نقد سریال مانکن – چرا لبخند نمیزنی؟
در این مطلب علاوه بر اشاره کلی به قسمت چهارم، بعضی از نکات محوریِ سریال مانکن نیز بررسی میشود. نکاتی که اگر در ادامه سریال رعایت شده یا بهبود پیدا کنند سریال میتواند خروجی بهتری ...
برای خواندن نقد قسمت اول مانکن روی این متن کلیک کنید
برای خواندن نقد قسمتهای دوم و سوم روی این متن کلیک کنید
تضادی که باید پررنگ شود
محمدرضا فروتن بازیگرِ نقش اخگر، مردی صاحب قدرت و ثروت است که در عین داشتن صورت و صدایی حاکی از همراهی و مهربانی، به موقع میتواند با لبخندی روی لب وارد وادی انتقام و جنایت شود. این شناخت اولیه را میشد از دو صحنهای که از او در این قسمت از سریال دیدیم متوجه شد. اما در کل، شمایل دفتر اخگر و بادیگاردهایش ما را یاد فیلمهای خارجی میاندازد که قطعا همگی دیدهایم؛ مرموزهای قاتل و ثروتمندانِ خوشپوشی که مودبانه صحبت میکنند اما دستشان خونی است. امیدوارم بلایی که سرِ نقشِ فرزاد فرزین آمد و در دم به یک تیپِ تکلایهای تبدیل شد، سرِ فروتن و نقشش نیاید.
در هر صورت وجود او موازنه نسبتا خوبی در سریال ایجاد کرده است؛ یک ثروتمند در کنار کاوه و یک ثروتمند هم در کنار همتا. امید است که این موازنه به تضادهای جدی منجر شود. تا به اینجای کار هر چقدر که مواجههی کاوه در مقابل پول حاکی از تسلیم بوده، همتا باجی نداده و اصول رفتاری خودش را حفظ کرده است. اما آنچه همچنان توی ذوق میزند همین کاراکترهای اصلی است. کاوه و همتا همچنان یکخطی هستند، نه جذابیت کافی دارند و نه پیچیدگیِ شخصیتیِ بخصوصی. درحالیکه دو ثروتمند سریال دستِ کم از حداقلهای شخصیتپردازی نصیبی بردهاند.
در کنار تضاد همتا و کاوه در مواجهه با ثروت (هرچند که تا به اینجا کمرنگ بوده)، تضاد مهمِ دیگر میتواند میان دو کاراکتر ثروتمند و موذیِ فیلم (کتایون و اخگر) باشد. طبیعتا ما تمایلی نداریم دو مالدارِ شبیه به هم را ببینیم. قطعا هم این دو کاراکتر یک جایی از ماجرا قرار است با یکدیگر برخورد داشته باشند و چه بهتر که بتوانند تفاوتها و رقابتهای جدی را رقم بزنند. پس باید دید نویسنده سریال چگونه این موارد را پیچیده میکند. تا به اینجا که ما هنوز در مقدمهای نه چندان عجیب و جذاب به سر بردهایم و به نظر میرسد که باید کمی به سریالهای ایرانی بیش از سریالهای خارجی مهلت دهیم.
اما به هرحال با وجود این همه رقابت در سریالسازی به خصوص سریالهای خانگی، نمیتوان با کنتراستهای کمِ شخصیتی و داستانی راه به جایی برد. مخاطب امروز آزادانه به صدها کانالِ مختلف تلویزیونی و اینترنتی متصل شده و جذب چنین مخاطبی سختتر از همیشه است.
در پایانِ این قسمت از سریال شاهد یک غافلگیری مهم هستیم که فکر کردیم حالا حالاها رخ نمیدهد. همینکه پدرِ کاوه به عنوان بخشی از دکور خانه فرض نشده و برایش پرداختهایی صورت گرفته جای شکرش باقی است. تا به اینجا هم شکلگیری ارتباط او با همسر و فرزندان تا حدودی خوب از کار درآمده است اما امیدوارم عمیقتر و احساسیتر از چیزی که دیدیم شود؛ بخصوص رابطه با زنش فرخنده.
مانکنِ پرچانه
تیتراژ سریال پر از مانکن است. راستی مانکنها چگونهاند؟ همه میدانیم که آنها از خود هیچ اراده و اختیاری ندارند و تنها شمایلشان شبیه به انسان است. صاحب مغازه هر چه بخواهد تنشان میکند و هر جا که بخواهد قرارشان میدهد. اصلا با مانکنها گفتو گو نمیکنند چانه نمیزنند و بحث نمیکنند چه برسد که اجازه بگیرند.
