ثبت بازخورد

لطفا میزان رضایت خود را از ویجیاتو انتخاب کنید.

1 2 3 4 5 6 7 8 9 10
اصلا راضی نیستم
واقعا راضی‌ام
چطور میتوانیم تجربه بهتری برای شما بسازیم؟

نظر شما با موفقیت ثبت شد.

از اینکه ما را در توسعه بهتر و هدفمند‌تر ویجیاتو همراهی می‌کنید
از شما سپاسگزاریم.

نقد و تحلیل فیلم Misery (مصیبت): بررسی روانشناسی آنی ویلکس
فیلم سینمایی

نقد و تحلیل فیلم Misery (مصیبت): بررسی روانشناسی آنی ویلکس

برای این که شخصیت داستان مورد علاقم جاودانه بشه بهتره که مؤلف رو بکشم

مهسا فرهادي
نوشته شده توسط مهسا فرهادي | ۸ خرداد ۱۴۰۴ | ۱۳:۰۰

فیلم Misery (مصیبت)، اثری در ژانر ترسناک و روان‌شناختی محصول سال 1990 امریکا، به کارگردانی راب راینر (Rob Reiner) و فیلمنامه ویلیام گلدمن (William Goldman)، بر اساس رمانی از Stephen King (استیفن کینگ) ساخته شده است. بازی درخشان کتی بیتس (Kathy Bates) در نقش آنی ویلکس (Annie Wilkes) باعث شد او برنده جایزه اسکار بهترین بازیگر زن شود. جیمز کان (James Caan) نیز در نقش Paul Sheldon (پال شلدون)، نویسنده‌ای مشهور ظاهر می‌شود. فیلم با فضایی بسته، تنش بالا و داستانی هیجان‌انگیز، یکی از آثار به‌ یاد ماندنی اقتباسی از آثار کینگ به شمار می‌آید.

داستان فیلم درباره نویسنده‌ای به نام پال شلدون است که پس از اتمام رمان جدیدش دچار سانحه رانندگی می‌شود. پرستاری به نام آنی ویلکس او را نجات می‌دهد و به خانه‌اش می‌برد تا از او مراقبت کند. اما طولی نمی‌کشد که پال درمی‌یابد آنی طرفدار افراطی رمان‌هایش است و به شدت از پایان داستان جدید او ناراضی است. او پال را زندانی می‌کند و از او می‌خواهد داستان را به شکل دلخواهش بازنویسی کند. در این حبس ترسناک، پال باید راهی برای نجات پیدا کند، پیش از آنکه دیوانگی آنی جان او را بگیرد.

آنی، زنی با دو چهره

نقد فیلم Misery - پایان قصه رو باید من رقم بزنم

تحلیل شخصیت آنی ویلکس یکی از جذاب‌ترین جنبه‌های فیلم Misery است. هم شخصیت‌پردازی او در فیلمنامه، هم بازی حیرت‌انگیز کتی بیتس، باعث شده‌اند که آنی یکی از ماندگارترین آنتاگونیست‌های تاریخ سینما باشد. بهتر است بدانیم شخصیت آنی ویلکس یک زن در دو سر طیف است یعنی صفر و یک. آنی شخصیتی است که در نگاه اول مهربان و مادرانه به نظر می‌رسد. زنی تنها، پرستاری بازنشسته که نویسنده محبوبش را نجات داده و به خانه‌اش آورده. اما خیلی زود مخاطب با چرخش ناگهانی رفتارهایش مواجه می‌شود.

او دارای دیدگاهی دوگانه یا تفکر سیاه و سفید است، یعنی دنیا را فقط در دو حالت خوب یا بد می‌بیند، نه چیزی در میانه. این دیدگاه صفر و یکی در نحوه قضاوت او نسبت به پال، کتاب‌ها، و حتی اعمال خودش مشهود است. وقتی پال کاری انجام می‌دهد که خلاف میل اوست (مثلا کشتن شخصیت میزری در داستان)، ناگهان از معشوقی محبوب به دشمن قسم‌خورده تبدیل می‌شود. این نوع نگاه معمولا با اختلالاتی مانند اختلال شخصیت مرزی و نوعی خودشیفتگی که از دو قطبی ناشی می‌شود، هم‌خوانی دارد، هرچند آنی در فیلم بیشتر تصویری از یک روان‌پریش (psychotic) را نشان می‌دهد تا صرفا اختلال شخصیت.

