ثبت بازخورد

لطفا میزان رضایت خود را از ویجیاتو انتخاب کنید.

1 2 3 4 5 6 7 8 9 10
اصلا راضی نیستم
واقعا راضی‌ام
چطور میتوانیم تجربه بهتری برای شما بسازیم؟

نظر شما با موفقیت ثبت شد.

از اینکه ما را در توسعه بهتر و هدفمند‌تر ویجیاتو همراهی می‌کنید
از شما سپاسگزاریم.

نقد فیلم The Room Next Door
فیلم سینمایی

نقد فیلم The Room Next Door – درِ بسته نشانه مرگ است

این زندگی رو تا مرگ با من باش!

مهسا فرهادي
نوشته شده توسط مهسا فرهادي | ۸ بهمن ۱۴۰۳ | ۲۰:۰۰

فیلم The Room Next Door به کارگردانی و نویسندگی پدرو آلمودوار (Pedro Almodóvar) در سال ۲۰۲۴ منتشر شد و نخستین فیلم بلند او به زبان انگلیسی است. این فیلم در ژانر درام با رگه‌های کمدی بر‌اساس رمان What Are You Going Through اثر سیگرید نونیز (Sigrid Nunez) نوشته و ساخته شده است. داستان فیلم درباره مارتا با بازی تیلدا سوینتن (Tilda Swinton)، خبرنگار سابق جنگ است که به دلیل ابتلا به سرطان در آستانه مرگ قرار دارد. او با دوست قدیمی‌اش، اینگرید با بازی جولین مور (Julianne Moore)، نویسنده کتابی پرفروش درباره ترس از مرگ، دیدار می‌کند و از او می‌خواهد که در فرایند اتانازی یا مرگ خود‌خواسته همراهی‌اش کند. این فیلم در هشتاد و یکمین جشنواره بین‌المللی فیلم ونیز به نمایش درآمد و جایزه شیر طلایی را دریافت کرد که اولین بار بود یک فیلم اسپانیایی این جایزه را کسب می‌کرد.

ترکیب هنر با اِلِمان‌های روان‌شناختی

نقد فیلم The Room Next Door

این فیلم که موضوعاتی همچون مرگ، دوستی، پذیرش و هویت فردی را بررسی می‌کند، از نظر روان‌شناختی و هنری جای تحلیل فراوانی دارد، مثل موضوع ترس از مرگ (Thanatophobia) و پذیرش آن. در واقع فیلم با تمرکز بر شخصیت مارتا و بیماری کشنده‌اش، به بررسی اضطراب وجودی و روند پذیرش مرگ می‌پردازد. از دیدگاه روان‌شناسی، این روند با نظریه‌های الیزابت کوبلر راس درباره پنج مرحله سوگواری (انکار، خشم، چانه‌زنی، افسردگی، پذیرش) هم‌خوانی دارد.

مشاهده این مراحل در شخصیت مارتا می‌تواند نشانه‌ای از تکامل روان‌شناختی و رشد فردی او باشد. البته روابط انسانی و حمایت اجتماعی هم برای بررسی، در نظر گرفته می‌شود. مثلا دوستی بین مارتا و اینگرید نشان می‌دهد که چگونه روابط انسانی می‌توانند در مواجهه با چالش‌های زندگی به‌ عنوان منبع آرامش و پذیرش عمل کنند. حمایت روانی که اینگرید به مارتا می‌دهد، بر اساس نظریه‌ی دلبستگی، نشان‌ دهنده‌ی نیاز انسان به پیوندهای معنادار در لحظات بحرانی است.

خودشناسی و هویت نیز از موضوعات اساسی The Room Next Door به شمار می‌روند. مارتا، به‌عنوان یک خبرنگار جنگی که با مرگ و فاجعه‌های انسانی روبه‌رو بوده، حالا در مواجهه با مرگ خود، بازنگری در زندگی و معنای آن را تجربه می‌کند. این بخش از فیلم، از منظر نظریه‌ی وجودگرایی (Existentialism) به جستجوی معنای زندگی در شرایط دشوار می‌پردازد. همان‌طور که گفته شد، علاوه بر مسائل مهم روان‌شناختی، سبک بصری و رنگ‌ها و به طور کل بیان هنری فیلم نیز بسیار مهم است. پدرو آلمودوار به استفاده از رنگ‌های اشباع‌ شده و قاب‌بندی‌های دقیق معروف است. در این فیلم، تضاد بین فضای داخلی و فضای بیرونی نمادی از تفاوت بین دنیای درونی شخصیت‌ها و واقعیت عینی است اما در ترکیب رنگ و نور این دو فضا با پیشروی فیلم، تفاوت کم‌تر می‌شود.

ترکیب رنگ‌های سرد و گرم در واقع نشان‌ دهنده‌ی مبارزه‌ی درونی شخصیت اصلی بین ترس و پذیرش نیز می‌باشد. فضای بسته فیلم The Room Next Door نماد درونیات شخصیت مارتا و محدودیت‌های ذهنی او در مواجهه با مرگ را نیز تصویر می‌کند. همچنین اشیای شخصی و کتاب‌های اینگرید، به‌عنوان عناصر نمادین برای انتقال مفاهیم فلسفی درباره زندگی و مرگ به کار می‌روند. علاوه بر این، آلمودوار معمولا از موسیقی احساسی برای تاکید بر تنش‌های درونی شخصیت‌هایش استفاده می‌کند. انتخاب قطعات موسیقی ملایم یا قطع شدن ناگهانی آن‌ها حس ناپایداری و اضطراب را در مخاطب تقویت می‌کند.

