ثبت بازخورد

لطفا میزان رضایت خود را از ویجیاتو انتخاب کنید.

1 2 3 4 5 6 7 8 9 10
اصلا راضی نیستم
واقعا راضی‌ام
چطور میتوانیم تجربه بهتری برای شما بسازیم؟

نظر شما با موفقیت ثبت شد.

از اینکه ما را در توسعه بهتر و هدفمند‌تر ویجیاتو همراهی می‌کنید
از شما سپاسگزاریم.

اخبار و مقالات

مصاحبه با راجر کلارک، صداپیشه آرتور مورگان در Red Dead Redemption 2

برای راجر کلارک مثل تمام تست‎های صداپیشگی دیگر بود، اما دو اتفاق متفاوت افتاد. اول اینکه هیچ اسکریپت از پیش آماده‎ای وجود نداشت که بتواند دیالوگ‎هایش را تمرین کند و دیگر اینکه از او خواسته ...

شایان ضیایی
نوشته شده توسط شایان ضیایی | ۷ مرداد ۱۳۹۸ | ۲۳:۳۰

برای راجر کلارک مثل تمام تست‎های صداپیشگی دیگر بود، اما دو اتفاق متفاوت افتاد. اول اینکه هیچ اسکریپت از پیش آماده‎ای وجود نداشت که بتواند دیالوگ‎هایش را تمرین کند و دیگر اینکه از او خواسته بودند چکمه‎های کابویی به پا کنند. به معنای واقعی کلمه چکمه‎های کابویی.

کلارک می‎دانست که در حال تست صداپیشگی برای یک بازی ویدیویی است، او با راکستار هم آشنا بود و رد دد ردمپشن قبلی را تمام کرده بود. در حالی که وارد اتاق تست می‎شد و چکمه‎هایش روی زمین تلق تلق می‎کرد، دقیقاً می‎دانست دارد وارد چه ماجرایی می‎شود.

«جالب بود». کلارک به یاد می‎آورد: «تشخیص اینکه تست‎های صداپیشگی چطور پیش می‎روند سخت است. فقط زمانی قادر به تشخیص آن هستم که تست‎ها به شکلی افتضاحی بد پیش می‎روند. صفحات آنقدرها به آنچه Red Dead بعداً به آن تبدیل شد مربوط نبودند - اگر درست یادم باشد درباره مردی بود که وارد یک بار یا رستوران می‎شود. او با مردی در آن سوی کانتر ارتباط برقرار و برای مدتی فقط لیچار بار او می‎کند. در نهایت می‎گوید "یک نفر روی سر تو جایزه گذاشته، پس الان باید بکشمت".»

تیم انتخاب صداپیشه عاشق تست او بود. مدت کوتاهی بعد از این بود که کلارک در استودیوی موشن کپچر ایستاده بود و لباس مخصوص موشن کپچر را به تن داشت - استیجی پر از دکورهای دست‎ساز که به شکل دقیقی در نقاط مخصوص جای گرفته‎اند و نقش درهای میخانه و ساختمان‎ها را ایفا می‎کنند، اسب‎ها هم بشکه‎های بزرگی بودند که روی‎شان زین قرار گرفته بود تا بازیگران بتوانند سوار شدن روی اسب را شبیه‎سازی کنند.

راجر کلارک، صداپیشه آرتور مورگان در Red Dead Redemption 2
«از اینجا بود که فهمیدم قرار است شخصیت اصلی یا حداقل یک شخصیت مهم باشم». کلارک ادامه می‎دهد: «بدیهتاً GTA 5 سه شخصیت اصلی داشت و من هیچ دلیلی نداشتم که فرض کنم تنها شخصیت اصلی هستم، یا تنها کاراکتری که در هر زمان قادر به بازی با او هستید. اگر صادق باشم چیزهای زیادی درباره بازی نمی‎دانستم».

چکمه‎های کابویی این ایده را در ذهنش کاشته بود که مشغول کار روی بازی Red Dead Redemption 2 است، اما مستنداتی که راد اج، یکی از کارگردان بازی به او داده بود تا مطالع ه‎کند تردیدهایش را به یقین تبدیل کرد. «ما در حال ترسیم تصویری واضح از آنچه آرتور مورگان باید باشد بودیم». کلارک توضیح می‎دهد: «یادم می‎آید که از من خواست نگاهی به [فیلم] گزاره بیندازم».

