نقد فیلم Black Panther: Wakanda Forever
آیا میتوان بدون ابرقهرمان یک فیلم ابرقهرمانی داشت؟ این سؤالی است که در سرتاسر «پلنگ سیاه: واکاندا تا ابد» به گوش میرسد و پژواک آن از همه چیز بیرون میآید: شخصیتها، بازیگران و مخاطب. «واکاندا ...
آیا میتوان بدون ابرقهرمان یک فیلم ابرقهرمانی داشت؟ این سؤالی است که در سرتاسر «پلنگ سیاه: واکاندا تا ابد» به گوش میرسد و پژواک آن از همه چیز بیرون میآید: شخصیتها، بازیگران و مخاطب. «واکاندا تا ابد» یک فیلم انتقالی و مقدمهای است برای آنچه که در آینده مارول میآید؛ اما به طور کلی این اثر بهترین دنباله پلنگ سیاه است که میتوانست باشد، هم به عنوان ادای احترام به چادویک بوزمن فقید و هم داستانی تلخ در مورد تغییر و تولد دوباره. با این تفسیر «پلنگ سیاه: واکاندا تا ابد» به عنوان یک نتیجه برای فاز چهارم نسبتاً ناهموار MCU، مطمئناً یکی از ارائههای سینمایی قویتر این فرنچایز در زمانهای اخیر است، اگر چه بسیار دور از صفت ایدهآل. در ادامه با نقد فیلم Black Panther: Wakanda Forever همراه ویجیاتو باشید.
خلاصه داستان فیلم: ملکه راموندا، شوری، ام باکو، اوکویه و گروه دورا میلاژه برای محافظت از ملت خود در برابر مداخله قدرتهای جهانی در پی مرگ پادشاه تچالا، وارد مبارزهای جدی میشوند. این در حالی است که واکانداییها نیز باید باهم دیگر متحد شوند تا مسیر جدیدی را برای پادشاهی محبوب خود ایجاد کنند.
پلنگ سیاه مارول؛ مسیری باشکوه با یک تراژدی فراموش نشدنی
«پلنگ سیاه | Black Panther» به کارگردانی رایان کوگلر زمانی که در سال ۲۰۱۸ میلادی اکران شد، به یک پدیده فرهنگی تبدیل شد و دوره جدیدی از بازنمایی در ژانر ابرقهرمانی را در مقیاسی بزرگتر از هر کسی که تا به حال دیده بود آغاز کرد. فیلمهای بسیار کمی از راه میرسند و چشمانداز سینمایی را تغییر میدهند، اما میتوان گفت که اولین ماجراجویی MCU در کشور خیالی آفریقایی واکاندا، ماجرایی خاص بود. به عنوان اولین فیلم ابرقهرمانی که نامزد جایزه اسکار بهترین فیلم شد، انتظارات از کوگلر و تیمش برای ارائه دنبالهای با کیفیت و اجتناب ناپذیر بسیار بالا بود.
اما متأسفانه، در سال ۲۰۲۰، زمانی که ستاره اصلی فیلم، چادویک بوزمن، ناگهان درگذشت، یک تراژدی رخ داد. با به هم ریختن برنامههای پروژه و زندگی همه افراد، کوگلر مجبور شد به تابلوی نقاشی سفید خود برگردد و راهی برای ادامه سفر شخصیتهای فیلم اول طراحی کند، در حالی که باید با احترام به غیبت چادویک بوزمن نیز اذعان میکرد و البته انتظارات بزرگی را که برای فیلم اول شکل گرفته بود، برآورده میکرد. با این حوادث عملاً یک معجزه است که نه تنها «پلنگ سیاه: واکاندا تا ابد» دنبالهای منسجم و ارزشمند با داستانی است که شخصیتها را به شیوهای ارگانیک به جلو میبرد و دنیای واکاندا را با تسلط فنی از همه بخشها گسترش میدهد، بلکه نقش مهمی را برای نبود یک شخصیت اصلی نیز ایفا میکند؛ ادای احترامی تکان دهنده به هنرمند و انسانی که خیلی زود از بین ما رفت.
