نقد سریال مانکن – بازیِ موش و گربه
در دو قسمت نهم و دهم، بیش از اینکه با اتفاقات جدیدی طرف باشیم، با تبادل اطلاعات قدیمی میان کاراکترها روبرو هستیم؛ در واقع ما در نود درصد مواقع، باید«ماجراهای دانسته» را بار دیگر نظاره ...
در دو قسمت نهم و دهم، بیش از اینکه با اتفاقات جدیدی طرف باشیم، با تبادل اطلاعات قدیمی میان کاراکترها روبرو هستیم؛ در واقع ما در نود درصد مواقع، باید«ماجراهای دانسته» را بار دیگر نظاره کنیم. در این میان تنها یک ترفند باقی میماند و آن هم نوشتن واکنشهای جالب برای کاراکترها بعد از مطلع شدن از ماجراها است. باید دید تا چه اندازه شاهد واکنشهای قابل توجهی هستیم. ویجیاتو را در نقد سریال مانکن همراهی کنید.
واکنشها به اندازه کنشها مهم هستند
در سریال مانکن ما کمتر با شخصیتهای کنشمند روبرو بودهایم. اینبار قرار است واکنشها را نیز به طور مصداقی بررسی کنیم. درحالیکه میدانیم فرخنده(مادر کاوه) دور از چشم همسر، به دیدار پسرش رفته است، در یک صحنه چند دقیقهای باید شاهد فاش شدنِ این راز مادرانه در حضور شوهرش سلمان باشیم. اگرچه واکنشهای سلمان نسبتا خوب و البته قابل پیشبینی است اما اشکالی در اینباره وجود دارد. کاراکتر سلمان با وجود اینکه تنها آدمِ مخالفخوانِ خیلی از ماجراها است اما کمترین کنشگری را دارد؛ او خیلی زود به گوشه رینگ سپرده شده و تنها منتظر است روزی پسر نادم و پشیمانش را در آغوش بگیرد. تمام داستان پدر و مادرِ کاوه همان قصه کلیشهای انتظار است.
تمام ماجرای ازدواج کاوه و کتایون را نیز با همه کم و کیفش میدانیم و از نو همه آنها را دوباره باید بشنویم؛ کاوه همه آنها را میخواهد به همتا بگوید. در این میان هنر این است که به گونهای اطلاعات قدیمی بین کاراکترها رد و بدل شوند که حدالقل ما در جست و جوی دیدنِ واکنش آدمها باشیم. این درحالی است که واکنشهای آدمها چنگی به دل نمیزند. همتا خیلی زود سوالات ذهنیاش و حتی حسادت های زنانهاش فروکش میکند و در حد چند دیالوگ معمولی خلاصه میشوند. کنشهای محدودش نیز قابل پیشبینی هستند. واقعا بد نبود اگر همتا بخاطر دروغهای بزرگی که کاوه به او گفته، محض جذاب شدنِ داستان، با شک و شبهه بیشتری واکنش نشان میداد. اینگونه ما میتوانستیم شاهد یک التهاب موقتی اما واقعی بین کاوه و همتا باشیم نه یک دعوای یک دقیقهای که هنوز شعله نگرفته خاموش میشود.
بیشتر بخوانید:
نقد سریال مانکن ؛ کثافت انسانی (قسمت اول)
نقد سریال مانکن ؛ هر چی خریدار بگه (قسمتهای دوم و سوم)
نقد سریال مانکن ؛ چرا لبخند نمیزنی؟ (قسمت چهارم)
نقد سریال مانکن - یکم بالبال بزنی بد نیست
نقد سریال مانکن - عشق با اسانسِ توتفرنگی ( قسمتهای هفتم و هشتم)
ماجرای خودکشی یکی از مانکنهای کتایون را نیز میدانستیم؛ مانکنی که حتی عکس چهرهاش را نیز در عزاداریاش ندیدیم.اما برخلاف دو موقعیت قبلی که شرحش رفت، دیالوگهایبهتری میانکتایون و وکیل و دلالش، بعد از عزاداری رد و بدل شد. حداقلش این است که اندک فضای ذهنی از خانواده مانکن، برای ما ایجاد میشود. واکنش کتایون نیز در مقابل نوچههایش جالب است. از این تک موقعیتهای کوتاه و جزیی و دیالوگهای پیشبرنده، در سریال مانکن بسیار کم و انگشت شمار است.