سبز و قرمز

نقد فیلم The Room Next Door

رنگ و نور در فیلم‌های پدرو آلمودوار نقش بسیار مهمی در بیان احساسات و تقویت مضامین داستانی دارند. در The Room Next Door، استفاده از ترکیب رنگ‌های سبز و قرمز، همراه با رنگ‌های شفاف و متضاد مانند زرد، از زوایای مختلفی تحلیل می‌شود. قرمز معمولا نشان‌ دهنده‌ زندگی، عشق، شور، خطر و حتی مرگ است. این رنگ می‌تواند نشانه‌ای از اضطراب مارتا نسبت به آینده و ترس از مرگ نیز باشد. سبز اما نماد امید، رشد، آرامش و گاهی بیماری یا زوال است. در این فیلم، احتمالاً سبز نماد نوعی پذیرش، طبیعت و زمان رو به پایان باشد. وقتی این دو رنگ در کنار هم قرار می‌گیرند، بین اضطراب (قرمز) و آرامش (سبز) نوعی تنش درونی به وجود می‌آید که با مضمون فیلم درباره‌ی مرگ و پذیرش آن هم‌خوانی دارد.

باید دانست که، رنگ‌های شفاف و متضاد مثل زرد و آبی نیز در این فیلم به دفعات دیده می‌شود. زرد در ترکیب با قرمز نشان‌ دهنده‌ی امید و گرمای انسانی می‌باشد، اما در ترکیب با سبز گاهی نشانه‌ای از همان پوسیدگی و زوال است. آبی معمولا در تضاد با قرمز، نشان‌ دهنده‌ی احساس انزوا، تفکر درونی و نوعی آرامش سرد و پذیرفته‌ شده است. در فیلم‌های آلمودوار، آبی نماد حقیقت و واقع‌گرایی نیز هست.

کارگردان، به‌شدت به ترکیب‌های رنگی نمادین علاقه دارد و در این فیلم نیز این ترکیبات، معانی مختلفی دارند. سبز و قرمز به‌ عنوان استعاره‌ای از زندگی و مرگ است. در واقع این ترکیب در فیلم می‌تواند بیانگر تقابل بین میل به ادامه زندگی (قرمز) و ناچاری در برابر مرگ (سبز) باشد. به‌ویژه در سکانس‌های داخل خانه یا بیمارستان.

همچنین این ترکیب در ایجاد حس ناپایداری و تناقض شخصیت‌ها مؤثر هستند. رنگ‌های شفاف و متضاد به‌عنوان راهی برای تاکید بر واقعیت و خیال نیز استفاده می‌شوند. احتمالاً کارگردان از زرد و آبی برای نشان دادن تفاوت بین خاطرات گذشته (گرم و روشن) و وضعیت فعلی مارتا (سرد و جدی) استفاده می‌کند. این انتخاب کاملا بر شکاف بین گذشته‌ای پرشور و حالت سرد و اجتناب‌ناپذیر زمان حال تأکید می‌کند. نور و سایه هم برای ایجاد حس درونی به کار گرفته می‌شوند. نورپردازی با سایه‌های قرمز و سبز به ایجاد تضادهای ذهنی درونی مارتا کمک می‌کند، جایی که او بین پذیرش مرگ و تمایل به زنده‌ ماندن، دست‌ و پنجه نرم می‌کند.

در فیلم‌های قبلی آلمودوار، مثل Talk to Her و Pain and Glory، او از رنگ‌های گرم و سرد برای نشان دادن شخصیت‌های متضاد استفاده کرده است. فیلم‌سازانی مانند استنلی کوبریک (در The Shining) و گاس ون سنت نیز از ترکیب سبز و قرمز برای ایجاد حس ناآرامی استفاده کرده‌اند. در این فیلم نیز این نوع استفاده از رنگ به دفعات رقم می‌خورد. مثلا مارتا در یک اتاق با دیوارهای سبز و نور قرمز نشسته است؛ این ترکیب نشان می‌دهد که او در فضایی از پذیرش و ناامیدی به سر می‌برد. حال وقتی نور زردی از پنجره وارد شود، این نمادی از یک خاطره خوش یا امیدی است که هنوز در او وجود دارد.

در فیلم The Room Next Door رنگ و نور به‌ عنوان عناصر اساسی در انتقال مفاهیم روان‌شناختی و عاطفی به کار گرفته شده‌اند. پدرو آلمودوار، با سبک بصری خاص خود، از ترکیب‌های رنگی متضاد مانند سبز و قرمز برای ایجاد حس تعارض درونی استفاده می‌کند. این ترکیب رنگی می‌تواند نمایانگر کشمکش میان پذیرش و مقاومت، زندگی و مرگ، آرامش و اضطراب باشد. در بسیاری از صحنه‌ها، این رنگ‌ها به شکل نمادین حضور دارند تا نشان دهند شخصیت اصلی در میانه‌ی جدالی ذهنی و احساسی قرار گرفته است.

رنگ قرمز در این فیلم با مفاهیمی همچون شور زندگی، اضطراب و درگیری درونی پیوند خورده است. قرمز می‌تواند نشان‌دهنده‌ی ترس از مرگ یا مقاومت در برابر پایان باشد. در مقابل، رنگ سبز با پذیرش، آرامش و رهایی مرتبط است و گاهی نشان‌ دهنده‌ نوعی پذیرش ناخواسته یا تسلیم در برابر واقعیت اجتناب‌ناپذیر زندگی است.