شروع فیلم در یک سکانس احساسی و غمانگیز به ما نشان میدهد که یک بیماری ناشناخته تچالا را از خواهر فداکارش شوری (لتیشیا رایت)، مادر ملکهاش راموندا (آنجلا باست)، معشوق سابقش ناکیا (لوپیتا نیونگو) و هزاران واکاندایی که او را به عنوان پادشاه میشناختند و به او احترام میگذاشتند، دور کرده است.
در حالی که جهان برای از دست دادن پلنگ سیاه عزادار است، مراسم خاکسپاری به افتخار او برگزار میشود. مراسمی که در آن همه لباسهای سفید پوشیدهاند و تصاویری که درد را با نمایش فرهنگ به تصویر میکشد، و تحسینی که به وضوح از طریق رقص و آیینهای دیگر بیان میشود. در ادامه این سکانس سرد و دردناک لوگوی آشنای افتتاحیه مارول به شکل بسیار زیبا ظاهر میشود، همه برای احترام به بوزمن و میراثی که او پشت سر گذاشته است. ما هرگز او را در فیلم نمیبینیم، اما حضور او بیش از هر چیز دیگری در روح فیلم باقی میماند.
هسته داستانی سیاسی با رویکرد ضد استعماری
بدون افشای هر گونه اسپویل سنگین، باید بدانید روشی که کوگلر موفق میشود شخصیتها و خطوط داستانی متعدد را از طریق «واکاندا تا ابد» ببافد، قابل ستایش است، زیرا مضامین معرفیشده در فیلم اول را بسط میدهد و تفسیر معناداری درباره تنشهای نژادی که میتواند بین فرهنگهای مختلف وجود داشته باشد ارائه میدهد. داستان فیلم (و همچنین نسخه قبلی آن در سال ۲۰۱۸) یک خط سیاسی و اقتصادی را دنبال میکند. واکاندا به دلیل وجود «ویبرانیوم» هدف گروههای ذینفع مختلف (مزدوران، سرویسهای مخفی و ساختارهای حاکم قدرتهای بزرگ) است؛ اگرچه فیلم بر اساس جاهطلبی بیش از حد برخی از قدرتهای جهانی در میل خستگیناپذیر استعماریشان بر روی پادشاهیهای تالوکان و واکاندا جریان دارد، اما جوهر آن جای دیگری است. و این به آن خط گاه غیر قابل تقسیم بین واقعیت و تخیل در مرگ تچالا مربوط میشود.
راههای بسیار زیادی برای نمایش مرگ غمانگیز چادویک بوزمن در MCU وجود داشت، اما کوگلر به طور کلی کار بسیار خوبی را انجام داده است تا آن را به گونهای نمایش دهد که منطقی و دراماتیک باشد. کوگلر به جای پیچیده کردن بیش از حد مرگ تچالا، ترجیح داده است که به طور آزادانه از واقعیت وام بگیرد و این به نوبه خود تضمین میکند که ما، مخاطبان، اساساً در همان هسته احساسی شخصیتهای فیلم هستیم. مرگ بوزمن به طور اجتناب ناپذیری بر کل فیلم سایه افکنده است، اما کوگلر به جای آن که جزئیات مرگ تچالا را شرح دهد و سپس سعی کند فوراً از آن دور شود، متمایل به آن میشود. به این ترتیب، جای تعجب نیست که بسیاری از بهترین صحنههای فیلم، لحظاتی از بازتاب آرام یک احساس هستند، زیرا شخصیتها غم خود را پردازش میکنند.
