نقد فیلم Lucy in the Sky – جامانده در آسمان
در دههای که گذشت، فیلمهای زیادی اکران شدند که درباره فضا و فضانوردان بودند. Lucy in the Sky که اخیرا از همین زیرژانر در جشنواره فیلم تورنتو ۲۰۱۹ سربرآورده، پر از ایدههای متفاوت و ناآشنایی ...
اول از همه باید بدانید که این فیلم یک Character Study (بازخوانی شخصیت) محسوب میشود. ساختار فیلم حالتی اپیزودیک به خود گرفته که در هر کدام از این قسمتها تغییرات معینی در شخصیت اصلی رخ میدهند و شاهد تحولی نهایی هستیم که در پرده سوم رخ میدهد و فیلم را با بالا بردن سطح درگیری و هیجان به پایان میبرد. این ماجراجویی ذهنی است و باعث میشود سطح اطلاعات مخاطب به سطح اطلاعات شخصیت اصلی محدود شود. به همین دلیل فرصت ایجاد تعلیقهایی در طول فیلم به وجود میآیند که نتیجه آنها، در تعیین مسیر داستان از اهمیت بسیار زیادی برخوردارند.
به تصویر کشیدن این تحول درونی مهمترین موضوعی است که در فیلمهای اینچنینی باید مورد توجه قرار بگیرد. روشهای متداول انجام این کار استفاده از شیءهایی خاص و موتیفهایی هستند که در نقاط مختلف فیلم قرار میگیرند و تغییرات را به مخاطب یادآور میشوند. در این عنوان نیز از متدهای متنوعی برای نشان دادن انقلاب فکری لوسی استفاده شده. اولین روشی که بسیار خلاقانه است و ایده جالبی به نظر میرسد، تغییر نسبت تصویر است. «کریستوفر نولان» هم در آثار خود به صورتی روانشناسانه نسبت تصویر را تغییر میدهد و مخاطب را بیشتر درگیر میسازد. در اینجا اما نما از نسبتی گسترده به نسبتی مربعی و محدود تغییر میکند. در طول فیلم نیز بارها شاهد این هستیم که نسبت تصویر مربعی با انیمیشینی جمع شده و به صورت نواری درمیآید که یا دید مخاطب را محدود به نقطهای خاص میکند، یا استفاده از لنزهای واید را توجیه میکند.
با توجه به اینکه فرم و محتوا دو عنصر جدانشدنی هستند و برهمکنش آنهاست که موجب ساخت فیلم با روشی خاص میشود، در Lucy in the Sky این برهمکنشها سبب شدهاند شاهد این باشیم که در قسمتهای معینی فرم اهمیت بیشتری از محتوا پیدا کند و در نتیجه، نتیجه مطلوبی بدست نیاید. مثلا هنگام کوچکتر شدن تصویر، بهجایی اینکه مخاطب به دیالوگها یا اعمالی دقت کند که تصویر برای تأکید بر آنها جمع میشود، به خود این کوچکتر شدن تصویر توجه میکند و محتوا به گونهای در سایه فرم قرار میگیرد که ارتباطگیری بیننده و تصویر شکل نمیگیرد.
پس از این موضوع به موتیفها یا همان مایههای تکرار شونده میرسیم که در فیلمی شخصیتمحور به شدت مورد نیاز است و فیلمهایی که روی تحول بنا شدهاند به شدت به آن احتیاج دارند. همانطور که در Jojo Rabbit بستن بند کفش به عنوان مایهای تکرارشونده تأثیرگذاری فوقالعادهای برجای گذاشت و در مثالی دیگر، میتوان به The Straight Story اثر «دیوید لینچ» اشاره کرد که از پیرمردها و سفر جادهای برای القای حس تکرار و تغییر استفاده میکند. Lucy in the Sky هم چند مورد خاص را در این راستا به کار میگیرد که به سادگی از درگیرکنندگی لازم برخوردار نیستند و نمیتوانند مفاهیم روی کاغذ را به تصویر بکشند.
برای مثال لوسی در نقاط مختلف داستان چکلیست لباس فضانوردیاش را مرور میکند. گاهی حتی در مواقعی آنها را بیان میکند که اطرافیان در کنار او هستند (مانند مراسم ختم مادرش)، اما عدم بیان آن در زمان درست موجب میشود فلسفه پشت آن درک نشود. هدف این بوده که مغروق بودن لوسی در افکار خود نشان داده شود و به این موضوع اشاره شود که او تکهای از خود را در فضا جا گذاشته؛ ولی به علت استفاده نادرست از این مورد تکرارشونده از نظر زمانی و مفهومی هرگز مخاطب احساس مورد نیاز این داستان را نمیگیرد. فلشبکها به خاطرات عینی لوسی از فضا نیز از این مایههاست که به لطف تدوینی خوب از یک بار معنایی مناسب بهره میبرد. به گونهای که در آرامش دنیای واقعی اطراف، فکر مغشوش لوسی با کاتهایی سریع نمایش داده میشود.
گرهگشایی پایانی فیلم بیش از اینکه روشنگری کند، به مطرح کردن سؤالهای بیشتری میپردازد و به اصطلاح پایان فیلم را باز میگذارد. در آخر هم نمیفهمیم چه بلایی سر لوسی آمد و بعد از ماجراهای پرده سوم با او دقیقا چه کردند. فقط مدتی با او همراه میشویم و زندگی جدید او را دنبال میکنیم. این اثر در پایان قدمی برای نشان دادن اینکه لوسی چگونه به زندگی زمینی برمیگردد، برنداشته و فقط سعی کرده با استفاده از تشبیه لباس زنبورداری و فضانوردی، ما را به یاد اول فیلم بیندازد. شاید همین پرش زمانی آخر فیلم باعث شود مخاطب وقت خود را تلف شده ببیند و معنای آن همه درگیری را درک نکند.
با تمام این ایرادها باید بازی بسیار مناسب بازیگران را تحسین کرد. «ناتالی پورتمن» که با بازی کردن در کالبد چنین نقشهایی غریبه نیست و پیش از این نیز در عناوینی همچون Black Swan و Vox Lux بازی کرده، اینجا هم ایفای نقش بسیار تأثیرگذاری را ارائه میدهد. او توانسته جلوهای مرموز، اغواگر و در عین حال سمپاتیک به نقش ببخشد و این کار را به کمک کارگردان با طراحی دقیق نوعی منش رفتاری (حرکات بیتکلف بدن، سر و دستها با چهرهای سرد و بدون میمیک و بیانی بهشدت کند و کشدار) انجام داده. «جان هم» و «ززی بیتز» نیز به عنوان بازیگران نقش مکمل کار خود را به زیبایی انجام دادهاند و «دن استیونز» نیز از پس ایفای نقش شوهر نگران و سادهدل لوسی برآمده.
در پایان باید بگویم Lucy in the Sky به عنوان فیلمی که نامش مخاطب را به یاد گروه بیتلز یا کمیکهای مارول میاندازد و توسط منتقدان و تماشاگران تحویل گرفته نشده، شما را غافلگیر میکند و بهتر از پیشزمینه ذهنیتان ظاهر میشود. این عنوان با تمام ایرادهایی که دارد، از ایدههای جدیدی بهره میبرد که در سایه نمره پایین آن قرار گرفتهاند. قطعا استفاده بسیار زیاد از استعارههایی که معمولا هم در زمان درست مطرح نمیشوند، باعث شده تماشاگر فیلم را کاملا درک نکند، اما همچنان هم مضامین زیادی هستند که فیلم به خوبی به آنها میپردازد.
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.