منشا روانی جنون آنی، ترومای گذشته است. در طول فیلم، اشاراتی به گذشته مبهم و تاریک آنی می‌شود. در کتاب استیفن کینگ، اطلاعات بیشتری درباره زندگی او آمده؛ او قبلا پرستار نوزادان بوده و سابقه مرگ‌های مشکوک چند کودک در بیمارستان به او نسبت داده شده است. این گذشته تاریک، همراه با تنهایی عمیق و احتمالا سواستفاده‌های روانی یا فیزیکی که در کودکی یا زندگی شغلی تحمل کرده، زمینه‌ساز جنون فعلی او است. شخصیت او تصویری است از فردی که در برابر شکست‌ها و فقدان‌ها، نه تنها مقاومتی نکرده، بلکه در دنیای تخیلی خودش پناه گرفته است.

نقد فیلم Misery - پایان قصه رو باید من رقم بزنم

شخصیت میزری، برای آنی چیزی فراتر از یک کاراکتر داستانی است؛ او معادل امید، عشق، کنترل، و معنا در زندگی آنی است. نابودی این شخصیت برای او معادل نابودی روانی خودش است. بازی کتی بیتس در این فیلم، توازن هولناک میان مادرانگی و تهدید است. در واقع او موفق می‌شود دو قطب کاملا متضاد را به‌ طرزی یکپارچه و باورپذیر اجرا کند. قطب مهربان و دلسوز و قطب خشونت و کنترل‌گر. کتی بیتس با چهره‌ای آرام، صدای نرمی که گاهی حتی لحنی کودکانه دارد، موفق می‌شود همدلی اولیه مخاطب را جلب کند.

او به پال غذا می‌دهد، برایش کتاب می‌خواند، با او حرف می‌زند؛ همه چیز شبیه یک مادر فداکار به نظر می‌رسد. اما وقتی خشمگین می‌شود، چهره‌اش به طرز هولناکی تغییر می‌کند. بدون آنکه لزوما جیغ بزند یا حرکات اغراق‌ شده داشته باشد، ترسی عمیق منتقل می‌کند. در صحنه معروف شکستن مچ پای پال، او با آرامش و منطق بیمارگونه‌اش عمل می‌کند، که همین سردی‌اش، عمل خشونت‌بار را به‌مراتب ترسناک‌تر می‌کند. این بازی دوگانه، آنی را از یک شرور کلیشه‌ای به کاراکتری چند لایه تبدیل می‌کند که می‌توان در عین وحشت، به او اندکی حس ترحم هم داشت.

لازم است بدانیم که آنی به عنوان یک نماد است. از دیدگاه نمادین، آنی می‌تواند نماینده طرفداران افراطی فرهنگ عامه باشد؛ کسانی که آنقدر در یک داستان یا شخصیت غرق می‌شوند که دیگر توانایی تفکیک واقعیت از خیال را ندارند. او در واقع تجسم کابوس هر هنرمند است. طرفداری که مرز بین تحسین و تملک را نمی‌فهمد. در این معنا، پال شلدون نماد خلاقیت و آنی نماد مخاطبی است که می‌خواهد خلاقیت را مهار کند و آن را مطابق خواسته خود شکل دهد.