تضاد میان این دو رنگ باعث ایجاد احساس تنش و ناآرامی می‌شود که بیننده را وادار به همذات‌پنداری با شخصیت اصلی می‌کند. علاوه بر این، کارگردان از نورپردازی شفاف و رنگ‌های متضاد مانند زرد و آبی برای عمق‌بخشیدن به روابط شخصیت‌ها و نشان‌ دادن دوگانگی بین گذشته و حال استفاده می‌کند. زرد به‌عنوان رنگی گرم و پرانرژی، می‌تواند نشان‌ دهنده‌ خاطرات خوش گذشته، امیدهای از دست‌ رفته و لحظاتی از پیوندهای انسانی باشد. در مقابل، نورهای آبی فضا را به محیطی سرد و منطقی تبدیل می‌کنند که نشان‌ دهنده‌ واقعیت تلخ بیماری و مرگ است.

نقد فیلم The Room Next Door

نور در این فیلم به شکلی هوشمندانه برای ایجاد حس‌های مختلف به کار گرفته شده است. سایه‌های قرمز و سبز اغلب فضا را احاطه می‌کنند تا حس تعلیق و بلاتکلیفی را تقویت کنند. نور سفید که گهگاه در صحنه‌ها دیده می‌شود، نماد نوعی روشنگری یا لحظات کوتاه آرامش است که شخصیت اصلی در میان آشفتگی ذهنی خود تجربه می‌کند. استفاده از نورهای نارنجی و بنفش نیز از ویژگی‌های بصری فیلم است که در انتقال احساسات شخصیت به بیننده نقش مهمی دارند.

نارنجی با گرما، خاطرات گذشته و دلتنگی در ارتباط است، درحالی‌که بنفش به‌عنوان نماد تحول روحی و آمادگی برای پذیرش مرگ به کار می‌رود. این رنگ‌ها اغلب در صحنه‌هایی استفاده می‌شوند که شخصیت در حال مرور گذشته‌ی خود یا پذیرش موقعیت فعلی است. لباس‌ها و اشیای صحنه نیز با رنگ‌هایی انتخاب شده‌اند که با فضای کلی فیلم هم‌خوانی داشته باشند. شخصیت‌هایی که نمایانگر امید و حمایت هستند، اغلب در رنگ‌های گرم و روشن مانند زرد و سفید دیده می‌شوند، درحالی‌که شخصیت اصلی اغلب در رنگ‌های تیره‌تر یا ترکیب‌های متضاد حضور دارد که بیانگر تنش درونی او است. این تضادها به بیننده کمک می‌کند تا بدون دیالوگ‌های اضافی، عمق شخصیت‌ها را درک کند.

روند تغییر رنگ‌ها در فیلم نیز قابل‌توجه است. در ابتدا، رنگ‌های تیره و پرتنش غلبه دارند، اما با پیشرفت داستان، این رنگ‌ها جای خود را به تونالیته‌های روشن‌تر و ملایم‌تر می‌دهند. این تغییر تدریجی نشان‌ دهنده‌ رشد شخصیت اصلی و پذیرش نهایی واقعیت می‌باشد. حرکت از رنگ‌های شدید به رنگ‌های خنثی‌تر، نوعی آرامش نهایی را به تصویر می‌کشد. آلمودوار همچنین با استفاده از تضاد رنگ و نور در فضاهای داخلی و خارجی، دو دنیای متفاوت را به نمایش می‌گذارد. فضای داخلی اغلب بسته و سنگین به نظر می‌رسد و از رنگ‌های غلیظ استفاده می‌شود، در حالی که صحنه‌های بیرونی ممکن است با نور طبیعی‌تر و رنگ‌های ملایم‌تر، امید و ارتباط با دنیای واقعی را به تصویر بکشند. این تضاد باعث می‌شود مخاطب وضعیت ذهنی شخصیت اصلی را بهتر درک کند.

با وجود این که فیلم درباره‌ی مرگ و پایان است، اما از رنگ‌های سرزنده و پویا استفاده شده است که نشان‌ دهنده‌ ارتباط شخصیت با زندگی گذشته و خاطرات او است. این ترکیب رنگی نشان می‌دهد که حتی در مواجهه با پایان، زندگی همچنان با تمام زیبایی‌ها و خاطراتش حضور دارد. در نهایت، ترکیب‌های رنگی و نورپردازی در The Room Next Door به‌عنوان ابزاری هنری و روان‌شناختی، نقش کلیدی در ایجاد فضا و انتقال حس‌های شخصیت‌ها دارند. کارگردان از این عناصر به شکلی بهره می‌برد که هر لحظه از فیلم حامل معنایی عمیق‌تر و تأثیرگذارتر باشد.

مراحل پذیرش

نقد فیلم The Room Next Door

فیلم The Room Next Door با بهره‌گیری از استعاره‌های بصری ظریف و معنادار، مراحل روان‌شناختی پذیرش مرگ را به تصویر می‌کشد. این مراحل که معمولاً شامل انکار، خشم، چانه‌زنی، افسردگی و پذیرش هستند، از طریق رنگ‌ها، نور، ترکیب‌بندی قاب‌ها و اشیای نمادین در فیلم بازتاب پیدا می‌کنند. کارگردان با استفاده از این عناصر بصری، سفر درونی شخصیت اصلی را از یک مقاومت اولیه تا رسیدن به آرامش نهایی نشان می‌دهد.