گزاره فیلمی وسترن در صحرایی دورافتاده در استرالیا است، جایی که کوچک‎ترین خرده‎گیری‎ها با خشونت پاسخ داده می‎شود. در این بین تم‎هایی مانند تفکیک نژادی، برخورد نقطه‎نظر‎ها و روابط خانوادگی هم موضوعاتی هستند که این دو پروژه را از نظر درون‎مایه به یکدیگر نزدیک می‎کنند.

کلارک تا جایی که توانست از منابع مرجع آموخت، تا جایی که دیگر می‎توانست شات‎های خاصی که برای ادای دین به محبوب‎ترین فیلم‎های این ژانر ساخته می‎شدند را شناسایی کند. شاید خود شما هم متوجه اشاره راک‎استار به صحنه نمادین فیلم «قتل جسی جیمز» شده باشید، زمانی که دوربین همراه با قطار حرکت می‎کند و نور داخل قطار روی راهزنانی می‎افتد که پشت ردیفی از درختان ایستاده‎اند، درست پیش از اینکه دوربین روی سایه سیاه‎رنگی کات بخورد که ریل قطار را مسدود کرده است. اما گذشته از اشارات از پیش مشخص، کلارک‎ هم ایده‎هایی شخصی درباره اینکه آرتور مورگان باید نمایانگر چه مفاهیمی باشد داشت.

«می‎توانم بگویم توشیرو میفونه -بازیگر نقش اول اکثر فیلم‎های آکیرا کوروساوا- تاثیر بزرگی روی من داشت». کلارک با هیجان ادامه می‎دهد: «نمی‎توانم چشمانم را از روی او بردارم. او چیزی را ارائه می‎کند که من تاثیر زیادی از آن برای یک اثر وسترن می‎گیرم. او یک جور شوخ‎طبعی دیوانه‎وار داشت و در مواقع دیگر بسیار خویشتن‎دار است. او اندکی پیچیدگی شخصیتی دارد که امیدوار بودم مشابه آن را به آرتور مورگان بیاورم. این کاراکتری است که بازیکن ساعت‎ها و ساعت‎ها همراهی‎اش می‎کند، بنابراین می‎خواستم تا جایی که می‎توانستم پیچیده‎اش کنم».

یک صفتی که کلارک می‎خواست آن را به کاراکتر آرتور مورگان بیاورد، یک‌جور حس آسیب‎پذیری بود. رد دد ردمپشن 2 مثل اکثر بازی‎های راکستار آغاز می‎شود؛ به محض اینکه ماموریت نخست به پایان می‎رسد، آیکن‎هایی روی نقشه به نمایش در می‎آیند و افراد جالب توجه را نشان می‎دهند. شما به سمت آیکن‎ها می‎روید، ماموریتی را می‎پذیرید، یک کات‎سین نمایش داده می‎شود و کاری که باید انجام شود را انجام می‎دهید. شما سربازی فرمان‎بردار هستید، بازویی برای گنگ و همیشه حاضرید جان خودتان را به خطر بیندازید. با پیشروی در بازی و با تغییر نقطه‎نظرهای آرتور، او استقلال بیشتری می‎یابد. آرتور هنوز به سراغ آیکن‎ها می‎رود، اما خیلی از اوقات آن چیزی که انتظار می‎رفت نیستند و آرتور شروع به انجام کارهای دلخواه خود می‎کند؛ به جای اینکه مثل قبل صرفاً دنباله‎روی بازیگوشی‎های داچ ون در لیند، رهبر و پدر معنوی گنگ باشد.

«وقتی برای اولین بار یکی از آخرین صحنه‎های آرتور را صداپیشگی کردم، دیالوگ‎ها را از یک هفته قبل گرفته بودم و اندکی دلواپس شدم». کلارک به یاد می‎آورد: «دلواپس خداحافظی با کاراکتری بودم که برای مدتی بسیار طولانی روی آن کار کرده بودم. به طور یقین اوقات عاطفی زیادی وجود داشت. می‎خواستم نوع خاصی از آسیب‎پذیری را به آرتور بیاورم، چیزی که فکر نمی‎کنم وسترن‎ها آنقدرها که می‎توانستند، به آن پرداخته بوده باشند. وقتی به این ژانر فکر می‎کنیم، یاد شخصیت‎های اصلی قوی و عضلانی می‎افتیم و به نظر نمایش این مهم است که غرور مردانه نوعی آسیب‎پذیری هم دارد، و به نظرم با نمایش شکنندگی مردان یا حداقل نمایش اینکه آن‎ها قادر به آسیب‎پذیری یا ترسیدن هستند، شاهد مردسالاری کمتری خواهیم بود».