زن‌های شرور سینما

نقد فیلم Misery - پایان قصه رو باید من رقم بزنم

آنی ویلکس، پرستار رچد و مادر نورمن بیتس، سه کاراکتر شرور سینمای وحشت هستند و یکی از مهم‌ترین وجوه مشترک این سه شخصیت زن، چهره‌ای آرام، مسئولانه یا مادرانه است که در تضاد کامل با ماهیت خشونت‌آمیز و کنترل‌گر آن‌ها است. این یعنی هر سه چهره‌ای آرام و باطنی هولناک دارند. Annie Wilkes در ظاهر زنی مهربان و دلسوز است؛ پرستاری تنها که به نویسنده محبوبش کمک می‌کند. مادر Norman Bates، گرچه به‌صورت مستقیم کمتر روی پرده دیده می‌شود، اما از طریق نورمن، تصویری از مادری دلسوز و فداکار ساخته شده است.

پرستار رچد نیز با یونیفورم سفید و لحن سرد ولی مودبانه‌اش، در نگاه اول زنی منظم و حرفه‌ای به نظر می‌رسد. این تضاد میان ظاهر و باطن، باعث می‌شود که اعمال خشونت‌آمیز این شخصیت‌ها شدیدا تاثیرگذار و تهدیدآمیز جلوه کند. اما شکل بروز خشونت در این سه شخصیت متفاوت است. آنی خشونتی آشکار و فیزیکی دارد؛ او پاهای پال را می‌شکند، او را تهدید می‌کند و اعمالش به‌شدت فیزیکی و خونین است. اما در پرستار رچد، خشونت روانی است؛

رچد با بی‌تفاوتی، تحقیر و سرکوب، بیماران را به مرز جنون می‌کشاند، بدون آن‌که مستقیما دست به خشونت بزند. در مورد مادر نورمن، خشونت درونی است و از طریق پسرش بروز پیدا می‌کند؛ پس از مرگش، او همچنان ذهن پسرش را کنترل می‌کند و اعمال خشونت‌آمیز او را توجیه یا هدایت می‌نماید. این تفاوت‌ها نوعی طیف از خشونت زنانه در سینما را نشان می‌دهند. از آشکار (آنی) تا پنهان (رچد) و روان‌ درونی‌ شده (نورمن). بنابراین تفاوت این کاراکتر‌ها در خشونت کنترل‌ شده در قبال خشونت مستقیم آنی است.

قدرت آنی از انزوای جغرافیایی و شرایط تصادفی (تصادف پال) ناشی می‌شود. او در خانه‌ای دورافتاده، کاملا مستقل عمل می‌کند. قدرت مادر نورمن از پیوند عاطفی بیمارگونه‌ای است که با پسرش برقرار کرده؛ رابطه‌ای که او را حتی پس از مرگ نیز زنده نگه می‌دارد. اما پرستار رچد قدرت نهادی دارد؛ یعنی او نماینده‌ ساختارهای بیمارستانی، بوروکراسی، و قدرتی است که در پشت ظاهری قانونی پنهان شده. این تفاوت‌ها شخصیت‌ها را به نمادهای متفاوتی در روایت تبدیل می‌کند. آنی به عنوان تهدید شخصی، نورمن به عنوان تهدید خانوادگی روانی، و رچد به عنوان تهدید سیستمی.

آنی به‌ وضوح دچار روان‌پریشی است. او باور دارد که شخصیت‌های داستانی واقعی هستند و هرگونه تعارض با خواسته‌هایش را با خشم مرگبار پاسخ می‌دهد. مادر نورمن احتمالا مبتلا به اختلال شخصیت وابسته یا ضد اجتماعی بوده و پس از مرگ نیز با اختلال روان‌پریشی نورمن درآمیخته است. پرستار رچد در عوض، ویژگی‌های اختلال شخصیت خودشیفته یا وسواسی جبری را دارد؛ کسی که نیاز به کنترل و حفظ نظم را در سطح بیمارگونه‌ای تجربه می‌کند. این تفاوت‌های روان‌شناختی باعث می‌شوند که تماشاگر به شیوه‌های متفاوتی با این شخصیت‌ها برخورد کند. با آنی ممکن است وحشت و ترحم همزمان حس کند، با رچد خشم و نفرت، و با نورمن نوعی کنجکاوی بیمارگونه.

