۱۰ فیلم کمیک بوکی که با بقیه آثار این سبک فرق دارند
از برخی افراد میتوان شنید که فیلمهای ابرقهرمانی، معادل امروزیِ فیلمهای وسترن در دوران اوج محبوبیتشان هستند. مطمئناً خطوط داستانی شخصیتهای ابرقهرمانی تا به حال به طور کامل در ذهن مخاطبان قرار گرفته است و ...
از برخی افراد میتوان شنید که فیلمهای ابرقهرمانی، معادل امروزیِ فیلمهای وسترن در دوران اوج محبوبیتشان هستند. مطمئناً خطوط داستانی شخصیتهای ابرقهرمانی تا به حال به طور کامل در ذهن مخاطبان قرار گرفته است و با اکران مداوم فیلمهای ابرقهرمانی توسط کمپانیهای بزرگ با فرمولی ثابت که تا به حال جواب داده، بسیار راحت میتوان کمبود نوآوری را در این داستانها دید. بسیاری از این فیلمها با وجود سرگرم کننده بودن اما حس شگفتی خود را از دست دادهاند و با هر «فیلمِ رویدادی»، اکثراً احساس متمایز نبودن نسبت به ساختههای قبلی را منتقل میکنند.
تاد فیلیپس با Joker خود که جوایز مهمی را نیز نصیب خود کرده توانسته قبل از ساخت فیلم به طور کامل روی آن فکر کند و در نتیجه نه تنها یک داستان پسزمینه غیراصلی را برای یکی از مشهورترین ویلنها بین عموم مردم بنویسد، بلکه او را تبدیل به یک آنتی هیرو در قامت تراویس بیکل (Travis Bickle) یا روپرت پاپکین (Rupert Pupkin) درآورد. انتخاب با مخاطبان است که آیا این فیلم صرفاً یک ادای احترام به فیلمهای اولیه مارتین اسکورسیزی به حساب میآید یا نه اما میتوان در واکنشها دید که فاصله گرفتن از فرمولها و قوانین میتواند کمک کند تا داستانهای کمیک بوکی با پسزمینههای اصیل به خوبی در قالب فیلم جوانه بزنند.
داستانهای کمیک بوکی صرفاً روایت تقابل قهرمانان و ویلنها نیست. بهترین اقتباسهای کمیک بوکی میتوانند نوآوریهای تصویری آن مدیوم را به روی پردههای سینما منتقل کنند و قالبهای متعارف این سبک و فرم را به چالش بکشند.
در این لیست به معرفی ۱۰ فیلم میپردازیم که از اکثر قوانین و قالبهای آثار کمیک بوکی و ابرقهرمانی فاصله گرفتهاند و نسبت به آنها ساختههای متفاوتی به حساب میآیند.
- 1 ۱۰. Danger: Diabolik - خطر: دیابولیک (۱۹۶۸)
- 2 ۹. When the Wind Blows - وقتی باد میوزد (۱۹۸۶)
- 3 ۸. Josie and the Pussycats - جوسی و پوسیکتها (۲۰۰۱)
- 4 ۷. Ichi the Killer - ایچی قاتل (۲۰۰۱)
- 5 ۶. Hulk - هالک (۲۰۰۳)
- 6 ۵. American Splendor - شکوه آمریکایی (۲۰۰۳)
- 7 ۴. Batman Begins - بتمن آغاز میکند (۲۰۰۵)
- 8 ۳. Scott Pilgrim vs. the World - اسکات پیلگریم در برابر دنیا (۲۰۱۰)
- 9 ۲. Logan - لوگان (۲۰۱۷)
- 10 ۱. Spider-Man: Into the Spider-Verse - مرد عنکبوتی: به درون دنیای عنکبوتی (۲۰۱۸)
- 10.1 به مطالعه ادامه دهید:
۱۰. Danger: Diabolik - خطر: دیابولیک (۱۹۶۸)
با وجود دردسرهای فراوان با تهیهکنندگی دینو د لائورنتیس (که میخواست به جای وفاداری به کمیک بوکِ این آنتی هیرو، یک اثر خانوادگی ساخته شود)، Danger: Diabolik یکی از اولین فیلمهای کمیک بوکی مهم است که به صورت نویسنده محور پیش رفت. همچنین این یک موقعیت فوق العاده برای ماریو باوا برای تجربه ساخت یک فیلم درجه ۲ و پارودی کردن فرمولهای وضع شده برای این ژانر بود. اوضاع وقت جالبتر میشود که بدانید باوا در اواسط ساخت این فیلمِ کم بودجه استخدام شد ولی توانست یک حس بیمحتوایی را به Danger: Diabolik تزریق کند که باعث خلق یکی از دوست داشتنیترین ساختههای مسخره اروپایی در سبک جنایی در آن دوره شد.