در مراحل ابتدایی، فضای بصری فیلم با رنگ‌های تیره و سایه‌های متراکم همراه است که نمایانگر مرحله‌ی انکار است. شخصیت در فضایی سرد و پر از تیرگی زندگی می‌کند، جایی که نورهای مصنوعی و خفه نشانه‌ای از عدم پذیرش واقعیت هستند. در این بخش، کارگردان از پنجره‌های بسته، فضاهای محدود و زوایای بسته دوربین استفاده می‌کند تا حس گرفتگی و تلاش برای فرار از واقعیت را منتقل کند. حضور رنگ‌هایی مانند آبی تیره و خاکستری به تشدید این احساس کمک می‌کند.

با ورود به مرحله‌ی خشم، تغییر محسوسی در استعاره‌های بصری ایجاد می‌شود. نورهای قرمز و سایه‌های شدیدتر در قاب‌ها ظاهر می‌شوند که نشان‌ دهنده‌ی اضطراب، خشم و درگیری درونی شخصیت هستند. حرکات دوربین تندتر و قاب‌بندی‌ها ناپایدارتر می‌شوند تا ناآرامی شخصیت را به تصویر بکشند. خطوط مورب در طراحی صحنه می‌توانند بیانگر شکاف درونی و طغیان احساسی باشند. قرمز در این بخش نه‌ تنها نماد شور زندگی، بلکه نمادی از اعتراض شخصیت به وضعیت خود است.

مرحله‌ی چانه‌زنی با تغییراتی در نورپردازی و ترکیب رنگ همراه است. نورهای زرد و سبز، هرچند هنوز در تضاد با رنگ‌های سرد باقی می‌مانند، اما نوعی تلاش برای ایجاد امید یا مذاکره با واقعیت را نشان می‌دهند. کارگردان در این مرحله از بازتاب‌ها و سایه‌های شفاف‌تر استفاده می‌کند تا نشان دهد شخصیت در حال جستجوی راهی برای کنار آمدن با سرنوشت است. همچنین ترکیب‌بندی‌های متقارن یا نماهای آینه‌ای می‌توانند این حس را تقویت کنند که شخصیت در حال گفت‌وگو با بخش‌های مختلف وجودی خود است.

نقد فیلم The Room Next Door

مرحله‌ی افسردگی در فیلم از طریق استفاده از فضاهای خالی، رنگ‌های خاکستری و نورهای سرد به نمایش در می‌آید. این بخش با قاب‌های ثابت و میزانسن‌هایی که شخصیت را در گوشه‌ای از قاب قرار می‌دهند، بر احساس تنهایی و بی‌کسی تاکید دارد. صدای محیط نیز به حداقل می‌رسد و حرکت‌ها کندتر و تأمل‌برانگیزتر می‌شوند.

کارگردان در این بخش از اشیایی مانند ساعت‌ها، گل‌ها یا آب استفاده می‌کند که به نوعی همگی حسی از راکد بودن را نشان می‌دهند تا مشخص کند که شخصیت در نقطه‌ای از پذیرش تلخ اما اجتناب‌ناپذیر قرار گرفته است. در نهایت، مرحله‌ی پذیرش با تغییر در نورپردازی و استفاده از رنگ‌های روشن‌تر مانند سفید و بژ نشان داده می‌شود. نور طبیعی بیشتر در صحنه‌ها جریان دارد و فضاهای بازتر جایگزین محیط‌های بسته می‌شوند. دوربین نیز به حرکت‌های نرم‌تر و آرام‌تر روی می‌آورد که نشان از آرامش و کنار آمدن شخصیت با واقعیت دارد.

در این بخش، اشیایی مانند پرده‌هایی که در باد می‌رقصند یا پنجره‌هایی که به بیرون باز می‌شوند، استعاره‌هایی از رهایی و آمادگی برای پذیرش پایان هستند. تمام این عناصر استعاری، دست به دست هم می‌دهند تا تحولی درونی را به شکلی بصری و غیرکلامی بازگو کنند.

آلمودوار با توجه به سبک روایی و هنری خود، این مراحل را نه‌فقط از طریق دیالوگ بلکه با استفاده از تصاویر گویا و نمادین، به گونه‌ای بازتاب می‌دهد که بیننده به‌طور ناخودآگاه در این سفر احساسی شریک می‌شود. این استفاده از استعاره‌های بصری در فیلم نشان‌ دهنده‌ی درک عمیق کارگردان از فرآیند پذیرش مرگ و نحوه‌ی بازتاب آن در دنیای اطراف شخصیت است.

داستان، راهی برای فرار از واقعیت

نقد فیلم The Room Next Door

در The Room Next Door، عنصر داستان‌سرایی به‌عنوان یک ساختار مرکزی به کار گرفته شده و به نوعی فیلم را به مجموعه‌ای از روایت‌های درهم‌ تنیده تبدیل کرده است. از همان سکانس آغازین که فروش یک کتاب داستان‌گونه را نشان می‌دهد، فیلم به مخاطب این پیام را می‌دهد که مرز میان واقعیت و داستان در دنیای شخصیت‌ها محو شده است. خاطرات شخصیت‌ها، مکالمات و حتی اشیای حاضر در صحنه، همگی نوعی روایت را بازتاب می‌دهند که لایه‌های مختلف شخصیت‌ها و تجربه‌هایشان را آشکار می‌کنند.