تمام ماجرای افسون(شبنم قلیخانی) نیز، بیهیچ پیچیدگی و غافلگیری از نظرمان رد میشود. او در اولین حضورش هم دیالوگهای جالبی ندارد و به وضوح سعی میکند کاوه را به سمت خودش بکشاند. در همه موقعیتهایی که کاراکتر افسون وجود دارد فقط و فقط شاهد همین سعی هستیم و هیچ چیز دیگری دربارهاش نمیدانیم. منظورم از هیچ چیز دیگر ،جزییات رفتاری و شخصیتی است و نه دانستن شناسنامه و اصل و نسب کاراکتر. در صحنه گفتوگو با افسون با کاوه، تنها واکنش اندکی خوب متعلق به کاوه است وگرنه در دیالوگنویسی و بازیگری کاراکتر افسون، «تصنع» بیش از هر عنصر دیگری به چشم میآید. تنها ویژگی اصلی این کاراکتر، گریمهای غلوشده اوست. گرچه فی نفسه رقابت دو زن ثرتمند میتواند داستانهای جذابی در پی داشته باشد که امیدوارم باز به ورطه «ایده خوب اما اجرای بد» نیفتد.
در قسمتهای پیشین، واکنش اخگر به مرگ برادرش در قالب بازیِ خوب چهره از محمدرضا فروتن پوشش داده شد. اما تا چه اندازه بعضی از بازیگران خوب سریال میتوانند با این خرده واکنشهای بسیار کوتاه، بار فیلمنامهای کم جزییات را به دوش بکشند؟ خرده پیرنگهای سریال نیز جذابیت خاصی ندارند و زورشان به قدری کم است که نمیتوانند کمجانی ماجرای اصلی داستان را جبران کنند. ماجرای شوهر معتادِ نرگس (مادر همتا) یکی از این خرده داستانهای فرعی است که ما را کسل و خسته میکند.
صحنه خوب سریال
یکی از صحنههای خوب سریال به حضور اخگر و کارمندِ آرایشگرش، ژیلا مربوط میشود. این موقعیت، تنها صحنهای است که ما از اخگر کمی می ترسیم و دلهره به ما دست می دهد. بخصوص لحظه ای که دختر قرار است باند دستانش را باز کند. ما نمی دانیم دستش واقعا زخمی است یا نه. این ترس را ما به هیچ وجه در صحنه اعترافگیری آدمهای اخگر از دو رفیق لوده آبتین نداریم. همچنان صحنههای شکنجه و اعترافگیری در سریال شهرزاد از این سریال خیلی جلوتر و بهتر است.
احتمال میدهم که ماجرای این کاراکتر (با بازی نه چندان شاخص و متفاوتِ لیندا کیانی تا به اینجای کار) در تقابل با اخگر به جاهای خوبی برسد. شخصیت ژیلا از کاراکتر یکنواخت و خستهکننده همتا بهتر از کار درآمده و امیدوارم او یکی از اولین فرعی هایی باشد که از تیپ اندکی فاصله میگیرد.
از 50 دقیقهی سریال، نزدیک به ربع ساعت از آن، به «آنچه گذشت» و تیتراژ آغازین و جدیدا هم «آنچه خواهید دید» در کنار تیتراژ پایانی اختصاص دارد. با این حساب تنها 35 دقیقه باقی میماند که باز هم تا حد زیادی کشدار و ملالت آور به نظر میرسد. در قسمت دهم ما به شکل وقتپر کن شاهد یک کلیپویدئوی جدید با صدای فرزاد فرزین هم هستیم. در این زمان کمی که برای نویسنده باقی میماند، ما شاهد تقسیمبندیِ زمانی چندان خوبی برای چیدمان آدمها و صحنهها نیستیم.
