نقد فصل پنجم سریال Better Call Saul – شاهکاری تکرار نشدنی
در یکی از سکانسهای به ظاهر بیاهمیت قسمت پایانی، جیمی در دستشویی هتل در حال خشک کردن صورتش است و کیم دارد از بین دهها خوراکی خوشمزه روی میز، کاسه صبحانهاش را پر میکند. کیم ...
در یکی از سکانسهای به ظاهر بیاهمیت قسمت پایانی، جیمی در دستشویی هتل در حال خشک کردن صورتش است و کیم دارد از بین دهها خوراکی خوشمزه روی میز، کاسه صبحانهاش را پر میکند. کیم میپرسد «چی میخوای؟» و جیمی پاسخ میدهد: «از همشون یکم بریز...راستش نه پشیمون شدم بستنی رو بیخیال شو». اگر سریال Better Call Saul (بهتره با ساول تماس بگیری) را تا به امروز به چشم یکی از آن سریالهای کند و کم هیجان تماشا کرده باشید که در هنگام تماشایش فرصت کافی دارید تا به کارهای دیگر هم برسید، این سکانس معنای خاصی ندارد.
اما همین چند ثانیه یادآور یکی دیگر از لحظات مشابه چند اپیزود قبل است. هنگامی که جیمی قدمی بلند و مهم در مسیری بر میدارد که دیگر راه بازگشتی نیست. او در این لحظه بستنی نعنایی در دست دارد و موقع سوار شدن به اجبار بستنی را روی پیادهرو خیابان رها میکند. دوربین برای مدتی قابل توجه از نمای کلوز آپ روی آن تمرکز میکند و و با گذشت چندین ساعت جیمی به همان نقطه اولش باز میگردد و بستنی آب شدهاش را در حالی مییابد که به دست ارتشی از مورچهها کامل غارت شده است. Better Call Saul از ابتدا تا انتهای فصل پنجم مملو از این جزییات ریز و نبوغآمیز بوده و همین موضوع بررسی و نقد آن را سختتر میکند.
فصل پنجم ضمن گسترش خطهای داستانی گاس، مایک و به طور کلی اعضای کارتل، همان رویه فصلهای پیش را در نشان دادن سیر بسیار ظریف و دقیق تحول جیمی و تبدیل شدنش به ساول گودمن در پیش میگیرد و قطعات پازل یکی پس از دیگری در جای خودشان قرار میگیرند، پازلی که قطعاتش شاید از جیمی ساخته شده باشند اما تصویر نهایی ساول گودمنی است که یکی از آن کت شلوارهای رنگی و عجیبش را به تن کرده و لبخندی موذیانه میزند. البته با این تفاوت که سیر تغییرات جیمی در این فصل بیشتر از پازل بیشتر حکم دومینویی را پیدا میکند که خیلی زود قطعاتش بزرگتر و بزرگتر میشوند.
اختصاص دادن بیش از ۴ فصل به نحوه تحول شخصیت جیمی از یک وکیل تازهکار خوشقلب اما دردسرساز تا به وکیل پرمدعایی که به هیچکس اهمیتی نمیدهد، باعث شده تا این روند آنقدر ظریف و دقیق باشد که نتوانیم هیچ نقطه خاصی را به عنوان لحظه تبدیل این دو به یکدیگر انتخاب کنیم اما با رسیدن به فصل پنجم حالا نوبت به تغییرات و اتفاقاتی بنیادین و بزرگتر رسیده که دیگر نمیتوان جلویشان را گرفت.