بسیاری از عوامل ساخت همانهایی بودند که همزمان در ساخت Barbarella با کمپانی د لائورنتیس همکاری داشتند ولی چهره متمایز فیلمِ باوا به لطف کارلو رامبالدی ممکن شد که یکی از بهترین طراحیهای صحنه را در تمام فریمهای این اثر دهه ۶۰ انجام داده بود.
۹. When the Wind Blows - وقتی باد میوزد (۱۹۸۶)
یکی از اولین عناوین بزرگ که اثبات میکرد مدیوم کمیک بوک صرفاً روایت داستانهای کودکانه از شوالیه تاریکی نیست. When the Wind Blows رایموند بریگز توانست نگرانیهای یک جنگ اتمی در دهه ۸۰ میلادی را به نمایش بگذارد. این داستان روایت یک زوج سالخورده است که تلاشهای سادهای برای بقا انجام میدهد. این اولین ساخته بزرگ کمیک بوکی بود که نه میتوان آن را در قالب روایت سرراست این سبک و نه اثری کاملاً خانوادگی قرار داد. فیلم هایی مثل Fritz the Cat (فریتز گربه) قبلاً سعی کرده بودند که از این خطوط قرمز در قالب یک انیمیشن عبور و ثابت کنند این ژانر فقط برای مخاطبان کمسال نیست. در هر صورت When the Wind Blows اولین اثری بود که توانست با تمام وجود یک محتوای دلهرهآور را روایت کند و ارزشهای احساسی را به دیگر انیمیشنهای بزرگسالانه که از فاکتور شوک استفاده میکنند، ارجحیت دهد.
اثر اقتباسی جیمی تی. موراکامی به عنوان کارگردان از نظر استایل انیمیشنی نیز پیشگام بود. جیمز و هیلدا به عنوان پروتاگونیستهای داستان به صورت دستی کشیده شده بودند در حالی که به محیط خانهشان با استفاده از تکنیک استاپ موشن جان بخشیده شده بود. چنین کاری باعث شده تا با تماشای حرکت این زوج در خرابههای خانهشان، دلهره یک انفجار هستهای زندهتر به نظر بیاید.
۸. Josie and the Pussycats - جوسی و پوسیکتها (۲۰۰۱)
این اثر که به طور غیروفادارانهای از روی کمیکهای آرچی ساخته شده، نگاهی طنز به مصرفگراییِ بیمحدودِ فرهنگِ عامِ حولِ نوجوانان میپردازد و به طور کلی مخاطبانش را مات و مبهوت میسازد. بسیاری از منتقدان (مثل خود راجر ایبرت) Josie and the Pussycats را متهم به این کردند که در واقع همان چیزی است که سعی دارد مسخرهاش کند. با وجود تمام شیرینکاریهای سورئال انجام شده در واقعیت مجزای فیلم، میتوان دید که چرا خیلیها با تماشای آن گیج شدند. با افراط در نقد فرهنگِ عامِ توخالی، هری الفانت و دبورا کاپلان به عنوان کارگردانهای فیلم، تا جای ممکن کمدی نوجوانانه را به فیلمهای هجونامهای هالیوودی پل ورهوفن نزدیک کردند.
کارگردانان بعد از واکنشهای ناخوشایند به طرز ناعادلانهای از کار فاصله گرفتند اما Josie and the Pussycats توانست تبدیل به یک فیلم کالت کلاسیک شود. بدون این اثر سخت است تصور کنیم Deadpool پر از شوخی و هجو بتواند این قدر وفادارانه به روی پردههای سینما بیاید یا سریال Riverdale (اقتباسی دیگر از کمیکهای آرچی) به خاطر طنز غلو شدهاش مورد قبول واقع شود.