این شیوه‌ی روایی باعث می‌شود که تماشاگر نه‌ تنها با یک داستان اصلی روبه‌رو باشد، بلکه با مجموعه‌ای از روایت‌های شخصی، ذهنی و نمادین مواجه شود. مارتا، شخصیت اصلی، به‌طور مداوم از طریق داستان‌های گذشته‌اش با دیگران ارتباط برقرار می‌کند. خاطرات او که به‌صورت تکه‌های پراکنده بیان می‌شوند، نوعی فرار از واقعیت یا تلاشی برای یافتن معنا در لحظات گذشته است. این روایت‌های چندلایه نشان می‌دهند که چگونه ذهن انسان در مواجهه با مرگ و از دست‌دادن، به داستان‌پردازی به‌عنوان راهی برای درک بهتر خود و جهان متوسل می‌شود.

یکی از نکات جالب درباره‌ی این روایت‌های درون فیلم، رویکرد غیرخطی آن‌ها است. فیلم به‌طور مداوم میان گذشته و حال در نوسان است و خاطرات به شکلی جریان دارند که گاهی به نظر می‌رسد واقعیت اکنون را شکل می‌دهند. به‌عنوان مثال، سکانسی که مارتا خاطرات جنگ را تعریف می‌کند، به‌گونه‌ای فیلم‌برداری شده که انگار او همچنان در آن لحظه‌ی خاص زندگی می‌کند. این بازی زمانی با روایت‌ها، نشان‌ دهنده‌ گیر افتادن شخصیت در گذشته و ناتوانی او در پذیرش زمان حال است. از منظر روان‌شناختی، داستان‌سرایی در این فیلم به‌عنوان مکانیسمی برای کنار آمدن با فقدان و مرگ عمل می‌کند.

نقد فیلم The Room Next Door

شخصیت‌ها با گفتن و شنیدن داستان‌ها، به‌نوعی سعی در پردازش احساسات پیچیده‌ی خود دارند. روایت‌های متعدد همچنین باعث ایجاد حس کثرت دیدگاه‌ها می‌شود، به‌طوری که هر شخصیت از زاویه‌ی خودش داستان زندگی را بیان می‌کند و هیچ حقیقت مطلقی در کار نیست. از نظر زیبایی‌شناختی، فیلم با استفاده از مونولوگ‌های طولانی، قاب‌های نمادین و میزانسن‌هایی که فضاهای داستانی را تداعی می‌کنند، این ساختار روایی را تقویت می‌کند. در بسیاری از صحنه‌ها، شخصیت‌ها درحالی‌که در فضایی ایستا نشسته‌اند، به روایت خاطرات خود می‌پردازند و به بیننده اجازه می‌دهند که از طریق تصاویر ذهنی و فلاش‌بک‌های شاعرانه به درون دنیای درونی آن‌ها نفوذ کند.

با این حال، یکی از جنبه‌های قابل نقد این شیوه‌ داستان‌سرایی، احتمال ایجاد فاصله‌ی احساسی بین مخاطب و شخصیت‌ها است. از آنجا که فیلم به‌شدت بر روایت‌های چندلایه متکی است، گاهی احساس می‌شود که شخصیت‌ها بیش از آنکه در لحظه زندگی کنند، اسیر گذشته هستند. این امر می‌تواند باعث شود که مخاطب درگیر احساساتی انتزاعی شود تا تجربه‌ای ملموس.

به نظر من، استفاده‌ی مداوم از داستان‌سرایی در این فیلم نه‌تنها به تقویت مضمون اصلی آن، یعنی پذیرش مرگ، کمک می‌کند، بلکه بیننده را نیز در روند این پذیرش همراه می‌سازد. فیلم از طریق این روایت‌ها نشان می‌دهد که داستان‌ها ابزار قدرتمندی برای حفظ خاطرات و ایجاد پل‌هایی میان گذشته، حال و آینده هستند. در نهایت، The Room Next Door با تکیه بر ساختار چندلایه‌ی روایی خود، موفق می‌شود تجربه‌ای سینمایی را خلق کند که نه‌ تنها مخاطب را درگیر سرنوشت شخصیت‌ها می‌کند، بلکه او را به تامل درباره‌ی نقش داستان‌سرایی در زندگی خودش وادار می‌سازد.

رخداد علاقه!

نقد فیلم The Room Next Door

فیلم The Room Next Door با رویکردی آرام و تدریجی به مقوله‌ی عشق و علاقه نزدیک می‌شود. داستان با فضایی خنثی و به‌ظاهر روزمره آغاز می‌شود، جایی که احساسات شخصیت‌ها نه به شکل آشکار، بلکه از طریق رفتارهای ساده و تعاملات ظریف رشد می‌کنند. این رویکرد، برخلاف روایت‌های رایج عاشقانه که بر احساسات شدید و لحظات دراماتیک تکیه دارند، بر جزئیات کوچک و لحظات بی‌ادعا تمرکز دارد که باعث می‌شود مخاطب به تدریج درگیر عواطف فیلم شود. از منظر مثبت، این روند تدریجی رشد احساسات، فیلم را واقع‌گرایانه و انسانی می‌سازد. عشق در دنیای واقعی اغلب در پس زمینه‌ی اتفاقات کوچک و بی‌سر و صدا شکل می‌گیرد مثلا، نگاهی که طولانی‌تر از حد معمول می‌شود، تکرار یک گفتگوی ساده، یا مشارکت در انجام کاری روزمره.

فیلم با نمایش چنین لحظاتی، عشق را به‌عنوان فرآیندی ملموس و آرام به تصویر می‌کشد که ریشه در درک متقابل، همدلی و خاطرات مشترک دارد. با این حال، یکی از جنبه‌های قابل نقد این شیوه‌ی روایی، ریتم کند و انتظار طولانی برای شکل‌گیری احساسات آشکارتر است. فیلم با شروعی خنثی و تکیه بر اتفاقات ساده، در ابتدا برای برخی مخاطبان، کم‌هیجان یا حتی کسل‌ کننده به نظر می‌رسد.