بیشتر بخوانید:
- چرا باید Better Call Saul را بعد از تماشای برکینگ بد ببینیم؟
- نگاهی به فصل چهارم Money Heist – خشنتر از همیشه
- تحلیل شخصیتهای سریال Friends – زندگی با دوستان
اما موفقیت بزرگ دیگر این فصل و به طور کلی Better Call Saul این است که بر خلاف برکینگ بد به طور عمده تنها روی کاراکتر اصلیاش نمیچرخد. البته که این موضوع به منزله ضعف Breaking Bad نیست. راستش را بخواهید «بهتره با ساول تماس بگیری» شاید سریال پیش درآمد برکینگ بد باشد و وقایع آن در گذشته روایت میشود اما اگر زاویه دیدمان را عوض کنیم، در واقع برکینگ بد مقدمهای بود که ما را با کاراکترها و دنیایش آشنا کرد و حالا نوبت به سریال جدید گلیگان و گولد رسیده تا همان کاراکترها را کاملتر کنند و چند کاراکتر فوقالعاده دیگر اضافه کنند.
در Breaking Bad ما بارها نتیجه تاثیر کارهای والتر را روی خانوادهاش، دوستانش و حتی شهر محل زندگیاش میبینیم. از رنج و عذابی که خانوادهاش میکشند تا سانحه هوایی وحشتناکی که نتیجه غیر مستقیم اعمال مردی است که به بهانه سرطانش وارد مسیری خطرناک شده است. هر چه باشد، برکینگ بد و Better Call Saul هر دو به زیباترین شکل ممکن پدیده اثر پروانهای را بارها به تصویر کشیدهاند. اما بتر کال سال باعث میشود گاهی در تشخیص شخصیت اصلی دچار مشکل شویم. این سوال پیش آید که آیا این سریال آنطور که از اسمش بر میآید در مورد جیمی و داستان تبدیل شدنش به ساول گودمن است یا کیم وکسلری که در تمام این مدت درست جلوی چشممان بود اما متوجه تغییراتش و تاثیری که از جیمی و دنیای اطرافش میگرفت، نبودیم.
به نظرم سریال Better Call Saul تا قبل از فصل پنجم، پیش درآمد بینظیر و بینقصی بود که از بسیاری جهات میشد آن را هم سطح برادر بزرگترش و حتی بالاتر قرار داد. اما بعد از پایان فصل پنجم حالا باید اعتراف کرد که وقتی سال را با برکینگ بد مقایسه میکنیم، چیزی جز بلوغ و تکامل نمیبینیم و این خود دست کمی از یک معجزه ندارد. سریالی که ساول را با آن مقایسه میکنیم، یکی از آن سریالهای متوسط، خوب یا حتی عالی نیست؛ داریم در مورد یکی از به یادماندنیترین و بهترین سریالهای تاریخ تلویزیون صحبت میکنیم. ساول نه تنها روایت ظریفتر و با جزییاتتری دارد، بلکه به شکلی غیرممکن تمامی نقاط ضعف ساخت یک پیش درآمد را دور زده و آنها را به نقاط قوتش تبدیل میکند. موضوعی که در یادداشت قبلی کمی در موردش صحبت کردیم.
بدون شک اکشنتر شدن این فصل و حضور پرنگتر کارتل یکی از مهمترین دلایلی است که فصل پنجم نظر طرفداران بیشتری را به خود جذب کرده اما در هر صورت همچنان تمامی سریال از جمه همان فصل پنجم مصداق بارز ضربالمثل انگلیسی "The devil is in the details" است به این معنا که راز اصلی ماجرا در جزییات آن پنهان شده. در هر سکانس، نما و دیالوگ از سریال جزییات ریزی نهفته که شاید در هنگام تماشایشان متوجه آن نشویم اما ناخودآگاه ذهنمان کار خودش را میکند و آن تاثیری که باید را میپذیرد.
سکانس اکشن قسمت آخر که لالو یکی پس از دیگری تیمی از آدمکشان حرفهای(!) را که برای کشتنش آمدهاند، نیست و نابود میکند شاید نفسگیر و بینظیر باشد اما به نظرم در برابر یکی از اپیزودهای ابتدایی همین فصل جایی که کارمند گاس برای تمیز کردن سرخکن عرق میریخت و بارها و بارها آن را میسابید، کم میآورد. همه ما از آینده گاس خبر داریم و میدانیم که این چالش بزرگ تاثیری روی شکلگیری امپراتوری بزرگش در آینده نمیگذارد و برای همین سکانس موازی تعقیب گریز هنک و نوچههای گاس لحظات نفسگیر اصلی نیستند.