از نظر نمادین، هر یک از این شخصیت‌ها نماینده‌ نوعی ترس عمیق در جامعه‌اند. آنی نماد طرفدار افراطی و تهدید به آزادی خلاقیت است؛ کسی که مرز بین ستایش و تملک را درمی‌نوردد. نورمن نماد کنترل مادرانه‌ای است که حتی پس از مرگ نیز رها نمی‌کند، و به یکی از معروف‌ترین تصاویر عقده ادیپ در فرهنگ عامه تبدیل شده. پرستار رچد نیز نماد اقتدار سرکوبگر و زنانه‌ای است که در سیستم‌های مراقبتی و درمانی اعمال قدرت می‌کند؛ او یکی از اولین چهره‌های زنانه‌ای است که نه با اغوا یا جذابیت، بلکه با سردی و منطق ساختاری، ترس می‌آفریند.

در نهایت، آنی، نورمن و رچد، هرکدام نماینده‌ نوعی از زن شرور در تاریخ سینما هستند که برخلاف کلیشه‌های زنانه سنتی (نقش مادر، پرستار، مراقب)، چهره‌ای تهدیدگر و عمیقا روان‌پریش دارند. این سه شخصیت نشان می‌دهند که چگونه سینما می‌تواند از نقش‌های آشنا، ابزارهایی برای ترس و پیچیدگی روانی بسازد. تفاوت آن‌ها در نوع خشونت، منشا قدرت و ساختار روانی‌شان است که باعث شده هرکدام اثری ماندگار در ذهن مخاطب باقی بگذارند.

مقایسه آنی ویلکس با دیگر شرورهای زن سینما

شخصیتفیلمنوع خشونتانگیزهنمادشناسی
آنی ویلکسMiseryکنترل روانی + خشونت فیزیکیحفظ دنیای تخیلی خودطرفدار افراطی که هنرمند را اسیر می‌کند
نورمی بیتس (مادر نورمن)روانیخشونت غیرمستقیم (از طریق پسرش)حسادت و ترس از دست دادنتسلط مادرانهٔ بیمارگونه
پرستار رچدپرواز بر فراز آشیانه فاختهخشونت سیستماتیک و روانیحفظ نظم و قدرتنماد نظام‌های سرکوبگر

در ویجیاتو بخوانید: بهترین شرور های تاریخ سینما دهه نودی‌ها بودند


کارگردانی امن راب راینر

نقد فیلم Misery - پایان قصه رو باید من رقم بزنم

سازنده یک روایت‌محور است، نه تصویرمحور. Rob Reiner کارگردانی‌ است که پیشینه‌اش بیشتر در ژانرهای درام و کمدی‌ درام (مثل Stand by Me یا When Harry Met Sally) تعریف می‌شود، نه در فضای دلهره‌آور و روان‌شناسانه. در Misery، او به‌ جای تجربه‌گری فرمی یا میزانسن‌های پیچیده، تصمیم می‌گیرد به شکلی محافظه‌کارانه روایت و بازی‌ها را محور کار قرار بدهد. این یعنی بیشتر صحنه‌ها از نظر بصری شسته‌ رفته هستند، فیلم‌برداری، استاندارد و فاقد امضای فرمی چشم‌گیر است. برای مثال، اتاق پال ساده و عاری از جزئیات نشانه‌دار است؛ با رنگ‌های خنثی، نورپردازی طبیعی و کادربندی متعارف.

نشانه‌گذاری‌ها نیز کاملا واضح هستند اما الهام‌بخش نه. مثلا در صحنه‌هایی که آنی حضور دارد و پال در حال تجربه استرس یا درماندگی است، استفاده از زاویه پایین برای آنی و زاویه بالا برای پال به‌ وضوح نمایانگر قدرت و سلطه آنی‌ است. اما این ابزار، در مقایسه با کارگردانانی مثل هیچکاک یا فینچر، بسیار ساده و کم‌لایه استفاده شده. هیچ رمزآلودگی یا چند معنایی در قاب‌ها وجود ندارد. چیزی از جنس کارهای هیچکاک مثل Vertigo یا Psycho که در آن حتی سایه‌ها، ترکیب‌بندی و رنگ‌ها معانی روانی منتقل می‌کنند، در اینجا دیده نمی‌شود.