۷. Ichi the Killer - ایچی قاتل (۲۰۰۱)
فیلم تاکاشی میکه که از مانگای هیدئو یاماموتو اقتباس شده است، یکی از بدنامترین آثار کارنامهاش به حساب میآید. از پخش این فیلم در چندین کشور جلوگیری شد و در اکرانش در تورنتو به تماشاگران، کیسه استفراغ داده شده بود. ولی روایت سادیستی میکه از یک مرد که از نظر روانی آسیب دیده و قصد دارد رقبای یاکوزای خود را به قتل برساند به دلایل مختلف، به جز سکانسهای شکنجه غیرقابل تحملش، پیشگام بوده است.
میکه از یاماموتو خواسته بود تا فیلمنامه را تماماً به شکل مانگا طراحی کند تا کارگردان بتواند وفادارانهترین اثر اقتباس شده از یک کمیک بوک در تاریخ را خلق و هر پنل را در فیلم تقلید کند. یاماموتو یک سال برای به اتمام رساندن یک پیشنویس صرف کرد اما در انتها هیچ وقت آن را به کارگردان نفرستاد چرا که آن طور که میخواست از آب درنیامده بود. در این مقطع بود که میکه، ساکیچی ساتو را استخدام کرده بود تا یک فیلمنامه را پیشنویس کند؛ اولین فیلمنامه از چندین پروژه آوانگارد که این دو برای ساختشان با همدیگر همکاری کردند.
۶. Hulk - هالک (۲۰۰۳)
در تابستان سال ۲۰۰۲، جیمز شیمس که به طور معمول با انگ لی همکاری داشت، در اواسط ساخت Hulk بعد از تماشای اولین Spider-Man سم ریمی (که یکی از موفقترین فیلمهای دوران خود از نظر میزان فروش بود) با این کارگردان صحبت میکند و میگوید که: «انگ، فکر میکنم که یه مشکل کوچیک داریم.» در تابستان پیشرو، حرف شیمس وقتی به حقیقت بدل شد که سردرگمی مخاطبان به چشم آمد؛ چرا که لی با نگاهی درونگرایانه به سراغ یکی از مشهورترین شخصیتهای مارول رفته بود و تمرکز بیشتر روی بروس بنری بود که به خاطر خاطرات سرکوب شده حادثهای در دوران کودکی دچار مشکلات ذهنی شده است.
پس از Spider-Man با گنجاندن محتوای وطنپرستانه و حادثه یازده سپتامبر، ظاهراً مخاطبان آماده یک بلاکباستر که امپریالیسم و جنگ با ترور را مورد نقد قرار میداد نبودند. نسخه بلند پروازانه لی از نظر بصری خاص است و بیش از هر اقتباس دیگری تا آن زمان مشابه پنلهای کمیک بوکها به نظر میآید. اما تمایلش در ساخت یک «تراژدی یونانیِ» ذاتاً سیاسی به وسیله شخصیتهایی که در دست داشت خیلی سریع باعث شد تا از قالبهای همیشگی فیلمهای ابرقهرمانی خارج شود.
۵. American Splendor - شکوه آمریکایی (۲۰۰۳)
در اوایل هزاره جدید میلادی، فضای زیادی برای اقتباسهای مستقل کمیک بوکی باز شده بود اما آثار کمی مثل American Splendor از خود ابتکار بروز دادند. این فیلم تلاش شاری اسپرینگر برمن و رابرت پولسینی در ترکیب یک اقتباس خلاقانه با بیوگرافی نویسنده داستان بود. American Splendor به نوعی یک شبه آتوبیوگرافی محسوب میشود که در آن هاروی پکار مشکلاتش را به عنوان یک شهروند طبقه کارگر در کلیولندِ اوهایو بیان میکند. پکار خیلی اوقات گفته است که مدیوم کمیک بوک باید بیش از یک ژانر برای روایت داستانهای خیالی باشد و خالقان کمیک «میتوانند هر کاری با کلمات و تصاویر انجام دهند».
برمن و پولسینی از این ایده الهام گرفتن و اثری خلق کردند که به ادعای همیشگیاش وفادار بود. American Splendor یک بیوگرافی خندهدار است که در آن پل جیاماتی یکی از بهترین اجراهایش را در نقش پکار انجام میدهد، حس مستقل بودن کمیک بوکهای American Splendor منتقل و دیوار چهارم برای بیان هالیوودی شدن داستانهای واقعی به طور متعدد شکسته میشود.
