نقد سریال نهنگ آبی – بخش پایانی (قسمت اول): جنگ میان آدمهای خمیری
قیاس ضعیفترین نوع استدلال است و جز در مواقع اندک، ما را به یک نتیجه صحیح و مطلوب نمیرساند. بنابراین ایدهی چندان خوبی نیست که بگوییم «چون سریالهای دیگر ایرانی اکثرا سرد و غیرهیجانانگیز هستند ...
قیاس ضعیفترین نوع استدلال است و جز در مواقع اندک، ما را به یک نتیجه صحیح و مطلوب نمیرساند. بنابراین ایدهی چندان خوبی نیست که بگوییم «چون سریالهای دیگر ایرانی اکثرا سرد و غیرهیجانانگیز هستند پس باید بخاطر اتفاقات مختلف و پرتعداد در سریال نهنگ آبی، آن را تحسین کنیم». مطمئنا افراد زیادی هستند که بخاطر غافلگیریهای گاه و بیگاه سریال، کنجکاو شدهاند و به عنوان دنبالکنندههایی جدی، تا آخر به تماشایش نشستهاند. اما باید گفت ما با سریال متوسطی که حرکتی رو به ضعیف شدن داشته، مواجه هستیم. دلیل این روند سریعِ ضعیف و نهیف شدن را در این مطلب به دقت بررسی میکنیم. پس فارغ از اینکه سریال شما را جذب کرده یا نه، ویجیاتو را در نقد سریال نهنگ آبی همراهی کنید.
مطلب را کسانی بخوانند که سریال را به طور کامل دیدهاند چون نمیخواهم تنها دلیل دیدن سریال را که مربوط به غافلگیریهایش است، از دست بدهند.
قهرمان غایب است
نگاهی کلی به ماجراهای سریال: بهتر است پایانبندی سریال را با «پلیسِ در آخرین لحظه» اش فراموش کنید. دنیای سریال نهنگ آبی در اصل، دنیای بیقانونی و منفعتطلبی است؛ منتها هر کس به شکلی. افرادی مثل مروارید، آرمین، پرویز، بهمن و... منافعشان در کسب هر چه بیشترِ پول و مقام است و یکی مثل جهان به عنوان بادیگاردی آواره و ابله، منفعتش رسیدن به معشوقه خود یا انتقام برای اوست.
به عبارت دیگر سریال نهنگ آبی درباره بیاعتمادی و شکهای مداوم به آدمها است. هر لحظه ممکن است کسی که دوست میپنداشتی دشمنت شود و شخصی که دستپاک به نظر میآمد به جمع حقهبازها ملحق شود. بنابراین چندان بعید نیست که در این دنیای تماما بخور و بکُش، فرهاد پدر آرمین هم کم کم یاد بگیرد خودش را به پول بفروشد و بیش از این از بازیِ مارپله دور نماند.
در این بازیِ طولانی جنایت و جنون، مثبتهای بیچارهای مثل غزل از بازیهای رقابتی کثیف به شیوه ناجوری کنار گذاشته میشوند؛ اصلا جایی برای خوبهای خاکستری هم نیست چه برسد به خوبهای درست و حسابی. ناگفته نماند که ما به دلایلی که در بخش چهارم به آن پرداخته میشود اصولا به مرگِ هیچ کاراکتری احساس بخصوصی نداریم.
دوران حذف سادهلوحانی مثل هاله نیز فرامیرسد. در این بین میتوانی موذیانه جلو بروی و حذف نشوی اسمت هم ژاله باشد. در هر حال این بدها هستند که عمر بیشتری در سریال دارند. بدهایی که تا به نقطه آخر نرسند خودشان را تسلیم نمیکنند. درحالیکه «جنایت» در این سریال به شکلی نه چندان جذاب و تاثیرگذار از کار درآمده اما «جنون» در حد خوب و قابل قبولی به تصویر کشیده شده است.