در واقع، Misery بیشتر به تئاتر شباهت دارد. دو بازیگر اصلی در یک لوکیشن محدود، با دیالوگ‌هایی پرتنش و بازی‌هایی که بار روایت را به دوش می‌کشند. چیزی که فیلم را درخشان می‌کند، نه تدوین، نه حرکت دوربین، بلکه بازی کتی بیتس و دیالوگ‌نویسی هوشمند و روایت روان‌شناسانه‌ استیفن کینگ است. این یعنی کارگردانی در جایگاه تسهیل‌ کننده باقی مانده، نه خالق امضادار.

این سوال مطرح می‌شود که آیا این کارگردانی کم‌رمق یا محافظه‌کار بوده، یا انتخابی آگاهانه برای تمرکز روی کاراکترها؟ پاسخ می‌تواند میانه باشد. راینر به‌ درستی حس کرده که قدرت فیلم در بازی‌ها و تنش درونی دو شخصیت نهفته‌ است و نخواسته با حرکات دوربین یا طراحی صحنه پرزرق‌وبرق آن را تحت‌الشعاع قرار بدهد. اما در عین حال، این انتخاب باعث شده که فیلم از نظر فرمی به‌اندازه آثار بزرگ این ژانر (مثل Rosemary’s Baby، The Shining یا حتی Se7en) در ذهن باقی نماند.

مقایسه با دیگر آثار کینگ

نقد فیلم Misery - پایان قصه رو باید من رقم بزنم

سازنده در میزری کارگردانی‌ محافظه‌کارانه و کلاسیک را پیش می‌برد. دوربین در خدمت روایت است و هرگز سعی نمی‌کند از آن فراتر برود یا معناهای بصری پیچیده خلق کند. قاب‌بندی‌ها عمدتا بسته، منظم و بدون ابهام‌اند. او از ابزارهایی مثل زاویه پایین برای آنی و زاویه بالا برای پال استفاده می‌کند تا تسلط روانی شخصیت‌ها را نشان دهد، اما این‌ها تکنیک‌هایی استاندارد و قابل پیش‌بینی‌اند. برخلاف آثار کارگردانان مولف، در Misery میزانسن و زبان تصویری به‌ندرت لایه‌ای مستقل از داستان ایجاد می‌کنند.

فضای خانه آنی واقع‌گرا و نسبتا خنثی طراحی شده و جزئیات آن نقشی عمده در تعمیق روان شخصیت‌ها ایفا نمی‌کنند. بنابراین، بار اصلی درام روی دوش فیلمنامه و بازی خیره‌ کننده کتی بیتس و جیمز کان است. در مقابل، کوبریک در The Shining نمونه‌ای کلاسیک از کارگردانی مولف و فرم‌گرا را ارائه می‌دهد. او با طراحی دقیق صحنه‌ها، نورپردازی روان‌شناسانه، حرکت‌های مسلط دوربین و ترکیب‌بندی‌های متقارن، جهانی بصری خلق می‌کند که هم‌ارز با جنون درونی جک تورنس و فروپاشی روانی خانواده‌اش است.

کوبریک از فضای هتل Overlook همچون یک کاراکتر مستقل استفاده می‌کند؛ با راهروهای بی‌انتها، فرش‌هایی با الگوهای هندسی و اتاق‌هایی با رنگ‌های هشدار دهنده، حس بی‌زمانی و بی‌ثباتی را به ذهن بیننده تزریق می‌کند. در اینجا، فرم و معنا پیوندی جدانشدنی دارند. هر نمای کوبریک قابلیت تحلیل دارد؛ حتی سکوت‌ها در قاب او واجد معنا هستند. همچنین مایک فلنگن در Doctor Sleep تلاش می‌کند بین دنیای کوبریکی The Shining و زبان سینمای معاصر پلی بزند.