تماشاگرانی که به روایت‌های پرکشش‌تر و احساسی‌تر عادت دارند، احساس می‌کنند که فیلم بیش از حد بر جزئیات متمرکز شده و به نقطه‌ی اوج احساسی نمی‌رسد. از طرف دیگر، این شیوه‌ی پرداختن به عشق می‌تواند به عمق روان‌شناختی شخصیت‌ها کمک کند. در فیلم، عشق به‌عنوان نیرویی تدریجی عمل می‌کند که نه از طریق هیجان‌های ناگهانی، بلکه با ایجاد پیوندهای احساسی تدریجی شکل می‌گیرد. این امر به بیننده فرصت می‌دهد که تغییرات احساسی شخصیت‌ها را در سطحی عمیق‌تر و واقعی‌تر درک کند.

نقد فیلم The Room Next Door

به‌عبارتی، عشق در این فیلم نه یک شور ناگهانی، بلکه نتیجه‌ی تعاملات مداوم و ارتباط‌های روزمره است. یکی از نقاط قوت این روند تدریجی، ارزش‌گذاری بر لحظات معمولی زندگی است. فیلم نشان می‌دهد که احساسات واقعی در اتفاقات روزمره مانند خوردن یک وعده‌ی غذایی، خواندن یک کتاب مشترک، یا سکوت‌های طولانی شکل می‌گیرند. چنین پرداختی، تماشاگر را به بازنگری در زندگی شخصی خود و توجه به جزئیاتی که معمولاً نادیده گرفته می‌شوند، ترغیب می‌کند.

از نظر زیبایی‌شناسی، فیلم از نورهای طبیعی، قاب‌بندی‌های ساده و دیالوگ‌های کوتاه و واقعی برای نمایش این روند تدریجی عشق استفاده می‌کند. موسیقی نیز اغلب همسو با همین تم تدریجی پیش می‌رود و اجازه می‌دهد فضا و احساسات شخصیت‌ها به شکل تدریجی آشکار شوند. به نظر من، این شیوه‌ی روایت، اگرچه برای برخی ممکن است کند به نظر برسد، اما در نهایت باعث می‌شود عشق در فیلم، اصیل، صبورانه و بدون اغراق به تصویر کشیده شود. رویکرد فیلم یادآور این است که عشق واقعی، از دل لحظات کوچک و بی‌پیرایه شکل می‌گیرد و نیاز به نمایش‌های پر زرق و برق ندارد.

همراهی در مرگ هم نیاز است!

نقد فیلم The Room Next Door

موضوع همراهی و پارتنر در The Room Next Door یکی از موضوعات کلیدی است که تاثیر زیادی بر روند داستان و شخصیت‌ها دارد. از همان ابتدا، این موضوع به‌طور فزاینده‌ای در طول فیلم پررنگ می‌شود و از طریق روابط مختلف شخصیت‌ها، به‌ویژه مارتا، مطرح می‌شود. در این فیلم، همراهی و پارتنر نه تنها به‌عنوان یک رابطه عاشقانه، بلکه به‌عنوان یک نیروی روان‌شناختی و فلسفی برای پذیرش مرگ و زندگی نشان داده می‌شود. در این بخش قصد داریم جوانب مختلف این موضوع را همراه با نشانه‌ها و نمادها بررسی کنیم. اولین مورد، نیاز به همراهی در برابر تنهایی و مرگ است.

مارتا به‌طور واضح نمی‌خواهد در تنهایی بمیرد و از این رو به همراهی نیاز دارد. این نیاز به پارتنر در فیلم نه تنها در سطوح عاشقانه، بلکه در سطوح وجودی هم مطرح می‌شود. در دنیای پس از مرگ یا حتی در روند پذیرش مرگ، همراهی دیگری می‌تواند به‌عنوان یک پناهگاه عاطفی عمل کند. مارتا نمی‌خواهد در مواجهه با مرگ تنها باشد، چرا که این تنهایی می‌تواند احساس انقطاع و بی‌معنایی را تشدید کند. این تنهایی با رنگ‌های تیره و فضاهای بسته در صحنه‌ها همراه است که به‌طور نمادین اشاره به جدایی و مرگ دارد.

در مقابل، زمانی که شخصیت‌ها با هم هستند و رابطه برقرار می‌کنند، نورهای گرم‌تر و فضاهای بازتر در تصویر ظاهر می‌شوند، که نمایانگر لحظات امید و ارتباط انسانی است. همچنین پارتنر به‌عنوان انعکاس درونی شخصیت نیز هست. یعنی پارتنر در فیلم به‌ عنوان انعکاس درونی شخصیت‌ها عمل می‌کند. در بسیاری از مواقع، پارتنرهای مختلف نه تنها به‌ عنوان کسانی که شخصیت‌های اصلی به آن‌ها وابسته‌اند، بلکه به‌عنوان کسانی که در آنها ویژگی‌های خاص یا تکمیل‌ کننده‌ خود را پیدا می‌کنند،

نشان داده می‌شوند. در مورد مارتا، پارتنرش به‌نوعی مکمل روحی و عاطفی او است و به‌ وسیله‌ی این رابطه است که او می‌تواند به «خود» دست یابد و در کنار او به پذیرش مرگ نزدیک شود. رابطه‌ی آن‌ها بیشتر به یک همراهی معنوی شباهت دارد تا یک داستان عاشقانه سنتی. این احساس نزدیکی به مرگ از طریق بازتاب‌های متعدد در صحنه‌ها، نظیر تداخل تصویر شخصیت‌ها در آینه‌ها یا کنار هم نشستن آن‌ها، به تصویر کشیده می‌شود.