بزرگترین نقطه ضعفِ سریال تا به اینجای کار، این است که کاوه از همهی ویژگیهای یک مانکن فقط یک مورد آن را دارد. اینکه باید جسمش را هر لحظهای که کتایون گفت به جایی که او گفت منتقل کرده و جاسازی کند؛ یکبار روی صندلی روبروی مهمانان، یکبار روی صندلی روبروی کارمندان و ...
هرچند که کاوه برای انتقال جسمش از خانه خود به محل زندگی کتایون نیز چانه میزند. هیچگونه تعهدی در اتاق خواب ندارد و حتی قرار نیست از کلمات عاشقانه ولو از نوع تصنعی و ساختگیاش استفاده کند. چنانچه در نقد قبل هم به آن اشاره کردم، کاوه عملا از لحاظ عاطفی و جنسی آزاد است. یادتان بیاد که کتایون چطور از کاوه درخواست میکند که یک شب، محض تظاهر به اتاق او بیاید و او با چه اخم و چهرهی عبوس و درهمی وارد اتاق میشود.
این ایده بدترین ایده ممکن بوده که تا بحال در این سریال از آن شاهد بودیم. بگذارید با خودمان روراست باشیم. اینکه موضوع بردگی یک مرد برای یک زن برای پول، موضوع خیلی پرداختشدهای در میان سریالهای ایرانی نبوده به معنی این نیست که به دمدستیترین پرداختها رضایت دهیم.
سوال این است که چرا کتایون به عنوان خریدارِ کاوه حتی شوهری کردنِ معمولی را نیز از او نمیخواهد. درحالیکه میتوانست از یک مرد جوانِ جذاب لذتهای شنیداری و لمسی زیادی ببرد. این لذتها در حد دیالوگ یا نشانههای تصویری نیز چنانچه قبلا اشاره کردم میتوانست عملی شود؛ لزومی ندارد به صحنههای اروتیک پناه ببریم. هیچکس از سهیلیزاده توقع ندارد که یکbitter moon بسازد.
اما مشکل این است که فیلمساز به طور غیرمنطقی و نادرستی، اصرار دارد حتی یک کلیپ چند دقیقهای از شبِ کاوه و کتایون بسازد و با حرکات کرین و قابهایی منفرد، روی تنهایی کتایون روی کاناپه و کاوه روی بالکوم تاکید کند. با این مدل پرداختهای تصنعی و غیر دلخراش، ما هیچ بردگیِ خاصی نمیبینیم. کارهایی که کاوه انجام میدهد، شبیه به کارمندان دیگر است با این تفاوت که ساعات کاریاش چندان مشخص نیست.
صحنهای در این قسمت وجود دارد که ما عصبانیت و تحکمِ قدرت را در کتایون نسبت به کاوهای که مدام چانه میزند میبینیم: «اگر عزراییل خواست جونتو بگیره اول جواب تلفن منو میدی بعد میری پیش عزراییل». کاوه اولین بار نیست که کتایون را به عنوان ارباب خودش عصبانی میکند. در قسمت نخست سریال تا به الان او تقریبا از این منظر مهم هیچ شباهتی به مانکن ندارد.
تنها صحنهی تصویری و جالبِ توجهِ این قسمت از سریال، یک نمای جالب از فروشگاه بزرگ لباس است. صحنهای را که در آن کاوه در میان مانکنها حضوری شبیه به آنها دارد، به یاد بیاورید. چه پلان خوب و جالبی. اما این پلان زمانی کامل میشد که فورا کاوه در پاسخ به کتایون با پررویی و کنایه صحبت نکند. این طرز صحبت کردن اثرِ این بازی را که خودش انتخاب کرده درش قرار بگیرد از بین میبرد.
این نقطه ضعف را باید جدی گرفت. اگر به کاراکتر کاوه به عنوان یکی از شخصیتهای اصلی سریال توجه کنید خواهید دید که این ایده بدِ نویسنده تا کجاها رسوخ کرده و چه خللی در شخصیتپردازی کاوه بوجود آورده است.
چرا لبخند نمیزنی
کاوه در جمع چهار نفریِ مهمانان روبروی کتایون نشسته است و حتی محض تظاهر هم شده جواب خندههای داریوش (یکی از همکارانِ بسیار ثروتمند کتایون) را حتی با یک لبخند تصنعی نمیدهد. فقط لحظاتی خاطراتش را با عشق سابق، بجای خاطراتش با کتایون جا میزند و تمام. چشمان نگران و پر استرسِ او نه اینبار که همیشه در صورتش دیده میشود.