فضای غالب سریال چنانچه پیش از این در بخش دوم بررسی شد، فضای فریب و تباهی است و اگر نوری به داخل ماجرا رسوخ کند، آن نور قطعا حسی از سفارشی بودن دارد؛ درحالیکه شاهد غیبت سراسری نیروهای امنیتی و اطلاعاتی در کل سریال بودیم، ورود سرسریِ پلیسها در پایانِ سریال، کاملا کاریکاتوری و شعاری میشود. قطعا صحنه بسیار بدی که پلیس ها به مثابه یک مُشت لات، وارد خانه مروارید میشوند و بهمن را با خودشان میبرند خاطرتان هست؛ بدون کوچکترین پرداخت زیباشناسانه یا قابی که حاکی از اُبهت باشد.
تنها بازرسِ سریال خودش یک رشوهگیر و فاسدِ قهار است و تنها مادرِ زندهی سریال را با وسوسه و اِعمال فشار به گناه بیشتر و بیشتر سوق میدهد؛ مادری که البته چندان هم مقاومتی از خود نشان نمیدهد. او تشنه پول زیادتری بوده و از جایی به بعد بیشتر رقیب پسرش به نظر میرسد تا مادر او. چنانچه مرگش نیز نه ما را متاثر کرد و نه حقیقتا خانوادهی او را. تنها وکیل سریال نیز معتقد است «خیلی سخته با قانون بتونی به حقوقت برسی».
بهمن و فرزاد نیز که تنها افراد مقابلهکننده با جریان منفعتطلبها (مروارید، نادر و پرویز و ...) به حساب میآمدند و دم از مبارزه با فساد میزدند نیز به شکلی ناگهانی و نچسب پیچ و مهرههای بدنهی کلفتِ فساد از کار در میآیند؛ موجوداتی بدتر از پرویز و آدمهایش. در ادامه دلایل این نچسب بودن را بیان میکنم.
خلاصه اینکه اگر کشمکشی هم در سریال وجود دارد بین گروههای رقیبِ مخالفِ با هم نیست. در واقع ما شاهد جدال خیر و شر/ فاسدان و مبارزان با فساد نیستیم. گروههای رقیب در سریال، اندیشهی واحدی دارند و تنها سرِ گنج با هم سر شاخ میشوند. همین نکته کلیدی باعث میشود محوریترین عامل جذابیت در سریال غایب باشد و آن هم نبود قهرمان است. خلاء جدی سریال پر بینندهی این روزها.
وقتی هم این رقیبان کمترین تفاوتی در روش با هم نداشته باشند اوضاعِ تنوع در سریال به حالت قرمز میرسد؛ یعنی کمترین حد از جذبکنندگی. این موضوع را نیز در قسمت «نحوهی شخصیتپردازیها» به طور مصداقیتر بررسی میکنم.
چه چیز شما را جذب کرده است؟
شخصا ضد هنر برای هنر و سرگرمی برای سرگرمی هستم و موافق سرگرمیِ روحنواز یا روحخراشی که به تجربه ما از آدمها و دنیای اطرافمان چیزی هرچند اندک اضافه کند.
سریال نهنگ آبی سرگرمکننده است اما اثرِ توپُری محسوب نمیشود و درونمایهاش لغزنده و بنابراین کماثر است. اگرچه این سریال میخواهد در کنار سرگرمی، مضمونِ « تهِ حرص و ولع بدبختی و سیهروزی است» را بیان کند اما شیوه بیان و داستانپردازیاش به گونهای است که در دلِ مضمونهای متناقضِ پررنگتری مثل «صحنه رقابت متعلق به بدمنها است و جایی برای خوبها وجود ندارد» مدفون میشود.