۴. Batman Begins - بتمن آغاز میکند (۲۰۰۵)
با وجود موفقیت تبلیغاتی و بازاری، ظاهراً فرانچایز بتمن با اکران Batman and Robin در سال ۱۹۹۷ به آخر خط خود رسیده بود. جوئل شوماخر به عنوان کارگردان به قدری از مسیر بتمنِ تیم برتون دور شده بود که اثری مضحک را خلق کرد. مخاطبان نیز اصلاً آمادگی بازگشت به ساختههای با حس و حال سریالهای دهه ۶۰ میلادی را نداشتند.
سخت است تصور کنیم که زمانی «تیره شدن» بتمن با Batman Begins، خلاقیت و ابتکار محسوب میشد اما کریستوفر نولان با ریبوت فرانچایز بتمن طراحیهای خیالی را کنار زد تا گاتهامی ملموس و مطابق با دنیای امروزی خلق کند. او همچنین حادثه تلخ دوران کودکی بروس وین را به طور پررنگتری تبدیل به دلیل پیشرویاش کرد. نولان از دیوید لین الهام گرفت و Lawrence of Arabia را به عنوان منبع اصلی تأثیر خود در نظر گرفت. نتیجه کار یکی از پرجرئتترین ریبوتهای یک فرانچایز بود. هیچ ریبوت تیرهای تا به حال نتوانسته آن طور که نولان بتمن را در سینما نجات داد، این کار را انجام دهد.
۳. Scott Pilgrim vs. the World - اسکات پیلگریم در برابر دنیا (۲۰۱۰)
در اواسط دهه اول هزاره دوم میلادی، کارگردانان شروع به آزمایشِ تکنولوژیهای جدید برای خلق جلوههای بصریِ کمیک بوکها در فیلمها کردند. رابرت رودریگز با فرانک میلر شروع به همکاری کرد تا اثر پوچگرایانه Sin City (در سال ۲۰۰۵) را در سبک نئو نوآر خلق کند. در همین حین نیز زک اسنایدر برای استفاده فراوان از پرده سبز در فیلم ۳۰۰ (در سال ۲۰۰۶) اسمی برای خودش دست و پا کرد. این اتکا به تکنولوژیهای روز و عدم نیاز به لوکیشنهای واقعی باعث خلق جلوههای بصری پر زرق و برق و تقلید هر چه بیشتر پنلهای کمیک بوکی در فیلمها شد.
ادگار رایت برای ورود به عرصه فیلمسازیِ هالیوود، کمیک Scott Pilgrim برایان لی اومالی را اقتباس کرد؛ آن هم با رئالیسم اندک و تأثیرگیری از Danger: Diabolik باوا برای خلق «یک حس تصورِ کاملاً افسار گسیخه». با جریان دادن به آشوبش در لوکیشنهای واقعی در تورنتو و تقلید پنلهای کمیک در همان مکانهایی که اتفاق افتاده بودند، رایت توانست برای اولین بار به معنای واقعی کلمه یک کمیک بوک را بر روی پرده سینما «به واقعیت تبدیل کند».
۲. Logan - لوگان (۲۰۱۷)
انتشار Joker، یک فیلم مستقل با درجه سنی بزرگسال که از فرانچایز اصلی خود فاصله گرفته، احتمالاً بدون پایانیه جیمز منگولد برای شخصیت ولورین ممکن نبود. کمیک بوکها مدتی طولانی است که درگیر داستانهایی از خطوط زمانی متفاوت هستند و به همین ترتیب فیلم Logan نیز از کمیک Old Man Logan (خلق شده توسط مارک میلر و استیو مکنیون) اقتباس شده است. کمی خلاقیت و تفاوت وجود دارد اگر یک فیلم در یک فرانچایز به تمام ساختههای قبلی به نوعی بیاعتنایی کند، آن هم در حالی که قصد دارد روایتی که برای دو دهه در جریان بوده را به پایان برساند.
منگولد الهامگیریهایش از آثار وسترن را مخفی نمیکند و در Logan شاهد اشارههای زیادی به Shane هستیم. اما این تأثیرگذاری صرفاً اشارههای سطحی نیست و همان طور که در دیگر وسترنها، افسانههای رد و بدل شده بین مردم در تضاد هستند، یک پادآرمانشهر را در Logan شاهد هستیم که با وجود داشتن ابرقهرمانان نیز نتوانسته یک دنیای عالی از آب در بیاید؛ حتی با وجود کمیکهای تبلیغاتی و عوام فریبانه از ایکس من.