نمادهای پارتنر و همراهی در داستان‌های فرعی مارتا و اینگرید نیز وجود دارد. یعنی در داستان‌های فرعی و روابط کوتاه‌ مدت شخصیت‌های دیگر نیز می‌توانیم حضور این نماد را ببینیم. این روابط عاشقانه یا حتی برخوردهای کوتاه، هرچند که در بطن داستان اصلی قرار ندارند، اما به‌شدت نمادین هستند و به‌ طور غیر مستقیم بر احساسات عمیق‌تر مارتا و دیگر شخصیت‌ها تأثیر می‌گذارند.

شخصیت‌های فرعی، هرچند که به‌طور مستقیم در داستان اصلی حضور ندارند، به‌عنوان نمادهایی از تمایلات انسانی و نیاز به اتصال با دیگران عمل می‌کنند. این روابط می‌تواند نمادهایی از ارتباطات گسسته، امیدهای بر باد رفته یا حتی عشق‌های از دست‌رفته باشند که از یک سو به انسان‌ها برای کنار آمدن با مرگ کمک می‌کند و از سوی دیگر به ابعاد مختلف دنیای عاطفی و روان‌شناختی شخصیت‌ها عمق می‌بخشد.

سفر درونی و تنهایی در همراهی نیز در این فیلم وجود دارد. نکته‌ای که در این فیلم به‌ طور خاص به چشم می‌آید این است که همراهی نه فقط در ابعاد بیرونی و فیزیکی بلکه در ابعاد درونی شخصیت‌ها نقش ایفا می‌کند. به عبارتی، همراهی درونی و سفر درونی در مسیر پذیرش مرگ یکی از جنبه‌های کلیدی است. این‌که شخصیت‌ها چگونه از طریق ارتباط با دیگران به درک بهتری از خودشان و جهان اطراف‌شان دست می‌یابند، به‌شدت در پیشبرد داستان تاثیرگذار است. در واقع، این همراهی به نوعی در هر بخش از فیلم از طریق گفتگوها، تعاملات و حتی سکوت‌های مشترک در صحنه‌ها تقویت می‌شود.

در واقع پارتنر در The Room Next Door به‌ عنوان راهی برای رهایی و آرامش است پارتنرها در این فیلم، از این جهت که به شخصیت‌ها کمک می‌کنند تا در کنار هم به رهایی و آرامش برسند، از اهمیت بالایی برخوردارند. در پایان فیلم، زمانی که مارتا از درد و رنج خود عبور می‌کند و آماده می‌شود تا در کنار پارتنرش وارد مرحله‌ی پذیرش مرگ شود، همراهی به‌ طور نمادین به یک نیروی رهایی‌بخش تبدیل می‌شود.

این نکته را می‌توان از طریق نور ملایم و فضای باز و آزاد که در پایان فیلم مشاهده می‌شود، به‌وضوح درک کرد. همچنین پارتنر به‌عنوان نیروی ضد تنهایی هم در نظر گرفته می‌شود. فیلم با نشان دادن نیاز شدید مارتا به پارتنر و دیگر روابط انسانی، به نوعی بر ترس از تنهایی مرگ تأکید می‌کند. در واقع، پارتنر در اینجا یک نیروی ضد تنهایی است که از آن به‌عنوان وسیله‌ای برای کنار آمدن با مرگ استفاده می‌شود. این نماد می‌تواند از طریق حضور مداوم دیگران در دنیای شخصیت‌ها، حتی در جزئیات ساده‌ای چون تماس‌های تلفنی یا دیدارهای کوتاه، نمایان می‌شود. در نهایت، همراهی و پارتنر در این فیلم چیزی فراتر از یک رابطه عاشقانه ساده است.

این عنصر به ابزاری برای کنار آمدن با مرگ، درک خود و رهایی از تنهایی تبدیل می‌شود. فیلم به شکلی ماهرانه از نمادها و نشانه‌ها برای انتقال این مفاهیم استفاده می‌کند و نشان می‌دهد که انسان‌ها در مواجهه با بزرگ‌ترین چالش‌های زندگی، نیازمند ارتباط و همراهی با دیگران هستند تا به درک و پذیرش برسند. این همراهی، در دنیای واقعی و دنیای فیلم، تنها یک ابزار عاطفی نیست، بلکه نیاز بنیادی انسان به ارتباط و همدلی است.

زندگی تا مرگ، مسیری غیر قابل انکار!

نقد فیلم The Room Next Door

این فیلم بیشتر بر سیر پیشرفت شخصیت‌ها و نحوه تعاملات آن‌ها با یکدیگر تمرکز دارد تا بر امید یا ناامیدی. مرگ و زندگی به‌ طور مداوم در دنیای شخصیت‌ها در نوسان است، اما آنچه مهم است نه این نوسانات، بلکه روند پیشرفت داستان و روان‌شناسی شخصیت‌ها است که در طول زمان اتفاق می‌افتد. در ابتدا، فیلم به نظر می‌رسد که درگیر درام‌های بزرگ زندگی و مرگ است، اما مهم‌تر از این‌ها، سیر پیشرفت شخصیت‌ها است که به نوعی هدف اصلی فیلم را شکل می‌دهد.