البته نمیگویم سریال جذابیتی ندارد اما باید دانست که جذابیتش در گروِ داستان جدید یا پرداختی نو نیست. بلکه مدیون معماسازیهایی است که وقتی حل میشوند دیگر بلااستفادهاند؛ یکجور سریال یکبار مصرفی که برای یکبار دیدن ذهنتان را سرگرم میکند. گرچه جنس سرگرمیاش بیشتر به تست حافظه یا حل کردنِ جدول شبیه است. شخصا از دادن تستهای هوش لذتی نمیبرم ولی اگر کسی از سریال لذت برده بداند که احتمالا (نه قطعا) حسش از این جنس است، نه حسی از یک سرگرمی با فراغ بال و بدون گیج شدن و سردرگمی.
نکته تکمیلکننده مطالب بالا هم این است: طراح این تست هوش دچار فراموشی نسبی بوده و نتوانسته مفصلهای داستانیاش را به خوبی در هم چِفت کند. در این مطلب به شما خواهم گفت که با تستی پر از اشکال و حفره طرف هستیم که در لوای پیچیدهنمایی چطور معایب عجیبش را پنهان کرده است. وقتی صحبت از ژانر معمایی و ماجرایی میشود به مراتب باید سختگیرتر هم باشیم. قطعا وقتی با رمانی از آگاتا کریسیتی روبرو میشویم توقع نداریم او در میان سرنخهایی که از قاتل باقی میگذارد، اشتباهات جدی داشته باشد؛ اشتباهی که ممکن است در یک رمان اجتماعی یا خانوادگی اصلا متوجهش نشویم یا به راحتی به دیدهی اغماض نگاهش کنیم.
بنابراین باید بگویم که فیلمنامه بهرام توکلی کاملا تکنیکزده و آشفته است. چیزی در همان حال و احوال فیلم «رخ دیوانه» که بخاطر پس و پیش کردنهای زیاد ماجراهایش و فریب مخاطبان، در سالی که ساخته شد بیجهت آن همه نظر مثبت جمع کرد. این دو صفتی را که به فیلمنامهی توکلی الحاق کردم، یکی یکی بررسی میکنم تا اینطور تصور نشود که قصدم بازی با کلمات است.
تکنیکزدگی
وقتی احساسی از امید و ترس "توامان" به شما دست میدهد و با این احساس بخشی از فیلم یا سریال را دنبال میکنید، بدانید که دچار تعلیق شدهاید. امید به اینکه بمب زیر میز منفجر نشود و ترس از اینکه نکند منفجر شود. اما سوال اینجا است که چرا در سریال پر فراز و نشیبِ نهنگ آبی ما تقریبا چنین احساسی را به این تمیزی و مرتبی نداشتهایم. به عبارت سادهتر ما در این سریال جز در لحظات بسیار اندک، تقریبا تعلیقی نداریم و آنچه میبینیم مبتنی بر اصل غافلگیری است. اصلی که حتی اگر خیلی دقیق هم استفاده شود، قدرت کمتری نسبت به تعلیق دارد و در کنار تعلیق است که جانی مضاعف میگیرد.
در بخش دوم نقد این سریال نوشتم که غافلگیریهای سریال کمتر خوب و دقیق هستند و بیشتر دفعی و بدونِ کاشتِ قبلی. غافلگیری و خلق تصادف باید اصولی باشد وگرنه در کَتِ مخاطبان نمیرود؛ فیلمها و سریالها همیشه و در همه حال به باور مخاطبانشان نیاز دارند. رفته رفته اوضاع سریال از این هم بدتر میشود و نویسنده سریال، دیگر از همان غافلگیری برای تعریف کردنِ داستانش بهره نمیبرد بلکه غافلگیر میکند تا داستانی تعریف نکند. در واقع توکلی اسیر این تکنیک مهم و جذاب میشود و با تعداد بیشتر و گاهی به هر قیمتی از آن استفاده میکند. برای توضیح بیشتر این موضوع از بازی شطرنج مایه میگذارم.