اتفاقی نیست که یکی از قدرتمندترین لحظات بازی بازتاب‎دهنده همین نظرات است، لحظه‎ای که آرتور دو کلمه‎ای را می‎گوید که معمولاً از دهان شخصیت اصلی یک بازی نمی‎شنوید: «من می‎ترسم». در همین لحظه پایانی، زمانی که دارد می‎میرد است که آرتور مسئولیت انتخاب‎های گذشته‎اش را می‎پذیرد - این انتخاب که تنها به صلاح گنگ فکر می‎کرد و بهای آن را باید هرکس دیگر می‎پرداخت، از جمله خودش. اما این عطش برای رستگاری از کجا می‎آید؟ آیا آرتور مورگان واقعاً به دنبال جبران اشتباهات است یا به این فکر می‎کند که مردم بعد از مرگش چه داستان‎هایی درباره‎اش خواهند گفت؟

«مردم وقتی پیرتر می‎شوند، بیشتر دین‏‎دار می‎شوند. نمی‎دانم چرا.» کلارک ادامه می‎دهد: «فکر می‎کنم وقتی یک نفر مرگ قریب الوقوع‎اش را می‎بیند و پایان نزدیک‎ و نزدیک‎تر می‎شود... به نظرم اگر آرتور می‎خواست خودش را در زندگی پس از مرگ نجات دهد، احتمالاً آدم‎های آسان‎تری را برای کمک می‎یافت.»

«علاوه ‎بر این، کاری که برای کمک به جان مارستون انجام می‎دهد هم هست. فکر می‎کنم یکی از دلایل خصومت میان این دو در ابتدای بازی اینست که آرتور به جان غبطه می‎خورد. جان چیزهایی دارد که آرتور آرزو‎یشان را می‎کند -یک همسر و یک فرزند- اما در نهایت، وقتی آرتور متوجه سقوط سریع گنگ می‎شود و اینکه جان و جانواده‎اش شاید نتوانند از مخمصه جان سالم به در ببرند، سعی می‎کند کاری را کند که آرزو می‎کرد برای خانواده خودش انجام می‎داد. این خودخواهانه است یا نه؟ به نظر من نیست اما قطعاً می‎توان از نگاهی دیگر هم درباره آن بحث کرد».

درحالی که داستان رد دد ردمپشن 2 اساساً درباره فروپاشی یک خانواده ناکارآمد بود، اوضاع نمی‎توانست بیشتر از این در سِت متفاوت باشد. بیش از ۱۰۰۰ بازیگر روی بازی کار کردند، اما تیم بازیگری اصلی -یعنی گنگ داچ ون در لیند- به واحدی جداناپذیر تبدیل شد و زیر سایه این غول که ۵ سال از زندگی‎شان را وقف آن کرده بودند با یکدیگر صمیمی شدند.

«خدای من، بی‎سابقه بود». کلارک ادامه می‌دهد: «نمی‎دانم که هیچوقت دوباره چنین کاری می‎کنم یا نه. فقط ۵ سال طولانی نبود، ۵ سال رازداری هم بود. رازداری ضروری. ارتباطاتی که طی این ۵ سال با یکدیگر برقرار کردیم؛ نمی‎دانم چه چیزی را با آن مقایسه کنم. نه‎تنها ما دائماً با یکدیگر کار می‎کردیم، بلکه هیچ کس دیگری را هم برای صحبت درباره کار نداشتیم. این مسئله واقعاً باعث شد که زیر و بم انگیزه‎ها و خطوط داستانی یکدیگر را بشناسیم و به پیشینه‎های داستانی محتمل برسیم که همگی درکی مشترک از آن‎ها داشتیم، برای اینکه وابستگی اعضای گنگ به یکدیگر را حقیقتاً نشان دهیم. بازسازی این درون‎مایه، زمانی که خودمان هم به نوعی مشغول انجام آن بودیم آسان‎تر بود.»

«بنجامین بایرون دیویس [صداپیشه داچ ون در لیند] و استیو پالمر [صداپیشه بیل ویلیامسون] از لوس آنجلس با هواپیما به ست می‎آمدند، اکثر اعضای تیم اهل نیویورک بودند، اما راب ویتاف (صداپیشه جان مارستون) از ایندیانا می‎آمد. هربار که به ست می‎آمدند، مثل ملاقات یک دوست قدیمی بود، مثل تجدید دیدار یک گنگ.»