اما فراتر از این رویکرد احساسی در داستان، جالب است بدانید این اثر حتی رویکردی ضد استعماری دارد و در لحظهای از فیلم یک جمله بسیار جالب و حتی تحریکآمیز میشنویم که تقریباً میگوید: اگر آمریکا ویبرانیوم داشت، چه میکرد؟! جوابی نیست اما تصور ذهنی آن هم وحشتناک است. درگیری کلیدی فیلم بین واکاندا و تالوکان حکومتی که زیر سطح دریا زندگی میکنند (تاریخ آنها بسیار جالب است) رخ میدهد و شخصی به نام «نیمور» آنها را رهبری میکند. این درگیری ترکیبی از شرایط مختلف است و به نظر میرسد نمیتوان از آن جلوگیری کرد.
اما هسته مرکزی این تقابل، نوع نگاه و همزیستی با جهان است؛ در واقع نیمور طرز فکر دیگری در مورد همزیستی با جهان در خشکی دارد (یکی از دلایل مهم درگیری)؛ بنابراین او بهعنوان یک قهرمان جدید و شرور بالقوه، داستانی جذاب و غمانگیز دارد. اما نیمور این اثر شروری ویژه را که وقتی صحبت از دنیای ابرقهرمانی «مارول» به میان میآید، به یاد نمیآورد. شاید در پروژههای بعدی نیمور واژه اعتماد را توجیه کند، اما فعلا نمیتوان او را تمام و کمال عالی خطاب کرد.
هرچند اگر فاز چهارم MCU مجموعهای از شرورهای نسبتاً ترکیبی را ارائه کرده است، حداقل خوشحالیم که گزارش کنیم که آنتاگونیست اصلی «واکاندا تا ابد» یعنی نیمور یکی از بهترینهای سالهای اخیر است. تنوچ هوئرتا مکزیکی در قامت نیمور به طرز تماشایی حضور محکمی را به شخصیت شرور خود ارائه میدهد، که یک انگیزه باور پذیر برای درگیری با واکانداییها دارد، و حتی اگر تمام جنبههای قوس شخصیت او کاملاً قانعکننده نباشد، او اساساً تمام صحنههایی را که در آن حضور دارد عالی جلوه میدهد. بنابراین، با کمک یک پسزمینه جذاب و برخی تغییرات ارزشمند در ارائه شخصیت از کمیکها، نیمور یک شخصیت تماشایی است.
اجراهایی که بازوی محکم این فیلم هستند
به طور کلی، تمام بازیگران از ریز و درشت هنگامی که باید خودی نشان دهند این کار را انجام میدهند. اما افرادی در این جمع شاخصتر هستند که یکی از آنها لتیشیا رایت است. اگرچه رایت به دلایل واضح چیزی شبیه به یک شخصیت بحث برانگیز است، اما هیچ بحثی پیرامون درخشش بازی او در این فیلم وجود ندارد. رایت که البته در فیلم اصلی «Black Panther» نقش مکمل را ایفا کرد، به طور غیرمنتظرهای به موقعیت قهرمان این داستان دست یافت؛ و این نکته کلیدی این شخصیت است. از همان صحنه اول فیلم، بازی رایت به شدت ناراحتی شوری از مرگ برادرش و تلاش او برای ادامه دادن زندگی با باری سنگین را منتقل میکند.
این تصویری بسیار قوی از غم و اندوه است، به ویژه برای استانداردهای یک فیلم ابرقهرمانی از مارول، بنابراین تا حد زیادی چنین کیفیتی به این دلیل است که رایت چنین عملکرد قابل قبولی ارائه میدهد. مطمئناً، او ممکن است به اندازه برادر فقیدش در قاب سینما کاریزماتیک نباشد، اما با توجه به آنچه که شوری در طول فیلم با آن سروکار دارد، اجرای او قابل ستایش است. این یک مطالعه شخصیت ابرقهرمانی مناسب است، و رایت آن را به لطف بازی خوبش به مخاطب منتقل میکند.