اگر شطرنج بازی کرده باشید قطعا میدانید که حرکات مهرهها بسیار محدودند. اسب به صورت L انگلیسی حرکت میکند و قلعه حرکات افقی و عمودی را با تعداد بیشتری پیش میبرد. این مهرهها با این حرکات بسیار محدود میتوانند بازی بسیار مهیج و غافلگیرکنندهای را بوجود بیاورند اما این غافلگیریها محصول حرکت ناگهانیِ فیل در خانههای افقی یا جهش سربازها به خانههای مورب نیست.
در عین تعیین حدود شخصیتی باید رفتارهایی غیرمنتظره خلق کرد نه اینکه مختصات شخصیتها با اندازه های نامحدود تغییر کند. ما در سریال شلوغ و درهمِ نهنگ آبی که دلِ خیلیها را با همین پیچیدهنمایی ها برده است، به واقع با غافلگیریهای اغلب دم دستی و بدون مهارت روبرو هستیم که بر تصادف بنا شده و نه منطقهایی که در قدمهای قبلی نقطهگذاری شده باشند. کمتر شخصیتی در سریال با منطق جلو میرود و در پرتوِ یک غافلگیری مناسب جای میگیرد. یکی از نمونههای خوب و بدِ سریال را در این قسمت بررسی میکنم.
مروارید از جمله کاراکترهایی است که نمودار رفتاری و حرکتیاش در سریال تا حدود قابل قبولی منطق دارد. او تمام مدت برای نفر اول شدن میجنگد و هر کسی را قربانی هدفش میکند. در ادامه بعد از اینکه همه مال و اموالش را از دست میدهد شروع به دست و پا زدن میکند. استیصال او را از رفتارهای هیجانیاش که به خوبی توسط ویشکا آسایش بازیگری شده شاهد هستیم. او که حاضر است بمیرد اما تسلیم نشود، ناگهان به ایده تسلیم کردن خودش به پلیس میرسد؛ تنها راه خلاصی از تهدیدهای احتمالی در داخل و خارج از کشور.
این تصمیم ناگهانی و غافلگیرکننده جواب میدهد. او دیگر چیزی برای از دست دادن ندارد و در آن ساختمان مخروبه هم فهمیدیم که از مرگ بیش از آنچه ادعایش بود میترسد. بنابراین ما این تصمیم را از مروارید به عنوان متکبرترین کاراکتر قدرتطلب سریال باور میکنیم. گرچه جزییات این کاراکتر آنقدرها هم چشمگیر و جذاب نیست و کیفیتِ حضورش به تکرار میافتد. صحنهای هم که او در نیمکت حیاط زندان نشسته از بدترین صحنههای سریال است. جیرانی ابدا نتوانسته فضای زندان را به خوبی نشان دهد و در این میان حتی اشتباه بدی هم در پیشزمینه قاب میکند. گرچه درباره بعضی فضاسازیهای خوبِ جیرانی در بخش بعد نکاتی عنوان شده است.
بدترین کاراکتر در نمودار شخصیتی و غافلگیریهای پیرامونش، بهمن است. او اگر یک گرگ در لباس میش بود، میبایست خیلی زودتر از اینها به ماجرا وارد میشد؛ یعنی دقیقا زمانی که داماد و خواهرش توسط مروارید و آرمین محاصره شده اند. اما آنموقع چون نویسنده در ذهنش نبود که از او یک بدمنِ مزدور بسازد، شخصیتی ملوس را از بهمن به نمایش میگذارد که وقتی برمیگردیم و قسمتهای نخست را از او میبینیم اصلا نمیتوانیم ذرهای باور کنیم آن بهمن این هیولای فعلی است.