در این دو قسمت در این دو قسمت ما برای بار اول است که مصاحبت پدر و مادر کاوه را به شکل دوتایی، شاهد هستیم و این صحبتها با اغماض خوب است اما با دیالوگهای کشدار و زمان نسبتا بیشتر از آن چیزی که نیاز واقعی دارد، طی میشود. درحالیکه برای وجود چنین صحبتهایی فیلمنامهنویس از صحنههای مربوط به کتایون زده است و او را در غیبت دو قسمتی قرار داده است؛ ما کمتر از یک دقیقه کتایون را میبینیم گرچه نیاز به حضورش را بیشتر از این زمان حس میکنیم. این درحالی است که شوهر معتاد نرگس زیادهگویی کرده و زمان زیادی از فیلم را اشغال میکند.
استفاده بیرویه
در قسمت نهم نیز به روال دو قسمت قبلی سریال، شاهد دو بازگشت به گذشته هستیم. یکبار با روایتِ کاوه درحالیکه سعی میکند ماجرای حضورش در یک مهمانی مشترک را برای همتا تعریف کند و یکبار دیگر هم توسط دوستانِ آبتین و نحوه حضور آنها در جشن و سپس حادثهی خیابان. ما پیشتر با روایتگری همتا متوجه شدیم که در مهمانی مافیاهای بزرگ چه برای او رخ داده است و در نهایت چه اتفاقی برای خودش و کاوه در درگیری آنها با آدمهای اخگر میافتد. از نقطه نظرِ همتا، ما آبتینی را دیدهایم که بیاجازه برادر بزرگش به مهمانی آمده و اخگر برای صحبت به کنار او میرود. سپس شاهد گفت و گوی آنها هستیم که همتا مخفیانه صحبتها را استراق السمع میکند. تنها فایده روایت گری کاوه این بود که توجیهی برای دیدار تصادفی در سرایل کاشته میشود و هیچ مصرف دیگری ندارد.
این ایده که از طریق دو زاویه دید دیگر به مهمانی بازگردیم فی نفسه ایده خوبی است که چندان نتیجه رضایتبخشی ندارد. در این فلشبکها دیالوگ مهمی رد و بدل نمیشود. وقتی کاوه ماجرا را روایت میکند تنها یک جایگیری جدید دوربین را میبینیم و اینکه این بار کاوه پشت سر همتا ایستاده است و او را میپاید هیچ سر نخ یا اتفاق جدیدی هم نمیافتد. اشکالی ندارد که کاوه تنها ماجرا را تعریف کند اما زمانی که این مدت زمان در سریال صرف روایتگری کاوه درباره آن جشن میشود انتظار داریم بیش از آنچه همتا برایمان تعریف کرده ببینیم یا بشنویم و نه تنها حرکاتی که به راحتی قابل حدس بودهاند. وقتی ما همه ماجرا را میدانیم روایت دوباره و سه بارهاش چه فایدهای دارد. تصویر هم غنی نیست که بگوییم جزییات بیشتری از آن جشن را توانستیم در نقطه نظرات جدید شاهد باشیم.
در واقع اگر برگشت به گذشته در قسمت قبل اندکی جذابیت داشت و ماجرایی را برایمان از طریق همتا روشن میکرد این بار نه هیچ اطلاعات جدیدی دستگیرمان میشود نه غافلگیریای در کار است نه جزییات و ظرایف تصویری. چیدمان جشن و آدمهای کاشته شده در آن هیچ حس باورپذیری از یک جشن بزرگ از مالداران شکم گنده و وکلای پولدوست به ما نمیدهد. بنابراین این همه پرسه زدن در یک صحنهپردازی نه چندان خوب عکلی است که تنها برای پر کردنِ وقت سریال به کار رفته و هیچ فکر دراماتیکی پشتش نیست.
هیچ گوشه ناپیدایی در ماجرایی که دوستان آبتین تعریف میکنند هم وجود ندارد. دیالوگهای اخگر و آبتین کاملا دم دستی و قابل پیشبینی بودند چه آنها را میشنیدیم و چه نمیشنیدم. درحالیکه حداقل کار مفید آن بود که فیلمنامهنویس از طریق دیالوگنویسی دقیق و جذاب بتواند به ما القا کند که داریم از زاویه جدید و بدرد بخوری به یک واقعه تکراری و ثابت نگاه میکنیم. حتی یک ویژگی جدید هم از آبتین دستگیرمان نمیشود درحالیکه با دیدنش فکر کردم نویسنده سریال از این فرصت استفاده میکند تا ما را بیشتر از قبل به آبتین و همنشینانش آشنا کند. او همان پسر پردردسر و سطحی قبل است همان تیپی که از این فرصت هم برای بهتر شدنش استفاده نشد. ریتم بسیار کند فلش بک ها نیز این موضوع را ثابت میکند.
