونتامو (آنتونی کرام) هم چندان جذاب نیستند. همین امر در مورد یکی دیگر از لوکیشنهای اپیزود، با حضور آروندیر (اسماعیل کروز کوردووا) و برونوین (نازنین بونیادی) نیز صادق است.
اگر بخواهیم منصف باشیم، صحنههای ساخته شده پیرامون الروند (رابرت آرامایو) و دورین چهارم (اوین آرتور) در لیندون بسیار بهتر از هر خط داستانی این اپیزود عمل میکنند. این لحظات کمک میکند که انگیزههای شخصیت در این صحنهها بسیار پیچیدهتر و قانع کنندهتر باشد. الروند و دورین هر دو شخصیتهایی هستند که توسط سایههای پدرانشان تعریف میشوند. در نتیجه این دو سعی میکنند در زمان بیثباتی سیاسی، دوستی خود را پیش ببرند و با خودشان و یکدیگر صادق باشند و در عین حال در راستای منافع مردمشان عمل کنند.
البته با تمام این پستی و بلندیها، قسمت پنجم سریال حلقههای قدرت حداقل حول محور مجموعهای نسبتاً ثابت از مضامین ساخته شده است، مضامینی که به خوبی با جهان بینی اخلاقی تا حد زیادی سرراست سریال مطابقت دارند. و در عین حال میتوانند بین مضامین جاودانه آثار تالکین و مسائل معاصر نیز تعادل برقرار کنند. اپیزود «پارتینگز» در هسته خود، استدلال میکند که حلقههای قدرت در مورد اهمیت نوع دوستی سیاسی است، در مورد لزوم اعتماد گروههای متفاوت به یکدیگر و کار مشترک برای منافع بیشتر. این یک ایده بسیار ساده است، اما همچنین یک ایده سنگین و جالب است.
این موضوعی است که به طور مداوم در طول اپیزود جریان دارد، از تصمیم آروندیر برای ماندن در کنار انسانها بگیرید تا وفای به عهد الروند نسبت به دورین. این موضوع با مضامین بزرگتر و سیاسی موجود در دل ارباب حلقهها نیز همخوانی خوبی دارد. فراتر از آن، بسط جالبی از این موضوع است که سیاستهای اخیر «آمریکا» چه تاثیری در ایجاد نفاق در جهان دارد و البته همین مضمون موجود در سریال تلاش برای دامن زدن به تنشهای نژادی برای منافع سیاسی را نیز نقد میکند.
تالکین در نوشتههای خود همواره انسان را ضعیفترین نژاد میداند. نه به زور، بلکه در اراده و به حسب اخلاق. حلقههای قدرت این مفهوم را حفظ میکند، اما آن را به نژادهای دیگر نیز گسترش میدهد تا آتش درگیری بیشتر را شعلهور کند.
با این حال، این سازگاری موضوعی تازه کشف شده اگر در خدمت حس حرکت بیشتر برای قصه سریال باشد، چشمگیرتر خواهد بود. در حال حاضر، به راحتی میتوان دید که چگونه رشتههای روایت مختلف از نظر موضوعی با هم تطبیق مییابند، اما از نظر هدف مشترک تا حد زیادی با هم ارتباط ندارند. با نمایش قسمت پنجم درست از نیمههای فصل گذشته، و سریال حلقههای قدرت به طرز عجیبی در جای خود گیر کرده است. در پایان باید گفت: این سریال زمانی که تصویری از یک دنیای باز را ترسیم میکند بهترین عملکرد را دارد، اما باید به شخصیتها اجازه دهد آن را کشف کنند. شاید همه آنهایی که سرگردان هستند گم نشوند، اما همه آنهایی که سر جایشان ماندهاند نمیدانند کجا ایستادهاند.
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.