اما چرا پس تمیز کردن یک سرخکن لعنتی و تکرار دوبارهاش کاری میکند که به سختی نفس بکشیم؟ چون تمام این صحنه و اجزایش نماد چیزی هستند. با تماشای ظرفی فلزی که پشت هم سابیده میشود، به راحتی استرس و اضطرابی را که گاس در آن لحظه میکشد، تجربه میکنیم. شاید ما به طور کلی بدانیم او از این مخمصه نجات مییابد اما از جزییاتش و حس و حالی که گاس آن لحظه داشته خبر نداریم و کارگردان و نویسنده با تشدید وسواس گاس به خاطر اضطرابی که دارد و تبدیل کردن آن سرخکن به نمادی از ذهنش کاری میکند که لحظهی شک کنم شاید واقعا اتفاق بدی میافتد. اصلا از گاس و رستورانهای زنجیرهاش بگذریم، خود شخصیت لالو از دل یک دیالوگ ساده در سریال اصلی بیرون آمده و خلق شده است.
فصل پنجم Better Call Saul با موفقیت تمام و بدون کوچکترین ضعفی ماموریت خودش را در رسالت روایت داستان جیمی مکگیل ادامه میدهد و حتی با پیچشهای داستانی هوشمندانه و بینقصش شوکهمان میکند. حالا بهتر از همیشه میدانیم آن وکیلی که در برکینگ بد روی صندلی دفتر عجیبش مینشست و کار کارتلهای مواد مخدر را راه میانداخت، از کجا به این جایگاه رسیده. حالا فهمیدیم که گاس از اول همان خلافکار نابغهای که میشناختیم نبوده و در کنار تمام این فهمیدنها، این بار بیشتر از همیشه نمیدانیم که چه بالایی بر سر کیم وکسلر میآید و نقش او در تمام شدن این پازل چیست.
فصل ششم و نهایی سریال در تکمیل کردن تمامی این خطهای داستانی و کامل کردنشان راه سختی در پیش دارد اما با یک نگاه به فصلهای قبلی و معجزهای که Better Call Saul از عهده اجرای آن بر آمده، دیگر ذرهای شک نداریم این اثر هم بعد از پایانش در تالار مشاهیر تاریخ تلویزیون جا خوش خواهد کرد.
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
آیا سریالی بهتر از این دو میشه ساخت ؟؟؟؟
از یک طرف لحظه شماری میکنم برای فصل ششم ، از یک طرف غمگینم برای اتمامش !!!
این دو ذهن من رو در دیدن فیلم و سریال آنقدر نکته سنج و دقیق کرده که سریال های دیگه رو خیلی با احتیاط انتخاب میکنم .
از نظر من این سریال در کنار بریکینگ بد بهترین سریال های تاریخ هستند و البته این سریال از بریکینگ بد هم بهتر شده. تماشای این سریال با اینکه در مورد کارتل های مواد مخدر و کارهای وکیل هاست اما واقعا آرامش دهنده است.
این سریال پره از شخصیت دوست داشتنی ولی لالو سالامانکا به طرز عجیبی جذابه واسم
خیل یخوشحالم که این شخصیت وارد سریال شده و نقشش هم اینقدر کلیدی هست
آدمکشان حرفهای(!)
----------------------
واقعا این قسمت توی ذوق میزد.. امیدوارم یه دلیلی پستش باشه وگرنه این آدمکش ها هرچیزی بودن الا حرفه ای
حرفهای vs خارمادر حرفهای!
این فصل با معرفی آنتاگونیست جدیدی به نام لالو سالامانکا یبار دیگه نشون داد که ذوق و قریحهی سازندههاش تمامی نداره
در یه کلام بینظیرترین سریال درحال پخش مدیا با اختلاف
لالو واقعا بینظیره، بینهایت کاریزماتیک و باهوش. لحظه به لحظه حضورش تو سریال لذتبخشه :)))