نکته بسیار مهم کاشت نقاط و عناصر شکبرانگیز در کاراکترها است تا ما در میان شک و اطمینان درجا بزنیم. هرگز درباره بهمن این اتفاق نمیافتد. او اسبی بوده که دفعی و ناگهانی در وسط بازی همچون فیل بازی میکند و دوباره طبق خواست نویسنده تبدیل به یک سرباز یا اسب با حرکتِ محدود میشود؛ جایی که باید زرنگش میکند و جایی که باید احمق. بهمن دلیلی برای اعتماد به آرمین به طور خاصتر ندارد. چون او همان کسی است که هم به شخص خودش خنجر زده و هم به خانوادهاش ضربه مهلکی وارد کرده، اما هیچ اثری از دیالوگی در اینباره بین این دو حتی وجود خارجی ندارد. شخصیت بهمن بازیچه اتفاقات بیرونی بوده و پر واضح است که تغییرات رفتاری و فکریاش از درون کاراکتر بیرون نیامده و از بیرون و توسط نویسنده هدایت میشود. برای همین است که هندیوار از جان آرمین میگذرد و به طور غیرمنطقی او را برهای قابل اعتماد میپندارد. بازی خوب حسین یاری هم نمیتواند این امور متناقض در نویسندگی را پوشش دهد.
تصادف ها و غافلگیری ها به گونه ای در سریال صورت میگیرد که ارتباط حسی ما با آدمهای سریال و داستان مخدوش میشود. این بزرگترین نقطه ضعف سریال است که به هیچ وجه نمیشود منکرش شد. اگر جذب سریال شدهاید به این فکر کنید که واقعا جذب شما احساسی و شناختی بوده یا کاملا ناشی از هیجانات موقتی و زودگذر.
پینوشت: اگر سریال فرار از از زندان را دیده باشید لابد یادتان هست که چطور مایکل اسکافیلد حتی بعد از اینکه با الکساندر ماهون در یک گروه قرار میگیرد و شرایط ایجاب میکند که رابطه بینشان را کمی ترمیم کنند اما همچنان نگاه مایکل به او نگاهی حاکی از زخم گذشته است نسبت به قاتل پدرش. هرگز قصد مقایسه این دو سریال را با هم ندارم و این مثال برای این است که بدانیم ارزش یک سریال به اتفاقات صرفا هیجانانگیز نیست بلکه به خلق ظرایف روحی و روانی انسانها است. اگر نمیتوانیم این نکات طلایی را در سریالهایمان داشته باشیم بهتر است پول خود را برای سرگرمی صرف مخاطبان هدر ندهیم.
آشفتگی
آیا به این موضوع دقت کردهاید که به طور عجیب و غیرقابل باوری همه کاراکترهای سریال در سایت مخدوش، نامشخص و سر در هوای نهنگ آبی عضویت دارند؟ عجیبتر اینکه همه افراد نیز در شرایط مختلف به حرفهای سایت گوش میدهند و به دستوراتش عمل میکنند؛ تقریبا بیکم و کاست. به راستی هدایتگرِ این فاضلاب اینترنتی که مبهمترین و شناورترین سوژه سریال محسوب میشود کیست؟
یکی از اشکالاتِ جدی و متعجبکننده سریال را میتوان در همین سوال پیدا کرد. آرمین طبق گفتهی خود مدیر این سایت مخوف است اما به طور مضحکی از مامور نبودن بهمن اطلاعی ندارد. درحالیکه سایت در قسمتی از سریال به ژاله میگوید که بهمن مشکوک است و نباید به او اعتماد کرد. آیا سایت به شکل کمدیواری دو مدیر دارد که همدیگر را نمیشناسند؟ اگر آرمین بعد از بازگشت از مکان مخروبه واقعا پشیمان شده بود و در مرحلهی رکود کاریاش قرار داشت چرا سایت همچنان به دادن ایدههای پوچ و سردرگمکننده به اعضایش در همین برهه زمانی ادامه میدهد؟
آرمین از سیستم تنبیهی و تشویقی و قتلها و آدمرباییهای سایت مطلع است اما از مرگ هاله تجب میکند. مشخص میشود که خودش روی مروارید فشار میآورده که با ژاله یا پدرش ملاقات کند؛ ملاقاتهایی برای تحقیر و تنبیه مروارید. گویا مروارید گناهش کمتر از هاله برآورد شده است و یکی دو تحقیر و یک سیلی برایش کفایت میکند اما پگاه دختری تنها و روانپریش لایق مرگ است. یادمان نرود که آرمین از همه اینها طبق منطق ماجرا و اعتراف خودش و آقای دکتر قلابی، مطلع است.