اما فراتر از بازی لتیشیا رایت در قامت قهرمان، نمیتوان از نقش مکمل فوقالعاده آنجلا باست به سادگی گذشت. آنجلا باست همانطور که تریلر را دیدهاید بار دیگر نقش مکمل شگفت انگیزی را در قامت راموندا ملکه واکاندا ارائه میدهد. این نقش تاکنون برای او یک جایزه گلدن گلوب و یک نامزدی اسکار در شاخه بازیگر مکمل زن را بدست آورده است. آنجلا باست در تک تک صحنهها وزن احساسی شخصیت خود را با چنان قدرت وحشیانهای حمل میکند که مخاطب به اجرای او خیره میشود و باور میکند او مادری است که فرزند از دست داده است.
باست آنقدر در فیلم فوقالعاده است که جای تعجب ندارد که او برای کارش در اینجا نامزدی اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل زن را دریافت کنرده است. او دقیقاً همان کاری را انجام میدهد که معمولاً بازیگران نقش مکمل عالی انجام میدهند؛ این یعنی بازی او قوس شخصیت اصلی را به روشی واقعاً معنادار تقویت میکند. آنجلا باست اساساً هر بار که در چارچوب شخصیت راموندا روی پرده میرود حس ویرانی درونی خود را به مخاطب منتقل میکند، اما با تمام قدرت و صراحتش، شخصیت او مطمئناً از یک چهره رقتانگیز دور است.
جایی که «واکاندا تا ابد» میدرخشد
جایی که «واکاندا تا ابد» بیش از همه نسبت به فیلم اول موفق میشود در زمینههای فنی آن است. فیلم اول با وجود عناصر جذابی از لباس گرفته تا طراحی تولید و موسیقی برنده اسکار، به دلیل جلوههای بصری گاهی ضعیف به شدت مورد انتقاد قرار گرفت. اما اکنون کوگلر و تیمش فراتر از آن رفتهاند تا سکانسهای مبتنی بر جلوههای بصری بسیار خیرهکننده تری ارائه دهند. برای مثال: دنیای واکاندا و معرفی پادشاهی الهام بخش زیر آب تالوکان نمونهای از آن است. شاید بزرگترین دارایی فیلم لباسهای مجلل و چشمگیر و چندین صحنه اکشن عالی باشد. رویارویی روی یک پل و نمایش مجلل دنیای زیر آب، تاثیرگذارترین لحظات این دنباله ابرقهرمانی هستند.
از سوی دیگر با لباسهای کاملاً جدید، طراحی تولید، و فرهنگ کاملی که باید ایجاد شود، تالوکان یک چشمانداز کاملاً تحققیافته از کوگلر و تیم او است، زیرا آنها جانبخشی عمیقی را به مردم، معماری و شیوه زندگی آنها میدهند، نه فقط از طریق تصاویر، بلکه از طریق صدا و دیگر موارد فنی. برای مثال: منظره صوتی که مهاجمان تالوکان از یک هیپنوتیزم آوایی برای افسون کردن دشمنان خود از آن استفاده میکنند، به طور مؤثر در موسیقی باشکوه لودویگ گورانسون گنجانده شده است.
با استفاده از صداهای نافذ سونار و حسی بسیار حماسی و بدیعتر از فیلم قبلی، نواهای گورانسون از موسیقی فیلم برنده جایزه اسکار خود بزرگتر، بهتر و احساسیتر است، به خصوص در نحوه ترکیب ترانهها به ویژه تک آهنگ اصلی ریحانا «Life Me Up» که به عنوان ادای احترام به چادویک بوزمن عمل میکند. در مجموع، موسیقی دارای تمام انفجار اپرائی است که از یک فیلم MCU انتظار دارید، اما از نظر فرهنگی نیز کاملاً متمایز است.
ضعف شاخص فیلم چیست؟!