کاوه نقش یک شوهرِ عاشق را در نود درصد موارد به بدترین شکل اجرا میکند. حتی به قدری خامدستانه رفتار میکند که ما نیز دقیقا مثل پدر و مادر و خواهرش به او شک میکنیم. در واقع پدر کاوه نیازی به تیزهوشی نداشت تا بفهمد باید پسرش را تعقیب کند. پسرش بیش از اندازه در خوب دروغ گفتن ناتوان بوده و دستپاچگیاش به وضوح پیداست.
شاید بگویید ایرادی ندارد. او پسری ساده بوده که به تازگی وارد دنیای دروغگویی شده اما این ایراد واقعا وارد است. کاوه را در سکانس اول سریال به خاطر بیاورید. یادمان بیاید که چطور آنقدر حرفهای به عشق چندین و چند ساله خودش دروغ گفت. چنین دروغی را به کسی که واقعا عاشقش هستیم، سختتر میتوانیم بگوییم تا پیچاندنِ یک تماس تلفنی در حضور خانواده. اما کاوه در اولی ماهر و در دومی مبتدی است.
این موارد وضوح به ما میگویدکه شخصیتِ کاوه به درستی پرداخت نشده است. ای کاش پدرِ کاوه واقعا از روی تیزهوشیِ یک عمر کسب و کار و تجارت، به این امر پی میبُرد نه با گافهای بچگانه پسرش. میبینید که تا چه حد ایدهها میتوانند پیچیدهتر شوند اما نمیشوند.
یک دلیل دیگر آن نیز به ندادنِ زمان کافی برای خلق غافلگیری برمیگردد. من همیشه بر روند ساخته شدنِ غافلگیری بیش از خودِ غافلگیری ارزش قائل بودم. خلق یک غافلگیریِ خوب و موثر، کار سخت و زمانبری است که به راحتی به دست نمیآید. نویسنده باید در چندین مرحله اطلاعات و کنشهایی را بکارد تا بتواند در موقعِ لازم آنها را درو کند.
وقتی شکافی وجود ندارد
تظاهر به یک «انسان دیگر بودن» باید با کاوه کاری میکرد که وقتی خودِ واقعیاش را در حضور خانوادهاش میبینیم تفاوت دو شخصیت ساختگی و واقعی را کاملا حس کنیم. اما یکنواختی و یکدستیِ هر دو شخصیتِ کاوه این اجازه را به ما نمیدهد. درحالیکه اصلِ قضیهی کاراکتر کاوه باید چنین چیزی میبود. مهمی که تا به اینجا به هیچوجه از سوی فیلمنامهنویس سریال لحاظ نشده است.
در واقع چون این مورد به کلی در فیلمنامه نادیده گرفته شده است کاراکتر کاوه نیز برای ما به سختی قابل همذاتپنداری است. ما نمیبینیم که چندان به او بد بگذرد. از طرفی دلتنگ همتا است اما کوچکترین تلاشی نمیکند که از حالو روز او هر چند دورادور باخبر شود. در واقع شخصیت واقعیاش هیچ عکسالعمل غیرقابل پیشبینی و احساسی را از او طلب نمیکند. میتوان گفت هیچ شکافی میان او و نقشی که بازی میکند وجود ندارد.
جمعبندی
در این قسمت از سریال آنچه بیش از عناصر دیگر حس میشود، ریتم نه چندان تند و صحنههای مملو از دیالوگ است. بجز یک پلان کوتاه و بسیار خوب، تقریبا قابی وجود ندارد که یکی از بازیگران از طریق چهره یا بازیِ چشم، حسی را به ما منتقل کرده باشد؛ مگر اینکه بنا باشد بازیگران در دلِ یک ویدئو کلیپ سر و کلهشان را روی حالتِ خاصی فیکس کنند و اسلوموشن و موزیک آنها را همراهی کند. قطعا بیش از چهرهی محمدرضا فروتن صدایش در گوشهای ماست هر چند که در چند پلان او نشان میدهد که به خوبی از عهده بازیِ بدن و چشم برمیآید اما فرصت چندانی به او داده نمیشود. از طرف دیگر، مریلا زارع سعی کرده که در این دیالوگمحوریِ سریال تا حدی که میتواند بیش از دیگران بازیِ بدن داشته باشد. نازنین بیاتی که تقریبا بازی بخصوصی ندارد و گاهی هم تصنعی ابراز احساسات میکند.