اما با همهی اینها سریال در پی نشان دادنِ مهندس به عنوان بدترین بدها برمیآید و آرمین را در حد یک گناهکارِ تواب و پشیمان و فراری پایین میآورد. این درحالی است که آرمین همچنان از روش سایت نهنگ آبی دفاع میکند و جنایتها را به گردن نقاط ضعف درونی خود آدمها میاندازد. یکی از بدترین کاراکترهای سریال همین آرمین است که با بازیِ یکنواختِ ساعد سهیلی بیش از پیش بد جلوه میکند. گویا هر دیالوگی به ساعد سهیلی داده میشد با همین لحن دِکلمهوار ادا میشد. نویسندگی متناقض این کاراکتر هم، بار مضاعفی بر روی آن است.
بدتر از همهی اینها وقتی است که سایت روشی یک بام و دو هوا را در پیش میگیرد؛ اوج بدنویسی نویسنده متعلق به این قسمتها است. با روی کار آمدن بهمن به عنوان بدمنِ جدید، سایت کم کم از سریال حذف میشود و نویسنده به کلی آن را فراموش میکند. با این مدل رها کردنِ بخشی از ماجرا که واقعا در سریال پررنگ بود، بیشتر متوجه میشویم که خیلی از خردهداستانهای سریال بیمعناتر و وقت پرکنتر از چیزی هستند که به نظر میرسند. یادآورِ حذف ناگهانی و بیمنطقِ علیرضا خالقی از سریال به عنوان یک پدر و همسر و یک زخمخورده مالی.
سایت گاهی همسو با بهمن و مهندس است و میخواهد نادر و دیگران را حذف کند، گاهی هم در مقابله با آنها برمیآید و اطلاعاتی درباره آناهیتا به جهان میدهد که بهمن و رفقایش نباید بفهمند. ما بدترین گافها را در این سریال میبینیم و بخاطر شلوغکاریهای سریال، مخاطبانی که هفتگی سریال را دنبال میکردهاند کمتر متوجه این چیدمانهای غیرمنطقی و ناهماهنگ میشدند.
در بخش چهارم از بررسی این سریال به موارد باقیمانده مثل بازیگریها، نحوه شخصیتپردازی و فضاسازیهای سریال میپردازیم. در ادامه نیز ما را همراهی کنید.
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
یعنی این سریال رو که شروع کردم اولین سریال ایرانی بود که وادارم کرد همه قسمت ها رو هر روز ببینم اما اخرین قسمت متوجه شدم چقدررررر فیلمنامه ضعیفی داشته که فیلم تموم شده ولی هزاران سوال تو مغز بیننده باقی مونده که جزء بدنه اصلی سریال بودن . یسری کاراکترها اصلا چرا تو سریال بودن ؟ برای مثال نادر و غزل و دوستاش اصلا چرا بودن؟ علیرضا خالقی چرا اومد اصلا ؟ لیلا حاتمی اصلا چرا اوردید که بخواید اینقدر مسخره حذفش کنید؟ اون شب تو اون خونه تیراندازی کار کی بود ؟ کی کشته شد اخر؟ اما سوال بر انگیزترین قسمت سریال در مورد ارمین و سایت نهنگ ابی هست انگار این یه سایت ساخته که هوش مصنوعی داره و وظیفه اش اغفال مردمه ؟ اخه اینقدر ارمین متعجب بود که انگار نه انگار همه کارا زیر سر خودشه . بعد این ژاله نقشش چی بود ؟ مگه میشه یه ادم اینقدر ساده و احمق باشه؟
خلاصه اینقدر سوال تو ذهنم ایجاد شد که از تمام سریال متنفر شدم
سریال گات با اون ابهت به دلیل پایان بد نابود شد این سریال که جای خود داره
ممنون از اشتراک نظرتون