زمان اجرای طولانی ۱۶۰ دقیقهای و داستان سرایی بیش از حد پاشنه آشیل فیلم «Black Panther: Wakanda Forever» است. «وانکاندا تا ابد» با مدت زمان بیش از دو ساعت و نیم یکی از طولانیترین فیلمهای MCU تا به امروز است، و در حالی که این زمان طولانی به کارگردان اجازه میدهد تا صحنههای احساسی بزرگ درون فیلمش فرصت نفش کشیدن داشته باشند، اما در نهایت همین زمان طولانی به مجموعهای از داستانها و شخصیتهای فرعی نیز فضای بسیار زیادی میدهد.
با توجه به اینکه دو خط داستانی اصلی فیلم، یعنی واکاندایی که در غم مرگ تچالا فرو رفته و ظهور نیمور، خود مواد کافی برای یک دنباله ابرقهرمانی دراماتیک را فراهم میکند، بسیار گیجکننده است که چرا کوگلر و جو رابرت کول، نویسنده همراه او، تصمیم گرفتند این فیلمنامه را با چند خط داستانی دیگر که از اساس چندان اثری رو قصه مرکزی ندارند، ترکیب کنند. این دو خط داستانی ناتوان و بدون معنی فیلم شامل یک داستان فرعی از شخصیت اورت راس (مارتین فریمن) و گنجاندن غیرضروری ریری ویلیامز با نام مستعار آیرونهارت|قلب آهنین (دومینیک تورن) به قصه هستند که البته در مورد دومی میتوان یک دلیل را پیدا کرد.
به طور کلی، سرعت فیلم، بهویژه در پرده دوم آن، به دلیل وجود همین نکات خیلی محرک و درگیرکننده نیست، که نشان میدهد فیلم به این نیاز داشته است که تیم کارگردانی در اتاق تدوین یک تمرکز دیگر انجام دهد و آن صحنههای بدون فایدهای را که دو خط داستانی اصلی را تقویت نمیکنند، قطع کند. هرچند حضور شخصیت آیرونهارت با بازی خوب دومینیک تورن از اساس یک امر اجباری است. باید قبول کرد نحوه ادغام او در داستان اصلی به هیچ وجه ارگانیک به نظر نمیرسد، و به وضوح نشان میدهد که او ظاهراً در فیلمنامه گنجانده شده است تا با سریال آینده «Ironheart» از دیزنیپلاس سازگار باشد.
نتیجهگیری
فیلم «پلنگ سیاه: واکاندا تا ابد» حاوی چندین لحظه احساسی و ادای احترام به چادویک بوزمن فقید است و به نوعی آخرین ستایش برای بازیگری است که توسط «پلنگ سیاه» شناخته شد. اما به یاد داشته باشید چند صحنه اکشن و طراحی لباس موثر نمیتوانند این واقعیت را پنهان کنند که «واکاندا برای همیشه» از منظر هسته داستانی و پهنای درگیری بین شخصیتها نسبت به فیلم قبلی خود در سال ۲۰۱۸ اثر ضعیف تری است.
هرچند ما در مورد فیلمی صحبت میکنیم که جدا از ادای احترام به چادویک بوزمن، در واقع یک پل آماده سازی برای برخی پروژههای آینده «مارول» است. اگر منصف باشیم، بیننده در پایان متوجه میشود که پلنگ سیاه جدید کیست، اما این داستان و پایین و بالاهای سرزمین واکاندا همچنان باقی است و باید دید در آینده جهان سینمایی مارول و به خصوص فاز پنجم آن که بزودی شروع میشود، چه نقشی را ایفا خواهد کرد.
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
بهترین فیلم فاز چهارم مارول بود بنظرم
شوری داخل فیلم صرفا به عنوان یه پلنگ سیاه موقت و بیشتر یه ابزار برای معرفی پلنگ سیاه جدید استفاده شد
وگرنه ظاهرا مارول قصد نداره پلنگ سیاه زن داشته باشه