مرگ و زندگی در کنار هم در فیلم حضور دارند، اما آنچه این دو را به هم متصل می‌کند، سیر روایت است که اجازه می‌دهد تغییرات کوچک و تدریجی درونی شخصیت‌ها به تحول‌های بزرگ‌تر تبدیل شوند. در واقع، این تغییرات از طریق ارتباطات ساده و پیوسته میان شخصیت‌ها و اتفاقات روزمره‌شان پیش می‌روند و فیلم به شکلی ماهرانه نوسان‌های مرگ و زندگی را در این روند جای می‌دهد.

به‌جای اینکه بر لحظات بزرگ و دراماتیک تاکید شود، توجه فیلم به فرآیند رشد تدریجی شخصیت‌ها است. روایت در The Room Next Door به‌عنوان ابزاری برای پردازش احساسات شخصیت‌ها عمل می‌کند. این فیلم به‌جای تمرکز بر بار احساسی لحظات خاص، سعی دارد تا از طریق گفتگوها و خاطرات شخصیت‌ها، یک درک تدریجی از درون آن‌ها ایجاد کند. هرکدام از این لحظات، چه از طریق گفتگوهای عادی و چه از طریق بازگویی تجربیات گذشته، به شخصیت‌ها کمک می‌کند تا درک بهتری از خود و دنیای اطراف‌شان پیدا کنند.

در واقع، پذیرش مرگ یا زندگی از طریق این نوع روایت به‌جای اتفاقات ناگهانی و دگرگونی‌های پر از هیجان، بیشتر به صورت تدریجی و آرام صورت می‌گیرد و احساسات پیچیده به آرامی در لایه‌های داستان ساخته می‌شود. این رویکرد به داستان اجازه می‌دهد که با مخاطب رابطه‌ای عمیق‌تر و صمیمی‌تر برقرار کند.

در این فیلم، نوسانات میان مرگ و زندگی به‌عنوان ابزاری برای ساختن هویت شخصیت‌ها استفاده می‌شود. این نوسانات به شخصیت‌ها این امکان را می‌دهند که از پیچیدگی‌های درونی‌شان عبور کنند و در تعامل با دیگران، رشد و تحول پیدا کنند. فیلم هیچ‌گاه از مرگ یا زندگی به‌عنوان دو قطب سیاه و سفید استفاده نمی‌کند، بلکه این دو عنصر بیشتر به‌عنوان فرآیندهایی برای رسیدن به درک بهتر از خود و دنیای اطراف شخصیت‌ها مطرح می‌شوند. مرگ و زندگی به‌شکل‌های مختلف و از زاویه‌های متفاوت به تصویر کشیده می‌شوند و از طریق این تصویرسازی‌ها و ارتباطات، شخصیت‌ها قادر به پذیرش حقیقت و مواجهه با آن می‌شوند.

سیر روایت و پیشرفت آن در The Room Next Door به شکلی است که هیچ کاتارسیس یا نقطه اوج ناگهانی وجود ندارد. این فیلم با اجتناب از لحظات انفجاری و دراماتیک، بیشتر بر تغییرات تدریجی و فرآیند طبیعی رشد شخصیت‌ها تمرکز می‌کند. پذیرش مرگ و زندگی در این فیلم به‌طور غیرمستقیم از طریق ارتباطات و تعاملات شخصیت‌ها با یکدیگر پیش می‌رود. هیچ تحول ناگهانی یا بزرگ در فیلم دیده نمی‌شود، بلکه به‌جای آن، تحول‌های کوچک و لحظه به لحظه است که به تدریج و در طول داستان، شخصیت‌ها را به سمت پذیرش و آرامش هدایت می‌کند. این انتخاب روایی به فیلم عمق بیشتری می‌بخشد و تجربه‌ای آرام و در عین حال عمیق‌تر از روند درونی شخصیت‌ها به تماشاگر منتقل می‌کند.

فیلم به شکلی ماهرانه از زمان و فضا برای گسترش سیر روایت استفاده می‌کند. فیلم به‌جای آنکه از تکنیک‌های شتاب‌دهی به پیشرفت داستان استفاده کند، بیشتر بر گسترش تدریجی و آرام آن تمرکز دارد. این نوع روایت به تماشاگر این فرصت را می‌دهد تا به‌طور کامل با شخصیت‌ها همراه شود و روند تغییرات درونی آن‌ها را به تدریج درک کند. از آنجایی که زمان در این فیلم به‌طور عمدی کندتر پیش می‌رود، مخاطب می‌تواند شاهد تحول‌های روان‌شناختی و احساسات پیچیده شخصیت‌ها باشد که به صورت گام به گام و نه به‌صورت یک تحول ناگهانی به وقوع می‌پیوندند.

در نهایت، The Room Next Door فیلمی است که بیشتر از آنکه به تضادهای بزرگ میان مرگ و زندگی پردازد، به روند پیشرفت روان‌شناختی و احساسی شخصیت‌ها توجه می‌کند. مرگ و زندگی به‌طور همزمان در فیلم حضور دارند، اما آنچه بیش از همه اهمیت دارد، سیر تغییرات درونی شخصیت‌ها و نحوه مواجهه آن‌ها با این تغییرات است. این فیلم به‌جای اینکه بر لحظات دراماتیک و برش‌های بزرگ تمرکز کند، داستانی آرام و تدریجی را پیش می‌برد که در آن شخصیت‌ها از طریق ارتباطات و روایات مختلف به درک و پذیرش می‌رسند.

75
امتیاز ویجیاتو

دیدگاه‌ها و نظرات خود را بنویسید

مطالب پیشنهادی