اکثر اعضای اصلی تیم در روند تولید بازی باقی ماندند، اما بازیگری که نقش چارلز اسمیت را بازی می‎کرد تغییر کرد چون صدای ابتدایی چندان مناسب شخصیت نبود. سایر بازیگران از پروژه جدا شدند، یا پروژه‎هایی دیگر را برعهده گرفتند یا و برخی هم متاسفانه جان باختند. به صورت خاص برای دپارتمان بازیگران، پروسه‎ای طولانی و فرساینده بود.

«در حال جسارت کردن هستم، اما فکر می‎کنم نویسندگان محشر بازی -یعنی دن هاوزر، مایکل آنسوورث و روپرت هامفرایز- وقتی پروژه را شروع کردیم، ساختار اسکلتی شلی از داستان داشتند». کلارک می‎گوید: «اما آن‎ها تا زمانی که دیدند بازیگران قادر به چه کاری هستند، به داستان متعهد نشدند و بعد از آن بود که واقعاً به سراغش رفتند. با گذشت سال‎ها چیزهای زیادی تغییر کرد، زمانی که دیدیم چه چیزی جواب می‎دهد و چه چیزی جواب نمی‎دهد. جزییات ظریف زیادی به دلایل مختلف تغییر کرد. هربار که چیزی تغییر می‎کرد، به خاطر تعهد آن‎ها به کیفیت بود و اینکه می‎خواستند بهترین ورژن ممکن را از داستان خود روایت کنند».

درحالی که نویسندگان هرچه توانستند برای طنین‎بخشی به داستان انجام دادند، بازیگران هم سهم خودشان را با ضبط حرکات‎شان ادا می‎کردند. تصوری غلط درباره هنرپیشگی در بازی‎های ویدیویی وجود دارد، اینکه مردم همه‎چیز را در یک دسته‎بندی می‎چپانند: صداپیشگی. با این همه شما صداپیشه‎های زیادی در حال سوار شدن روی بشکه نفتی که زین شده نمی‎بینید - ضبط یک سکانس، بیشتر درباره دیسیپلین فیزیکی است و شباهت بیشتری به تئاتر دارد، دنبال کردن حرکات چهره و حضور فیزیکی در محیط مثل هر اجرای تمام-بدنی دیگر.

شاید پروژه به اتمام رسیده باشد، اما به نظر می‎رسد و کلارگ و گنگ مثل خانواده داچ از هم نخواهد شد - صمیمیت اعضای تیم هنرپیشگی در زندگی واقعی به اندازه صمیمیت آرتور با اسبش قوی است؛ و اگر می‎توانستید در تمام داستان با یک اسب پیش بروید، راکستار جایزه‎اش را می‎داد. این صحنه‎ای بود که به عنوان یکی از احساسی‎ترین لحظات بازی گیمرها را تکان داد و در ذهن کلارک هم به عنوان یک هنرپیشه باقی ماند.

«وقتی جان به من می‎گوید بجنبم و دارد به ما تیراندازی می‎شود، انیماتورها به همان صورت همیشگی به ما کمک می‎کردند و راد اج می‎گفت یک سری اسلحه هست که به تو تیر می‎زنند». کلارک به یاد می‎آورد: «سر اسب یک چیز موقتی بود، یک ذره مثل پدرخوانده. برای من روشن کردند این اتفاق تنها زمانی می‎افتد که بازیکن به لول‎های بالایی از صمیمیت با اسب رسیده باشد و تنها در این مواقع پخش می‎شود. می‎دانستم قرار است چیز مهمی باشد و سعی کردم به تمام نقش‎آفرینی‌ام بیاورمش.»

دیدگاه‌ها و نظرات خود را بنویسید
مجموع نظرات ثبت شده (2 مورد)
  • مانیا
    مانیا | ۷ مهر ۱۳۹۹

    خیلی عالی بود من واقعا از آرتور خوشم میاد آرتور آدمی نژاد پرست و زورگو نبود اون در ظاهر به این شکل بود ولی باطنش یه آدم مهربون و عالی بود

  • alikiani
    alikiani | ۱۱ خرداد ۱۳۹۸

    عاشق صدای آرتورم عالیییه

مطالب پیشنهادی