۱. Spider-Man: Into the Spider-Verse - مرد عنکبوتی: به درون دنیای عنکبوتی (۲۰۱۸)
در قرن اخیر، بیش از هر ابرقهرمان دیگری این اسپایدرمن بوده که با ریبوت مواجه شده؛ ابتدا تریلوژی سم ریمی، سپس دوگانه The Amazing Spider-Man مارک وب و پس از آن نوبت به اسپایدرمن جوان دنیای سینمایی مارول رسیده است. با این حال فیل لرد و کریس میلر به عنوان تهیهکنندگانی که فیلمهای قبلیشان گواه آن هستند استعداد خاصی در ریبوتهای ابرقهرمانی دارند، به عنوان مسئول بهترین فیلم از شخصیتهای عنکبوتی شناخته میشوند؛ آن هم فیلمی که خودش را با مخاطبانی که از ریبوتها خسته شدهاند در یک ردیف قرار میدهد.
با ساخت یک ترکیب خاص از انیمیشنهای کامپیوتری و تکنیکهای طراحی دستی کمیک بوکها، Spider-Man: Into the Spider-Verse این ایده استن لی که «هر کسی میتواند ماسک را بپوشد» به خود گرفته و یک داستان مربوط به دوران بلوغ را با حاشیههای دنیای کمیک بوکها ترکیب میکند. مثل هر پروژه دیگری که اسم لرد و میلر را به خود میگیرد، یک ایده ظاهراً غیر ضروری تبدیل به اثری جذاب، خندهدار و احساسی میشود.
به مطالعه ادامه دهید:
دیدگاهها و نظرات خود را بنویسید
برای گفتگو با کاربران ثبت نام کنید یا وارد حساب کاربری خود شوید.
خیلی آثار دیگه هم میتونستن باشن :
Ghost world
Old boy ( اگه مانگا رو هم نوعی کمیک حساب کنیم )
Sin city
Kick ass
Snow piercer ( نمی دونم از رمان تصویری اقتباس شده یا کمیک )
من کلا به جز لوگان و مرد عنکبوتی و بتمن بقیه رو ندیدم ولی همونا هم واقعن شاهکار بودن ولی لوگان رو بیشتر از همه ی اون ها دوست دارم
ممنون به خاطر مقاله ی خوبتون ?
Logan به عنوان تنها فیلم درست مارول و batman begins هم به عنوان آغاز کننده مجموعه the dark knight, هر دو شاهکار هایی واقع گرایانه محسوب می شوند که من اونا رو در بهترین آثار ابرقهرمانی کل عمرم هستن.
شماره های ۴ تا ۱ خیلی خوبن ولی بقیه شون رو ول کنید به حال خودشون
وقتی باد می وزد واقعا کمیک بوکیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
در تعجبم چرا اینقدر مردم به scott pilgrim اهمیت میدن.برای من یه فیلم اشغال تینیجری بود.واقعا برام قابل درک نیست چرا اینقدر این فیلمه در زمان حال اینقدر محبوبیت دست و پا کرده برای خودش.البته خدایی از حق نگذریم فیلمی هست که با اینکه لیبل تینیجری? رو میخوره ولی خلاقیت های بسیاری توی فیلم دیده میشه.
تنها و تنها فیلم کمیک بوکی که اشک من رو در اورد لوگان بود.واقعا این فیلم فوق العاده فیلم نامه هوشمندانه و پخته ای داره.قشنگ میزنه توی دهن هرکی که میگه کمیک ماله بچه هاست.واقعا منگولد یکی مثل من بهش مدیونم همچین شاهکاری رو داد تحویل.
انیمیشن اسپایدرورس هم عالی بود.یادش بخیر وقتی اطلاع اومد از مایلز میخوان انیمیشن بسازن چقدر سونی رو کوبوندن که دنبال پوله ولی دست اخر چی دادن تحویل.عالی بود این فیلم.
ولی من بودم جای یک و دو رو با هم عوض میکردم.هیچی برای من لوگان نمیشه.توی سه گانه بتمن نولان هم از همه بیشتر از سراغازش خوشم اومد.عاشق روایت اوریجین این فیلمم خیلی فلسفی و عمیق بود.
میخوای دلیلش رو بدونی یک کلام ؟
پایبندی به اصلیتش یعنی کمیک بوک و وجود فضایی مشابه کمیک ها و بازی های کامپیوتری