شگرد قدیمی
چرا سریالنویسان ما عادت کردهاند از هر راهی برای پیچیدهنمایی در کارشان بهره ببرند؟ «ربط دادن ماجراهای بیربط یا دور از ذهن، در میانه داستان» از این روشهای مرسوم به شمار میرود. در صحبت اخگر با ناپدری همتا میفهمیم که اخگر به طور کلی همتا را میشناخته و به شکل عجیبی خودش ترتیب آواره شدن او را داده است. قطعا نویسنده برای این ماجرا نیز داستانسازی میکند اما دلیل منطقی بازی با شخصیتها در این اندازه قابل درک نیست. در سریال نهنگ آبی نیز ما با انبوهی از این مشکل به شکل مصداقی روبرو بودیم. نمیدانم چرا به طور کلی نویسندگان تا این اندازه دستان خود را در داستانسرایی باز میپندارند.
نکات بیشتر
فیلمسازان همچنان در شبکه پخش خانگی همانگونه که در صداسیما سریالهای کشدار و کم اتفاق و کم احساس مینوشتند همچنان با همین روش مینویسند و میسازند و هنوز معتقدم که جز ظواهر زنان هیچ چیز دیگری در غالب سریالهای ایرانی تغییر نکرده است. گریمهای به شدت ناجور زنان نه از حیث اخلاقی که از حیث هنری واقعا تعجب آور است. همان قدر که تصویر سازان نگاهی کلیشهای به صورت و مدل موی فرخنده به عنوان زنی سنتی و خانوادهدار دارند به همان میزان هم به زنان ثروتمند نگاهی یکنواخت دارند. همچنان بازیها در نماهای اورشولدر بد و کار نشده است؛ به بازی شبنم قلی خانی در این نما وقتی که با وکیل کتایون نگاه میکند دقت کنید.
قاببندیها سریال نیز گاه خوب است و گاه بد. وقتی بهرام به خارج از قاب و به سمت چپ خودش نگاه میکند نیازی نیست به کنج سمت چپ قاب هم چسبیده شده باشد. در مقابلش همتا در حال نگاه کردن به سمت راست خود و خارج از قاب است و به همان شکل گوشه قاب را گرفته است. این صحنه مضمون تنگا و به آخر خط رسیدن را دار نیست که توجیهی بر این مدل جایگیری بازیگران باشد. درحالیکه در گفت و گوی اخگر و ژیلا این قاعده به درستی توسط کارگردان اجرا میشود. درحالیکه اخگر در جای درست قاب قرار دارد، بازیگر مقابل در کنج قاب قرار گرفته و از لحاظ بصری حس خوبی از استیصال او را به نمایش میگذارد. ای کاش با حساب و کتاب دقیقتری این قابها بسته میشد تا مطمئن باشیم که احیانا هیچ چیز در کار تصادفی نیست.
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
شاهکار سینمای ایران :)
داستان جذاب، بازیگرای عالی، کارگردان حرفه ای...! لامصب دو دقیقه اول رو که میبینی دیگه نمیتونی دل بکنی !!! یعنی خااااااک...
این سریال فقط وقت تلف کردنه, تا قسمت ده رو دیدم و افسوس وقتی که گذاشتم رو میخورم و هیچ تمایلی به تماشای قسمتهای بعدی ندارم.
نقد عالی بود
واقعا سریال خیلی خوبیه...چون عاشقانس بیشتر مردم دوسش دارن...
کارگردانی افتضاح با بازیگران خوب و داستان خوب فط حیف که کارگردان نداره خدایی صحنه های اعتراف ۲ تا احمق رو ببینید با برداشت اول گرفته شده توی تمام صحنه ها شما خنده رو توی چشم بازیگرا میبینید اگر فروتن و خانم زارعی رو از سریال دربیارید فکر نمیکنم هیچی ازش بمونه