آنچه بیشتر آثار ایرانی را از مسیر درستِ داستانگویی خارج میکند، مضمونزدگی و دلبستگی و قناعت به ایدهی اولیه است. پسری خودش را بخاطر پول به زنی فروخته است. اما آیا این کافی است و ما نباید واقعا با یک انسان- کالا روبرو شویم؟ ما نمیتوانیم تنها دلمان را خوش کنیم که چون در کارهای ایرانی با موضوع کم پرداختشدهی «بردگی انسان برای انسان» روبرو هستیم پس به نحوه اجرایش بیدقت باشیم.
قطعا عدهای بخاطر موضوعِ عشقی که مثلثی هم در آن جای گرفته، سریال را دنبال میکنند. اما اگر کسی عشقی در این سریال دیده است به من هم بگوید. نویسنده هر موقع به دنبال تصویرسازیِ لحظات عاشقانه همتا و کاوه بوده به کلیشههای هندیِ ذهنش رجوع کرده است، آن هم هندی از نوعِ صرفا تجاریاش. وقتی کاوه لحظه اولِ آشناییشان را تعریف میکند با همان ایده عشق در نگاه اول روبرو میشویم. همتا نیز در همان لحظه اول به مهمان ناخوانده لبخندی عمیق میزند و به همین راحتی دو غریبه در خیابان عاشق یکدیگر از آب در میآیند. فکر میکردم دوران این مدل تصویرسازیها به پایان رسیده است. اما گویا همچنان در سینما و سریالهای ایرانی ادامه دارد. عشقهایی سطحی بدون اندکی عمق. ای کاش فلاشبکی را شاهد میبودیم که ما را در شناخت رابطه احساسی همتا و کاوه در گذشتهشان کمک میکرد و به داستانگویی و حتی غافلگیری مخاطب میپرداخت اما به هیچ عنوان چیز جدیدتری به ما نمیگوید.
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
ابتدای فیلم حالم و جذاب بود اما در قسمت آخر همه چی خیلی بد تموم شد.این اولین فیلم ایرانی بود که من با ذوق و شوق نگاه کردم اما آخرش خیلی چرت تموم شد.کارگردان و نویسنده فیلم های ایرانی یا باید کل فیلم رو غمگین بسازن یا کل فیلم رو شاد و عاشقآنه بسازن.لطفا کمی روشن فکرانه تر فیلم نامه بنویسید.
فقط اومدم ببینم کسی به نویسنده و کارگردان این فیلم فحش بدی داده که کمی دلمون خنک بشه یا نه. آخه انقدر نقد واسه سریال آبکی که اگر مریلا زارعی رو ازش حذف کنیم یه سیرک مزخرف با بازی های به شدت مسخره، دیالوگ های افتضاح، ضریب هوشی منفی در پیشبرد فیلم و نادانی بی حد و حصر نقشها! از خونه داغون ناپدری معتاد همتا یه ۵۰ متر که رد میشن به پارک فدک شهرک غرب میرسن! پدری که همه نسبتی به پسره میده اما ضریب هوشیش نمیرسه که کدوم اسکول ناشناسی ۷میلیارد پول زندانتو داده. خانمی که اصلا معلوم نیست واسه چی ۷میلیارد به پسره داده. فقط خواسته پسره لباس شیک بپوشه و بی ام و برونه! حتی بازی فروتن مسخرست در این سریال و تنها هنرپیشه ای که حیف شد در این کار ننگین ایفای نقش کرد خانم زارعی بود. جالب اینکه هر چی به قسمتهای پایانی نزدیک میشه فیلم احمقانه تر میشه. اون اخگر یه مشت رسما خنگ و احمق دور و ورش جمع کرده. وای که اگه به یکی میگفتن جلو دوربین عق بزن و بالا بیار فیلم هوشمندانه تر از این زباله بود.
سلام اینکه کاوه در مرحله اول به همتا چقدر ماهرانه دروغ گفته هم از شانس همتاس چون مال همتا خار داره خخخخ
سلام کاملا نقد شما درسته. کاوه هر کاری دلش میخواد انجام میده و هیچ نشانه ای از برده بودن در رفتارش وجود نداره. خیلی سریال ریتمش کنده و اتفاق یا چیزی که بتونه جذاب باشه برای مخاطب واقعا کم اتفاق میفته. ای کاش همچین سریال هایی که هزینه تولید کمی ندارن حداقل پرداخت مناسبی هم چاشنی کار میکردن تا جذابیت برای بیننده بوجود بیاد
ممنونم
سلام، ممنونم. دقیقا همینطوره که میگید