او ضمن ارجاع مستقیم به میزانسن‌ها و تصاویر نمادین فیلم کوبریک، مانند طراحی دوباره‌ هتل Overlook یا استفاده از نور سرد در صحنه‌های روحی، سبکی روایی‌تر و احساسی‌تر اتخاذ می‌کند. فلنگن از میزانسن و تدوین برای انتقال مفاهیم روان‌شناسانه مانند اعتیاد، ترومای کودکی و رستگاری استفاده می‌کند، بدون اینکه کاملا در سبک سنگین و رازآلود کوبریک غرق شود. در نتیجه، کارگردانی او هرچند کمتر فرمالیستی است، اما به لحاظ احساسی و روان‌شناختی موثر عمل می‌کند.

در یک نگاه کلی، Misery بیشتر متکی به قدرت بازیگری و فیلمنامه است و زبان تصویری آن نقش حاشیه‌ای دارد. The Shining یک تجربه‌ی سینمایی تمام‌ عیار است که در آن فرم، محتوا، روان‌شناسی و تصویر در هم تنیده‌اند. در مقابل، Doctor Sleep تلاشی است برای ترکیب روایت‌گری مدرن با زیبایی‌شناسی کوبریکی، که اگرچه از نظر بصری به عظمت The Shining نمی‌رسد، اما در ایجاد پیوند احساسی با مخاطب موفق‌تر عمل می‌کند. این سه فیلم، سه رویکرد متفاوت به اقتباس آثار کینگ را نشان می‌دهند؛ یکی روایت‌محور، یکی فرم‌محور و دیگری تلفیقی از این دو.

مقایسه فیلم «Misery» با رمان استیفن کینگ

عنوانفیلم (1990)رمان استیفن کینگ (1987)تفاوت‌های کلیدی
پایان داستانپال آنی را با مجسمه خوک می‌کشدپال آنی را با ماشین تحریر می‌کشدفیلم خشونت را تلطیف کرده است
شکستن پاهای پالبا چکشبا تبردر کتاب شدت خشونت بیشتر است
شخصیت‌پردازی آنیبیشتر روی جنون متمرکز استپیشینهٔ پرستاری و قتل بیمارانش توضیح داده می‌شودکتاب روان‌شناسی عمیق‌تری از آنی ارائه می‌دهد
فضاسازیخانهٔ روستایی ایزولهجزئیات بیشتری از تنهایی آنی وجود داردکتاب حس انزوا را قوی‌تر منتقل می‌کند

نقد فیلم Misery - پایان قصه رو باید من رقم بزنم

78
امتیاز ویجیاتو

فیلم Misery (مصیبت) با ترکیب استادانه‌ای از تنش روانی و خشونت پنهان، اثری ماندگار در ژانر ترسناک روانشناختی خلق کرده است. این فیلم نه فقط یک تجربه سینمایی نفس‌گیر، بلکه مطالعه‌ای عمیق در مورد:

- حدود رابطه هنرمند و مخاطب

- تأثیر ترومای گذشته بر رفتار حال

- قدرت مطلق کنترل‌گری و وسواس

به‌عنوان یکی از بهترین اقتباس‌های استیفن کینگ، مصیبت با بازی فراموش‌نشدنی کتی بیتس و کارگردانی حساب‌شده راب راینر، پس از سه دهه همچنان تازه و تأثیرگذار باقی مانده است. این اثر ثابت می‌کند که وحشت واقعی نه در هیولاها، که در عمق روان آدمی نهفته است.

پرسش پایانی برای تأمل: آیا آنی ویلکس قربانی تخیل خود بود یا پال شلدون قربانی تخیل آنی؟

دیدگاه‌ها و نظرات خود را بنویسید

مطالب پیشنهادی